eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز كه محتاج •تو• ام جاى تو خاليست فردا كه ميايى به سراغم نفسى نيست ...
توبه کردم که دگر شعر نگویم ز فراق این دل توبه شکن با غم عشقت چه کند؟
صائب دو چیز می شکند قدرِ شعر را تحسینِ ناشناس و سکوت سخن شناس...
گرچه حاشا می‌کند اَخمَت، ولی مانند تو هیچ‌کس در مهربانی، راحت الحلقوم نیست!
سوگند میخورم که نبی شهر علم بود شعری که جز علی در دیگر نداشته است...
✨ دلم می‌خواست تا یک شب بگویم “دوستت دا…” نه امان از عقل مغروری که ما را تا جنون برده
شبیه تعزیه خوانی به نقش شمرم که خودش به گریه خودش را مدام لعنت کرد
یقین بدان که پس از مرگْ زنده خواهم شد به گوش من تــو بخوانی اگر که تلقین را
پدر بادستهایِ پینه بسته زندگی میکرد خدایم بود اماخود خدارا بندگی میکرد
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر کاش دریای تو بودم دل به دریا می زدی
خواهر کوچکم از من پرسید پنج وارونه چه معنا دارد؟ من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعد ها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...!
تمنا میکنم هر شب تورا ازخالقم اما ندا از غیب می آید بس است دیگر نمی آید ....
ﺍﺷﮏ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺛﺎﺑﺖ ﻗﺪﻡ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﭼﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﯼ ﺷﻤﻊ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذار گفتگو به زبان هنر شود...
از آن دَمـے ڪه گرفتم تــو را در آغوشـم هَنـــوز پیـرهنـــم را نَشُســـتـه میپوشــــم
نیست برتر آنکه دارد قصر وُ گنجِ بی شمار برتر آنست که داند عشق را تفسیر چیست..!
یک بوسه ندارد به گمانم که گناهی..
کیست زینب آسمان در مَحضَرَش اُفتاده است پیشِ او خورشید با خاکسترش اُفتاده است شام چیزی نیست تا ویران کُنَد با خطبه اش بالِ عزرائیل پایِ شَهپَرَش اُفتاده است چادرش را می تکاند می تکاند کوفه را کیست زینب کوفه یادِ حیدرش اُفتاده است می کَنَد از جا زمینِ شام را با کاخها راهِ مولا باز هم بر خیبَرَش اُفتاده است کیست زینب لحظه هایی که علی در رزم بود ذوالفقار اینَک به دستِ دخترش اُفتاده است قبل از آنیکه یزید از پیشِ خانم پا شود دید یِکجا سقفِ ظلمش بر سرش اُفتاده است مرتضیٰ بر دستمالِ زرد خود می زد گِره یا که زینب دو گره بر معجرش اُفتاده است هر کجا می رفت چشمی سویِ او جرات نکرد بر سرِ او سایه یِ آب آورش اُفتاده است کارِ او پیغمبریِ کربلا تا شام بود بیرقِ عباس دوشِ خواهرش اُفتاده است یادِ ایامی که شد سایه برادر با سرش ظهر در گرمایِ سوزان بسترش اُفتاده است داشت بر سینه لباسی را که مادر داده بود یادِ مادر یادِ روزِ آخرش اُفتاده است رو به قبله بستر است و رو به دَر چشمانِ او باز اشکی سرخ از چشمِ تَرَش اُفتاده است بادِ گرمی می وزید و بویِ سیبی می رسید دید از تَل آنطرف تَر پیکرش اُفتاده است وای دستِ حرمله گهواره ای پاشیده بود آه دستِ ساربان انگشترش اُفتاده است محملش را دید وقتی می رود از کربلا می رود با دختری که زیوَرَش اُفتاده است می شنید از مَحمِلی لالاییِ گرمِ رُباب حق بده چشمانِ او بر اصغرش اُفتاده است خُطبه اش را گیسویِ از نِی رهایی قطع کرد ردِ خونی رویِ چوبِ منبرش اُفتاده است چشم را بالا گرفت اما برادر را ندید تاب خورده نیزه و حتماً سرش اُفتاده است زیر دست و پا نگاهی کرد دنبالِ حسین دید سَر این سو و آن سو مادرش اُفتاده است شاعر:
یک تنه در کربلا غوغا به راه انداخته تیغِ برّان است، یا زینب نگاه انداخته با کلامش تیغِ حیدر را برون کرد از نیام دشمنش تسلیم گردیده، سلاح انداخته مرتضی انگار دارد خطبه خوانی می‌کند منطقش یک دشت را در اشتباه انداخته مثلِ طوفان خانه‌ی تزویر را ویران نمود مثلِ شیری لرزه بر جانِ سپاه انداخته یک نگاهِ اشکبار انداخته بر خیمه‌گاه یک نگاهِ مضطرب بر قتلگاه انداخته جانِ زینب از فراقِ یار بر لب آمده در مصیبت چنگ بر رخسارِ ماه انداخته شاعر:
امشب عجب از یاد تو ویران و خرابم برگم که جدا گشته ی از کل کتابم گیرم که گنه کارم و صد توبه شکستم با هجر نباید دهی ای عشق عذابم عمریست که من تشنه دیدار تو هستم دنبال تو انگاره نه...دنبال سرابم افکار پریشان تو مهمان منند...ای افکار پریشان! بگذارید بخوابم! هر روز سلامت بکنم دست به سینه ای کاش جوابم نکنی...دهی جوابم شبگردی من باز شد آغاز دوباره امشب عجب از یاد تو ویران و خرابم... سروش وطن پور/شبگرد ۱۴۰۰/۱۰/۱۷
داشتم چایی برای تو...حواسم پرت شد استکان از چای و چشم از چشم تو لبریز شد!
از مشرق نگاه تو خورشید می‌دمد صبحی که با تو میشود آغاز دیدنی‌ست فاضل_نظری
به خاطر تو بود که سقف بر سرمان خراب نشد به خاطر تو بود که دیوارها محکم ایستاده لود به خاطر تو بود که ما به صداقت پنجره ها ایمان داشتیم پدر رفته است و من هنوز فکر می کنم که شانه های او در یکی از ستون های این خانه به جا مانده است
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید، که همواره نفس بر گردد گر دو صد عمر شود، پرده نشین در معدن، خصلت سنگ سیه نیست، که گو هر گردد نخورد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر مگر آن روز که خود، مفلس و مضطر گردد پروین اعتصامی
در دامِ تو اُفتاده ام و باز ، غَمی نیست دیوانه ی چَشمان تو اَم کار کمی نیست گفتم که رسیدن به تو سَخت است ، نگفتم؟ در راه تو زخمی شده ام ، کم ستمی نیست در چشم تو شعرِ من اگر قطره ی دریاست دریا ، به مُوازاتِ نگاهَت ، رَقمی نیست ای کاش ، نَبینَند ، تو را ، سَنگ پَرستان در شَهر به جُز صورت ماهَت صَنمی نیست بایَد بِنویسم ، غَزلی ، تا که نگ‍ویند ... در مَعرکه ی عاشقی ات هم قدمی نیست " لاٰ حول وَ لاٰ " ... نامِ تو آمد به زبانَم شیرینِ من از نامِ تو بهتر قَسمی نیست
دور از تو نفس برای من ممنوع است آرامش فکر و جان و تن ممنوع است گفتن که ندارد این، خودت می دانی در عشق به هم کلک زدن ممنوع است!
من هم ای عمر شبیه دگران می‌مانم با تو همراه ولی از سر بی‌حوصلگی
AUD-20211014-WA0010.mp3
5.86M
امام رضــا قربون کبوترات.....🕊🌸 چهارشنبه های امام رضایی
خودم‌را بى‌تو دلخوش ‌میکنم ‌جانا به‌ هرنوعی گَهى ‌با اشکِ جانفرسا، گَهى ‌لبخندِ مصنوعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆ والله که نزدیک‌تر از او به یقین نیست! در دین علی، پینه فقط، روی جبین نیست! آن شاه که عمری به یتیمان پدری کرد، در ملک سلیمانی خود، کارگــــری کرد! 🌟 ویژه‌ی‌میلاد علیه‌السلام