eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از او به دلم می رسد آزار، قشنگ است! بر سر بکشد چادر گلدار، قشنگ است عاشق به پریشان شدنش زنده و معشوق تأخیر کند لحظهء دیدار، قشنگ است گاهی وسط صحبت رسمیِ من و او تغییر کند حالت گفتار، قشنگ است از پنجرهء چشم پلنگ آهوی مستش هی خیره شوی بر در و دیوار، قشنگ است می خندد و دل کندن از این منظره سخت است تکرار شد این منظره، تکرار قشنگ است لبخند زد و گفت: توکلت علی الله خوشبخت شدن با نفس یار، قشنگ است. مجتبی_رافعی
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
ای دل مگر نگفته ام از عشق دور باش عاشق شدی..؟بمیرم الهی صبور باش جز سوختن نصیب تو از عشق هیچ نیست از این به بعد ای دل ساده تنور باش ای دست از گناهِ تهی بودنت بلرز ای باغ پینه منتظر کرم و مور باش ای چشم آبروی مرا بیشتر نریز ای آستین بجنب دوباره نمور باش اما مباد خم شوی ای قَد،،شبیه سرو_ با تیشه ای بیوفت ولی پر غرور باش علی فرزانه موحد
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
بــه مُردادی ترین گرمـــا قسم، بدجور دلتنگم شبیه گچ شده از دوری ات، بانوی من، رنگم! حسودی می کند دستم بــه لبهایی کـه بوسیدت! وَ من بیچاره ی چشم تو ام... با چشم می جنگم! تنم از عطــر آغـــوش ِ تــو دارد باز می سوزم جهنّم شد بهشتم؛ تا پرید آغوشت از چنگم نظام ِ آفـــرینش ناگهـــان بـــر عکس شد ،  دیدم- زدی با شیشه ی قلبت شکستی این دلِ سنگم! گلویم را گرفته بُغضی از جنسِ سکوت امشب "گُل ِ گلدون من..." جا باز کـــرده توی آهنگم! بدم می آید از ایـــن قــدر تنهایـــی... وَ دلشـــوره ازین احساسهای مسخره... از گوشی ام... زنگم! فضـــای شعـــر هم بدجـــور بوی لـــج گرفتــه– نه؟ دقیقاً بیست و یک روز است گیج و خسته و منگم! تو تقصیری نداری ، من زیادی عاشقت هستم همین باعث شده با هر نگاهی زود می لنگم! همان بهتر کــه از هذیان نوشتن دست بردارم به مرگِ شاعرِ چشمت قسم... بدجور دلتنگم اميد صباغ نو
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
به بوسه‌های تبر، زخمهای من کم نیست خرابه‌های دل خسته، کمتر از بم نیست شبیه برگ خزانم که دل سپرده به باد پر از هوای تو و بی قرارِ شبنم نیست تو نیستی که بفهمی چقدر دلتنگم گلایه‌های من از روزگار، مبهم نیست همین دقایق کوتاهِ دیدنت خوب است نگو که فرصت دیدار ما فراهم نیست چه مخفیانه برای تو اشک می‌ریزم اگر چه شانه‌ی دیوار آه، محرم نیست بیا که زندگی‌ام درد می‌کند بی تو چرا همیشه کسی را که دوست دارم نیست؟
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
تورا هی پُر شدند و عصرهای جمعه سر رفتند و حس کردند بی تو آروزهاشان هدر رفتند نوشتندت نوشتندت نوﺸ ... تن هایشان پوسید اگر ماندند با تردید و با تردید اگر رفتند بهارِ بی تو را پاییز نامیدند شاعرها و "فصلافصل" از پاییز "زردازرد" در رفتند بهار بی تو پاییز قلم ها بود شب تا صبح به جای اینکه بنویسند با خودکار ور رفتند غرور آبی خودکارها هم این چنین خشکید اگر نه آنقدر ماندند تا یکروز سر رفتند... مهدی فرجی
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
شده با یادِ کسی قلبِ تو پُر کار شود؟ پایِ تو سست و سرت چرخشِ پرگار شود؟ خوابِ چشمانِ تو دزدیده شود تا به سحر؟ دلت از عالم و آدم همه بیزار شود؟ شده با غمزه ی چشمانِ پُر از نازِ کسی بدنت بی مرض افسون شده بیمار شود؟ یا که در اوجِ زمستان و به یک لحظه عبور خونت از هُرمِ کسی جوششِ بسیار شود؟ در هوایی که معطر شده از بازدَمش چو نباشد نَفَست آه و عزادار شود؟ شب و روزَت همه آیینه ی ماهش گردد همه جا منعکسِ عکسِ رخِ یار شود؟ شده آوایِ طبیعت همه فریاد شود؟ کوه و دریا و دَمن صدایِ دلدار شود؟ همچو "ژاکاو" چو قامت به نوشتن بستی قلمت نماز و او قبله ی اشعار شود؟
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن با من دم از هوای کس دیگری بزن پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت روزی به آشیانه من هم سری بزن ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن سرباز نیمه جان! به صف لشکری بزن درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت ای روزگار سیلی محکمتری بزن ! شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن ... سجاد سامانى
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
پله ها در پیش رویم ، یک به یک دیوار شد زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن تا به گرد گردنم پیچد ، عصایم مار شد اژدهای خفته‌ای بود ، آن زمین استوار زیر پایم ناگه از خواب قرون ، بیدار شد مرغ دست‌آموز خوشخوان کرکسی شد لاشه‌خوار و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد گل فراموشی و هر گلبانگ ، خاموشی گرفت بس که در گلشن ، شبیخون خزان ، تکرار شد تا بیاویزند از اینان ، آرزوهای مرا جا به جا در باغ ویران هر درختی دار شد زندگی با تو چه کرد ، ای عاشق شاعر ! مگر کان دل پر آرزو ، از آرزو ، بیزار شد بسته خواهد ماند این در ، همچنان تا جاودان گرچه بر وی کوبه‌های مشت مان رگبار شد زهره ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ ورنه جام روزگار ، از شوکران سرشار شد... 🌷🍃
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
جانم به لب آمد، و نشستم گله کردم نفرین به تو و بانی این فاصله کردم رنجیده شوی از من مجنون گله ای نیست بد بودی و یک عمر تو را حوصله کردم هی سوختم و ساختم و حیف دوپا که در راه غم عشق تو پر آبله کردم من رفته ام از دست امیدی به شفا نیست بیهوده فقط دور سرت هروله کردم... من شهر رها گشته ی دور از گسل اما بدجور خدایا هوس زلزله کردم...
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی فاضل نظری
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم از این شلوغ شما می روم به غار خودم چه لذتی است که یک صبح سرد پائیزی کنار پنجره باشم در انتظار خودم گلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید خودم گلی بگذارم سر مزار خودم اگر چه این همه سخت است نازنین بپذیر دلم به کار تو باشد، سرم به کار خودم لاادری
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
🌹 بگذار روبه رو وَ مکرر ببینمت چون آینه همیشه مصور ببینمت فرهاد من بیا دم آخر به رسم عشق شیرین زبان و شاعرِ دفتر ببینمت آغوش وانمیکنی ای شاخه امید محکمترین درخت صنوبر ببینمت؟ تاریک می شود همه جا با غروب ماه بگذار تا دقیقه ی آخر ببینمت سیمرغ پرشکسته چرا غرق ماتمی اسطوره ایی چگونه کبوتر ببینمت!؟ بیهوده دست و پا زده شعرم برای تو؟ من دوست دارمت که سراسر ببینمت... ققنوس گوشه گیرجهان میشوی ولی سخت است گُر بگیری و دیگر نبینمت 🖍 ــــــــــــــــــــــ 🍒 ••••✾•🌿🌺🌿•✾••••
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
سینوس‌های زلف تو تکرار میشوند درگیر این معادله گشتن شجاعت است
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
غزل چشمت ؛ غزل مویت ؛ غزل لبهات بانو جان خدا رحـمش بیاید بر مخاطب هات بانــو جان نگاهت  منتقدها  را  حسابـی  بـی زبان  کرده و شاعرهای سر در گم که در شب هات بانو جان غنایی راه رفتن ها؛حماسی عشوه کردن ها چه می چسبد برای ما  مجرب هات بانو جان تبــم  تند است و هذیانم مفاعیلن مفاعیلن دعا کن قسمتم باشد تو و تب هات بانو جان رسیدم روی این بیتی که عمرش یازده قرن است و می پرسم  به شکلی که مودب هات بانو جان: تو  مرصاد العبـادی  یا  فـروغ کشف الاسراری که رندی می گذارد سر به مکتب هات بانو جان؟ تو لامذهب ترین شعری که خیییییلی دوستش دارم به می سجاده رنگیـن شد و  شد لب هات بانو جان
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
یه صحبت با اعضا محترم. این کانال یه کانال خصوصی بود برای ذخیره ی شعرهایی که جاهای مختلف میدیدم. تا اوقات فراغتم بخونم .و دسترسی به شعر ها برام آسون باشه. بعد یمدت تصمیم گرفتم بدون گذاشتن آیدی و لینک کانال و عمومی کنم تا هر کسی که سرچ کرد و وارد کانال شد بتونه از شعرهای کانال استفاده کنه
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
در مکث زمان اگر چه پر جزر و مَدیم ما مجرم محکوم به حبس ابدیم یا پوچ، دو دست سرد دنیاست و یا ما پشت همان دست که پوچ است زدیم
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم منظومه ای برابر چشمم گشوده شد آن شب که از کنار تو آرام رد شدم گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم دیدم تو را در آینه و مثل آینه من هم دچار -از تو چه پنهان- حسد شدم شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق در عمق چشم های تو حبس ابد شدم شاعر شدم! همان که تو را خوب می سرود مثل کسی که مثل خودش می شود شدم
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دل به هیچ عشقی نمی‌بندم، خیالت جمع جمع از تمام شهر دل کندم، خیالت جمع جمع بال پرواز مرا خواهی بچین، خواهی نچین تا ابد بر خویش پابندم، خیالت جمع جمع آینه گاهی برایم نقش بازی می‌کند من به رویش هم نمی‌خندم، خیالت جمع جمع جمع ما با هم عددهایی حسابی نیستند کم شدن را آرزومندم، خیالت جمع جمع گُر گرفته پیرهن از داغ دل، اما ببین! لب فرو بستم، دماوندم؛ خیالت جمع جمع تیشه را از ریشه‌ام بردار، لازم نیست که پاره شد زنجیر پیوندم، خیالت جمع جمع گرچه چشمان مرا در اشک غلطان کرد و رفت! من در این برکه نمی‌گندم، خیالت جمع جمع..❤️🌷🌺🌺🌺🌺🌷❤️
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
تا کی ای دلبر، دلِ من بارِ تنهایی کشد؟ ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
هرچه کردم که شوم با تو هم آغوش، نشد یا کنم قصه عشق تو فراموش نشد باده تلخ، مگر عقده گشاید ورنه کام دل حاصل من زان دو لب نوش نشد گریه کردی که چو پروانه مرا سوخته‌ای شمع من! عاقبت این گریه گنه پوش نشد گفتم ار مست شوی کام دلی گیرم لیک گشتم از چشم سیه مست تو مدهوش نشد شبی از بیخودی آغوش گشودی بر ما قسمت ما دگر آن گرمی آغوش نشد اشک آن بوسه که زد بر لب جانانه رقیب آتشی در دلم افروخت که خاموش نشد دامن افشان چو نسیم از بر ما دوش گذشت به خدا غصه عمری چو غم دوش نشد هاشم محجوب (مهتاب)
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
ای خیره به این خیره چه زیباست نگاهت ! جانم به لب آمد چه فریباست نگاهت ! شاید که سراب‌ست مگر میشود آخر آیینه ترین حالت دریاست نگاهت ! مصلوب نگاهت شده ام مریم عاصی انگار که از صلب مسیحاست نگاهت تسلیم تمنا و هوادار غرور است ای ناز ! چه افتاده و سرپاست نگاهت ! آهوچه ی ارباب ، به خاکی زده امروز امروز غزلناز رعایاست نگاهت ! ای تاج به سر ، کوزه ی الماس ! گل‌اندام! زیباست که زیباست که زیباست نگاهت
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد آفتابی بود، ابری شد ، سیاه و سرد شد آفتابی بود، ابری شد ، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد ؟ هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد هر چه روزی آرمان پنداشت ، حرمان شد همه هر چه می پنداشت درمان است ، عین درد شد درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟ سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان ناگهان این اتفاق افتاد : "زوجی فرد شد" بعد هم تبعید و زندان ِ ابد شد در کویر عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد قیصر امین پور
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد 🌹🍃
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
چقدر ثانیه ها نامردند. گفته بودند که برمیگردند برنگشتندو پس از رفتنشان بی جهت عقربه ها میگردند آه این ثانیه های بیرحم چه بلایی به سرم آوردند نه به چشمم افقی بخشیدند نه به بغضم‌گرهی وا کردند به چه رو سبز بنامم به دروغ لحظه هایی که یکایک زردند. لحظه ها هم همه هایی موهوم لحظه ها فاصله هایی سردند بگذارید ز پیشم بروند لحظه هایی که یکایک زردند.
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
محو چشمانِ تــو بودم... که به دام افتادم!
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من خودش از گریه ام فهمید، مدتهاست...مد‌تهاست...! -
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دلم وقتی بریزد راهِ برگشتی نخواهد داشت که سوی آسمان، برفِ پشیمان برنمی‌گردد
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
بین جمعی که نشستند قضاوت بکنند کاش می‌شد که کمی هم به خدا جا برسد
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گفتی که ناگزیرشدی گریه‌ام گرفت من با هزار چشم تو را دیده‌ام نرو
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰