جهان جز عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
#فاضل_نظرى
برای آن کسی که نیست ، هرگز هم نمی آید....
برای او که رفت امّا نرفت از یاد...، دلتنگم...!
#کـاوه_احمــدزاده
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
شاعری درد کمی نیست خدا میداند
شاعران را دِرمی نیست خدا میداند
تو به عشق رخ دلدار غزل میگویی
یارت اهل کَرمی نیست خدا می داند
━━━━💠🌸💠━━━━
#عاصی
معراج من یعنی که غمخوار تو باشم
آوارهی کوی علـــــــمدار تــــــو باشم
در این دو ماهه زیر و رو کردی دلم را
آوردیام در روضــــه تا یــــار تو باشم
آقـــــا اگر سربار تـــو بودم ببخشید
میخواستم من هم عزادار تو باشم
من را چهکار اصلا به مزدِ این دو ماهه
کـــــاری نـکردم که طلبـــــکار تو باشم
یک خواهشی دارم فقط, جان رقیه
بـــگذار تا آخـــر گرفتـــــار تو باشم
#حلول_ماه_ربیع_الاول
✍#محمد_جواد_شیرازی
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
تو سرخترین دانۀ خوشرنگِ اناری
یک باغ پر از چهچهۀ شادِ قناری
من کلبۀ بی رونقِ در حاشیۀ شهر
تو کاخِ قشنگی پرِ از آینهکاری
من خشکترین مزرعۀ روی زمینم
ای کاش بیایی به سرم شعر بباری
آخر به چه ترفند برایت شده مقدور
هم دشت نمک باشی و هم ابر بهاری؟
ای گرمیِ مردادی من، آتش مطلق
یک وقت مرا دست زمستان نسپاری
━━━━💠🌸💠━━━━
#سونیا_نوری
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم
تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم
همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت
گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم
دگر به سینه ی من باز بر نخواهد گشت
اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم
برای اینکه به خانه به عشق برگردم
تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم
پس از تو لانه ی من هم به دست باد افتاد
بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم
بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب
کنار من بنشین تا انار دانه کنم
شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست
به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
#محمد_شیخی
♥
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم
تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم
همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت
گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم
دگر به سینه ی من باز بر نخواهد گشت
اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم
برای اینکه به خانه به عشق برگردم
تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم
پس از تو لانه ی من هم به دست باد افتاد
بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم
بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب
کنار من بنشین تا انار دانه کنم
شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست
به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
#محمد_شیخی
♥
تویے ڪه طعنه زدے عاشقان چه بیعارند
ندیدهاے دلِ خونِ انارِ خندان را
#مبین_اردستانی.
ای هر سخنت قطره ی باران بهاری
باید که بر این تشنه ی بی تاب بباری
من معدن حرفم پرم از شعر و تغزّل
امّا تو عزیزم به خدا حرف نداری
سیب است و انار است و عسل هست و شکر نیز
واجب شده بر خوان لبت شکرگزاری!
تو قصّه ی "شیرینی" و من شاعر "مجنون"
این گونه بعید است به من دل بسپاری!
سیگار و غزل چاره ی بی حوصلگی هاست
یک شعر بمان پیشم اگر حوصله داری ..
#مصطفی_الوندی
با انار سرخ لب هایش فریبم داد و من
روزهخواری هم اگر کردم گناهش پای عشق!
#آرش_مهدی_پور
باغت آباد است، حق داری که چادرسرکنی
سیب صورت، چشم خرما، گونه حلوا، لب انار..
#مجتبی_سپید
👤#سعادت_عبدولی
تو گذر کردنت از باغ انار آسان بود!
دل خونین من اما ، چه ترک ها برداشت...
لب نگو باغ انار و چشمها بادام ناب...
گونه ها همچون هلو و گیسوان از شب خضاب
صورتت مانند ماه و پیکرت هم نقره فام...
خنده بر لب چون زنی گردد دل عاصی کباب
تیر مژگانت چه تیز و طعم لب هایت لذیذ
بی محلی میکنی اما ، دهی من را عذاب
گر به آغوشت کشم آباد میگردد جهان...
ورنه عالم میشود مانند من زار و خراب!
"عاصی"
🍃❤️🍃❤️
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار
رفتنش یک شب، دمار از روزگار من کشید
می کشم روزی که برگردد، دمار از روزگار!
#عليرضا_بديع
بوسیدمت لب و دهنم بوی گل گرفت
بوییدمت تمام تنم بوی گل گرفت
گلهای سرخ چارقدت را تکاندی و
گلهای خشک پیرهنم بوی گل گرفت
با عطر واژهها به سراغ من آمدی
شعرم ترانهام سخنم بوی گل گرفت
ای امتزاج شادی و غم، در کنار تو
خندیدنم، گریستنم بوی گل گرفت
از راه دور فاتحهای دود کردی و
در زیر خاکها کفنم بوی گل گرفت
تا آمدی به میمنت بوی زلف تو
در باغ، یاس و یاسمنم بوی گل گرفت
گرد از کتابخانهی من برگرفتی و
تاریخ مرده و کهنم بوی گل گرفت
خون تو دانه دانه شبیه گل انار
پاشید بر شب و وطنم بوی گل گرفت
#سعید_بیابانکی
انگار غزل آب نباتی شده باشد
وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد
لب های تو با طعم انار است و دو چشمت
شیری ست ...که کم کم شکلاتی شده باشد
این طور نگاهم نکن ، انگار ندیدی !
شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد
من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم
بگذار که عالم کرواتی شده باشد
یک بار به من حق بده ، لب های کبودم
در لیقه ی موهات دواتی شده باشد
باید که غزل های مرا هم نشناسی !!
وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد
#حسین_زحمتکش
از بس که تَرَک بر دلم انداخته چشمت
لبخند من از طایفهی بغض انار است...!
#مهدی_نژاد_هاشمی
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار
#علیرضا_بدیع
عطرِ گیسوی کمندت شیشه ی عطـارهـا
مهربان بـودی عـزیـزم، مثلِ مهمانـدارها
رنگِ چشمانت عسل بود و لبت رنگِ انار
قـدِ ابـرویـت کشیـده نـازِ تـو معیـارها
نغمـه خوانی میکنند با تار و ساز و هلهله
در غزلخوانیِ بزمت دستـه دستـه سارها
پیشِ تو زانو زدم خاتونِ خوش سیمای من
بـرقِ چشمـانت گـرفتـه از دلـم اقـرارها
گُل به مویت بستی وکفشِ طلا پا کردی و
دلـربایی می کنی در شهـر و در بـازارهـا
خیر مقـدم منـزلـم را آب و جارو می کنم
بـر قـدومت گُـل بـریـزم تـا سرِ دیـوارها
منتـظر هستـم بیایی دلبـرِ حوری صفت
روز و شب را چلـه بنشینم به پایت بارها
چون نوای عشق می آید ز این دفتر برون
واژه در واژه برقصند چـون قلـم اشعارها
#رضا_اخوان_پارسا
بمان، انار برایت شکستهام که غمم را
به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم...
#محمد_رفیعی
پیرهنْ نازک ِنارنج به بار آورده!
باغ ِ مینیاتوری از نقش و نگار آورده!
خوشگوارا ! خنکا ! چشمه ی یاقوت بهشت!
لب ِسرخت چقدر شهد ِ انار آورده
نه به مویت که شرابی شده و مست و خراب
نه به رویت که چنین چشم ِخمار آورده
دور منظومه ی شمسیِ سرت میگردد
هرچه سیاره اگر رو به مدار آورده
غیر از اینی که در آغوش تو پروانه شوم
تن ِ ابریشمی ات را به چه کار آورده؟!
تا بگیرد مگر اقرار محبت از تو
بوسه یعنی به لبت عشق، فشار آورده!
بس که دلباخته ام هیچ ندارم جز شعر
شاعری دفترِ خود را به قمار آورده…
#شهراد_میدری
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت
همینکه حرف دلم شد فقط بهانه گرفت
چه حکمتیست که غم رو به هر طرف انداخت
بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟
هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم
چه شد که شعله عشقش چنین زبانه گرفت؟
هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند
نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت
به جای دوست که یک عمر در خیالم بود
چه تلخ دست مرا مرگ، عاشقانه گرفت
#محمدحسن_جمشیدی
انگار غزل آب نباتی شده باشد
وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد
لب های تو با طعم انار است و دو چشمت
شیری ست ...که کم کم شکلاتی شده باشد
این طور نگاهم نکن ، انگار ندیدی !
شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد
من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم
بگذار که عالم کرواتی شده باشد
یک بار به من حق بده ، لب های کبودم
در لیقه ی موهات دواتی شده باشد
باید که غزل های مرا هم نشناسی !!
وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد
#حسین_زحمتکش
چشم تو را اگرچه خمار آفریدهاند
آمیزهای ز شور و شرار آفریدهاند
از سرخی لبان تو ای خون آتشین
نار آفریدهاند انار آفریدهاند
یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند
در عطردان ذوق و بهار آفریدهاند
زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شب تار آفریدهاند
مانند تو که پاکترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریدهاند
دستم نمیرسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریدهاند
این است نسبت تو و این روزگار یأس:
آیینهای میان غبار آفریدهاند
#سعید_بیابانکی
بمان، انار برایت شکسته ام که غمم را
به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم...
#محمد_رفیعی
لبخند زدی فکر انار از سرم افتاد
لرزیدم و از شانهی من ارگ بم افتاد
تا چشم گشودم دلم از شوق تو سر رفت
تا پلک زدی حادثهها پشت هم افتاد
تا بافهی گیسوی تو در باد رها شد
در کار گرهخوردهی ما پیچوخم افتاد
با سر نخ یک بوسه به دنبال تو آمد
این کودک یک ساله که در هر قدم افتاد
بعد از تو که طنازترین فاتح قرنی
این قلعهی ویرانشده در دست غم افتاد
بر سنگ مزارم بنویسید فقط «عشق»
ای عشق! بیین نام خودم از قلم افتاد
#عبدالحسین_انصاری
این سينه هواىِ یار میخواهد خب
بیتاب شده، قرار میخواهد خب
لبخند که میزنى لبت میشکفد!
ما هم دلمان انار میخواهد خب
#سيدتقى_سيدى
تو زخم مىزنى و شيوهات لطافت نيست
بگو، جواب محبّت مگر محبّت نيست؟
نگو به تلخى اين اتفاق عادت كن
كه عشق حادثهاى مبتلا به عادت نيست
#سید_تقی_سیدی
هُرم داغ بوسه را تبهای من فهمیدهاند
روزهای بی تو را شبهای من فهمیدهاند
ظـهر تابـستان بـوشهر است گـرمای لبت
این حرارت را فقط لبهای من فهمیدهاند
#خروش_اصفهانی
#عبّاس_شاهزیدی
#امام_علی_علیهالسلام
#لیلة_المبیت
فرازی از یک #مثنوی
🔹مبدأ دوران🔹
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بیزره آمده در معرکه یکبار دگر
تا خودِ صبح، خطر دور و برش میچرخید
تیغِ عریان شده بالای سرش میچرخید
مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
باده در دستِ سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن
«جگر شیر نداری سفر عشق مکن»...
باز هم یک نفر از درد به من میگوید
من زبان بستهام و خواجه سخن میگوید:
«من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم»
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شقشقیّهاست و سخن گفتن از آن آسان نیست...
#سیدحمیدرضا_برقعی