eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در دوزخ ار خیال توام همنشین بود یاد بهشت می‌نکنم بس که جا خوش است ‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لَرزد از بیمِ جُدایی اُستخوانم بند بند هر کُجا بینم فَلک سازد دو یار از هم جُدا
با یک نظر گشودی و بستی کتاب را گفتی: مبارک است ! بیاور شراب را گفتم: تو نیز مثل من از خویش خسته ای ؟ پلکی به هم زدی و گرفتم جواب را بگذار با محاسبه حال و روز خویش آسان کنیم زحمت روز حساب را آوخ که ترس و واهمه روز واپسین از چشم مردمان نگرفته ست خواب را آیینه را ببخش که با راستگویی اش آزرده کرد خاطر عالی جناب را از بس که خلق پشت نقاب ایستاده اند باور نمیکنند من بی نقاب را خفاش های قلعه تاریک ذهن شهر بهتر که آرزو نکنند آفتاب را روزی یکی از این همه مظلوم در زمین می افکند به گردن ظالم طناب را
من از زمین و زمان خوردم از تو هم آری تویی که ورد لبت بوده دوستم داری چقدر مضحک و تلخ است روی قول حباب تمام زندگی ات را قمار بگذاری تمام وعده وعیدی که داده بودی حیف دروغ بود و نمانده است راه انکاری شبیه سفره ی عقدم میان مجلس ختم! میان هلهله، قرآن گرفته سر قاری چه با لباس عروسی سیاه! می آید... کنار من که نشد یک دو گام برداری... چقدر نقشه کشیدم برای مجلسمان... و شام مجلستان شد...به گریه و زاری حلال می کنمت عشق من حلالم کن... سلام می دهم امشب به خودکشی ،آری فقط برای تو دلواپسم،که فردا صبح ببینمت که سیه پوش من... عزاداری
بیاندازی اگر صد بار دیگر جفت تاست را اگر پنهان کنی در خنده ها موج هراست را چرا باور نمایم حرفهای بی اساست را نگاهت پیش من جای دگر هوش و حواست را... نمی بخشم به قرآن قلب سست ناسپاست را انیسم بودی و امروز میگویم که نامردی نه درمانم که فهمیدم اساس و بانی دردی سر من بی مروت هر بلایی بود آوردی خدایی خسته ام از عاشقی،بیچاره ام کردی همین امشب ببر از قلب من جُل پَلاست* را نبودی در کنار هق هقم یکبار هم پیدا کجا بودم درون قلب سنگت یکه و تنها هزاران مثل من را خیس کردی در نمک حتی جهان دار مکافات است و سودا می کند فردا به جای خنده ی امروز اشک و التماست را فقط میخواستم دنیای من زیبا شود با تو دلم با هیچ کس همدم نشد دیوانه الا تو تمام شهر شد تصویر تو هر گوشه هرجا تو تمام خود زنی ها گریه ها شد سهم من تا تو برای دیگران خرجش کنی ناز و کلاست را برو فکری برای حال داغون و بد من کن نگاهی هم به آتش سوزی دنیای خرمن کن لباس غم بیاور بعد من دیوانه بر تن کن نفهمیدی چه کردی با دلم یک لحظه روشن کن اگر معنای وجدان شد سرت،خط تماست را نگاهم کردی و با هر نفس دیوانه تر گشتم نفهمیدم که دورم میزنی ،هر بار خر گشتم نشستی باتمام شهر و من خونین جگر گشتم من از آغوش مرگِ باور و احساس برگشتم عجب زیبا نشاندی بر هدف تیر خلاصت را 📚 گیدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب شاهد چشم‌های بیدار علی ا‌ست تاریخ در انتظار تکرار علی‌ است خوشبخت کسی که مُهر پرونده‌ی او امضای "براءَةٌ مِنَ النّارِ" علی ا‌ست
سعی کن پنجره ای رو به پریدن باشی دیده خواهی شد اگر لایق دیدن باشی…
mohammad_esfahani_shekayate_hejran 128.mp3
12.79M
زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود نام حبیب هست و نشان حبیب نیست عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
آبادی شعر 🇵🇸
زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخ
آخخخخخخ عجب خاطره انگیزه این موسیقی چقد من با این موسیقی و شعر اشک ریختم😔 فقط اولش مثل اون لقمه هاییه که مامانمون درست میکرد می‌بردیم مدرسه🙃
با سايه تو را نمی‌پسندم عشق است و هزار بدگمانی...
گهی مشمول مهرش می کند ما را و گاهی قهر مگیر از ما خدایا دلبر حالی به حالی را
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟ من در این خنده‌ی پرغصه مهارت دارم
نمیدانم که را دیدم که از خود میرود هوشم جنون آهسته میگوید «مبارک باد» در گوشم
خواهان تو اند با دعا مهدی جان حرف دلشان نیست!،نیا! مهدی جان دکان زده اند در نبودت اینجا با ریش و عبا و ادعا مهدی جان
ماییم.. که بی‌قُماش و بی‌سیمْ خوشیم... در رَنجْ مُرَفَّهیم و در بیمْ خوشیم.... تا دورِ اَبَد... از میِ تسلیمْ خوشیم... تا ظَنّ نبری که ما چو تو نیمْ‌خوشیم...
. از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هرچه آفاق بجویند کران تا به کران می‌روم تا که به صاحب‌نظری باز رسم محرم ما نبود دیدهٔ کوته‌نظران دل چون آینهٔ اهل صفا می‌شکنند که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بی‌خبران دل من دار که در زلف‌ شکن در شکنت یادگاری است ز سر حلقهٔ شوریده‌سران گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود لاله‌رویا تو ببخشای به خونین‌جگران ره بیدادگران بخت من آموخت تو را ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران شهریارا غم آوارگی و دربه‌دری شورها در دلم انگیخته چون نوسفران  
تو آنی و ما کمــــتر از آن و اینیم برخیز که در بـــــــــــاور تو بنشینیم شب با همه ی تیرگی اش آخر شد ای صبح چه خوب است تو را میبینیم ❄️
طلوع گرم چشمانت مرا صادق ترین صبح است اگر نہ ڪار خورشید جهان  عادت  شده  ما را...
لکنت گرفته دست و پاهای زبانم را دارد روانی میکند لحنت روانم را میرقصد و می‌لرزد و اشعار میخواند بدمست کرده اسکانت استکانم را این روزها یک جنگل وحشی ست این دنیا در کنج آغوش تو می سازم جهانم را گم میشوم پیدا کنم در نام زیبایت با وصل میم ملکیت   نام و نشانم را "جانم عزیزم دوستت دارم" چه تکراری است ای کاش امشب بشنوم "پیشت بمانم؟" را
ای که عطرت در وجودم هست مانند گلی کار من را دوست داری،قرص من را میقولی؟
☘☘☘ این دوتا دندان پایینت مرا از هوش برد آن هویج دست خرگوش مرا این موش خورد جرم دزدی از حساب پادشاه مصر چیست من نمیدانم ولی این بچه را باید فِشرد😍😬 ☘☘☘☘
بیـرون نرود از آستانـت مایوس با قلب شکستـه آنکه آمد پابوس تو قبله ی حاجاتی و من جز حرمت حاجت نبرم به هیچ کس، شمس شموس 🦋
سرم به سنگِ هر اندوهِ محکمی بخورَد کسی که از تو فراری شود نخواهم بود.. مهدی_فرجی
. دوری زِ تو امانِ دلم را بُریده است با گریه رو به کرببلا می‌دهم سلام 😭
اصلاً نه نوکر، فکر کن سائل رسیده است لب تشنه‌ای دیگر لبِ ساحل رسیده است در خانه‌ات دیوانه‌ها را راه دادی اصلاً به کوی تو مگر عاقل رسیده است؟ گندم شد این بذر دعا هربار، اما از من مدام آتش به این حاصل رسیده است قابل نبود اشکی که از چشم من افتاد این گریه‌کن هربار ناقابل رسیده است سمت تو باید دل بُرید از جان، که هرکس جز این بیاید، عاطل و باطل رسیده است تا کربلایت آمدن که پا نمی‌خواست هرکس سراغت آمده با دل رسیده است دیر آمدم، در بسته بود، اما به دادم در زندگی لطف ابوفاضل رسیده است ** در کربلا هم دیر شد دیدارِ آخر زینب رسید اما پس از قاتل رسیده است ✍
در میکده دوش، زاهدی دیدم مست تسبیح به گردن و صُراحی در دست گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت: از میکده هم به سوی حق راهی هست
برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری کجا یاد آوری از من؟ که از من بهتری داری