بذر عشقی که درون دل من کاشته ای
آبیاری شده با خون که برافراشته ای
آمدی با تبرت ریشه ز من قطع کنی
آه راجع به من اصلا تو چه پنداشته ای
من تو را بهر خودم خواسته بودم افسوس
ساده دل بوده ام اما تو که را داشته ای
من تعصب کش محضت شده بودم تو ولی
همه را جز خود من پیش نگهداشته ای
بعد یک عمر نهالم به ثمر هم ننشست
چون تو از عشق برای همه برداشته ای
#سید_مرتضی_س_طباطبایی
غزال شهر غزل ها پس ازتو طبع من
به سمت و سوی فروپاشی است و تک بیتی
#حسین_مرادی
منم و دفتر شعرے ڪہ پر ازاسرار است
شرح دلتنگے ودیوانگے ام بسیار است
شهر را نالہ ے دلتنگے من پر ڪردہ
نالہ هایم همہ ازحسرت یڪ دیدار است
بند بند بدنم چشم شدہ اما حیف
بین چشمان من و دیدہ ے او دیوار است
عشق از دست دلم خون جگر خواهد خورد
دیدہ چون دیدہ ے نادیدہ من خونبار است
خبر از حال دل تنگ ندارے شاید
روز هر عاشق دلتنگ چو شامے تار است
قصہ از غصہ ے بسیار نوشتم امروز
درڪ ڪن حال دلے راڪہ چنین غمدار است...
#اسماعیلحاجعلیان
تمامِ خانه، پیچِ کوچهها، طولِ خیابان را
به یادت کوهها و دشتها را و بیابان را
برایِ دیدنِ چشمت، دلم تنگ است و دنیا تنگ
شبیهِ برّهای کوچک که گُم کردهست چوپان را
خدا با دیدنِ چشمانِ اشکآلودِ من امروز
برایِ حسِ همدردی فرستادهست باران را
نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آه
چگونه حس نباید کرد سرمایِ زمستان را؟
تو وقتی میرسی که فرصتِ لب بازکردن نیست
و در خود میکُشم من آرزوهایِ فراوان را
نگاهم میکنی؛ چون کوه، سَرسختم ولی چشمم
گواهی میدهد آرامشِ ماقبلِ توفان را
من از آدابِ مهمانداریات چیزی نمیدانم
ولی در شهرِ من رسم است، میبوسند مهمان را
میانِ بازوانت خلوتِ امنی فراهم کن
برایم فاش کن آن عشقِ پنهان در گریبان را
تو بینِ خوابهایم با پرستو کوچ خواهی کرد
و من از صبح تا شب، یکّه و تنها کلاغان را...!!
#فاطمه_سلیمانپور
هم آغوشند و میرقصند باهم استکان هامان
نمی آید ولی آواز مستی از دهان هامان
غزل ها این خیالات بلند آوازه و پرواز
کجاهایی که میبردند مارا با گمان هامان
بلایی دست تقدیر از جدایی بر سر آورده
که بیش از درس دادن بوده زنگ امتحان هامان
قمر جان سوختم شاید شوم هاله بدور تو
امیدم نیست جز برخورد بین کهکشان هامان
دل سربه هوای من چه دیر این نکته را فهمید
زمین ما یکی اما جدا بود آسمان هامان
تو را میخواستم میخواهمت اما نشد یکسان
زمان هامان زیان هامان جهان هامان زبان هامان
#حسین_مرادی
خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات
مشکن دل کس را که در این خانه کسی هست
#فروغی_بسطامی
از غفلت خود درون چاه افتادم
اینگونه به این روز سیاه افتادم
از دودِ خیال، گُم شد آخر راهم
از فکرِ گناه، در گناه افتادم
#عاصی_خراسانی
#رباعی
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
- قیصر امین پور
گر سر برود ز سر هوایت نرود
تأثیر طلسم چشم هایت نرود
فرشی ز دل شکسته انداخته ام
آهسته بیا، شیشه به پایت نرود
#میلاد_عرفانپور🌱
بخوان از چشم من امشب، ،
چه حسی با تو من دارم
بزن باران و خیسم کن،،،
نه... انگار آسمان خواب است
مرا دریاب و باور کن،،،
تو در این لحظه زیبا
بمان امشب کنار من،،
که امشب شام مهتاب است...
فریدون_مشیری
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پردهی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
#هوشنگ_ابتهاج
هدایت شده از بارشهای قلم من
جای من تُنگ است و دریا روبه رو
غصه ها را می شمارم مو به مو
مانده ام تنها میان ساحل و
در دل تنگم هزاران آرزو
#مستان
https://eitaa.com/joinchat/1169949200Cf85932568f
آبادی شعر 🇵🇸
خب شبتون بخیر
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبر
درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
#صائب_تبریزی
#بشنوید
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باورِ تقویم مسلمان میشد
شب؛ همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جانِ پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود، نه آن دیگرها
مرد؛ مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خودِ صبح خطر دور و برش میرقصید
تیغِ عریان شده بالای سرش میرقصید
مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
گرچه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمّد خودِ او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها
باز هم چاره علی بود، نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جانِ پیغمبر خود را، سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیهٔ ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن!
جگر شیر نداری، سفر عشق مکن!
عنکبوت آیهای از معجزه بر سردر دوخت
تاری از رشتهٔ ایمان تو محکمتر دوخت
باز هم یک نفر از درد به من میگوید
من زبان بسته ام و خواجه سخن میگوید
من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست...
#سیدحمیدرضا_برقعی
آبادی شعر 🇵🇸
روز شعر و ادب فارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار گرامی باد🌹
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه بگریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست
#شهریار
آبادی شعر 🇵🇸
روز شعر و ادب فارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار گرامی باد🌹
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشهنشینان تو خاموشتر از من
هر کس به خیالیست همآغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
مینوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتادهتر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیهپوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاووشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است
بشکفت که یا رب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
#شهریار
آبادی شعر 🇵🇸
روز شعر و ادب فارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار گرامی باد🌹
سخن ، بى تو مگر جاى شنیدن دارد ؟
نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن دارد
علت کورى. یعقوب نبى معلوم است
شهر بى یار مگر ارزش دیدن دارد…
#شهریار
آبادی شعر 🇵🇸
روز شعر و ادب فارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار گرامی باد🌹
از من گذشت
ومن هم از اوبگذرم ولی
با چــون مــنی بہ غــــیر
محبت روا نبود
#شهریار
#یا_علی
در مذهب ما مست شدن فعلِ حرام است
این حکمِ مُسلّم شده در فقه و کلام است
لیکن شده مستی ز علی واجب و این اَمر
فتوایِ دو صد مرجعِ تقلیدِ عظام است
#روح_الامین_کشاف
#یا_صاحب_الزمان
در معنی "اِمام زمان" می توان نوشت
مبهوتِ یک نگاهِ قشنگش ، دقیقه ها
#روح_الامین_کشاف
من چون ز پا بيفتم، درمان درد من اوست
درد آن بود كه از پا درمان من بيفتد
- شهريار
به جز تو قلب خودم را به هیچکس نسپردم،
تو هم غمی به جهانم اضافه کردی ـو رفتی!..
#امیدصباغنو