eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تو مرد باش و میندیش از گرانی درد همیشه درد به سروقت مرد می آید...
یک نفر در دلِ تنهاییِ من جا مانده او کسی نیست به جز خاطره‌یِ حضرتِ دوست
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
در نبودت با در و دیوار خلوت می کنم با همین فکر و خیال خود رفاقت می کنم می نویسم آیه ای از چشم بی همتای تو می نشینم با شعف ان را تلاوت می کنم
ز بی‌حیاییِ اغیار و بی‌‌وفاییِ یار به جان دوست که یکبارہ دلشکسته شدیم
يوسفاني كه به كرات شهادت دادند چاه كنعان شده اين چاله‌ی رو گونه‌ی تو...
دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت گفتم به هیچ کس دل خود را نمیدهم اما دلم برای همان هیچ کس گرفت افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست افسرده آن دلی‌ست که از همنفس گرفت
من همیشه سر به زیرم تو همیشه با حیا کفش هایت را عوض کردی تو را نشناختم
‍ با نگاهی آن همه آزار  یادم می رود هرچه کردی برسرم آوار یادم میرود خوب میدانم نمیمانی برای قلبِ من باز تا دل می کند اصرار یادم میرود چشمهایم رازِ دل را برملا میسازد وُ تاکه میخواهم کنم انکار یادم میرود چالِ لبخندت که برگونه نمایان میشود سالها  دلتنگی و تکرار  یادم می رود در فراقت شعرها گفتم برای چشم تو چشم درچشمت،همه اشعار یادم میرود منکه میدانم دوباره میکُنی خون بر دلم بُگذرد تا کارِ دل از کار  یادم می رود میروی و باز حالِ من دگرگون می شود هرچه را که کرده ام اقرار یادم میرود منکه یک عُمری فراموشم شده بی مهری ات گربیایی باز هم  این بار... یادم می رود... !
لعنت به شعر بس که ورق می زند تو را من شهریار تو ، تو ثریّای دیگری جغرافیای شهر ، بهم ریخت بعدِ تو کی می شود دوباره از این کوچه بگذری ?
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
الماس‌های دیده‌ی من مشتری نداشت گوهرشناس بود، فقط آستینِ من
در حسرت موهای تو جانم به لب امد بر مخترع روسری صد لعنت و نفرین!!!
هُولِ فردای قیامت گر ندارم، دور نیست کرده‌ام با تارِ زلفش عمرها مشقِ صراط...
لعنت به تو که رفتی و تنها شده‌ام من رحمی تو چرا بر دل غم دیده نکردی؟
سه شنبه شب هاسکوتم ناگهانی می شود دلم لبریز عـــطر مهربانی می شود 🥀همینکه قطره اشکی چکید از دیده عشق هوای قلب مـــــن جمکرانی می‌شود أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست از تو جز منظره‌ایی تار ندارم در یاد
‏‎بدخلقم و بدعهد، زبانبازم و مغرور پشت سر من حرف زیاد است؛ مگرنه؟
با ديدنت زبان دلم بند آمده است شاعر شدم که لال نميرم فقط همين...
‏‎من و جام می و معشوق الباقی اضافات است اگر هستی که بسم الله در تاخیر آفات است
تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست ای مرگ به قدر نفسی دست نگه دار
قدری بنشین بامن، لختی سخنی، کاری تفریح نمی خواهی؟ تیغ از تو و جان از من
جان من این همه آزارم مده دیدمت از گوشه ای خاکم مده گوشه گیرم کرده ای شاعری یادم برده ای جان من این همه آزارم مده عشق بازی را یادم مده
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی امواج نوای تو به من می رسد از دور...
من سوزم و دود از دلِ او می‌آید کو مُشفقِ دل‌سوزتر از «تنباکو»؟! ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈