eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نا امـیـدم ز مداوای دل خسته‌ خویش ای خوش آن خسته که امـیـد مداوا دارد...
ای دیر به‌دست‌آمده، بس زود برفتی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی چون دوستی سنگدلان زود برفتی زان پیش که در باغ وصال تو دل من از داغ وصال تو برآسود، برفتی ناگشته من از بند تو آزاد، بجستی ناکرده مرا وصل تو خشنود، برفتی آهنگ به جان من دلسوخته کردی چون در دل من عشق بیفزود، برفتی
رؤیت بشو ای ماه‌تر از ماه، دوباره تا اینکه شوم کافر و گمراه دوباره! گفتند که: ایمان بپذیرم! نپذیرم مشروب شده همدل و همراه دوباره در مذهب‌تان باده حرام است! جهنم! مستانه روم جاده‌ی بیراه دوباره لعنت به کسی که لب تو کرده حرامم لعنت به همان زاهد خودخواه دوباره باید که عزیزت بشوم، گرچه بیفتم ده بار، نه! صد بار، ته چاه دوباره در وادی اشعار، چه بد، ضد نظامم پیش تو چه طاغوتی‌ام ای شاه، دوباره بین من و تو فاصله بسیار بلند است هی پایه‌ی شعرم شده کوتاه دوباره چنگال شب تیره به جانم زده چنگش رؤیت بشو ای ماه‌تر از ماه، دوباره...
نشست بر دل تو مهرِ همدمی دیگر نشست بر دل من گردِ ماتمی دیگر ‌ چه میهمان عزیزی، چراغ روشن کن! که آمده‌ست به دیدار من غمی دیگر ‌ چرا زبان بگُشایم؟ که دردهای بزرگ به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر ‌ هوای پر زدنم در حصار دنیا نیست مرا ببر به تماشای عالمی دیگر ‌ زمان مردنم -ای بی‌وفا!- به بالینم فقط بیا که نگاهت کنم کمی ...دیگر تقدیم به آنکه خودش میداند😂😂
تا می رسی عطرت در این آوار می پیچد گل در ترک های دلِ دیوار می پیچد تهران قلبم غرقِ استبداد تنهائیست با خنده ات آوازه ی سردار می پیچد با چک چکِ یادت درون ذهن بی سقفم تکرارِ نامت تند و لکنت وار می پیچد تعداد ایّامی که بی تو رفت یا با تو در گوشِ یادم دائم این آمار می پیچد پنهان و دور از چشم در شهر آمدن هایت‌ در قالبِ واضح ترین اخبار می پیچد آهنگِ شادِ گام هایت تند بود امّا دردِ سکوتت در دلم کشدار می پیچد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌❤️
قضای روزه زان باشد گران بر خاطر مردم که دشوار است تنها بر گرفتن بار عالم را
قندی ست آتشین رو،شمعیست انگبین لب ماه سپــهر کسوت، مهــر هــلال غَبغَب
حسینعلی زارعی: "سخت دلتنگ نجف هستم و ایوان علی" تشنه‌ام، تشنهٔ یک قطرهٔ بارانِ علی دردِ من را نشناسند طبیبانِ جهان مگر اعجاز کند نسخه و درمانِ علی آرزوهای درازی است که در دل دارم چشمِ من هست شب و روز به دستانِ علی دائماً نادِ علی وردِ زبانم شده‌‌است مرغِ ذهنم نخورد هیچ به جز نانِ علی دیگر از علم نگویید به من چون که دلم شده شاگردِ مؤدّب به دبستانِ علی لاله و نرگس و شمشاد و گل و سرو به هیچ باغِ دنیا همه‌اش خاکِ گلستانِ علی تا که از ظلمتِ تنهاییِ خود دور شوم می‌شوم تا به سحر دست به دامانِ علی استاد حسینعلی زارعی❤️😍
پروانه هم شبیه من از ساده لوحی‌اش دلبسته‌ی‌ گلی‌ است که درکش نمی‌کند
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد گریه را مصلحت‌ آمیز نمی‌دانستم...
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین خود نعش خود به شانه گرفتم، گریستم...
صرفا 😁 😄آقا پسر میگه؛ زین گلستان حضرت آقا اگر لطفی کنید... یک گل مومن برای بعدهای این حقیر... در نظر گیرید ممنون می‌شوم من از شما ای دهد ذات خداوند بر شما خیر کثیر یک جهاز خوب آرد با خود آن دردانه و... آشپزی خوب باشد او ما را نبندد بر پنیر گر نماز شب بخواند با حجاب فاطمی می شوم دیگر خدا داند به دستانش اسیر عقد را هم گر شما خوانید بوسم دستتان من که سربازم شما هستید آقاجان امیر ❤️آقا می فرمایند: گل پسر فعلا برو درست بخوان کاری بکن چند سال بعد گشتی مرد بیا و زن بگیر در پی ایمان و تقوا باش ای جان پدر تا شوی در دولت ایران عزیز من وزیر "عاصی" 😄😄😄 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
گویند که: شاداب و جوان می‌ماند هر کس که همیشه شعر تر می‌خواند من نیز رباعی‌ای سرودم امشب تقدیم به آن‌کس که خودش می‌داند
غزل شمارهٔ ۸۵۳ ای حسن تو برق خانمان‌ها عشق تو دلیل آسمان‌ها عشق تو نگارخانهٔ دل سودای تو سرنوشت جان‌ها در وصف رخ تو بلبلان را خون می‌چکد از سر زبان‌ها شد دستهٔ گل ز تازه‌رویی بر سرو بلندت آشیان‌ها از خجلت روی لاله‌رنگت شبنم زده گشت بوستان‌ها پیچد چو زبان غنچه بر هم پیش تو زبان خوش‌بیان‌ها ده در عوض دری گشایند دست است زبان بی‌زبان‌ها زان قامت چون خدنگ پیچید چون مار به خویشتن سنان‌ها بر شیر شده است چون قفس تنگ زان خوی پلنگ، نیستان‌ها چون رشتهٔ سبحه پرگره شد زنّار ز شرم این میان‌ها از سر نرود به مرگ سودا از دور نیفتد آسمان‌ها
سرو آزادیم، ما را حاجت پیوند نیست هرکه از ما بگذرد چون آب، ممنونیم ما
دل فسرده ندارد خبر ز داغ محبت تنور سرد بود فارغ از گرفتن نان‌ها
چشمان تو مضمون غزلهــاي حماسي تدوين شده در قالب دنبال تو هفتاد و دو ملت سر جنگند لبخند تو سر خط خــبرهاي يكروز بـيا تا كه بفهــمي چه كشيدم استاد پژوهــشكدهء عــشق شناسي به سرت كرده اي و تفرقه افتاد در مكــتب بي پايهء و رم و و كــاخ كرملين پيش تو روانـــي شده در ديــپلماسي لـــبخند بزن شــهر به پاي تو بميــرد " ويروسي لبــخندِ تماسي…"
از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای...
امروز پشت پنجره گلدان گذاشتم از غصه سر به نرده ی ایوان گذاشتم دست و دلم به شعر نمی رفت مدتی عکس تو را کنار قلمدان گذاشتم شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط اسم تو را نوشتم و باران گذاشتم با طعم قهوه ای که نخوردم کنار تو بر ذهن میز خسته دو فنجان گذاشتم عطر تو را برای غم روزهای عید شال تو را برای زمستان گذاشتم از گریه خیس و خالی ام امشب که نیستی چتر تو را کنار خیابان گذاشتم عشقت مرا به حاشیه رانده ست از خودم اینگونه شد که سر به بیابان گذاشتم...! ✍اصغر معاذی
‌ می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده‌ دمان آفتاب را بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را   بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را   حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
کاش هر صبح به دیدار تو بیدار شدن تو دوا باشی و با عشق تو بیمار شدن با تو بودن همه عمر نفس در نفس‌ات سر به گیسوی تو از عطر تو سرشار شدن مثل برگ گل سرخ و لب خورشید بهار سیر از طعم خوش بوسه دیدار شدن حُسن آن نیست که آن کودک کنعانی داشت حُسن را چشم تو بایست خریدار شدن تو اگر باغچه را نیم نگاهی بکنی گل بابونه ندارد غم بی بار شدن… سهرابی ♥️