eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁حسن‌ختام🍁 دستِ ادب به سینه غزل نذرمی کنیم صلّ علی غریب خراسانِ عاشقی دل خسته ای که در حرمت اشک می سرود دور از شماست تعزیه گردانِ عاشقی با حسرتِ کشنده ی لمس ضریح تو داریم روز و شامِ غریبانِ عاشقی گاهی قطارِ خاطره بی وقفه می رود مشهد، پلاک روضه،خیابانِ عاشقی مارال افشون 
غمگین‌تر از آنم که به صد قرص شوم خوب ای قُرص‌ترین قرص وجودم تو کجایی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شاخه ای گُل را اسیرِ دستِ طوفان دیده ای؟ کـودکِ گـم کرده مـادر، در خیابان دیده ای؟ بـاغبـانی کـه تمـامِ حـاصـل اش آفـت زده یـا گُـلِ پـژمرده ای را در گلستـان دیده ای؟ نیمه شب ها شاهدِ صد بـار مُردن بوده ای؟ خواب و بیـداری بگو حالِ پریشان دیده ای؟ شــاهـدِ مـرگِ تمــامِ آرزوهـا بـوده ای؟ مـادری را در عـزای طفـلِ بی جان دیده ای؟ با نقـابِ خنـده بـر صورت نشستی انجمن؟ در میـانِ خنده ها چشمـانِ گریان دیده ای؟ خیسِ دلتنگی شدی در لحظه های بیکسی؟ بلبـلی بی آشیـان را در زمستـان دیده ای؟ حالِ من صدها برابر بدتر ازاین گفته هاست مثلِ من سنگِ صبوری را به دوران دیده ای؟
تو رفته‌ای، در و دیوار خانه غمگین است پس از تو ساحت شعر و ترانه غمگین است پس از تو هرچه که باشم حقیقتم این است... جنازه‌ای وسط سردخانه غمگین است
بیا به مصرع بعدی که شرح حال من است خیال من شده اویی که بیخیال من است! خجالتم که بگویم به عقل دور اندیش کسی که باور من بوده احتمال من است! به سایه سارِ بلوطم همیشه می‌خوابید همان که کلبه ی او گرم از ذغال من است! چنان به جُستن آن ماده اسب تاخته ام که گُل گُلِ چمنِ دشت پایمال من است! تمام قدرت او در "نه" ی صریحش بود تمام مشکل من از زبان لال من است! چه پاسخی بدهم در جوابِ اینکه : کجاست؟! که این سوال شما نیست این سوال من است!
برگرد و برایم غزلی ناب بیاور من تشنه‌لبم، تشنه‌دلم، آب بیاور لبریز شده کاسه‌ی صبرم به خداوند! پیغام بده: جانِ دلم! تاب بیاور! بیداری شب‌های بدون تو مرا کشت برگرد و در آغوش خودت خواب بیاور آن کودک نوپا به خدا پیر شد از عشق همراه خودت کودکی و "تاب" بیاور تنهایی و افسوس رفیقم شده بی تو اصلا تو بیا دوست ناباب بیاور برگرد و نثار دلِ ناشادِ من و عشق... حرفی سخنی یا غزلی ناب بیاور!!
آمد به مزار من و خشنودترین بود پس وعده‌ی دیدار که می‌گفت، همین بود ... از دشت گذر کرد خرامان و خرامان صیاد، فراوان و فراوان به کمین بود از جانب خود راندن و بر خاک نشاندن پاداش دعای منِ سجاده نشین بود ... زاهد، به نگاهی دل و دین باختی آخر ای وای اگر آخر تقوای تو این بود کم سرزنشت میکنم ای دل که به هر حال تقدیر تو در مساله عشق چنین بود ...
با اینکه به لطف عشق آبی ست دلم عمریست که در خون خودش زیست دلم پر می شود از عشق ولی آخر سر چون دست گدا همیشه خالیست دلم بخشید که از نو بخورد زخم جدید ماندم به خدا قسم که از چیست دلم شاید بشود خدای پروانهِ دلان در سوختگی کم ز کسی نیست دلم شاید به خدایی برسی نیمه شبی شاید برسی خدا مگر کیست دلم جز حجم وسیع مهر و تنهایی و غم جز روح جهان که در تو جاریست دلم بی غم احدی در این جهان هست ،؟ بگو بی غم چه کسی در این جهان زیست_ دلم
وقتی که پای شعر و غزل در میان نبود چیزی بنام حسرت تو در جهان نبود چیزی بنام شعر و غزل، فال و آرزو ورد زبان و همهمه‌ی این و آن نبود باران که میشدی بنشینی به روی شهر چشمت به فکر حال منِ ناودان نبود؟ هی کشته پشت کشته، امان از نگاه تو یعنی میان آن‌ همه، یک پهلوان نبود؟ یا بود و چشمهای شما پهلوان کُش است؟ یا بود و در نگاه تو چون دیگران نبود؟ این رشته را به نقد غم تو خریده‌ام موی سپید اگر نه چنین رایگان نبود بعد از تو، با خیال تو، رفتم به سوی شعر... ((مارا به سخت جانی خود این گمان نبود))
دیدی که رسیدم به سرانجامِ مسیرم این چند نفس را بِسِتان تا که بمیرم انگیزه ی آغاز من و زندگی ام آه این بوده که یک ثانیه پایان بپذیرم؟ ذهنیت ِ گندیده ی مردابِ تباهی چنگال کشیده ست به دریای ضمیرم من را لب ِ آن چشمه ترین هم برسانی حتی نشود خیس ، کمی حسِ کویرم قارونِ نگاهی است به چشمان من اما در سایه ی گنجینه ی چشم تو فقیرم یک عمر در آیینه شدم خیره ببینم تصویر جوانی ِ تو در چهره ی پیرم شاید که تلاش تو به جایی نرسد حیف وقتی به مکافاتِ خرافات اسیرم از غصه ی من دغدغه ای نیست برو تو بگذار بمانم که بگندم که بمیرم 🍂🌼
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم: غنچه‌ای بود که گل کرد ولی چیده نشد من نظربازم و کم معصیتی نیست ولی چه‌بسا طعنه‌زدنهای تو بخشیده نشد ای که مهرت نرسیده ست به من، باور کن هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند سعى كردم كه بفهمانم و فهمیده نشد . ...
‍ گریه کن گاهی غزل با گریه معنا میشود بغض های بسته گاهی با غزل وا میشود اتفاقن زخم های کهنه گاهی وقت ها لابلای عقده های مانده پیدا میشود می توان با یک نگاه خسته ای پرواز کرد آه گاهی در غزل هم رنگ دریا میشود آسمان باشی! سکوت کوچه ی بن بست هم در نگاهی ساده تر بسیار زیبا می شود حسرت یک خنده دارم بر لب هر شانه ای خرمن مویت که می بینم دلم وا میشود ✍ جابر ترمک
‌ ای که مهرت نرسیده است به من، باور کن هیچ کس قدرِ من از قهرِ تو رنجیده نشد
نیمه شب رفتی،هوای چشم هایت گرگ و میش رویِ دارِ دل کشیدم چله ی غم، ریش ریش تارو پود عشق را آهسته میبافم عزیز دست حق پشت و پناهت مهربانم،خیر پیش
✍✍✍ شعله ی عشقِ تو شد آتشِ آتشکده‌ ام مستِ دیـدارِ تـوأم ساقیِ بی میکده‌ ام منـم آن رعیـتِ دیـوانـه ی وادیِ تنت گرچه خان‌زاده‌ام و مالکِ این دهکده‌ ام رونقِ مزرعـه‌ ام، گندمِ گیسوی شماست سرخیِ سیبِ رُخت.. برکتِ خلوتکده‌ ام نـذر کردم کـه اگر حاجتِ دل را بـدهی تـا ابـد بـوسه بکـارم بـه درِ بتـکده‌ ام سخت دل داده ای و ساده دلم را بُردی ساده پس باز بکن.... قفلِ درِ غمکده ام ࿇─┅═‎═‎•♤♡♤•═‎═‎┅─࿇
محرومیت..... عمریست از محرومیت زار و پریشیم وامانده در تنهایی جانکاه خویشیم هرگز نصیب ما نشد حقی که باید چون بره ای مظلوم دراین گرگ و میشیم همواره اول بوده ایم از آخر امّا درفقر و بیکاری خدا را شکر پیشیم هرچند دور از مرز در کالای قاچاق در حدّ و قدِّ منطقه آزاد کیشیم با اتفاقاتی که می افتد کماکان داریم توی مملکت معروف میشیم حالا مسیر ما به سوی پیشرفت است بالطف بعضی دوستان قطب حشیشیم ما شاعران دور از بلای اعتیادیم گهگاه تنها دردها را می نویشیم احمدرفیعی وردنجانی
🌹 هرچند وصل تــــــو نشده قسمتم ولی... در خواب دوش دست تو شد شالِ گردنم
. گر دیگران زِ وصل تو درمان طلب ڪنند ما را بس است درد تو و آرزوے تو! 📜
شب به‌تنهایی خودش مأمور بر آزار ماست وای از آن ساعت که با غم هم تبانی می‌كند.. ــ حسین فروتن
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است
وصلِ من با تو همین بس که در آن کو شبِ تار کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
غزل اخلاقی بسیار زیبا از براى کام دنيا خويش را غمگين مکن پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالين مکن نخل نوخيز تو بهر بوستان ديگرست ريشه محکم در زمين عاريت چندين مکن چشم خواب آلود را در گوشه نسيان گذار راه دورى پيش دارى بار خود سنگين مکن اشک خونين در قفا دارد وداع رنگ و بو خانه اى کز وى برون خواهى شدن رنگين مکن مى چکد خون از سر شمشير حشر انتقام پنجه از خون ضعيفان سرخ چون شاهين مکن تيشه اى دارى چو آه آتشين در آستين سنگ راهت گر شود کوه گران، تمکين مکن هر چه پيشت آورد قسمت، به آن خرسند باش از براى زيستن اندازه اى تعيين مکن خارخار حرص را در پرده دل ره مده ناقه گردون نورد روح را گرگين مکن زخم دندان ندامت در کمين فرصت است کام خود از بوسه شکر لبان شيرين مکن غنچه مستور مى خواهد بهشت روى يار چشم خود را باز بر رخسار حورالعين مکن نقد از مرگ ارادى ساز حشر نسيه را منزل خود را دراز از چشم کوته بين مکن شکر اين تلخرويان نى به ناخن مى کند وقت حاجت جز به خون خود دهن شيرين مکن نان جو خور، در بهشت سير چشمى سير کن دل چو گندم چاک بهر خوشه پروين مکن شهپر طاوس را آخر مگس ران مى کنند فخر بر عريان تنان از جامه رنگين مکن در نمى گيرد به ارباب خرد افسون عشق گر نه اى بيکار، خون مرده را تلقين مکن آب صاف و تيره صائب دشمن آيينه است سينه خود را غبارآلود مهر و کين مکن
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ نوش دارویی و حتّی بعد مرگ آیی اگر از میان قبــــــــر می‌آیم به استقبال تــــو ━━━━━💠🌸💠━━━━━
گاه در گُل می پسندد،گاه در گِل میکشد هرچه آدم می کشد، از خامی دل می کشد گاه مثل پیرمردان ساکت است و باوقار، گاه مثل نوعروسان،بی خبرکِل می کشد کجروی های "فُضیل"این نکته را معلوم کرد: عشق حتی بار کج را-هم-به منزل میکشد موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ، عشق ، گهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد! دوست مست و چشم من مست است و میدانم ، دریغ، دست از آهو، پلنگِ مست،مشکل می کشد حسین جنتی
دیشب ازشوق حرم گریه امانم را برد لحظه ای صحن تورادیدم وجانم را برد شوق دیدار عجب حال و هوایی دارد شوررفتن به سرم، روح و روانم را برد لحظه ای کفترم و مسجد گوهرشادم شعر و نقاره ی تو تا ضربانم را برد لحظه ای تا دم ایوان طلا پر زده ام یا به آن کنج رواقی که نشانم را برد بی نشان حرمت، نام و نشانی دارد جلوه ی مشرقی ات نطق بیانم را برد لایق کوی تو ای شاه،نیم رو سیهم سیل عصیان و گنه،تاب و توانم را برد گره بسته ی خلق و کرم بی حدتان پشت آن پنجره ها بود گمانم را برد کربلایی شدنم گوشه ی چشمان تو بود شوق شش گوشه ی ارباب،جهانم را برد شب جمعه ست نسیمی ز فضا می آید این براتیست که از صحن رضا می آید : 💔 شب جمعه و دلم تنگ تو ای راه نجات باز هم فاصله ها بغض گلوگير شده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، .