eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ریشه تا کِی بِدَوانم که شَوم وصلِ به تو؟! کاش، راهی به رگِ گردن تو دریابم..
حال بی سامان من از عشق تو سامان گرفت این گدا از دست تو هر روز آب و نان گرفت مثل یک مردار بودم گوشه ای از عزلتم تا که نامت را شنیدم پیکر من جان گرفت ذکر یا حیدر بود شیرینی اش در کام من احتیاجم را دگر از قند و از قندان گرفت شاه آمد در نجف ، کشکول در دستش گرفت در عوض سائل که آمد منصب سلطان گرفت بسکه ایوان طلایت مات و مبهوتم نمود ... گاه گاهی این زبانم ، ذکر " یا ایوان " گرفت یک عروس حیدری دیدم که از صحن نجف خاک را برداشت و با آن حنابندان گرفت تک تک آیات قرآن وصف شاه لافتاست از شما مضمون خود را سوره ی انسان گرفت بادهای موسمی از یک دم تو می وزد از تکان ذواالفقارت دفعتا طوفان گرفت هر کسی عشق تو را دارد خودش درمان بود هر کسی دور از تو شد هم ، درد بی درمان گرفت جایگاه دشمنت باشد به قعر چاه وَیْل تازه خیلی هم خدا بر حالشان آسان گرفت مسجدی که " اَشْهَدُ اَنَّ عَلی " را قطع کرد از ستون باید شکست و سردرش سیمان گرفت داریوش و کوروش و این داستانها ... بیخیال کشور ما اعتبار از حضرت سلمان گرفت
ای جانم. 👌 فدای امام مهربانیها بچه ی قمم ولی مشهد ِ آقا خونمه یه نگاش کافی واسه دلِ پر از بهونمه میدونه خودش همه غصه های نوکرشو اینا که میگم همش از زبونِ پر چونمه
من که دارم به سرم حال و هوای حرمش هرچه در راه ملال است به جان میخرمش او کریم است ، مرا میطلبد ، میدانم ای به قربان صفا ، مهر ، عطا و کرمش بداهه یاصاحب صبر
گرفته دلم از تمام جهان بیا ای پسِ ابرِ غیبت نهان همه رفته اند از دلم تو ولی بقا داری ای همره بی کسان السلام علیک یا اباصالح المهدی
جان من جرعهٔ عشق تو نریزد بر خاک مگر آنروز که در خاک بریزد بدنم گر مرا با تو بزندان ابد حبس کنند طره‌ات گیرم و زنجیر به هم درشکنم 🌾⃟࿐↻
لنگرِ آسمان ، ستون زمین... تو به جبرئیل داده ای پر و بال مستی ام را خودت دو چندان کن یا علی یا محول الاحوال...
تداعی میکند ابروی او نازک خیالی را منظّم می کند گیسوی او آشفته حالی را تجلی کرد و از یک جلوه اش عالم پدید آمد خدا از روی و مویش ساخت ایام و لیالی را نجف رفته چه داند حال ما دور از نجف ها را چه داند اهل دریا ، حس و حال خشکسالی را؟! مسیری نیست غیر از اشک تا دریای لطف او به گریه جلب میسازد گدا لطف موالی را به جمع عاشقان عیب است چشم خُشک را بردن کسی در بزم هرگز برندارد جام خالی را خجالت از عبادت بیشتر مقبول می افتد به جای فعل از ما میخرد این انفعالی را به روی فرش صحنش تا نشستم خوب فهمیدم سلیمان نیز از صحن علی بردست قالی را اگر‌ ساقی تو باشی ، جان فدای جام میسازم که در جنت نخواهم یافت حتی این زلالی را علی و عالی و اعلی ، علی و عالی و اعلی که معنا میدهد غیر از تو این اوصاف عالی را؟! برای گفتن از وصفت زبان شاعران لال است تقبل کن ز لطف از ما  همین اشعار لالی را
‍ گرچه می‌دانم دلم از عشق ناخشنود نیست عشق جز دردِ عمیق و زخمِ بی‌بهبود نیست
صبح و من و یڪ دسته‌ڪَل یاسمن و ناز یڪ شاخ نبات و غزل حافظ شیراز امـروز دعاے غزلم بدرقه تو زیبا بشود روز تو ، از لحظه آغاز
توصیفے براے "تو" نیست تو مثل "هیچڪس" نیستے
.ــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ــــــــــ. . صبح ما خیر است ای یاران ز پیغام شما جـان ما مست است دائم از می جـام شما کام ما هر صبح شیرین گردد از پیغامـتان... چون عسل شیرین کند یـزدان ما کـام شما
شاه شطرنج منی با رخ ماهت چه کنم؟ با سپیدِ دل و چشمان سیاهت چه کنم؟! 🌼🌼🌼
آنے ڪه ز صبح خنده بر لب دارد بر قلب ڪسان بذر محبت ڪارد هرروزبخندوشادمان باش اے دوست بگذار جهان بر تو محبت آرد
همه جویای وصالند و من فکرفراق همه سرخوش زوصالند ومن محو فراق زفراق است ب هرلحظه اش امید وصال زوصال است زهرلحظه ی خود بیم فراق
دلتنگم، آنچنان كه اگر بينمت به كام خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت شايد كه جاودانه بماني كنار من اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت تو آسمان آبي آرامو روشني من چون كبوتري كه پرم در هواي تو 🌹🌹🌹
شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش « منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش‌« غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکندکه غم‌های دگر را کرد از این خانه بیرونش!
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد نگهش دار به موسی شدنش می ارزد
بخشیده ام او را به رقیب و نتوان گفت از آنچه به روز من بخشنده گذشته...
هر لحظه تو را با دگران گفت و شنیدی وز دور، منِ خسته به حسرت نگرانت...
﷽ نه راضی‌ام به تظاهر، نه شیوه‌ام این است هرآنچه می‌کشم از عقلِ مصلحت‌بین است چه باک اگر به منِ مست تازیانه زدند؟ که حرفِ راست بهایش همیشه سنگین است شکست اگر دل عاشق، به عشق خرده مگیر مگر گناه مسلمان به گردن دین است؟! به شادی و غم دنیا نمی‌توان دل بست در این زمانه که لبخندها نمادین است ببخش اگر غزل تازه‌ای نمی‌گویم که معنی غم تو برتر از مضامین است...
﷽ راحت طلبيدم ز جهان، ديده بپوشيد! غم خواستم از دهر به خروار فرستاد...
عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد صبر بی‌دل کرد و بی‌دلدار نتوانست کرد جان چو با عشق آشنا شد از خرد بیگانه گشت همدمی زین بیش با اغیار نتوانست کرد
﷽ ای دل! برای آن که نگیری چه می‌کنی؟ با روزگار دوری و دیری چه می‌کنی؟ بی اختیار بغض که می گیردت بگو در خود شکست را نپذیری چه می‌کنی؟ با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ تو جای من؛ جز این که بمیری چه می‌کنی؟ ای عشق! ای قدیم‌ترین زخم روزگار! در گوشه‌ی دلم سر پیری چه می‌کنی؟ دست تو را دوباره بگیرم چه می‌شود؟ دست مرا دوباره بگیری چه می‌کنی؟
هرچند این که سخت شکستی دلِ من است غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است!