قیامت میکند هر شب، خیالت در دلِ #بیتاب
دلم میسوزد از چشمی که بیتو او ندارد خواب
نه دیداری، نه بیداری، نه دستی بهرِ دلداری
غمت ناخوانده مهمان است، میان این شب مهتاب
#کبری_رحمتی
#بیتاب
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا بُرد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
من خسی بیسروپایم که به سیل افتادم
او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
#علامه_طباطبایی
باز یادت در دلم ؛امشب قیامت می کند..
بی تو دلتنگی مرا؛ هرلحظه غارت میکند..
😔
میگذارم سر بروی؛ شانه های بیکسی..
فاصله امشب شده؛ قاضی قضاوت میکند..
😔
واژه کم آورده ام؛ تا وصف تو زیبا کنم..
خوب میدانم قلم دارد؛ جسارت می کند..
😔
هیچکس زیباتر از تو؛ در جهان هرگز نشد ..
چشم را حیرت زده؛ آن قد و قامت میکند ..
😔
آنچنان دلبسته ات هستم ؛برای لحظه ای..
غافل از یادت که باشم ؛دل شکایت میکند..
😔
بینهایت دوستت دارم؛ فراوان بیشمار ..
آینه حتی به عشق ؛ما حسادت میکند ..
😔
هیچ دردستش ندارد؛ جز غزل سنگ صبور..
تا نفس دارد؛ به تو عرض ارادت میکند..
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست
مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
چقدر دست تو با دست من محبت کرد
و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد
من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم
و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد
کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !
کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد
سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است
و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:
اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟
تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد
وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !
وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد –
- به سمت عطر تو تا قبلهها عوض بشوند
و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :
منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !
و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !
رکوع کرد ... وَ تسبیحهاش پاره شدند !
و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !
قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!
که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد –
- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که
فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد
تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !
و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !
سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود
سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد
...
غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد
وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد
دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد
غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید
و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد
شبتون خوش🌺🌺🌺
تا نگه کردم به چشمانت،نمیدانم چه شد
تا که دیدم روی خندانت،نمیدانم چه شد
عشق بود آیا ؟ جنون ؟ هرگز ندانستم چه بود
تا سپردم دل به دستانت،نمیدانم چه شد
تا که افتادم به دامت،رشته ی صبرم گسست
تا که خوردم تیرِ مژگانت،نمیدانم چه شد
تا گرفتی دستهایم را،دلم دیوانه شد
تا نهادم سر به دامانت،نمیدانم چه شد
گم شدم چون قایقی کهنه،میان موجها
در شبِ زلفِ پریشانت،نمیدانم چه شد
بی وفا...رفتی و من با خاطراتت مانده ام
آن قرار و عهد و پیمانت...نمیدانم چه شد
گفته بودم تا ابد عاشق نخواهم شد،ولی
تا نگه کردم به چشمانت،نمیدانم چه شد
قلم را، دفترم را دوست دارم
واین طبع ترم را دوست دارم
چقدر اینکه برایت، در زیارت
غزل می آورم را دوست دارم
یکی از این سحرها شاعرم کرد
سحرهای حرم را دوست دارم
سحرها در شبستان گوهرشاد
نماز مادرم را دوست دارم
نگینش را همین مشهد خریدم
اگر انگشترم را دوست دارم
میان عاشقان دل شکسته
غم دور و برم را دوست دارم
کنیز خواهرت هستم که گفتی
کنیز خواهرم را دوست دارم
به لطف آن سه باری که می آیی
جهان دیگرم را دوست دارم
شفا می خواستم اما کنارت
همین که بهترم را دوست دارم
وداعی نیست در رسم کریمان
سلام آخرم را دوست دارم
#زهرا_بشری_موحد
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
جِلوهی چون ماهِ تو، در بین اشعار من است
وقت خواب است و دل #بیتاب، قصدش ماندن است
شب بخیر، ای مُهر عشقت خُورده بر پیشانیام
بوسهی بارانِ نَمنَم، شرطِ وعده دادن است
━━━━💠🌸💠━━━━
#کبری_رحمتی
حلالم کن اگر فردا از اینجا بي خبر رفتم
شبيه شاعری تنها به رویا بي خبر رفتم
چه پنهان از تو این شبها دلم بسیار میگیرد !
اگر رفتم چو موج از داغ دریا بي خبر رفتم
اگر رفتم بدان داغي درون سينه ام بوده
كه با ياد تو بودم ليک تنها بي خبر رفتم
همين امروز را شايد برای دیدنت ماندم
و مثل اشک چشمان تو فردا بي خبر رفتم
حلالم ميكني يا نه ؟ دلم قصد سفر دارد
حلالم كن اگر فردا از این جا بي خبر رفتم
#لاادری
آبادی شعر 🇵🇸
سلام.هر کجاش اشتباه داره یا مورد داره بفرمایید درستش کنم .
ممنون.
دلم به آمدنت مشت زد به سینه که آه
همان که خواهدم از تو ربود، میآید...
#حسین_منزوی♥️
باید به فهم وصل رسید و وصال یافت
ورنه شبانه روز کنارم همهش تویی
#استاد_اکبر_لطیفیان♥️
نُسخه ی آشفته ی دیوانِ عمرِ ما مپرس
خط غلط، معنی غلط، املا غلط، انشا غلط..
#لاادری♥️
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
#علی_صفری♥️
زیر قیمت میخری، با «سود کم» رد میکنی!
قلب آدم «خانه ی عشق» است، سمساری که نیست!
#اصغر_عظیمی_مهر♥️
برکهی چشمان من از شوق دیدار تو دریا میشود
شک ندارم با تو در کل جهان غوغا سراپا میشود
شال خود را باز کن، احوال ما آشفته است
چونکه پیچ و تاب موهایت درون باد زیبا میشود
#محمد_جوادی♥️
شرم می گفت نگاهت نکنم، گفتم چشم
عشق میخواست ببیند نظری، دعوا شد!
#محسن_شیرمهدیه♥️
دراین هوای بهاری، شدم دوباره هوایی
بهار میرسد، اما ... بهار من! تو کجایی؟
#قاسم_صرافان♥️
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی
#فاضل_نظری ♥️
من ڪه جز هم نفسی
با ٺـو ندارم هوسی
باوجود ٺو چرا دل بسپارم به ڪسی؟؟؟
#فاضل_نظری♥️