eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شدم مانند رود از بارشی جریان که می‌گیرد که من بدجور دلتنگ توأم، باران که می‌گیرد دلم تنگ است می‌دانی؟ پناهم شانه‌های توست کمی اشک است درمانش دل انسان که می‌گیرد چه بی راهم، چه از غم ناگزیرم من، چه ناچارم شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می‌گیرد! چقدر از خاطراتت ناگزیرم، نه گریزی نیست منم و باز باران بین قم – تهران که می‌گیرد تو را، عشق تو را، آسان گرفت اول دلم اما چه مشکل می‌شود کارم دلم آسان که می‌گیرد! سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را ولی باران که می‌گیرد… ولی باران که می‌گیرد (محمدرضا شرافت
چـو لـب بـه خنـده گشـایـد گشـاده گـردد دل ...♡
صد  قصه از آن موی سیاهت  بنگارند از فوج  پس از فوجِ سپاهت  بنگارند بر دوش پریشان  شده گیسوی شرابی بازیچه ی باد است   گناهت  بنگارند گفتند که این کاوه ی  آینده  زنی  باد فریاد  بر  آن  کاخ    تباهت   بنگارند از جور ستم گشته وطن درشرف موت بر ظلمت شب چهره ی ماهت بنگارند بیدار  نمودی تو    چنان   لشکر  خفته این گرد و غباری  که ز راهت  بنگارند ژینای جهان گشتی   و   فریاد   تظلم ویرانیِ    صد کاخ   ز  آهت  بنگارند بیرون شده از چاه زنخدان تو یوسف بر بام فلک   رفتن    جاهت   بنگارند از   دفتر خاقان   سخن   شاعر  ایام فرخنده    طلوعی  ز  پگاهت  بنگارند ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای کـه اخمت به دلــم ریخت غم عالم را خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را برق لب های ِ تو یادآور ِ شاتوت و شراب چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی گاه با بوسه شفابخش کنـی مرهم را بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت کــرده ای بـــاز رهـــا خرمــن ابــریشم را "نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان" با همین هاست کــه دیوانـــه کنـــی آدم را
کوچه‌سار خیال صــفـای آیـنـه دارنـد نـور چـشـمانت به حیرت است دلم در حضور چشمانت دلم به یاد تو صحرای سینه‌ام سیناست بخوان کلیم دلم را به طور چشمانت یکی دو جرعه بنوشان مرا که می‌جوشد شـراب عشق ز جـام بلـور چـشمانت قسم به صبح نگاهت که دیده‌ام هرصبح فروغِ عاطفه را در ظهور چشمانت همیشه عاشق آن لحظه‌ام که می‌افتد به کـوچـه‌سـار خـیالم عبـور چـشمانت جمال خویش نهان کن از آن که می‌شکند غـرور آیـنـه پـیش غـرور چـشـمـانت از آن شبی دل بی‌طاقتم شـکیبا شد که شد اسیر نگـاه صـبور چشمانت نظیر نـاز نـگـاه غـزال زیبـایی است به دشت هر غزل من مرور چشمانت مـن آن "سخای" خراباتی‌ام که با نگهی شـدم خـراب شـراب طـهور چـشمانت
ردیف این غزل دشوار می‌شد با "بیندازم" ولی با وامی از چشم تو شاید جا بیندازم! جهان زیباست بی‌تردید، باید دید و لذّت برد چرا باید نگاهی تیره بر دنیا بیندازم؟ کمی پیرم، ولی پیری که عمری عاشقی کرده نمی‌خواهم خودم را از تک و از تا بیندازم نباید حرف مردم را به یاد من بیندازی که من هم شانه‌ها را دَم‌به‌دَم بالا بیندازم! "من از اقلیم بالایم"، مرا در خاطرت بسپار تو را باید به یاد "شعر مولانا" بیندازم بیابان بود و ما بودیم و مقصد منزل لیلی نیفتادم ز پا تا عقل را از پا بیندازم! تو ترکم کردی و من همچنان در شهر خواهم ماند که رسم عاشقی را بین مردم جا بیندازم تو را هرگز نخواهم یافت... امّا باز ناچارم که تور پاره را بر آبیِ دریا بیندازم...
زِ دوری تو نَمُردم؛ چه لافِ مهر زنم؟ که خاک بر سر من باد و مهربانیِ من ...
اقرار می‌کنم که در اینجا بدونِ تو حتی برای آه کشیدن هوا کم است...
صبح سر می‌کشد از پشت درختان خورشید تا تماشا کند این بزم تماشائی را ♥️ خدایا بی نگاه لطف تو هیچ کار به سامان نمیرسد نگاهت را از ما دریغ نکن 🤲🏻🌹✨ سلاااام صبحتون زیباااا🌸🌹
ای خالق ذوالجلال هر جانوری وی رهرو رهنمای هر بی خبری بستم کمر امید بر درگه تو بگشای دری که من ندارم هنری 🌹🌹🌹
ز شـورِ عشـــق، ندانم کجـا فرار کنم! چگــونه چاره‌ی این جـــانِ بیقرار کنم بســانِ بوته‌ی آتـــش گرفته‌ام، در باد کجـــا توانم این شعـــله را مهار کنم؟ رسیـــده کـــار به آنجا که اشتیاقم را برای مــردم کوی و گـــذر هـوار کنم چنین که عشق توام می‌کِشد به شیدایی شگفت نیست که فریـادِ یـار، یـار کـنم!
بیت آشفته ایَم در غزلی ناموزون میل دارم که ردیفی بدهد پایانم
دست خطی دارم از او بر دل خود یادگار عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار 💔
من از حکایت عشق تو بس کنم !؟ هیهات مــــــگر اجل که ببــــندد زبان گفتـارم السلام علیک یا امام زمان
الخَیرُ فی ما وَقَع صبح شد خیر است .... 🙂🍀
چون ندارم با خلایق الفتی خلق پندارند ما دیوانه‌ایم ! 🌴🕯🌴
چاقوکشی راه خیابان را اگر بسته با خنده و با روی خوش ارشاد کن او را حتی اگر کُشته کسی را در شلوغی ها تو مهربانی پیشه بنما، شاد کن او را زخمی اگر کرده کسی را با سلاح سرد قصدی ندارد، او فقط یک معترض بوده طفلک گمان می کرد چاقویش پلاستیکی است یادش نبوده جنس چاقو از فلز بوده اصلا چرا جمهوری اسلامی ایران او را به زندان برده؟ آخر او گناهش چیست؟ او یک جوان خوب و ورزشکار و فهمیده است جای چنین شخصی یقینا کنج زندان نیست آقای قاضی! زودتر آزاد کن او را رحمی به حال مادرش کن، مادرش پیر است آیا نمی دانی که او یک نامزد دارد؟ یک نامزد که خسته و بی تاب و دلگیر است آقای قاضی! دشمنی داری چرا با او؟ او که محارب نیست، او که از اراذل نیست چندین بسیجی را اگرچه کشته است، اما او بچه ی خوبی است، باور کن که قاتل نیست آقای جمهوری اسلامی! چرا اعدام؟!‏ ما گوسفندان را بیا و شاد کن لطفا رحمی به حال ما کن و از پای چوب دار این گرگ خوش اخلاق را آزاد کن لطفا مهدی شریفی
بیا، که جان مرا بی‌تو نیست برگ حیات بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی ❣
وضو گرفته سینه ام  حًَیَّ عَلیٰ خیال تو...
من و خورشید نشستیم و توافق کردیم صـبـح را با تـپـش قـلـب تـو آغـاز کنیم!
با وفا خواندمت از عمد که تغییر کنی گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن!
قلـبِ عـاشق می‌تپد، تنهـا بـرای یک نفر بـایـد از عـالَـم بُرید و ماند، پـای یک نفر گاه، از آییـنه هـم، باید فـراری بود و دید عکسِ خودرا بین قابِ چشم‌های یک نفر جایگاهۍاختصاصۍباید ازآغوش ساخت تنگ بـایـد کرد آن را ؛ قـدّ جـای یک نفر آرزوهــای محـالِ دیگـران بـایـد شـد و مستـجابِ ربّنــاهـای ؛ دعــای یک نفـر روی هـر بـامی نبـاید رفت از پرواز گفت بـال باید جـَلـد باشد؛ در هـوای یک نفر❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دامـنِ تــرمـه، چیـن‌به‌چیـن مے آیـد با شــُرشـــُرِ نــاب و دلنشــین مے آیـد از پله‌ےِ آبشـــار در جنگلِ ابــــــر "صبح" استـ که دارد به زمیـن مے‌آیـد
من در همه احوال خوشم، تا تو نگویی کز بهر کسی شادی پاینده محال است
روضه‌ی پر غم و مکشوف همین قدری بس؛ که در و مـــادر و حیــدر همـــگی قافیه اند ✍ ✒️