آن دَرگَهی که پایهاش از عرش برتر است
دولت سَرایِ حضرتِموسیَبنِجعفر است...
شهادت #امام_موسی_کاظم
#محمدجواد_شیرازی
غمی به قدمت تاریخ
به پاس یک دل ابری، دو چشم بارانی
پُر است خلوتم از یک حضور نورانی
کسی که وسعت او در جهان نمیگنجد
به خانهٔ دل من آمده است مهمانی
غمی به قدمت تاریخ درد انسان داشت
دلی به وسعت جغرافیای انسانی
چه بود؟ بارقهای کز سر زمانه گذشت
و یا ز خواب جهان یک عبور طوفانی؟
نشسته است به جانم همیشه تا هستم
غمی اصیلتر از یک نیاز روحانی
هنوز میشنود آن صدای محزون را
دلم، به روشنی آیههای قرآنی
در سوگ حضرت امام خمینی
#فاطمه_راکعی
و بی خط نگاهت راه را از ياد میبردم
اگر مهرت نبودی، ماه را از ياد میبردم
"شبی تب داشتم، رفتی و قرص ماه آوردی"
كه بیلطف تو روز و ماه را از ياد میبردم
صدای آشنایی میوزد از قاب تصويرت
بدون چشمهايت آه را از ياد میبردم
اگر شبها نمیخواندی برايم قصهٔ ايمان
خودم را، اين دل گمراه را از ياد میبردم
بيا تا كی تسلّی میدهی تنهایی خود را؟
بدون اشك حتی چاه را از ياد میبردم
اگر از سورهٔ دست كليمت بیخبر بودم
به قرآنت كه بسم الله را از ياد میبردم
تمام سرگذشتم میشود تكرار در چشمت
و بیخط نگاهت راه را از ياد میبردم
#محمدعلی_عجمی
باران که میبارد هوا بوی تو میگیرد
آغوش دنیا عطرِ گیسوی تو میگیرد
برقِ نگاهت در مسیر آسمان گل کرد
ابر، آبرو از تاژِ ابروی تو میگیرد
با شر شر باران هوایی میشوم گاهی
فکر و خیالم را سرِ موی تو میگیرد
تو ماه هستی چادر شب را بغل کردی
صدها ستاره نور از روی تو میگیرد
قدری نظر انداختی روز قیامت شد
قدقامتم را قامت کوی تو میگیرد
بلبل به شوق اشتیاقِ روی تو پر زد
گل عشوه را از عطرِ دلجوی تو میگیرد
هرگز هوای عشق تو در من نمیمیرد!
باران که میبارد هوا بوی تو میگیرد
#صفيه_قومنجانی
🔸کپی شعر با نام شاعر
پارسی
گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای کُه، ترنّم دریاست پارسی
از آفتاب، معجزه بر دوش میکشد
رو بر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشغر، از سند تا خجند
آیینهدار عالم بالاست پارسی
تاریخ را، وثیقهٔ سبز شکوه را
خون من و کلام مطلّاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف، چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این، که چه زیباست پارسی
بانگ سپیده، عرصهٔ بیدارباشِ مرد
پیغمبر هنر، سخن راست، پارسی
دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی است که ما راست پارسی
#عبدالقهار_عاصی
ما صید شدیم تا تو صیاد شوی
ما عقده شدیم تا تو آزاد شوی
ما زخم شدیم تا تو لبخند شوی
ما درد شدیم تا تو فریاد شوی
#عبدالقهار_عاصی
ما آتش صبر و روزگاران همه سنگ
ما پای شکسته، رهگذاران همه سنگ
نقشی همه انتظار و چشمی همه آب
شهری همه درد و شهرداران همه سنگ
#عبدالقهار_عاصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی آقای عسکری
شعر از فرصتالدوله شیرازی
👌
هنوز فرصت هست
هنوز فرصت هست
برای دیدن یک گل
هنوز فرصت هست
هنوز میشود آیینه را تماشا کرد
و خط کشید به روی خطوط ناروشن
هنوز میشود از خانه تا خیابان رفت
و چشم را به تماشای واقعیت برد
نگاه کن!
هجوم وسوسهٔ میدان
و آرزوی فروش دو پاکت سیگار
چگونه غربت مردان روستایی را
گره زده است به آغاز بیسرانجامی
و چشم مزرعه میسوزد
و چشم مزرعه در انتظار کسی است
که بند حادثه او را ز روستا دزدید
کسی که دور شد از روزهای بذرافشان
و ردّپای طلوع گیاه را گم کرد
نگاه حادثه میگوید
کسی به فکر شکفتن و خوشهدادن نیست
دو پاکت سیگار
برای گریهٔ گلهای روستا
کافی است
□□□
هنوز فرصت هست
هنوز میشود از چشمهای بارانی
دری گشود به معنای اولین خورشید
و پشت حوصلهٔ عشق زندگانی کرد
نگاه کن شاعر!
هنوز روشنی نام یک ستارهٔ سبز
چراغ کوچهٔ ماست
چراغ کوچهٔ ما را چرا نمیبینی؟
هنوز شعر تو از جنس مهربانی نیست
هنوز کودک امسال با تو بیگانه است
تو ماندهای و حصار همارهٔ عادت
تمام دغدغهات یک فصاحت موهوم
و سنگچین قوافی
■■■
نگاه کن شاعر!
تو ماندهای و حصار بلند بیخویشی
تو ماندهای و هجوم مکندهٔ تصویر
تو ماندهای و صدایی که اهل عاطفه نیست
تو ماندهای و غم «حجم»
تو ماندهای و غم «موج»
تو ماندهای و سراب...
نگاه کن شاعر!
هنوز شعر به «اخوانیات» مشغول است
و چشمهای تو غمناک زخم انسان نیست
و چشمهای تو در جستجوی عشق نبود
و چشمهای تو در کوچههای شهر نگشت
و دست عاطفه هرگز تو را نچرخانید
□□□
هنوز فرصت هست
هنوز میشود از دست خالی یک مرد
غم شبانهٔ یک خانه را سراغ گرفت
هنوز میشود از پلههای درمانگاه
برای دیدن اندوه شهر بالا رفت
و صبر کرد و نشست
و مثل آینه پر پر شد
و سطر اول یک شعر میشود آغاز
■■■
برای دیدن خوبی
برای خوبشدن
برای خیمهزدن در نگاه یک کودک
هنوز فرصت هست...
هنوز میشود از خانه تا خیابان رفت
و چشم را به تماشای واقعیت برد
نگاه کن!
چگونه میرمد از من نگاه کودکیام!
به جستجوی کسی باشیم
کجاست گمشدهٔ من؟
هنوز میشود آیینه را تماشا کرد
و خط کشید به روی خطوط ناروشن
#محمدرضا_عبدالملکیان
🍁 🍁
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیرهشب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشهٔ من
گیسوان تو شب بیپایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسهزن بر سر هر موج گذر میکردم
#حمید_مصدق
#جای_تو
جای تو خالی است
در تنهاییهایی که مرا
تا عمیقترین درههای بیقراری میکشانند
جای تو خالی است
در دریغ نامکرری
که به پایان رسیدن را فریاد میکنند.
جای تو خالی است
در هر آن ناکجایی
که منم....
#حمید_مصدق
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رها شد به کمان برگردد
سالها منتظر سوت قطارم که کسی
با سلام و گل سرخ و چمدان برگردد
من نوشتم که تو را دوست ندارم ای کاش
نامهام گم بشود، نامهرسان برگردد
روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من
باید امروز ورقهای جهان برگردد
پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد
به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد
#مهسا_تیموری
.
سالها،در گوشه ی میخانه، تنها سوختم
ساختم با محنت ایام ،اما ...سوختم
شمع هم می سوخت، اما دیده بر پروانه داشت
من جدا از روی او، تنهای تنها سوختم
همچو درمان،روز و شب با درد بودم همنشین
ساختم روشن هزاران بزم را، تا سوختم
تا نسوزد از حسادت آن رقیب تنگ چشم
رحم بر بیگانه کردم،خویشتن را سوختم
شمع،گریان بود گاه سوختن پیش رقیب
من سراپا خنده بودم،تا سراپا سوختم
گر کند فردا وفا،با غم توان امروز ساخت
کرد از بس یار من امروز و فردا ،سوختم
چون چراغ مردگان، تنها به گورستان عشق
با تحسر ،بر مزار آرزوها سوختم
#حامدموافق
سیب من چرخیدی و با اتفاق دیگری
عاقبت افتادی اما توی باغ دیگری
قسمت تو رفتن از باغ است اما سهم من
قصهای که میرسد دست کلاغ دیگری
بعد تو با هر کسی طرح رفاقت ریختم
تا فراموشم شود با داغ، داغ دیگری
عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد
تا بیندازد مرا در باتلاق دیگری
آنچه بعد از رفتن تو سر به زیرم کرده است
ماندهام عشق است یا ترس از فراق دیگری
طبق قانون وفاداری به پایت سوختم
طبق بند آخرش رفتی سراغ دیگری
#علی_صفری
آرزویت به دلم یخ زد و آخر نرسید
شعلهی آتش وصلت که کند آب مرا..
#زهرا_هنروران
منم که هرچه بگویی ‹برو› نخواهم رفت!
تویی که هرچه بگویم ‹بمان› نمیمانی...
#مجید_ترکابادی
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند...
مثل خودت!
که رفتی و دیگر نیامدی 🙂
#امید_صباغنو
احساسِ خوشی دارم ابراز کنم یا نه
مـجنونیِ این دل را آغـاز کـنم یا نه
با یکنظر از چَشمت مهرَت بهدلم افتاد
ارباب دلم هـستی ؟ در باز کـنم یا نه
از شوق تو در شعرم طناز ترین هستم
در شـعر بـرای تـو کـم ناز کـنم یا نـه
دلبر تـو اگر باشی شاعـر تَرَم از سعدی
با وصف تو در شعرم اعجاز کنم یا نه
بی عـشق اگر باشم گمنام ترین هستم
با عـشقِ تـو نامـم را احـراز کـنم یا نه
پروانهام و شمعیدرخوابِخوشیهستم
بـیــدار شــوم آیـا پــرواز کــنـم یـا نـه
در بازیِ چـشمِ تـو تـسلیم ترین شاهـم
در بـندِ رُخَـت خـود را سـرباز کـنم یا نه
بایـد چه کنم با دل در مکتب عـشق تو
با عاشـقـی ام دل را مـمـتاز کـنم یا نه
تکلیف بگـو با من چَـشمانِ سـیاهَت را
با این دلِ بی هـمدم هـمراز کـنم یا نه
حالا که پر از شـورَم آهنگِ دلِ خود را
در پـردهٔ چـشـم تـو شـهـناز کـنم یا نه
عاشـق شـده ام شاید از طـرزِ نـگاهِ تو
احـساسِ خـوشی دارم ابراز کنم یا نه
امیر_بهنام
از نیازم ناز و از نازِ تو می جوشد نیاز
حیرتی دارم که معشوقِ تواَم، یا عاشقم!
#شفایی_اصفهانی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
شب جمعه شده و باز دلم رفت حرم
دل آشفته ی من، صحن تو را کم دارد
━━━━💠🌸💠━━━━
#مجتبی_قربانعلی
#صلاللهعلیکیااباعبدالله
من مدتی است ابر بهارم برای تو
باید ولم کنند ببارم برای تو
این روزها پر از هیجان تغزّلم
چیزی به جُز ترانه ندارم برای تو
جان من است و جان تو، امروز حاضرم
این را به پای آن بگذارم برای تو
از حدّ دوست دارمت اعداد عاجزند
اصلاً نمی شود بشمارم برای تو
این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
دریا نداشت دل بسپارم برای تو
من ماهی ام تو آب، تو ماهی من آفتاب
یاری برای من تو و یارم برای تو
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
#مهدیفرجی
من خواستم که خواب و خيال خودم شوی
رويا شوی اميد محال خودم شوی
لرزيد دستهايم و سرگيجه ام گرفت
آوردمت دليل زوال خودم شوی
يا در دلم شناور يا بر تنم روان
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی
هر روز بيشتر به تو نزديک می شوم
چيزی نمانده است که مال خودم شوی
حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار
تا قطره قطره گريه به حال خودم شوی
عاشق نمی شوی سر اين شرط بسته ام
نه … حاضرم ببازم و مال خودم شوی
#مهدیفرجی
نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی
نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی
سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم
فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟
تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی
نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم
اگـــر منظورت اینها بود … خوبـــم … بهتـــرم یعنی…
#مهدیفرجی