eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شب ز آہ آتشین یڪ دم نیاسایم چو شمع در میان آتشِ سوزندہ جاے خواب نیست.
هزار فلسفه دارد كسی که مجنون است به‌ ويژه آن‌كه جنون را به‌عشق مديون است خراب می‌شوم از ديدن و نديدن تو كه چشم‌های خمارِ تو مست و میگون است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرف دل را از نگاه من نمیخوانی چرا ؟ عاشقت هستم عزیز من نمیدانی چرا ؟ خوب میدانی که محتاجم برای بودنت التماست میــکنم امــا نمی مانی چرا ؟ هیچکس مانند من دلتنگ دیدار تو نیست از چه رو از این منِ عاشق گریزانی چرا؟ ظاهرت همچـون بهاری گـرم، اما باطنت آنچنان سردی پر از سوز زمستانی چرا؟ بــا تــو آبـادم ولیــکن میــروی و میبری خـانـه ی آبـاد دل را سوی ویرانی چرا ؟ سوز و سرما و هوا تاریک و تنها بیخبر میروی در این هوای سرد بارانی چرا ؟ عاشق چشمان زیبای تو شد سنگ صبور دوستـت دارم عزیـز من نمیدانی چرا ؟
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کبوتر دل من شد مطیع و رام محمد همان که جَلد شده روی پشت بام محمد همیشه تشنه دیدار روی چون ماهش مگر که نوش کند جرعه ای ز جام محمد غلام همت آنم که زیر چرخ کبود همیشه بوده چو من او فقط غلام محمد کلاه از سر خود هم درآورد خورشید برای دیدن روی و به احترام محمد فلک سکوت نموده شده سراسر گوش که بشنود دو سه جمله مگر کلام محمد مَلَک همیشه خُورد غبطه بر بشر زیرا چگونه او نرسیده به این مقام محمد جهان و هرچه در او هست ریزه خوار او تمام جن و ملک رفته بارِ عام محمد به نام ایزد منان سخن شود آغاز ز بعدِ نام خداوند هست نام محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمود جهان، ذات خدابین آمد عطر صلوات و صوت یاسین آمد "لولاک..." بخوان شب رسول‌الله است بوی خوش خاتم النبیین آمد
خواهی که پر از نور شوی وقت ممات خواهی که به راحتی شوی رد ز صراط هر انجمنی که می نشینی بفرست "بر خاتم انبیا محمد صلوات"
بر اشرفِ خلق هر دو عالم صلوات بر سید و فخرِ وُلد آدم‌ صلوات بر خاتم انبیا نگین است علی بر خاتم و بر نگین‌ خاتم صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. اینان ز علمدار حرم می‌ترسند از لشکر شیران عجم می‌ترسند ماندم چه بلایی سرشان آوردی؟ از دیدن تصویر تو هم می‌ترسند!
ای طلوع آیت «والشمس» در سیمای تو سوره «والطور» وصف سینه سینای تو   لیله‌المعراج و آن آغوش ناز کبریا بوالعجب تشریف سلطانی است بر بالای تو   ای که تنها با علی مستغنی از هر معجزی انبیاء مستغرقِ دریای استغنای تو   شکّرستان تو قرآن، چاشتگاه تو اذان چَشده‌خواران خدا طوطی شکّر خای تو   خواجه خوش‌تر نکته می‌آموزد از قرآن که گفت: «نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو»   چون نساید مسجدالاقصی به محراب تو سر عرش سازد پایگاه از منبر والای تو   منبرت یک چند شد بازیچه بوزینگان آسمان چرخید تا تعبیر شد رؤیای تو   طاق کسری گر شکست و خموش آتشکده پیشگویی بود از آن ایران‌نوازی‌های تو   این پیام قم که قرن دوم اسلام شد خلعت و فرمان عرشی باد با طغرای تو   قصه ظلمات خضر این فتنه صهیونیان آب حیوان، دور این جانِ جان‌افزای تو   محشر صغری سرآمد، محشر کبری رسید خود بگو با اهرمن، یا جای من یا جای تو   صور اسرافیل در دل‌ها دمند و مردگان خیزد از خواب قرون با هی هی هیهای تو   چشم خودبین جهان دارد خدابین می‌شود توتیای چشم دل کردند خاک پای تو   وقت آن آمد که دژخیمان خود در خون کشند خاک و خون آغشتگانِ ظهر عاشورای تو   «شهریارا» گر حقایق باز گفتی، وای من ور زبان دل یکی با ما نبودی، وای تو
شاید اگر احساس تو خاموش نمی شد اینقدر تنم تشنه ی آغوش نمی شد روزی که تو رفتی همه ی شهر بهم ریخت قبل از تو غزل اینهمه مغشوش نمی شد دل کندن ما از تو همان کندن جان بود بر لوح دلم غیر تو منقوش نمی شد گلدان اگر از پنچره پرسید:« کجا رفت ؟!» یعنی که نبود تو ، فراموش نمی شد اشک از من و باران اگر از ابر نمی‌ریخت تصویر تو از پنجره مخدوش نمی شد قید نفسم را زده ام ؛ قید تو را نه می ماندی اگر شهر کفن پوش نمی شد دیوانه ی تو بود دلم ، لحظه ی رفتن میخواست بگوید به خدا ، روش نمی شد ... می شد همه ی زندگی ام ، مرگ نباشد اما اگر احساس تو خاموش نمی شد
خسته ام از راه فــراری که نیست دلخورم از شور و قراری که نیست مـــوج بــــلا آمد و غـــرقش شدم بی خبر از فکــــر کناری که نیست خــــــــانه گنجشک دلــــــم ریخته از نوک زیبـــــای چناری که نیست سوزش سرمـای زمستان بد است سخت تر از باد بهـــاری که نیست مــــــانده به در محو دوچشم ترم در هــــوس دیدن یاری که نیست
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل این غم، که مراست کوه قافست، نه غم این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل رودکی
گشتم به دواوین همه اهل لغات یابم سخنی لطیف از کلّ جهات تک مصرعی از قصیده برتر دیدم: "بر خاتم انبیا محمد صلوات"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بگو با هرکه در تاریکی دنیا شده محصور "وَ مَن لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ نورًا، فَما مِن نور" جهان مانند بازار است و سودش را کسی برده که - با هرقیمت - از یاد خدا یک‌دم نباشد دور همیشه خوب سهم خوب و بد هم سهم بد باشد جهان شد برقرار از روز اول با همین منشور یقین در آسمان‌ها شهره خواهد شد هر آن‌کس که بماند در زمین از دیده‌ی نامحرمان مستور کلام عبد چیزی جز "سَمِعنا و اَطَعنا" نیست زمانی که به او از جانب رب می‌رسد دستور من از "والله یَهدی مَن یَشا" این‌گونه فهمیدم که بی‌اذن خدا حتی هدایت هم نشد منظور اگر در خانه‌ی دل شد چراغ یاد او روشن نه تنها در زمین، در آسمان هم می‌شوی مشهور «وَ مَنْ يَمْشِي عَلَىٰ بَطْنِهِ وَ مَنْ يَمْشِي عَلَىٰ رِجْلَيْنِ» کدامین نعمت او کرده ای‌انسان تو را مغرور؟ یقیناً چیزی از چشم خدا پنهان نخواهد ماند سر سنگ سیاهی در دل شب، رفتن یک مور جهان مثل کویری پر سراب است و بشر تشنه کجا از دیدن باده شود سرمست یک‌مخمور؟ اگر نوح است در کشتی، اگر یونس به بطن حوت اگر عیسی‌ست در معراج، اگر موسی به کوه طور "وَ لِله یُسَبِّح فی‌السماواتِ و فی‌الارضِ" اگر بر دار شیپور اناالحق می‌زند منصور خداوندا نصیب ما مکن جز رستگاری را در آن ساعت که اسرافیل دارد می‌دمد در صور خدایا بی‌نهایت دوستت دارم که می‌دانم که با محبوب خود روز قیامت می‌شوم محشور ✍ .
کنار نام علی می شود رضا بنویسم حرم برای دل تنگ مبتلا بنویسم سلام شمس خراسان پناه قلب غریبان چقدر نذر تو از داغ کربلا بنویسم گره به لطف تو وا می شود همیشه و باید رئوف آل نبی را گره گشا بنویسم زلالِ نور و پر از واژه های ناب و نجیب است تمام صحن و سرایت ،من از کجا بنویسم!؟ به رفت و آمد زوار دلشکسته ی کویت از اوج مرحمت شاه با گدا بنویسم؟ نمی شود که همیشه برای شرح غم دل کلاغ رو سیه و گنبد طلا بنویسم میان این همه آدم تویی رفیق صمیمی مقام لطف تو فرمود بی ریا بنویسم مرا ببخش که هرگز برای قلب رئوفت نشد که در خور نامت دو خط ثنا بنویسم همیشه چتر محبت گشوده ای به سر من در استعاره چه می شد تو را خدا بنویسم
هرگز، دمی ز حال تو غافل نبوده ایم یا گفته ایم نام تو را یا شنیده ایم...
ملال پنجره را آسمان به باران شست چهار چشم غبارینش، از غباران شست از این دو پنجره اما _از این دو دیده‍ من_ مگر ملال تو را می‌شود به باران شست؟ امان نداد زمان تا نشان دهیم که دست هنوز می‌شود از جان، به جای یاران شست گذشتی از من و هرگز گمان نمی‌کردم که دست می‌شود این‌سان ز دوستداران شست تو آن مقدّس بی‌مرگ _آن همیشه که تن درون چشمه‌ی جادوی ماندگاران شست تو آن کلام که از دفتر همیشۀ من تورا نخواهد باران روزگاران شست