eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
☆ چو چرخ دامن من پر ستاره می‌سازد مهی که کار دلم با اشاره می‌سازد فریب نازکی دل مخور که دست زمان ز شیشه‌ی دل ما سنگ خاره می‌سازد بیا که پیر مغان خانه‌ی دل من و تو خراب می کند اما دوباره می‌سازد رهین منت عشق وی‌ام که در شب هجر ز قطره قطره‌ی اشکم ستاره می‌سازد علاج من به لب دلبر مسیح دمی‌‌ ا‌ست که مرگ را به دم خویش چاره می‌سازد ز چاک‌چاک دل من عجب چه می‌داری؟ که یار ما سند عشق پاره می‌سازد به نیم حلقه ز گیسوی او نسیم ‌سحر برای طفل دلم گاهواره می‌سازد مگو ز حرمت اغیار و بی‌وفایی یار که داغ‌های دلم بی‌شماره می‌سازد بیا و حالت پروانه را ببین ای گل! که همچو شمع چسان با شراره می‌سازد؟ استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه)
زیر سنگینی کفاره کمر می‌شکند لب تو باشد و من روزه بمانم؟ ابداً...! 😒😁والاع
1680169527693_-2147483648_-211106.ogg
1.97M
دلم جنگل، دلم باران، دلم مهتاب می‌خواهد دلم یک کلبه‌ی چوبی کنار آب می‌خواهد چنان دلگیرم از دنیا که ترجیحا دلم شعری... پر از تصویر موزون و خیالی ناب می‌خواهد قلم دستم به دامانت، بکِش یک دسته مرغابی که دل آرامشِ محضِ لبِ تالاب می‌خواهد جهانی خالی از وحشت، نه کفتار و نه سگ باشد دلم یک جنگلِ سبزِ پُر از سنجاب می‌خواهد بکِش یک کودکِ ساده، که از اسباب بازی ها نه شمشیر و نه نارنجک، فقط یک تاب می‌خواهد تمامِ حسِ شعرم را بگنجان در غزل امشب که این تصویر رویایی فقط یک قاب می‌خواهد اتاقی از اقاقی را برایم فرش کن در شعر که ذهن خسته‌ی شاعر، دو ساعت خواب می‌خواهد
1680166907312_-2147483648_-211091.ogg
1.94M
پروانـه هـا در پيـله دنيـا را نـمی فهمند تـقـويـم هـا روز  مبـادا را نـمی فهمند دريا بـرای  مـردم  صحرا نشيـن دريـاست ساحـل نشينـان قـدر دريـا را نمی فهمند مثل همـه مـا هـم خيـال زندگـی داريـم امـا نـمی دانـم چـرا مـا را نـمی فـهمند هـر روز سـيبـی در مسيـر آب  می آيـد ديگـر نيـا اين شـهر معـنا را  نمی فهمند   اين مردمان  مانـند اهـل كوفـه می مانند انـدازه ی يـك چـاه مـولا  را نـمی فـهمند   اينجا سه سال پيـش دست دارمـان دادند اين قوم درد اينجاست اينجا را نمی فهمند فرسنگ ها از قيـل وقـال عاشـقی دورند هنـد و سمـرقنـد و بـخارا را نمی فهمند چاقـو به دسـت مـردم  هشيـار افـتاده ديـدار يوسـف بـا زليخـا را نمی فهمند از روز  اول بـا تـو در پـرواز دانـستـم پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند   خوانش :
اصرار نکن ما شدنِ ما شدنی نیست تردید نکن این گره ها وا شدنی نیست این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم در دفتر اشعار دلت جا شدنی نیست صد ابر اگر تا ابد الدّهر ببارند این برکه ی قحطی زده دریا شدنی نیست در فرش غزل نقش تو را بافته ام تا این فاصله را پر کنم اما شدنی نیست کم وعده بده موعد انگور گذشته است این غوره ی هجر است که حلوا شدنی نیست دلبسته ی مویی شده ام سرنخ این عشق در خرمن گیسوی تو پیدا شدنی نیست من دور تو می گردم و می گردم و این دور هر چند محال است ولی ناشدنی نیست
همان دینی که شد مدیونت از شعب ابیطالب بر عالم کرده تکریم تو را مهر آفرین واجب شدی زینت فزای خانه ی طاها و آوردی گلی یکتا و در شان علی ابن ابیطالب خدا را دیده ای در چشمهایش بی گمان بانو که قلبت شد به عشق «رحمة للعالمین» راغب کم آورده است حاتم از شکوه بذل و بخشش هات و در تحریر اجر نیکی ات در مانده شد کاتب شدی سنگ صبور خاتم و نگذاشتی یک آن شود غم بر وجودش در هیاهوی زمان غالب اگرچه وصف تو سخت است ام المومنین شاید محمد رفت تا معراج ،وقتی شد تو را صاحب
ازین همه فراق، دل کباب شد بیا دگر زمانه بی تو بر سرم خراب شد بیا دگر سکینه ی زمین و آسمان، امام مهربان زمانه، سینه اش پُر اضطراب شد بیا دگر مرا زیاد در گناه دیدی و دلت شکست دلم شکست و از خجالت آب شد بیا دگر خجالت آور است گفته ام، نمایِ شهرمان چقدر بی حیا و بد حجاب شد بیا دگر فقیرها به زیر پای اغنیا فدا شدند دوباره از حقیقت اجتناب شد بیا دگر هوا بدون بودنت، جهنم است بی گمان نفس زدن برای ما عذاب شد بیا دگر هزار و یک طریق خواندمت بیا، نیامدی به هر دری زدم دلم جواب شد بیا دگر هنوز می رسد نوا، حسین زیر دست و پا... میان خون محاسنش خضاب شد بیا دگر
☆______🍃🍃🍃☆🌺🌼🌺☆🍃🍃🍃______☆ 🙏😭مناجاتی با خدا در ماه مبارک 🙏 یاحبیب الباکین ای که با آلوده ای چون من مدارا می کنی دردهایم را به یک ناله مُداوا می کنی   تو کریم ِ سفره داری من گدایِ دوره گرد باگدایِ خود همیشه با کرم تا می کنی   منکه امروزم همیشه بدتر از دیروز شد راحتم کن پس چرا امروز وفردا می کنی   تاجوانی دیده گریان عذر خواهی می کند باملائک مینشینی و تماشا می کنی   هرکسی را دوست داری همنشین خود کنی پایِ اورا یک سحر صحنِ نجف وا میکنی   لایق لطفت نبودم ، منکه میدانم اگر لطف بر ما می کنی با عشقِ مولا میکنی   تاکه می گویم حسین، عرشِ تو میریزد بهم گوئیا درسینه ام شش گوشه بر پا میکنی   هرکه بر پیشانی اش بنوشته «زوّارالحسین» در قیامت زود میگردی وپیدا می کنی   گریه کن هایِ حسین محشر مُعَطّل نیستند راهشان را جانب باب ُ الحسین وا می کنی   شک ندارم هرکسی شد بیشتر خرجِ حسین عاقبت اورا جنان مهمان ِ زهرا می کنی      هرکه آمد صحنِ سلطان ، گوشة باب الجواد کربلایش را همان لحظه تو امضا می کنی   یعنی امسال اربعین من هم خدائی می شوم؟ از نجف پایِ پیاده کربلایی می شوم 🔸شاعر: قاسم_نعمتی
عشق یک شیشه‌ی انگور کنار افتاده است که اگر کهنه شود مست‌ترت خواهد کرد❤️
شهر آینه‌وار می‌شود با یک گل پروانه‌تبار می‌شود با یک گل گفتند نمی‌شود ولی می‌بینند یک روز بهار می‌شود با یک گل ⚘️اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج⚘️
🍃🏴 نذر وفات أم المؤمنینِ دو عالم 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- از آن عشقِ بدونِ نقص در حیرت اگر بودی برایش در مقام ِ همسری زینت اگر بودی- -دلیلش جذبهٔ ایمان و خُلقِ مهربانش بود پیاپی با پیمبر(ص) عاشقِ صحبت اگر بودی دلت میخواست اسلام ِ محمد(ص)بهترین باشد برای دین به فکرِ وقفِ اموالت اگر بودی مسلمان پروری کارِ خودت بود و به دنبالِ تجارت، یا که رونق دادنِ ثروت اگر بودی أمیرالمؤمنین تنها علی(ع) بود و به این علت موافق با مرامش بوده؛ با حضرت اگر بودی ولایت در مسیرِ فتنه و شبهه نمی افتاد اگر بودی و در تبلیغِ آن حجّت اگر بودی در آن نُه سالگی، ٱم أبیها(س) نیز مادر داشت در آن نُه سالگی، با قلبِِ پُر مهرت اگر بودی- -دلش آرام بود و دور بود از بغض و دلتنگی کنار دخترت زهرا(س)؛ شبِِ «وصلت» اگر بودی حسن(ع)سیلی به مادر را نمیدید و جوان می ماند هوادارانه در آن کوچهٔ خلوت اگر بودی نمیدانم چه حالی داشتی در آتش ِ کینه گرفتارِ چهل نامردِ بی‌غیرت اگر بودی زمین افتاد و «در» بر رویِ بارِ شیشه اش افتاد تو میرفتی به جای فضه(س)آن ساعت اگر بودی زمان رفت و زمینِ کربلا در انتظارت بود شبی با کاروانِ خسته در حرکت اگر بودی فقط میخواستی کام ِحسینت(ع)بی عطش باشد تمام عمرِ خود، دنبالِ یک حاجت اگر بودی تک و تنها، عطش، گودال، خنجر، سر، قفا، نیزه به صورت میزدی لطمه! در آن هیئت اگر بودی یقیناً میسپردی جان اگر میدیدی اَش عریان به روی تل پریشان شاهدِ غارت اگر بودی در آغوش تو زینب(س) زار میزد داغ هایش را غروبِ روزِ عاشورا در آن غربت اگر بودی بهشتِ چادرِ تو سرپناهِ کودکان میشد میانِ خیمه در آن عصرِ پُر وحشت اگر بودی! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
همان دینی که شد مدیونت از شعب ابیطالب بر عالم کرده تکریم تو را مهر آفرین واجب شدی زینت فزای خانه ی طاها و آوردی گلی یکتا و در شان علی ابن ابیطالب خدا را دیده ای در چشمهایش بی گمان بانو که قلبت شد به عشق «رحمة للعالمین» راغب کم آورده است حاتم از شکوه بذل و بخشش هات و در تحریر اجر نیکی ات در مانده شد کاتب شدی سنگ صبور خاتم و نگذاشتی یک آن شود غم بر وجودش در هیاهوی زمان غالب اگرچه وصف تو سخت است ام المومنین شاید محمد رفت تا معراج ،وقتی شد تو را صاحب
نخواندن راه خوبی نیست؛ تاوانی اگر مانده است به پا کن این نمازت در تو ایمانی اگر مانده است نرفتن فکر خوبی نیست؛ باید رفت باید رفت که مصنوعی تو را یک پای لنگانی اگر مانده است امیدی نیست جز لطف تو بين پاره آجرها میان سفره ها یک لقمه ی نانی اگر مانده است فقط عشق است رحم آورده این خشم زلیخا را برای یوسف این شهر زندانی اگر مانده است بیا از کوه بالاتر و خورشیدپیامد باش! به روی شانه ها رد مسلمانی اگر مانده است سری بشکسته روی نیزه ها در سنگباران ها به پیشانی تو رد مسلمانی اگر مانده است ببین فرسایش دیروز بر آسایش حالا؛ سری برنیزه ها رفته است سامانی اگر مانده است برو شاعر! بخواه از ابر بارانی بباراند! میان چشم هایت بوی بارانی اگر مانده است 🌺
: وقت افطار ،سیرخندیدم؛ دخترم با زبانِ شیرین گفت: سفره ی افتخار را چیدم.
خورشید! نگو دیدن روی تو محال است یک قافله دل منتظر روز وصال است در پرتوی الطاف تو هستیم، اگر چه در پرده شدن هیئت یک ماه جمال است
🌹🌹🌹🌹 جان من یک بار دیگر هم نگاهم کن برو برکه‌ای خشکیده‌ام لبریز ماهم کن برو پشت خواهم کرد بعد از تو به هر راهی که هست لااقل برگرد اینجا رو به راهم کن برو دین خود را باختم ، با این تمنا سوختم یک بغل را آخرین سهم گناهم کن برو شانه‌هایت را گرفتی از من اما لطف کن تکه ی پیراهنت را تکیه گاهم کن برو بارها هم گفته بودم دوستت دارم ولی گوش خود را خالی از هر اشتباهم کن برو
🌹🌹🌹🌹🌹 نمازی که خدیجه خوانده در پشت پیمبر شکوه اشهدش دارد هزار الله اکبر تمام هستی خود را به دین بخشیده بانو از آن روزی که دلبسته به لبخند پیمبر میان دامنش نازل شده اعجاز قرآن در آغوشش تلاوت می شود آیات کوثر شکوفا می شود خیر النسا در خانه،وقتی که ام المومنین باشد میان خانه مادر چگونه از فراق او پیمبر خون نبارد؟ غمش وقتی تمام آسمان را کرده مضطر محمد با عبای خود گلی را خاک کرده که با عطرش گلستان می شود صحرای محشر سلام‌الله‌علیها
جمعه و ماه مبارک ، تو کجایی آقا ؟ کاش می شد که همین جمعه بیایی آقا اللهم عجل لولیک الفرج
ای حضرت آفتاب در خونم باش گرما بخش این دل داغونم باش از دوری تو چو بید لرزان شده ام یک لحظه بیادِ دل مجنونم باش
الا قرار دل و جانِ بی‌قرار ظهورت! کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟ کدام روز به شب می‌رسد که آمده باشی؟ کدام جمعه شود شنبه بر مدارِ ظهورت؟
در این زمانه‌ی‌شهرت خوشا‌بـه‌حال دلی کـه آشنـای تـو و بین خلق گمنـام اسـت اللهم عجل لولیک الفرج
ای كاش زنـده بـاشـم و بينم بـه ديـده‌ا‌‌‌‌م دوران غيبت تو بـه پايـان رسـيده اسـت اللهم عجل لولیک الفرج
‌ حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدم این روزها به تلخ‌زبانی زبانزدم ‌ تو با یقین به رفتن خود فکر می‌کنی من نیز بین ماندن و ماندن مرددم! ‌ حق داشتی گذر کنی از من، که سالهاست یک ایستگاه خالی بی رفت و آمدم‌ ‌ از پا نشستم و نفسم یاری‌ام نکرد از هوش رفتم و نرسیدم به مقصدم ‌ گفتم که عاشقت شده‌ام، دورتر شدی ای کاش لال بودم و حرفی نمی‌زدم... ‌
به سرم داغ جنون از غم هجر افتاده مانده‌ام دور ز صحن و حرمت، شه‌زاده بطلب جان جوادت که دگر درد فراق برده تاب از دل و بر مرگ شدم آماده ✍🦋
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ تو آمدی به جهان در پی هوای محمد که دلبری کنی و همسری برای محمد که بی‌تعلق و بی‌تاب و عاشقانه بریزی تمام هستی خود را به زیر پای محمد طلب به شعب ابی‌طالبت اگر که کند عشق تو بی‌بهانه بیایی و پا به پای محمد خوشا به حال نگاهت که غرق آینه وا کرد تمام پنجره‌ها را به روشنای محمد به ما که مؤمن‌تانیم مادرانه نظر کن خدیجه، همسر با مهر و با وفای محمد! ━━━━💠🌸💠━━━━