eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شست باران همه کوچه خیابان هــارا.... پس چــرا مانده غمت بـر دل بارانی مـــن؟؟؟
سیبِ سرخِ گونه یِ محبوبِ گندم گون من تا فریبم داد... فهمیدم که من هم آدمم!
"میروی باغیر و من با گریه میگویم ، به خیر خاطرت آسوده باشد ، اهل نفرین نیستم" گر زبانم لال نفرین ات کند دلداده ای... من یکی هرگز نگویم ، فکر آمین نیستم از فراقت می روم تا چین و ماچین دورتر... گرچه ایرانی ام و من زاده چین نیستم تو نمودی انتخابت را ، نیایم در پی ات... در پی ناموس مردم؟! نه بی دین نیستم! "عاصی" 🌹😔💔
ای عمر! چیستی که به هر حال عاقبت جز حسرت گذشته در آینده ی تو نیست
"ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم" آبرو دادیم ، جوانی ، با غم دل ساختیم تا به دست آریم آن افسون چشمان تو را... بر هرآنچه خواست دل غیر از رخ تو ، تاختیم! "عاصی" 🌹💔
عاشقی کی واحد اندازه‌گیری داشته است؟ عشق را قربانی متراژ و مثقالش نکن
🍃شعر برگزیده نفر اول: خانم ناهید خلفیان🍃 خواب بودیم،کسی در پی ویرانی بود قرن آبستن نوزاد پریشانی بود داشت شیطان صفتی فکر پلیدی در سر نقشه ی کشتن سردار رشیدی در سر به خیالش تن آلاله ی ما سوختنی است عشق او قابل کشتار و لبش دوختنی است غافل از اینکه "شب تار سحر می گردد" آسمان دلمان آینه تر می گردد دست ساعت به شب معرکه فرمان می داد داشت پروانه از آماج شعف جان می داد نیمه شب وعدهء آن مرگ غریبانه رسید وقت پاکیزه پذیرفتن پروانه رسید ساعت تلخ غمی مُهلک و جان فرسا بود بر لب ثانیه ها ناله و واویلا بود هیجان داشت دلش شعر رهایی می خواند دم افطار شهادت، چه دعایی می خواند عشق حادث شد و بارید عجب حادثه ای خبر حادثه پیچید عجب حادثه ای سالها روزه ی اخلاص به پایان آمد تا رسد عید شهادت، به لبش جان آمد بوی سیب و حرم و پرچم سقا پیچید نسخه ی عاشقی کل جهان را پیچید انقلابی به بزرگی جهان برپا کرد عشق را با قلم دست خودش معنا کرد بغض هستی ترکید و همه جا باران شد رگ افلاک پر از خون دل ایران شد ارباً اربا بدنِ ماه، عجب تلمیحی کربلا، دستِ قَلَم ،آه عجب تلمیحی خون هر کس که شرف داشت به جوش آمده بود عالم از دیدن دستش به خروش آمده بود یاد حیرانی آن شب چقَدَر جانکاه است این غم انگیزترین خاطره ی دی ماه است آی احزاب شیاطین به خدا ترسیدید زنده تر از همه کس شد خودتان هم دیدید ذره ای ترس در این ملک سلیمانی نیست کشتن لاله ی ما ضربه ی پایانی نیست روح او آینه در آینه تکثیر شده نام او بیشتر از پیش جهانگیر شده خون او موجب بیداری اسلامی شد سیل تشییع علمدار چه پیغامی شد که علی کشوری از مالک اشتر دارد باز هم این پسر فاطمه یاور دارد رفت سردار ولی مرشد او رهبر ماست دست سید علی خامنه ای بر سر ماست می رسد صاحبمان غربت او می شکند قُرقِ طایفه ی حرمله خو می شکند شوربختان شب آرامشتان رفتنی است سهم این خانه به امیدخدا روشنی است
🍃شعر برگزیده،نفر دوم: آقای مرتضی درزی🍃 حاج قاسم تو بگو راز دو چشمانت را رمزآن نرگس مخمور پریشانت را راز اعجاز نگاهت که مسیحایی بود رمز لبخند شقایق به گریبانت را راز دلدادگی و عشق به فرمان «ولی» رمز افتادگی و قوت ایمانت را عشق زیبا تر از آن است که من وصف کنم چشم بیمار تورا...،چهره ی گریانت را... دل شبها خبر از راز و نیازت دارد که شنیدست زتو خواندن قرآنت را تو در این معرکه ی عشق چه دیدی سردار شرح کن گوشه ای از سختی میدانت را «عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد» عشق یعنی که ببازی همه سامانت را... دشمنت از حسد و کینه و بغض بی حد خواست خاموش کند نور فروزانت را نسل داعش همه موراند و یقین می‌بینند عزت بی مثل ملک سلیمانت را «اربا اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی» کاش آتش بزنی فصل زمستانت را «کاش میشد که تو با معجزه ای برخیزی» کاش میشد که نبینم تن بی جانت را «کاش میشد نفسی تازه کنی برگردی» تا ببینم دل سیری لب خندانت را کمی از وصل بگو...،بزم حسین و عباس... چقدر بوسه زدی صورت جانانت را؟ ای حسینم به فدایت سر صدها قاسم بپذیر این یل گردیده به قربانت را
🍃شعر برگزیده، نفرسوم: خانم مهرآفرین🍃 در چشمِ با حیای تو دیدم حیات را تحقیر کرده ای تو به جرأت ممات را از سرگذشتی و شده ای سرگذشتِ عشق تقدیم کرده ای تو به دنیا ثبات را آن دیوِ هفت سر که شکستی تو شیشه اش گلگون نموده بود ز گل ها فرات را تنها نه من، نه ما، نه همه مردم جهان مجذوب کرده ای تو همه کائنات را ای اشقی الاشقیا که زدی خنجر از قفا آماده کرده اند یلان نازعات را تیر جفا زدی تو به جانِ جهانِ ما هنگام انتقام ببین کیش و مات را ✨مهرآفرین ✨
🍃شعر برگزیده، نفرچهارم: خانم ایراندخت🍃 گوئیا آن شب ستون آسمان افتاده بود یا که خورشید از مدار کهکشان افتاده بود ناله میزد ماه سرگردان ز غوغای زمین طالع نحسی به جان این جهان افتاده بود کربلا ی دیگری در کربلا تکرار شد قاسم ما زیر تیغ شمریان افتاده بود رقص و جولان برسر میدان مین مردانه کرد مرد میدان چون نگینی ناگهان افتاده بود فرشی از خون لحظه زیبای استقبال عرش زیر پایش سرخ تر از ارغوان افتاده بود تکیه زد سردار بی سر بر سریر عاشقی داغ جانسوزی به جان انس و جان افتاده بود
🍃شعر برگزیده،نفرپنجم: بانوی ایهام🍃 دوباره خاطـــراتت در دلــم آمد بہ مهمانے دوباره چشم باران زا دوباره قلب طوفانے نگاهت در میان قابے از دلتنگۍ و حسرت نشسته بر دلم، بر سینہ‌ۍ دیوار سیمانے... نبودی و ندیدی بعد تو سرما چہ سوزان شد تگرگ خشم و ڪولاڪ غم و داغ زمستانے برایت قلب آدم ها، بدون مرز ویــــران شد جهان ماند و خرابی ها و یڪ دنیا پریشانے از آن پیکر فقط دستت در اینجا یادگاری ماند و این یعنے همیشہ دســت گیر هر مسلمانے میان شعلہ جان دادی ولۍ دشمن نمی داند ڪہ ققنوسے و در آتش برایت نیست پایانے!
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن گاه میلغزد زبانم، بشنو و باور مکن! گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟ گفتم آری میتوانم بشنو و باور مکن! عشق اگر افسانه میسازد که در زندان دل چند روزی میهمانم، بشنو و باور مکن! در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت: با همه نامهربانم بشنو و باور مکن! گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو گفته بودم شادمانم، بشنو و باور مکن _ سجادسامانی
آن روز كه دل ، دل به دلت داد غلط بود عاشق شد و در دام تو افتاد غلط بود در مدرسه ى عشق تو اى حضرت استاد..! آن درس كه دادى به دلم ياد غلط بود هم قصه ی شیرین من از لحظه ی آغاز هم فرضیه ی تیشه و فرهاد غلط بود در خلوت خاموشى شبهاى نگاهت وقتى كه شدم يكسره فرياد غلط بود بیچاره دل ساده و نو پای غزالم آن لحظه که شد عاشق صیاد غلط بود این نکته که گفتن به من حوصله کن تا... از عشق شود خانه ات آباد غلط بود در فصل زمستانی آغوش تو اصلا عاشق شدن دختر خرداد غلط بود ای دل دل عاشق دل رسوا دل سرکش دل دادنت از ریشه و بنیاد غلط بود طاهره_داورى
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود از تو بعید نیست میان دو خنده ات تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود توران به خاک خاطره هایت بیافتد و آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست درآینه، بدون گمان، عاشقت شود از تو بعید نیست ،قیامت کنی و بعد خاکستر جهنمیان عاشقت شود وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود از من بعید بود ولی عاشقت شدم... از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
یقینا کفر محض است اندکی تردید درچشمت خدا آبـــی ترین احساس را پاشید در چشمت شراب چشمهـــایت تاک را از ریشــــــه خشـکانده زمین می سوزد از بد مستی خورشید در چشمت نگاهت دست نقــــــاش طبیعت را چنان لرزاند که حتی می شود رنگ خدا را دید در چشمت خلیـــــج چشمهایت معدن امواج طوفان زاست نفس گیر است شوق صید مروارید در چشمت زمان کــــی مــــی تواند بر سر عقل آورد من را؟! زمین تنگ است و من دیوانه ی تبعید در چشمت
عیشم مدام است از لعل دلخواه کارم به کام است الحمدلله ای بخت سرکش تنگش به بر کش گه جام زر کش گه لعل دلخواه ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه از دست زاهد کردیم توبه و از فعل عابد استغفرالله جانا چه گویم شرح فراقت چشمی و صد نم جانی و صد آه کافر مبیناد این غم که دیده‌ست از قامتت سرو از عارضت ماه شوق لبت برد از یاد حافظ درس شبانه ورد سحرگاه
بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی تو هم آنقدر شیرینی که شورش را در آوردی...
یقینا کفر محض است اندکی تردید درچشمت خدا آبـــی ترین احساس را پاشید در چشمت شراب چشمهـــایت تاک را از ریشــــــه خشـکانده زمین می سوزد از بد مستی خورشید در چشمت نگاهت دست نقــــــاش طبیعت را چنان لرزاند که حتی می شود رنگ خدا را دید در چشمت خلیـــــج چشمهایت معدن امواج طوفان زاست نفس گیر است شوق صید مروارید در چشمت زمان کــــی مــــی تواند بر سر عقل آورد من را؟! زمین تنگ است و من دیوانه ی تبعید در چشمت
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل، یکدل شده با عشق، فقط می ترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است باش تا کار من و عقل به فردا بکشد زخمی کینه ی من! این تو و این سینه ی من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد حال با پای خودت سر به بیابان بگذار پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد 
آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری که به دریاست به مرداب نباشد هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد در پیش قدت کیست که از پا ننشیند یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست نرگس شود افسرده چو در آب نباشد گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم به راستی و درستی گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
آرامش چشمان تو مانند ندارد بی‌عشق، جهان، جرأت لبخند ندارد آن‌قدر که دل می‌بری و جاذبه داری این قرن، شبیه تو هنرمند ندارد
این دل دیوانه و یادت میان جزوه‌ها عاقبت منجر به یک اُفت معدل می‌شود 😔
مـــهر خـوبان دل و ديــن از همه بـی‌پروا برد  رخ شــــطرنج نبرد آن‌چه رخ زيبا بـــــرد تو مـــپندار که مجنون سَرِ خود مجنون گـشت از ســمک تا به سماکش کِشش ليـــلی بــرد من به سـرچـشمه‌ی خورشيد نه خود بـردم راه ذره‌ای بــــــودم و مــهر تو مـــرا بالا بـــرد من خسی بی‌ســر و پایم که به سيل افــــتادم او که مـی‌رفـــــــت مرا هم به دل دريا بـرد جام صهبا ز کــجا بـود؟ مگر دســت کــه بود که به يک جلوه، دل و دين ز همه يک جا برد خم ابــــروی تو بود و کــف ميــــنوی تو بود که دريـــــن بزم بـــگرديد و دل شيدا بـرد خودت آموختی‌ام مهر و خودت سوخـــتی‌ام با برافروخـــــته رویی که قرار از ما بــــرد همه ياران به ســـــر راه تـــو بوديم ولــی غــــم روی تو مرا ديد و ز مــن يــغما بــرد همه دل باخته بوديم و پريشان که غمت همه را پشت ســر انداخت مرا تنــها برد
سحر آمدم به کويت که ببينمت نهانی " أرِنی" نگفته، گفتی دو هزار " لَن تَرانی"