eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی‌ هَمه‌ جا‌پُر اَست اَز دِل سیری عاشق بِشَوی غَریب تَر می میری یادَت  نَرَوَد! به مَردُمِ این دُنیا دَریا بِدَهی، کَویر پَس می گیرى ... _ شهریار
🌹🌿🌹 از روی تو شاد شد دل غمگینم من چون رخ تو به دیگری بگزینم؟ در تو نگرم، صورت خود می یابم در خود نگرم، همه تو را می بینم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌹🌿🌹 گفتی که مستت میکنم پر زانچه هــستت میکنم گـــفتم چـــگونه از کجا؟  گفتی که تا گـفتی خودآ گفتی که درمــانت دهم بر هـــــجر پـایـانت دهم گفتم کجا،کی خواهد این؟ گفتی صـــبوری باید این   🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌹🌿🌹 دل بر سر تو بدل نجوید هرگز جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز صحرای دلم عشق تو شورستان کرد تا مهر کسی دگر نروید هرگز  🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عاشق شدیم و نظم جهان را بهم زدیم دنیا هنوز هم که هنوز است درهم است...
🌹🌿🌹 خورشید رخت ملک جهان میبخشد دُرّ سخنت گنج نهان میبخشد صد جان یابم از غم عشقت هر روز گویی که غم عشق تو جان میبخشد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!
"توبه" گیریم که باز است درش ، سودش چیست؟ مـن که اقرار ندارم به پشیمانی خویش 😁😁😁
برکت عشق تو با من باد این دعای همه‌ی عمر من است!
خوش آن زمان كه سرم در پناهِ بال تو بود...
من استغفار كردم از نگاه تو، نمیدانم... اجابت میىشود اين توبه كردن هاى با اكراه؟
در من توانِ رد شدن از این گناه نیست وقتی خدا نشانده تو را در برابرم
‌من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم، میشکنم.!
تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم بگو مثل بسیجی ها عروسم می شوی خواهر ؟
دوباره جذبه به پرواز می دهد شعرم کبوتران مرا گر تو بال و پر باشی
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ!
وای عالیییی
بَرایت شعرها دارم، برایت صَد غزل گفتم ولی افسوس شعرم را نه میخواهی نه میخوانی !
گیرم به هوای دل خود شعر بگویم حاشا که هوایی به دلم نیست بجز تو...
از قافیه ، آرایه و تَضمین خَبری نیست .. این بِیت فَقط حاویِ بیچارِگی ماست ..
وقتی اذان گریه ی من می رسد به گوش حَيَّ عَلي به خنده ی تو بهترین عمل...
تو آسمان منی؛ جز پناه آغوشت برای بال و پرم وسعت پریدن نیست
هراس نیست مرا تا تو در کنار منی...♡
چه فرقی داشت او با من که او را می‌پسندیدی به غیر از کم محلی ها مگر از او چه می‌دیدی برایت شعر می‌خواندم همان را خوانده ای نزدش نمی‌گویم غزل دیگر ،که آخر با چه امّیدی چقدر از سادگی هایم ضرر کردم نمیدانم همین اندازه میدانم که بر حالم تو خندیدی فقط این نکته را گویم جهان دار مکافات است تو با بازی بر احوالم به دور خویش چرخیدی
روزی قرار شد برسیم آخرش به هم حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟