eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت اِنتظار دارم... سعدی
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را سعدی🕊🥀
تا تشنه شدم وعده ی آبم دادند دیدند که شاعرم شرابم دادند فریاد زدم که زنده هستم با عشق با غسل وکفن ولی جوابم دادند
نیمه های راه دیدم نارفیقی می کنند ترکشان کردم شده نامم رفیق نیمه راه ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد عشق بر ما همه باران بلا می خواهد آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود : که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما؟ تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خسته ی من پای تا سر همه درد است دوا می خواهد گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد همچو گیسوی بلند تو شبی می باید تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد
از گلستانی که زاغ و بلبلش هم‌نغمه‌اند چشم بستم، بیش از این در دیده جای خار نیست
شکسته شیشۀ شب در نگین چشمانت اگر عروج کنی ساکنان معبد عرش به این امید که یک شب به گردن آویزی ز آفتابِ نگاهت پرندگانِ فریب دلم به عهد تو گرم است چون که می بینم غزالِ شعر مرا جای آرمیدن نیست چکیده بادۀ مهتاب در گریبانت فرشتگان خدا را کنند قربانت ستاره های فلک می شوند مهمانت فرود آمده در سایه سارِ مژگانت نشانه ای است د رانگشت من ز پیمانت که گَلّه گَلّه غزل می دَوَد به چشمانت
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فقط پنج دقیقه زمان داشتند😭 ⭕️ این کلیپ برای یکی از مدارس روستاهای نیشابور است که شهید نداشتند. فقط شهیدگمنام قرار بود از جاده کنار مدرسه گذر کنه.
با حرف تو اقدام و عمل میسازم استیکر گل بده عسل میسازم من شاعرم و کار ندارد حتی با کله و پاچه هم غزل میسازم
با واژه و وزن و قافیه دمسازم من با کلمات ، بیت را می سازم در کمپرس مصالحم هست عروض خیام معاصرم ،،رباعی بازم، حسین جعفری
32.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه محفل شعر سوگواره فاطمی شهرستان چناران ازشبکه خراسان رضوی
خدا ذلیل کند این دل هوایی را  مرا به دست تو داد و خودش کنار کشید...
حرف دلم آن بود که با خلق نگفتم... بُغضی‌ست در این ابر، که باران‌شدنی نیست!
از این که به من نمی رسد راضی بود معشوقه ی کاملا مجازی می خواست... ...
چه مغرورم ! ولی آنقدر زنجیرم به احساسم که تا رد می‌شوی کج می‌کنم سمت تو راهم را ...! 🍂🍂
کدام راهرو اینجا دم از ثبات قدم زد که هم ز نقش قدم پای در رکاب ندارد
وسط کوچه زمین خورد پی حیدر و باز با وقاری علوی چادر خود را سر کرد... 🏴
گویند ڪه: هر چیز بہ‌ هنگام بوَد خوش! اۍعشق! چہ‌ چیزۍ‌ ڪه‌ خوشے در همه‌ هنگام؟
‌ چاپلوسی ناید از دستم به مانندِ رقیب آشنایم می‌شدی نیرنگْ اگر می‌داشتم صوفی عشقری
باورم نمیشود، کی کسی شنیده است زیر خاک گم شوند قله های استوار؟
به کمال عجز گفتم که؛ به لب رسید جانم! به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟
کوله بارت را زمین بگذار ، قدری صبر کن قدر یک فنجان کوچک‌ شعر میریزم، بمان
شهیدان راه بیداری عطر ناب جبهه ها را باخودش آورده است شورِ مردان خدا را با خودش آورده است این غریبی که پس از یک عمر از راه آمده خاطراتی آشنا را با خودش آورده است با تمام ذره های جسم خود یادی از آن عاشقان بی ریا را با خودش آورده است مادرش کو تا به استقبالش آید این جوان یادگاری پر بها را با خودش آورده است مثل زهرا قصه ی گمنامی اش دل می بَرَد روضه ی آن ماجرا را باخودش آورده است اهل والفجر است یا از کربلای چار و پنج عطر آن حال وهوا را با خودش آورده است پیکرش بوی شلمچه بوی مجنون می دهد رَملِ خونین کجا را با خودش آورده است؟ از شمیمش خوب معلوم است زائر بوده است بوی سیب کربلا را با خودش آورده است آه مادرهای دلخون شهیدان این شهید یادِ فرزندِ شما را با خودش آورده است گرچه مشتی استخوان مانده ست از این تن به جا آسمانی از صفا را با خودش آورده است شرم بادا بی وفاها را که این جسم نحیف شرح یک دنیا وفا را با خودش آورده است این نوای دلنشین عشق را ساکت نبین شور و حال نینوا را با خودش آورده است مانده در هر بند این پیکر طنینی از کمیل شور جانبخش دعا را با خودش آورده است حرف اگر از فتنه ی زن، زندگی، آزادی است حجب و پاکی و حیا را با خودش آورده است این کتابی که ورقهایش چنین از هم جداست درس بیداری ما را با خودش آورده است احمد رفیعی وردنجانی
درویش که اســرار جهان میبخشد هـر دَم ملکی به رایگان میبخشد درویش کسی نیست که نان میطلبد درویش کسی بـود که جان میبخشد
بوسه هایت مثل آتش، گونه‌ام انبار نفت تا حسودان را بسوزانیم، محکم تر ببوس!
اگر سیلی اگر ویران اگر آشوب و طوفانی فقط یک درصدِ قلب من مجنون پریشانی دلم در فقر مضمون های بکر شعر فاخر شد من از ایل گدایان و تواز قوم کریمانی چنان اشعار ناب از کنج لبهای تو میریزد که اصلا شهرک تولیدی قند فریمانی اگرچه لوسم و از شیطنت لبریز و پر اشوب نبینم از به من دلدادنت یک دم پشیمانی اگر چه هشت میلیارد آدمی دور و برم باشد برای درد تنهابودنم تنها تو درمانی نمی ماند غم و درد و جراحت در دلم باتو لبت مرهم دوچشمت شیره ی تریاک سلطانی شدم قیصر که نامردانه غم خنجر زد از پشتم اگرچه دختری اما هزاران داش فرمانی برای گفتن زیباترین شعرم بیا بانو شبی پر برگ و اذر ماهی و پر سوز و بارانی
مستند به بهانه آزادی در مورد اتفاقات اخیر کشور. امشب ساعت ۲۲:۱۵ شبکه سه