eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند من و ندیدن روی تو؟ نه! خدا نکند
بغض و اشک و مشق و مرگ و درد و عشق این هجا های کشیده میکشد آخر مرا ...
در ما بہ ناز می‌نگرد دلرباے ما بیگانہ‌وار می‌گذرد آشناے ما با هیچڪس شڪایت جورش نمی‌ڪنم ترسم بہ گفتگو ڪشد این ماجراے ما ما دل بہ درد هجر ضرورے نہاده‌ایم زیرا ڪہ فارغست طبیب از دواے ما
این حسین کیست که میرِ سِپَهَش عباس است این چه خونیست که در زُمره یِ حقُ النّاس است... ...
من و دامن خیالت که نه روز داند از شب نه وصالی از فراقی نه حضوری از غیابی...
زلف تو و عمر من؟ چه راه درازی! چشم تو و حال من؟ چه روز سیاهی! مسئله‌ی مرگ و زندگی، نظر توست می‌کُشی و زنده می‌کنی به نگاهی...
فقير منم كه ندارمت...
یک خدا داریم یک میلیون و اندی کدخدا کدخدایان بس کنیداین نسل مرتد می شود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...
ای آرزوی من، زکجا باز جویمت تا همچو نی نوازم و چون گل ببویمت تا بنگری چه می کشم از دوری ات دمی بگذار پا به دیده ی من تا بگویمت در خون خویش غوطه ورم تا به کوی تو تا چون قلم طریق محبت بپویمت گفتی که منتهای امید تو چیست؟ آه ای منتهای آرزوی من، چه گویمت؟ از هرچه هست در همه عالم تو را گزید خاطر، اگر که از همه عالم بجویمت در چشم من یکی ز ره مردمی در آی تا گرد ره به اشک ز دامن بشویمت...
به قدر رم از این عالم ، توانی آرمید آنجا که اینجا هر که سستی کرد نتواند رسید آنجا رواجی نیست در محشر عبادات ریایی را به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید آنجا به غربال بصیرت پاک گردان دانه ی خود را که هر تخمی که کاری یک به یک خواهد دمید آنجا ز خشکی خرده ای کز تنگ دستان در گره بستی عرق خواهد شد و بر چهره ات خواهد دوید آنجا اگر اینجا گشایی عقده ای از کار محتاجان درِ جنّت به رویَت باز گردد بی کلید آنجا... رم : فرار سیم قلب : سکه ی تقلّبی خشکی خرده : خرده نان خشک
. خسته ام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا شده ام عاشق یک آینه نشناس، چرا؟
دارد تمام می شود آقا عزای تو کم گریه کرده ایم محرم برای تو تازه به شام می رسد از راه قافله تازه رسیده نوبت تشت طلای تو...  
آیینه هم نگاه به بال و پرم نکرد - با هیچ کس نگو - نفسی باورم نکرد خود را میان گرد و غباری نهفته بود ماندم چه خاک بوده کسی بر سرم نکرد شاید نخواسته ست بیایی به دیده ام اما چرا نخواستنش بهترم نکرد آتش گرفته بود دل ... آیینه دیده بود جز آتش نگاه تو خاکسترم نکرد خود را شکستم آینه را بشکنم چرا کاری که کرده بود ... دو چشم ترم نکرد از تو سرودم ... آینه قدری بهانه بود شعرم برای آنکه کمی باورم - نه - کرد
آمد زمان سخت اسیری میان شام کوچه به کوچه سختی ماندن در ازدحام دروازه ی شلوغ و تجمع میان راه ساعات سخت رد شدن از هجمه ی نگاه از روی نیزه حال خراب مرا ببین با آستین پاره حجاب مرا ببین در شام داده اند به ما چه مدارجی! با طعنه گفته اند به ما قوم خارجی خندیده اند بر غم ما در ازای چه؟! پوشیده اند رخت عروسی برای چه؟! ارکان آسمان و زمین تیره می شوند مردان مست شام به ما خیره می شوند رقاصه ها کنار من آهنگ می زنند زن ها ز پشت بام سویم سنگ می زنند با ضرب کعب نیزه، به اجبار می برند ما را برای چه سر بازار می برند؟! حرفی نمی زنم که شدم از خجالت آب زینب کجا و رفتن در مجلس شراب؟! با دست بسته راهی دارالخلافه ام از مجلس یزید حسابی کلافه ام در بین طشت رفت سرت، نیمه جان شدم با چشم خیس خیره سوی خیزران شدم آنقدر زد به روی لبت در برابرم دندان تو شکست، بمیرم برادرم از ظلم روزگار گرفته دلم، چه بد... باید زن یزید به ما پوشیه دهد؟! پنجاه سال شد که به عشقت عجین شدم امشب بیا ببین که خرابه نشین شدم شاعر:
با سلام و خدا قوت محکومیت اهانت به چادر همسر و دخترشهید خادم صادق در پاساژ لطفا حمایت کنید. https://farsnews.ir/my/c/162370 https://eitaa.com/joinchat/3344760855C17713c4a73
دورے جاناݧ بود از دورے جاݧ تلخ‌تر درشمار زندڪَانی نیسٺ ایام وداع..!!!
چرا بدون هم این عشق را حرام کنیم؟ برای بودنِ با هم، بیا قیام کنیم بمان به حرمت این شعرِ عاشقانه، بمان بیا به عشق، به این واژه احترام کنیم تو آمدی که بگویی خدا نگهدارت من آمدم که دوباره به هم سلام کنیم چقدر حرفْ زیاد است پشت ما دو نفر نرو که از خودمان رفع اتهام کنیم! جدا شدیم مبادا که چشممان بزنند جدا شدیم که این ترس را تمام کنیم
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
بیمار غمت را نفسی هست هنوز..
بی‌دل و خسته درین شهرم و دلداری نیست غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
نگاه نافذ تو، پادشاهِ مقتدری‌ست! به چشم‌‌های تو باید فقط بگویم "چشم" 🖇💌
در خاطرم روانه شد و شب بخیر گفت گفتم که در نبود تو شبها بخیر نیست... 🌙
نیست کسی نیست دراین شهر بد تا که بفهمد من دیوانه را
از عشقِ مخفیانه چه جرمی بزرگ‌تر؟ شاید سبک شدی دلِ من، اعتراف کن ! دوسش دارم این 🤗اااا
دیوان به دیوان شعر نابی نازنینم چشمت جدا گونه جدا لب ها دو دیوان
اگرچه زخم عشقت را به قلبم کاشتی اما ازین که زودتر عاشق نشد قلبم پشیمانم...
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
ای رویِ تو مهرِ عالم‌آرای همه وصل تو شب و روز تمنای همه گر با دگران به از منی، وای به من ور با همه‌کس همچو منی، وای همه
یار دل بُرد و پیِ بردنِ جان وعده نمود شادمانیــم که یـک بار دِگر می آیـد! 🌱
معلم خندید و گفت: زمین گرد است و من مانده ام در این خیال که روزی تو را در انتهای جهان خواهم دید!