eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سپاه پلک هایش چند لشکر را تکان می داد علی با خطبه خوانی قلب منبر را تکان می داد به وقت ظهر سلمان را کرم می کرد و حاتم را عیار راستگویی اش اباذر را تکان می داد خودش نه پلک بر هم می زد و اینگونه بی پیکار دل هر مالکی مانند اشتر را تکان می داد به یک ضربه سرش را می برید از تن به آسانی به سختی آن که وقت جنگ پیکر را تکان می داد و جبرائیل درسش را به حیدر چون که پس می داد علی ابن ابیطالب فقط سر را تکان می داد نه در دنیا دل ما را که نام مرتضی قطعا به وقت مرگ هم اعضای نوکر را تکان می داد میان گرد و خاک جنگ تا او را ببیند هم علی بود آن که از جایش پیمبر را تکان می داد همیشه بعد دیدار علی از بس تحیّر داشت یکی باید می آمد دوش قنبر را تکان می داد
•• . من دلـم هـرگز نمـی‌آید که دلگیـرت کنم یاکه با خودخواهیم از زندگی سیرت‌کنم هی نمک می‌ریختم با بیت بیت هر غزل تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم خوابِ‌خوبِ‌هرشبم بودی، گمان‌کردم که تو مال من هسـتی اگـر هر جـور تعبـیرت کنم گاه عاشق بودی گاهی بلای جان من خوب یا بد نمیـدانم چه تعبیرت کنم من فقط میخواستم مالِ‌خودم باشی همین من فقط میخواسـتم پای خـودم پیرت کنم . •••
ورود امام خمینی به میهن دهه ی فجر مبارک باغ بود و خوشی و سرو و صنوبر باهم لاله و اطلسی و عاشق و دلبر باهم تا که خورشید به لبخند دهن وا می کرد گرمی صحبت او آینه را ،،ها،، می کرد رود در دهکده ی قلب زمان جاری بود پشت هر پنجره دستی پی دلداری بود ناگهان ابر سیاهی به سرم زد سایه خیمه ی زد اهرمنی شد به دلم همسایه کوکب بخت مرا چشم زدند و افتاد بغض شعرم ترکید و غزلی زد فریاد عمر ما در شب دیجور غمش سر می شد گیسوی مثنوی از فاجعه پرپر می شد جغد شومی به سر بام دلم زد پنجه طالع نحس، برای همگی شر می شد آتش فتنه در این معرکه بر پا کردند چشم پروانه و گل ها و خدا تر می شد آسمان همه ی شعر پر از دود شد و شاعری در وسط بیت کبوتر می شد باغبان آمد و آیینه و آب آورد و گفت ای کاش که در زلف تو معبر می شد مژده دادند که فریاد رسی می آید از ته جاده صدای جرسی می آید نور از پنجره تابید سحر پیدا شد رنگ و روی همه ی غنچه و گلها وا شد باغبان خطبه ی پیروزی خود را سر داد در بهشت شهدا لاله ی غم را پر داد گرگها زوزه کشیدند همه در رفتند هرچه کفتار صفت بود ز کشور رفتند شهر در بحبوحه ی حادثه ها مرد شده چون چهل منزل از این غصه پر از درد شده بید لرزان شده یک سرو تنومند امروز نیست در مدرسه ی جهل شما نو آموز باغبان رفت ولی ریشه ی وحدت باقی ست نقشه ها جمله بر آبست بصیرت باقی ست به سر مردم ما سایه ی یک نور جلی ست پرچم از دوش به کف (سید )ست حسین جعفری
عابد نمــــــــاز و روزه و ذکر و دعا را از هـول آتش پیش خود ره‌توشه دارد مـا ترس و شوق نار و جنت را نداریم تا کعبه‌ی ایمانمــــان شش گوشه دارد ❤️ ✍
رسیده‌اند پس از تو تمام اهل لغت به اینکه معنی "اصغر" همیشه "کوچک" نیست...
در عصـر صراط هـای کج می آید تبریک بـه شیعیان ، فرج می آید مولود پـر از بـرکت آل طـاها دردانـه ی ثـامن الحجج می آید
اگه روز پدر میخوایید جوراب هدیه بدید لااقل اینجوری لاکچریش کنید :))))
من خنده زنم بر دل! دل خنده زند بر من! اینجاست که می خندد دیوانه به دیوانه......!
تو از ازل جوادی و ما از ازل الفقیر یا ایها الجواد تَصَدَّق علی الفقیر
روزی هزار بار برای تو جان دهیم.. تا که تو را به دست امام زمان دهیم
این پا و آن پا میکنم پهلو به پهلو میشوم اما به محض دیدنت یک مرد پررو میشوم با آنکه آرامم ولی وقتی به من زُل میزنی مانند طوفان میوزم،دیگر هیاهو میشوم گفتی خجالت میکشم گفتم خجالت می نکش گفتم که اصلا با تو من یک حس همسو میشوم گفتی النگویت شکست ای جان دل اصلا خودم دورت بگردم غم نخور اینبار النگو میشوم
شب سخن نمی‌گوید حڪم میڪند... ‎‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌
آبادی شعر 🇵🇸
۲۲:۲۲☺️☺️
دنیا به اهل خویش ترحّم نمی‌کند آتش امان نمی‌دهد آتش‌پرست را
صائب دلم سیاه شد از توبه، مِی کجاست؟ تا شستشو دهم دل ظلمت‌سرشت را
بر جرم من ببخش که آورده‌ام شفیع اشک ندامت و عرق انفعال را
ظالم به ظلم خویش گرفتار می‌شود از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را
بی‌اختیار بوسه بر آیینه می‌زنی گر بنگری به دیدهٔ من روی خویش را
ده در شود گشاده، شود بسته چون دری انگشت، ترجمان زبان است لال را
صائب گرفت رنگ حقیقت مجاز من تا یافتم حقیقت عشق مجاز را
ناف مرا به تیغ خموشی بریده‌اند نتوان گره گشود به تیغ از زبان مرا
غزل شمارهٔ ۶۹۹ یک بار بی‌خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوری‌ات چو شام غریبان گرفته‌ایم از در گشاده‌روی چو صبح وطن درآ تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟ یک ره به خلوتم چو تهِ پیرهن درآ مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را بیرون در گذار و به این انجمن درآ خونین‌دلان ز شوق لقای تو سوختند خندان‌تر از سهیل، به خاک یمن درآ دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است بند قبا گشوده به آغوش من درآ آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست ای سنگدل! به صائب شیرین‌سخن درآ
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری غریب را دل سرگشته با وطن باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج محمود کریمی بازم غوغا کرد😄 زن زندگی آزادی رو پر معنا واسمون خونده😊 نگاه کنید و لذت ببرین 😍
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای دوست! همچنان دل من مهربان توست
بیابانگرد زهرا! صبر تا کی؟ بگو صحرا به صحرا صبر تا کی؟ الهی دور چشمانت بگردم فِراقت کشت ما را، صبر تا کی؟
۱۳ روز مبارک دل باده ای از ساقی کوثر زده است مستانه سوی شاه پر زده است مهتاب اگر در اوج رفعت رفته یک بوسه به خاک پای زده است جعفری