eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
  ها...اي هميشه آشنايم دوستت دارم اي آشنا با لحظه هايم دوستت دارم غمگينتر از فوج قناري هاي بي وقفه اكنون كه مي خواني برايم دوستت دارم وقتي جوانمردانه تر از هرچه مردانند بانو ! مي آيي به پايم دوستت دارم يا بر فراز ابرها ، يا در فرود خاك با اين همه،درهر كجايم دوستت دارم تو كوچه اي بي انتها، من عابري سرسخت وقت عبور از تو ، نوايم: "دوستت دارم" اي دوست ! وقتي با تو هم آواز ميگردم اين است پژواك صدايم: دوستت دارم 
تو ماه بلند آرزوهای منی سر خطِّ تمام جستجوهای منی از باد ندارم گِله ای ای جانم تو علت پیچ و تاب موهای منی
کافه چی آمد، وشاکی استکانم را گرفت.. گفت: بس کن دود سیگارت امانم را گرفت تف به روح آنکه در این شهر تنهایت گذاشت گریه های ممتدت روح و روانم را گرفت رفته؟،کم آورده ای؟،سرگشته ای؟، باشد ولی رحم کن،دیوانه بازی هات ،نانم را گرفت مردم از دیوانه می ترسند ،از اینجا برو بی مروت آمد و تنها مکانم را گرفت از در و دیوار خوردم کافه چی بس کن تو هم موجی از لیچار در آمد، دهانم را گرفت روزگاری شاد بودم مثل این مردم ولی... عشق از راه آمد و تاب و توانم را گرفت هر رج دیوار عشقش کاسه ی خون شد دلم تا بنا شد بیت الاحزانی که جانم را گرفت 📚گیدا
شبیه فصل خزان قصد کودتا کردی… حصارِ دستِ تو وا شد، مرا صدا کردی هنوز زمزمه ی عاشقانه در گوشم…. ولی مرا به امان خدا رها کردی… میان هجمه ی طوفان اسیر و سرگردان تو گرمِ دیدنِ این ماجرا ،صفا کردی به بندِ دستِ تو عادت گرفته قاصدکت… تو از بهشت برینش!!! چرا جدا کردی؟ چقدر ساده فراموش می شود گاهی هرآنچه را که برایش شبی دعا کردی… هنوز مانده برایم سوال از اول مرا برای چه دیوانه مبتلا کردی!!!؟ سرم به کار خودم بود وشعر، خیر سرت به روی شیشه ی احساسِ من، تو  ها کردی 📚 گیدا
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری در دل نیافت راه که آن جا مکان توست
مگو راز دلت با هر کسی باز که در دنیا نیابی محرم راز
‌‌‌‌‌  طاقتمـ طاق شد از مرحمتش، اما شڪر ،گفتمش: "بیش میازار"، بہ این روز انداخت!!
در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند
تو ماه بلند آرزوهای منی سر خطِّ تمام جستجوهای منی از باد ندارم گِله ای ای جانم تو علت پیچ و تاب موهای منی 🐣
شبیه فصل خزان قصد کودتا کردی… حصارِ دستِ تو وا شد، مرا صدا کردی هنوز زمزمه ی عاشقانه در گوشم…. ولی مرا به امان خدا رها کردی… میان هجمه ی طوفان اسیر و سرگردان تو گرمِ دیدنِ این ماجرا ،صفا کردی به بندِ دستِ تو عادت گرفته قاصدکت… تو از بهشت برینش!!! چرا جدا کردی؟ چقدر ساده فراموش می شود گاهی هرآنچه را که برایش شبی دعا کردی… هنوز مانده برایم سوال از اول مرا برای چه دیوانه مبتلا کردی!!!؟ سرم به کار خودم بود وشعر، خیر سرت به روی شیشه ی احساسِ من، تو  ها کردی 💔🐣
من این چشمی که رویت را نمی بیند نمیخواهم که یعقوبی که "یوسف" را نبیند ، کورتر بهتر ... 🐣🥀
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل که تو‌ ای عشق همان پرسش بی زیرایی “قیصر امین پور”
سلام عصرتون بخیر
دم دمای آخر عمر منه چشامو نمی‌تونم تکون بدم زیر آفتاب بذارید بسترمو روا نیست من زیر سایه جون بدم کاش می‌شد برادرم بیاد پیشم غمامو بهش بگم دونه دونه راضی‌ام به اینکه بازم برا من با سر بریده قرآن بخونه غم کربلا رو من میگم، شما هر کس و دیدید بهش بگید چی شد آخه از بالای تل تو قتلگاه هیشکی اندازه‌ی من ندید چی شد یکی با نیزه به پهلوهاش می‌زد یه نفر عصا می‌زد روی تنش تنها بین یه سپاه افتاده بود بدجوری غریب گیر آوردنش لحظه لحظه تو هوای قتلگاه شبیه برگای پاییز شدم برا اینکه کمتر اونو بزنن حتی با شمر گلاویز شدم کی دیده بچه‌های انبیا رو با چنین وضعی اسارت ببرن سر شیش‌ماهه رو میبرن که هیچ حتی گهواره‌شو غارت ببرن سری که رو نیزه رفته رو کجا این‌همه با سنگ‌ نشونه میگیرن دختر بی پناه‌و آخه کجا راهشو با تازیونه میگیرن کجای دنیا دیدید که مردمی توی جشنشون عزادار ببرن کی دیده با لباس پاره زنو برا تحقیر به بازار ببرن اون‌روزا خیلی زیاد دقم دادن بدجوری تو غصه آبم کردن هیشکی سایه‌مم ندیده بود ولی راهی بزم شرابم کردن توی گودال، سر نی، بزم شراب هرجا رفت حسین، منم پشت سرش دل من تنگشه کاش این آخرا داداشم بیاد کنار خواهرش شاعر:
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی با محمّد زخم خوردی، با علی فرقت شکافت مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت لحظه‌ها را در تبِ داغِ جدایی زیستی خون‌جگر بودی تمامِ عمر از زهرِ جفا مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی زیستی بی‌زمان در بارگاهِ قدس با عشقِ حسین پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی آمدی از «جانِ عالَم» خود پرستاری کنی دورِ او هر لحظه گشتی و فدایی زیستی غیرِ زیبایی ندیدی در بلابارانِ عشق از اَلَستِ عاشقی قالوا بلایی زیستی از نیستان دور ماندی، داغ غربت بر جگر در هوای ناله‌های نینوایی زیستی خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتش‌به‌جان هم‌نَفَس با آیه‌های روشنایی زیستی عالَمی دیگر مگر سازند و از نو آدمی تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی پر بزن! وقتِ پریدن آمد ای که سال‌ها در قفس هر لحظه با شوقِ رهایی زیستی شاعر:
بهار دهکده‌ها را ضیافتی سبز است نسیم نامه‌رسان را رسالتی سبز است خیال کاج و شعاع کبوتری از دور حضور چلچله‌ها را بشارتی سبز است غروب دهکده لبریز از نجابت‌هاست برای مردم خاکی اشارتی سبز است قداستی در و دیوار کوچه بر هم زد تمام طایفه‌ها را صداقتی سبز است و راس ساعت دلخواه شیروانی‌ها به کوچه‌ها که رسیدی علامتی سبز است نگاه! آینه‌ها را به فصل آبی‌ها دلیل این همه جوشش عنایتی سبز است
هم رعیت روزگار والی شده بود هم ظرف پر از عاطفه خالی شده بود روزی که شکست خلوت آینه‌ها انگشت‌نمای این حوالی شده بود
یکی یکی باید گشود دیده به دلبر، یکی یکی باشور و شوق و نغمهٔ دیگر، یکی یکی ‌ از کوچه‌های شام غم‌افزا گذر کنیم تا جلوه‌گاه مهر منوّر، یکی یکی بوی وفا ز گلشن ما می‌وزد به دهر دل می‌شود چو یاس معطر، یکی یکی از خار خار ذلت خواری گذشته‌ایم باید کشید نقش صنوبر، یکی یکی ما از ازل به‌پای ولایت سپرده دل با نقد جان به شیوهٔ برتر، یکی یکی آتش مزن به خانهٔ دل‌های پرشرر آتش فتد به جان تو محشر، یکی یکی کوشاصفت به بحر فنا پا نهاده‌ایم ماییم همچو موج شناور، یکی یکی بشنو کلام دلکش پروانه را که گفت: "لرزد بنای هرچه ستمگر، یکی یکی"
هر غربتی که غربت زینب نمی‌شود هر خواهری به عصمت زینب نمی‌شود در بین غمگسار و مصیبت کشیده‌ها هر غم‌زده که حضرت زینب نمی‌شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | انقلاب عشق 🔹 نماهنگی از شعرخوانی و گفت‌وگوهای آقای قادر طهماسبی متخلص به «فرید» با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، در جریان دیدارهای شاعران در ماه رمضان
انگار نه انگار به هوای تو شدم زار و تو انگار نه انگار پرم از حسرت دیدار و تو انگار نه انگار دوستت دارم و دانم که مرا دوست نداری آه از این عشق شرر بار و تو انگار نه انگار آنچه از مدت دوریِ تو ای یار کشیدم به غزل می‌کنم اقرار و تو انگار نه انگار رزِ نازِ تو بنازم که به هر پیچشِ نازش می‌دهد این‌همه آزار و تو انگار نه انگار سقف تنهاییِ من با همه سنگینی‌اش آخر می‌شود بر سرم آوار و تو انگار نه انگار بی‌تو مهتاب شبی باز در آن کوچه کشیدم نخ به نخ بسته‌ی سیگار و تو انگار نه انگار در اتاقی که به اندازه‌ی دلتنگی من نیست منم و گوشه‌ی دیوار و تو انگار نه انگار نه سلامی و علیکی نه پیامی و نه پیکی آه از این بغضِ تلنبار و تو انگار نه انگار شب بارانی و هذیانِ دلِ عاشقِ زارم و گلِ اخمِ پرستار و تو انگار نه انگار
تا کی بدَوم سوی سرابی که تو باشی هر شب بپرم از دلِ خوابی که تو باشی جا داد خدا در صدف سینه‌‌ام آرام با دست خودش گوهر ‌نابی که تو باشی آن عمر هدر رفته به یک لحظه نیرزد یک لحظه از این حالِ خرابی که تو باشی من لب نزدم بر لب جامت که همیشه مستم کند از بوی شرابی که تو باشی قلبم گل‌سرخی‌است که می‌خواست بجوشد هر روز در آن دیگ گلابی که تو باشی از سوختنِ بی تو نباید بهراسم هم‌سنگ بهشت است عذابی که تو باشی...
چون موجهٔ سرابیم در شوره‌زار عالم کز بود بهره‌ای نیست غیر از نمود ما را