eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فرض کن با عشق خود یک روح توی دو تنی می‌شود او بشکند اما تو هرگز نشکنی؟ مثل شمعی که پر پروانه را سوزانده است ظاهراً هستی رفیقم، باطناً یک دشمنی! مردمان شهرمان با غم اذیت می‌شوند بی‌صدا باید بسوزم تا نسوزد خرمنی چیستم من؟ که مرا از خلق پنهان می‌کنی کیست این عاشق برایت؟ قصه‌ای ناگفتنی! در کجای این جهان باید تو را پیدا کنم؟ در جهانم نیستی ... با اینکه دنیای منی
گُفتَم: بہ هَواےِ عاشِقی بَرگردم گُفتَند: کہ سالهاے‌سال است کہ تو...
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ یک شب برایش تا سحر «گلپونه‌ها» خواندم تنها به لبخندی مرا دیوانه می‌دانست فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای «من مانده‌ام تنهای تنها» را نمی‌دانست ━━━━💠🌸💠━━━━
『♥️』 ‌ ای خاطره‌ی مبهم از یاد نرفته در قلبی و از دست ولی فاصله داری 🕯🌺
تماشای رخ خوبان خوش است، آری، ولی ما را تماشای رخ دلدار از آن بسیار اولی‌تر بیا، ای چشم من، جان و جمال روی جانان بین چو عاشق می‌شوم باری، بدان رخسار اولی‌تر
ناله اگر که برکشم، خانه خراب می‌شوی! خانه خراب گشته‌ام بس که سکوت کرده‌ام
‍ ‍ 🌱🍂🌱🕊🌱🌸 🍂🌿🍃🌿🍂 🌱🍃🌼 🕊🌿 🌱🍂 🌸 گفتا تو از کجایی کآشفته می‌نمایی ؟ گفتم منم غریبی از شهر آشنایی گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی ؟ گفتم که خوش‌ نوایی از باغ بینوایی گفتا ز قید هستی ، رو مست شو که رَستی گفتم به مِی‌پرستی ، جستم ز خود رهایی گفتا جُوی نیرزی گر زهد و توبه ورزی گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی ؟ گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم گفتم بِه از ترنجی لیکن به دست نایی گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی ؟ گفتم از آنکه هستم سرگشته‌‌ای هوایی گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند ؟ گفتم حدیث مستان ،‌ سرّی بُود خدایی
🖇🌱 امشب چه کنم با دل و این پرسه زنانش وقتی که به چشمانِ خودم قولِ تو دادم... °•°•°
معمارِ بی نظیر شبستانِ عاشقی نامت ستونِ محکمِ ایوانِ عاشقی از ناودانِ کنجِ حرم نور می چکد شمس الشموس،حضرتِ بارانِ عاشقی خورشید خواب مانده در آغوشِ صبحگاه در سایه ی حقیقت تابانِ عاشقی هر زائر انعکاس طنین هدایت است در آستانِ آینه بندان عاشقی شکرِ خدا همیشه دلِ نیمه جانمان احیا شده به برکتِ جریانِ عاشقی ما را از اضطراب تسلسل خلاص کن محکم ترین گزاره ی برهانِ عاشقی بر سفره غیرِ عشق طعامی نیاورید یک عمر خورده ایم فقط نانِ عاشقی از بارگاهِ قبله ی حاجاتِ عاشقان هر کس نصیب برده به میزانِ عاشقی دستِ ادب به سینه غزل نذرمی کنیم صلّ علی غریب خراسانِ عاشقی دل خسته ای که در حرمت اشک می سرود دور از شماست تعزیه گردانِ عاشقی با حسرتِ کشنده ی لمس ضریح تو داریم صبح و شامِ غریبانِ عاشقی گاهی قطارِ خاطره بی وقفه می رود مشهد، پلاک روضه،خیابانِ عاشقی
گرچه گیسوی شما دائم پریشان بهتر است بیش از این از من نگیری دین و ایمان بهتر است بوسه می چسبد ولی از گرمی لب های تو چای هل هم قند پهلو توی فنجان بهتر است دائما از خنده ام من را قضاوت کرده ای... گریه اما از غمی در خنده پنهان بهتر است با غمت خوش بوده احوال دلم یک جور خاص همچو مجنونی که حالش در بیابان بهتر است بعد از این آسوده تر جان مرا آتش بزن این عمارت بعد تو مخروب و ویران بهتر است از قفس آزاد می‌خواهی دلم را منتها... زندگی کردن کنارت کنج زندان بهتر است یا خودت یا هیچ‌کس! راضی به این تنهائیم... بی وصال دست هایت درد هجران بهتر است بیش از این دلواپس آشفتگی هایم نباش همچو گیسوی شما باشم پریشان بهتر است -
عروض سخت چشمانت، پس از رسم گرفتاری مرا شاعر نکرد اما، بگو دیگر چه کم داری؟ جناس خطی مویت دلم را می کِشد سویت حدیث شرح تلمیحی، پس از این بیت می باری! به رویِ آتشِ جانِ خلیلی که نگاهت را خداوندانه می خوانَد بدون دین و اجباری تو و تاریخ بغض من، منم تبریز سرگردان نه احساسات سالاری، نه دستِ گرم سرداری رعیّت زاده ی شعر و، ندارم وزن چندانی ندارم بیت سرسبزی در اصلاحات هکتاری رضاخانِ نگاه تو گرفته سرزمینم را شبیه آخرین شاهِ غروبِ عصرِ قاجاری دلم را زیر و رو کردی، ورق برگشت و شعرم را... نميشد روزگارم را به دست باد نسپاری؟ دلِ وامانده در ماضی، ظهور ترس مستقبل چه میخواهند از جانم، مضارعهای اخباری؟
وقتی تو دل خوشی، همه ی شهر دل خوشند خوش باش هم به جای خودت هم به جای من تو انعکاس من شده ای ... کوه ها هنوز تکرار می کنند تو را در صدای من
بعید نیست سرم را غزل به باد دهد و آبروی مرا در محل به باد دهد  زبان سرخ و سرِ سبز و چند نقطه...، مرا دوصد کنایه و ضرب‌المثل به باد دهد  چه‌قدر نقشه کشیدم برای زندگیم بعید نیست که آن را اجل به باد دهد  
از امروز ديگر نميتوانم پنهانت كنم؛ از دست خطم ميفهمند برای تو مينويسم! ♥️ ۰
یک سیب بخند ای لب تو خطه‌ی لبنان؛ مستضعف تهرانی‌ام و بوسه گران است... سید رضا هاشمی
بوسه هر چه سرخ تر باشد ثوابش بیشتر؛ طعم چای تازه از لب‌های قوری بهتر است...
برق چشم رنگی ات را دید و فهمید آدمی می شود تلفیق کرد اکلیل را با رنگ ها
تکان دهنده ترین درد قرن خواهد شد اگر کمی بنویسم چه کرده ای با من
دستِ تقدیر که دستانِ تو در دستم داد فرصتِ دست به دستی ، به تو و من کم داد
نَتِکان جان مرا، خاطره بر می خیزد حـال آرام دلم باز به هم می ریزد
اوضاع خراب است، مراعات کنید! ته‌مانده‌ی آب است مراعات کنید . . .
☕ می نشینی رو به رویم با دو فنجان چای هل شیطنت داری ولی شرم از خدا هم می کنی
روزه می‌گیرم ولی هر لحظه دور از روی تو بغض را فنجان به فنجان دزدکی سر می‌کشم
چای با هل یا گلاب و دارچین آورده ام نان و خرما و پنیر از هند و چین آورده ام شام هم دمپختک ِ افتاده جا دارم بیا میوه های آبدار و دست چین آورده ام آخرین افطار را مهمان من باش ای رفیق کل اینها را به عشقت نازنین آورده ام راستی دم کرده ام دمنوش بِه با رازقی شاخه ی نابِ نباتِ از بهترین آورده ام توی پیوی منتظر هستم بیا سید سریع بهر تلطیفِ فضا من یاسمین آورده ام عطرِ پاکِ عاشقی دارد فضای پی وی ام مهربان فوری بیا مهر از برین آورده ام
چرا پی وی نمی آیی حبیبم عَیادت را نوشته است این طبیبم دعا کردم که باشم در قنوتت شما گفتی به من داری کدورت طبیبم گفته شُش را بسته آهت نفس تا میکشم دم با نگاهت تو پلک گر میزنی،قلبم هماهنگ کنم با چشم زیبایت ،منم تنگ به آغوشت کشم چون بیت پیشین زنم لب بر لبت حالا که کیشین اگر ماتم کنی کارم تمام است و هر داغی نوایش با د‌وام است منم سربازِ عاشق،شاه لشکر نگو بازی جدا،شطرنج پیکر شَوم تنها رَوم تا آخرین خان وزیرت میشوم یوسف بگو جان طبیبم گفته باید روزه گیرم من از افطار یوسف سیر سیرم سحر بیدار بودی ای عزیزم برایت حال چایی دبش بریزم چنان شیرین شدی ‌با آن صدایت دلم خواهد کنم جانم فدایت کسی باور کند تا بیت بعدی امیدی هم دهد با شعر سعدی از آن روزی که شاعر گشته ام من به فکرم تا ثریا رفته ام من الهی شعرهایم بی مخاطب خودت کاری بکن یا رب و یا رب
خواستارت شده ام بهر کدام آمده اند دیگران با چه دلیلی به کلام آمده اند من که شاعر نشدم تا همه عشقم تو شدی شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند دل به دریا زدنم با جگری شیر بشد وال ها سوی سواحل که مدام آمده اند.... قلبِ نازت متعلق به من است تا بتپد با حلالی که تو هستی به حرام آمده اند بندِ سربازِ نگاهم به نگهبانِ دلت از همین رو پسرانی به نظام آمده اند
تو به خدمت نرو بر باد نده موطن را به خطرها نفِکن این وطنِ ایمِن را سیدی و شده ضامن به تو شاعر ورنه حذف میکردم و نابود تو و ضامن را😄
پی ویِ خشک و بیابان تو را آراستم با محبت درد را از قلب زارت کاستم امر کن تا هرچه میخواهی بریزم زیر پات آنچه را دارم فدایت میکنم من راستم اینهمه گفتم بیا و باز هم قهری هنوز از تو جز عشقت مگر چیزِ زیادی خواستم؟
مظلوم ترین لحظه عشاق زمانی ست بادی بوزد، ساز شود، یار نباشد
به ياد ان كسى كه چشم هايش برده جانم را تفال ميزنم هر شب مَفٰاتيحُ الجَنانَم را من آن آموزگارم كه سوال از عشق ميپرسم وليكن خود نميدانم جواب امتحانم را كمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد دريغا كه خدايم هم نمى فهمد زبانم را به قدرى در ميان مردم خوشبخت بدنامم كه شادى لحظه اى حتى نمى گيرد نشانم را تو دريايى و من يك كشتى بى رونقِ كُهنه كه هى بازيچه ميگيرى غرورم ، بادبانم را شبيه قاصدك هاى رها در دشت ميدانم لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را دلم مى خواهد از يك راز كهنه پرده بردارم امان از دست وجدانم كه مى بندد دهانم را -