eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
بله شما هم خواستید همین کار رو بکنید 😁👌
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران تن برون بردیم از این میدان، ولی جان باختیم!
رفته ای چندی است تا خالی شوی از ما و من ها خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها گریه کردم بی تو روی شانه های جالباسی عطر تلخت مانده روی تک تک این پیرهن ها بعد تو باد است حرف عالم و آدم به گوشم: پندهای پیرمردان... شایعات پیرزن ها... رفته بودی.. مثل اشک از چشم ها افتاده بودم با تو اما باز افتاده ست اسمم در دهن ها کیستی ای عشق؟ دور از امن آغوش تو این جا بوسه معنایی نمی گیرد فراتر از بدن ها کیستی ای عشق؟ وقتی نیستی در سوگ و سورم پیرهن های عروسی چیست فرقش با کفن ها؟ حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چای بد طعم باز با گلپونه ها « من مانده ام تنهای تنها
تصویرِ قشنگ بیدِمجنون، ساده صد برگ که در مقابلش جان داده پاییز زیادی گذرانده ست درخت این بار چرا از کت و کول افتاده؟؟؟
چون شمعِ خاموشم كه بر من دل نميبندى پروانه اى هستى كه با فانوس ميخندى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آمد آن یار و سر اندر قدم انداختمش بنشاندم ز وفا در بر و بنواختمش سر سودا زده ام بار گران بود به دوش تا سبک بار شوم در قدم انداختمش هر دم آن بت به لباس دگری جلوه نمود من به هر جلوه نظر کردم و بنشاختمش گفت حال دل خونین تو بی من چون است گفتم از آتش هجران تو بگداختمش شاید ار دوست به حال دل من پردازد که من از هرچه جز او بود بپرداختمش فلک آن روز به پایم سر تسلیم نهاد که ز ابروی تو شمشیر به سر آختمش
اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است بر آن سريم كزين قصه دست برداريم مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است كسى به جز خودم اى خوب من چه مى داند كه از تو – از تو بريدن چه قدر دشوار است مخواه مصلحت انديش و منطقى باشم نمي شود به خدا، پاى عشق در كار است تو از سلاله ى‌سوداگران كشميرى كه شال ناز تو را شاعرى خريدار است در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب دعاى من به تو تنها،خدا نگهدار است كسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد كه در گزينش اين انتخاب ناچار است
هم شرمنده چشمان زیبایت شده با طلوع چشم تو خورشید شیدایت شده صبح زیبایت بخیر ای ماهروی شعر من باز در این قافیه با بوسه پیدایت شده
از سجده تسلیم رسیدیم به معراج طی می شود این رَه به جبین بیشتر از پا