eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یڪ شهر پر از آدم و این حجم پر از درد لعنت شود آن شب که تو را برد و نیاورد ‌‎‌‌‌‌
گرچه مطرودم ولی از عشق خشنودم که ساخت از خیالت همدمی، از حسرتت همسایه‌ای
دست به دست مدعي شانه به شانه مي روی آه که با رقيب من جانب خانه مي روی
تا حواس همه‌ی شهر به برف است بیا گرم کن این بغل سرد زمستانی را...
بعد یک عمر، شبی رفتم از این خانه و حال! بر در خانه نوشته است: "نبودی... رفتم"
چو شوکرانِ جگرسوز، تلخم و زردم به روی شانه‌ی تو، چتر غصه و دردم نگو که شادم و چالاک همچو پروانه به دشت پونه غریبم، جداترین گَردم 😔
هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو از مرگ ها و زلزله ها بی هوا ترم حالم بد است...با تو فقط خوب می شوم خیلی از آن چه فکر کنی مبتلاترم...!
چه رفته است بر این بینوا؟نمی پرسی؟ کجاست شور و شر من؟کجا؟نمی پرسی مگو که از غم این سالخورده باخبری تو سالهاست که حال مرا نمی پرسی
ناگهان در جهان بی روحم دختری را غریق غم دیدم دختری که درون چشمانش تکه ای کوچک از خودم دیدم...!
آن لب تب‌دار را یک بار بوسیدن شفاست وای از این دارو که از بیمار پنهان کرده‌ای
آدم و حوّا و سيب و گندم و طَرد از بهشت ما به يك لبخند تلخش دين و دنيا داده ايم .
من مست خواهم شد درون استکانت حتی اگر سم هم به خوردم داده باشی