طاقتمـ طاق شد از
مرحمتش، اما شڪر ،گفتمش:
"بیش میازار"، بہ این روز انداخت!!
#نفیسهساداتموسوے
در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند
#سید_تقی_سیدی
تو ماه بلند آرزوهای منی
سر خطِّ تمام جستجوهای منی
از باد ندارم گِله ای ای جانم
تو علت پیچ و تاب موهای منی
#نوروزرمضانی
🐣
#تقدیمبهآنکهخودشمیداند
شبیه فصل خزان قصد کودتا کردی…
حصارِ دستِ تو وا شد، مرا صدا کردی
هنوز زمزمه ی عاشقانه در گوشم….
ولی مرا به امان خدا رها کردی…
میان هجمه ی طوفان اسیر و سرگردان
تو گرمِ دیدنِ این ماجرا ،صفا کردی
به بندِ دستِ تو عادت گرفته قاصدکت…
تو از بهشت برینش!!! چرا جدا کردی؟
چقدر ساده فراموش می شود گاهی
هرآنچه را که برایش شبی دعا کردی…
هنوز مانده برایم سوال از اول
مرا برای چه دیوانه مبتلا کردی!!!؟
سرم به کار خودم بود وشعر، خیر سرت
به روی شیشه ی احساسِ من، تو ها کردی
#محمدجواد_منوچهری
#تقدیمبهآنکهخودشمیداند
💔🐣
من این چشمی که رویت را نمی بیند نمیخواهم
که یعقوبی که "یوسف" را نبیند ، کورتر بهتر ...
#حسين_زحمتکش
🐣🥀
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
“قیصر امین پور”
#حضرت_زینب_س_شهادت
#محاوره
دم دمای آخر عمر منه
چشامو نمیتونم تکون بدم
زیر آفتاب بذارید بسترمو
روا نیست من زیر سایه جون بدم
کاش میشد برادرم بیاد پیشم
غمامو بهش بگم دونه دونه
راضیام به اینکه بازم برا من
با سر بریده قرآن بخونه
غم کربلا رو من میگم، شما
هر کس و دیدید بهش بگید چی شد
آخه از بالای تل تو قتلگاه
هیشکی اندازهی من ندید چی شد
یکی با نیزه به پهلوهاش میزد
یه نفر عصا میزد روی تنش
تنها بین یه سپاه افتاده بود
بدجوری غریب گیر آوردنش
لحظه لحظه تو هوای قتلگاه
شبیه برگای پاییز شدم
برا اینکه کمتر اونو بزنن
حتی با شمر گلاویز شدم
کی دیده بچههای انبیا رو
با چنین وضعی اسارت ببرن
سر شیشماهه رو میبرن که هیچ
حتی گهوارهشو غارت ببرن
سری که رو نیزه رفته رو کجا
اینهمه با سنگ نشونه میگیرن
دختر بی پناهو آخه کجا
راهشو با تازیونه میگیرن
کجای دنیا دیدید که مردمی
توی جشنشون عزادار ببرن
کی دیده با لباس پاره زنو
برا تحقیر به بازار ببرن
اونروزا خیلی زیاد دقم دادن
بدجوری تو غصه آبم کردن
هیشکی سایهمم ندیده بود ولی
راهی بزم شرابم کردن
توی گودال، سر نی، بزم شراب
هرجا رفت حسین، منم پشت سرش
دل من تنگشه کاش این آخرا
داداشم بیاد کنار خواهرش
شاعر: #وحید_عظیم_پور
#حضرت_زینب_س_مدح_و_شهادت
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
با محمّد زخم خوردی، با علی فرقت شکافت
مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی
دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت
لحظهها را در تبِ داغِ جدایی زیستی
خونجگر بودی تمامِ عمر از زهرِ جفا
مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی زیستی
بیزمان در بارگاهِ قدس با عشقِ حسین
پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی
آمدی از «جانِ عالَم» خود پرستاری کنی
دورِ او هر لحظه گشتی و فدایی زیستی
غیرِ زیبایی ندیدی در بلابارانِ عشق
از اَلَستِ عاشقی قالوا بلایی زیستی
از نیستان دور ماندی، داغ غربت بر جگر
در هوای نالههای نینوایی زیستی
خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتشبهجان
همنَفَس با آیههای روشنایی زیستی
عالَمی دیگر مگر سازند و از نو آدمی
تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی
پر بزن! وقتِ پریدن آمد ای که سالها
در قفس هر لحظه با شوقِ رهایی زیستی
شاعر: #مبین_اردستانی
بهار دهکدهها را ضیافتی سبز است
نسیم نامهرسان را رسالتی سبز است
خیال کاج و شعاع کبوتری از دور
حضور چلچلهها را بشارتی سبز است
غروب دهکده لبریز از نجابتهاست
برای مردم خاکی اشارتی سبز است
قداستی در و دیوار کوچه بر هم زد
تمام طایفهها را صداقتی سبز است
و راس ساعت دلخواه شیروانیها
به کوچهها که رسیدی علامتی سبز است
نگاه! آینهها را به فصل آبیها
دلیل این همه جوشش عنایتی سبز است
#عباس_اوجی_فرد
هم رعیت روزگار والی شده بود
هم ظرف پر از عاطفه خالی شده بود
روزی که شکست خلوت آینهها
انگشتنمای این حوالی شده بود
#حجت_حسنوند
یکی یکی
باید گشود دیده به دلبر، یکی یکی
باشور و شوق و نغمهٔ دیگر، یکی یکی
از کوچههای شام غمافزا گذر کنیم
تا جلوهگاه مهر منوّر، یکی یکی
بوی وفا ز گلشن ما میوزد به دهر
دل میشود چو یاس معطر، یکی یکی
از خار خار ذلت خواری گذشتهایم
باید کشید نقش صنوبر، یکی یکی
ما از ازل بهپای ولایت سپرده دل
با نقد جان به شیوهٔ برتر، یکی یکی
آتش مزن به خانهٔ دلهای پرشرر
آتش فتد به جان تو محشر، یکی یکی
کوشاصفت به بحر فنا پا نهادهایم
ماییم همچو موج شناور، یکی یکی
بشنو کلام دلکش پروانه را که گفت:
"لرزد بنای هرچه ستمگر، یکی یکی"
#سیدمحمد_صالحی_کوشا
هر غربتی که غربت زینب نمیشود
هر خواهری به عصمت زینب نمیشود
در بین غمگسار و مصیبت کشیدهها
هر غمزده که حضرت زینب نمیشود
#محسن_رشیدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #نماهنگ | انقلاب عشق
🔹 نماهنگی از شعرخوانی و گفتوگوهای آقای قادر طهماسبی متخلص به «فرید» با حضرت آیتالله خامنهای، در جریان دیدارهای شاعران در ماه رمضان
انگار نه انگار
به هوای تو شدم زار و تو انگار نه انگار
پرم از حسرت دیدار و تو انگار نه انگار
دوستت دارم و دانم که مرا دوست نداری
آه از این عشق شرر بار و تو انگار نه انگار
آنچه از مدت دوریِ تو ای یار کشیدم
به غزل میکنم اقرار و تو انگار نه انگار
رزِ نازِ تو بنازم که به هر پیچشِ نازش
میدهد اینهمه آزار و تو انگار نه انگار
سقف تنهاییِ من با همه سنگینیاش آخر
میشود بر سرم آوار و تو انگار نه انگار
بیتو مهتاب شبی باز در آن کوچه کشیدم
نخ به نخ بستهی سیگار و تو انگار نه انگار
در اتاقی که به اندازهی دلتنگی من نیست
منم و گوشهی دیوار و تو انگار نه انگار
نه سلامی و علیکی نه پیامی و نه پیکی
آه از این بغضِ تلنبار و تو انگار نه انگار
شب بارانی و هذیانِ دلِ عاشقِ زارم
و گلِ اخمِ پرستار و تو انگار نه انگار
#همایون_رحیمیان
تا کی بدَوم سوی سرابی که تو باشی
هر شب بپرم از دلِ خوابی که تو باشی
جا داد خدا در صدف سینهام آرام
با دست خودش گوهر نابی که تو باشی
آن عمر هدر رفته به یک لحظه نیرزد
یک لحظه از این حالِ خرابی که تو باشی
من لب نزدم بر لب جامت که همیشه
مستم کند از بوی شرابی که تو باشی
قلبم گلسرخیاست که میخواست بجوشد
هر روز در آن دیگ گلابی که تو باشی
از سوختنِ بی تو نباید بهراسم
همسنگ بهشت است عذابی که تو باشی...
#حسنا_محمدزاده
چون موجهٔ سرابیم در شورهزار عالم
کز بود بهرهای نیست غیر از نمود ما را
#صائب_تبریزی
تنگیِ روزیِ ما بود از گشودن لب
تا بسته گشت این در صد در گشود ما را
#صائب_تبریزی
ز خانهٔ پدری کی شوند مانعِ فرزند؟
ز ما دریغ ندارد خدا بهشت برین را
#صائب_تبریزی
دریا شده قطره تا به تو رو زده است
ایـوب مقـابل تـو زانـو زده است
ایثار و صداقت و حیا ، حضـرت صبر
در قلـب حسینی تو اردو زده است
#محمدجواد_منوچهری
#یا_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
باب حاجاتند اهل بیت مولایم علی
میدهد حاجت ولی مظلومه زینب بیشتر
بس که سختی دید در کرب و بلا بانوی حجب
احترامش نیز پیش حضرت رب بیشتر
سوخت دامان یتیمان و خیام اهل بیت
دختری دردانه در بیماری و تب بیشتر
بغض دشمن از علی بود و امام مجتبی
در حقیقت کینه از اسلام و مکتب بیشتر
با اسیران هرچه بد میکرد دشمن در سفر
در گلوشان جمع میشد باد غب غب بیشتر
روی نی میرفت سرها پشت سرها کاروان
کودکان از دیدن سرها معذب بیشتر
این وقایع کرد زینب را پریشانتر مدام
سوخت اما در میان شهر از سب بیشتر
ای زبانت لال شاعر بس کن این مکتوب را
در نوشتن باش مقداری مودب بیشتر
بیت اول بود کافی در مقام نوکری
شد خجل در باقیاش حتی مرکب بیشتر
#یاصاحبصبر