هر نسيمي كه نصيب از گل و باران ببرد
مي تواند خبر از مصر به كنعان ببرد
آه از عشق كه يك مرتبه تصميم گرفت:
يوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
واي بر تلخي فرجام رعيت پسری
كه بخواهد دلي از دختر يك خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم اين است
سرمه بر چشم كشد،زيره به كرمان ببرد
دودلم اينكه بيايد من معمولي را
سر و سامان بدهد يا سر و سامان ببرد
#حامد_عسکری
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
ڪے ببینم روے خود را اے عجب
تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب
نقش جان خویش من جستم بسی
هیچ میننمود نقشم از ڪسی
گفتم آخر آینه از بهر چیست
تا بداند هر ڪسے ڪو چیست و ڪیست
آینهٔ آهن براے پوستهاست
آینهٔ سیماے جان سنگیبهاست
آینهٔ جان نیست الا روے یار
روے آن یارے ڪه باشد زان دیار
#مولانا
چه رفته است که امشب سحر نمي آيد؟
شب فراق به پايان مگر نمي آيد؟
جمال يوسف گل چشم باغ روشن کرد
ولي ز گمشده من خبر نمي آيد
شدم به ياد تو خاموش، آنچنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمي آيد
تو را بجز به تو نسبت نمي توانم کرد
که در تصور از اين خوبتر نمي آيد
طريق عقل بود ترک عاشقي دانم
ولي ز دست من اين کار برنمي آيد
بسر رسيد مرا دور زندگاني و باز
بلاي محنت هجران بسر نمي آيد
منال بلبل مسکين به دام غم زين بيش
که ناله در دل گل کارگر نمي آيد
ز باده فصل گلم توبه ميدهد زاهد
ولي ز دست من اين کار برنمي آيد
دو روز نوبت صحبت عزيز دار رهي
که هر که رفت از اين ره دگر نمي آيد
#رهی_معیری
ساقیا در ساغر هستے شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینے به جز خوناب نیست
زندگے خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفاے سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جاے خواب نیست
مردم چشمم فروماندهست در دریاے اشڪ
مور را پاے رهایے از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
ڪوه گردون ساے را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل از وفاے خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهے از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستے سرو و گل نایاب نیست
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بے ما صبورے هست ما را تاب نیست
گفتے اندر خواب بینے بعد از این روے مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوهٔ صبح و شڪرخند گل و آواے چنگ
دلگشا باشد ولے چون صحبت احباب نیست
جاے آسایش چه مے جویے رهے در ملک عشق
موج را آسودگے در بحر بے پایاب نیست
#رهی_معیرے
گریه کردم گریه هم اینبار آرامم نکرد
هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد
روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس
دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
مرحوم #نجمه_زارع
روحشون شاد 🏴😔
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
#فاضل_نظری
با رقیبان گفت : « آه ، از دوریاش ناراحتم ! »
چشمکِ رندانهی او بعدِ آهش را نگاه ! ..
#سجاد_سامانی
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بر دار زِ رخ پرده، که مشتاق لقاییم...
#مولوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
گفتے چه شود گر بشود فاصلهها ڪم
دیدے ڪه شد اما نشد آخر گلهها ڪم
بین تو و من رغبت دیدار نماندهست
هم فاصلهها ڪم شده، هم حوصلهها ڪم
از عشق بپرهیز ڪه صد راهزن اینجاست
آیند به این گردنهها قافلهها ڪم
هرچند ڪه از شهر خودم ڪوچ نڪردم
در بیوطنے نیستم از چلچلهها ڪم
از عشق همین بس ڪه معماے شگفتیست
اے عقل بگو با من از این مسئلهها ڪم
#فاضل_نظرے
قطار میرود،تو میروی،تمام ایستگاه میرود...
و من چقدر سادهام که سالهای سال
در انتظار تو کنار این قطارِ رفته ایستادهام
و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!
#قیصر_امین_پور
.
صبح آمده تا از نَفَست وام بِگیرم
از لَعلِ دلاویزِ لبَت ڪــام بِگیرم
هی جرعهبهجرعه زِ خُمَت باده زنَم تا
در بستَرِ آغوشِ تو آرام بِگیرم...
#وحشیبافقی