eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
فنجان واژگون شده قهوه مرا بر روی میز باز تکان داد با ادا یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام آرام و سرد گفت که در طالع شما قلبم تپید  باز عرق روی صورتم گفتم بگو مسافر من می رسد و یا … با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد گفتم چه شد؟ …سکوت و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا اینجا فقط دوخط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده تا ابد جدا انگار بی امان به سرم ضربه می زدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا ؟ گفتم درست نیست از اول نگاه کن فریاد زد: بفهم ! رها کرده او تو را
سختی ولی سنجیدنت را دوست دارم فلسفه ای فهمیدنت را دوست دارم آرامشی، مثلِ هوایِ بعدِ باران حسِ خوشِ بوییدنت را دوست دارم گاهی شبیه انتهایِ تلخِ سیگار تلخی ولی بوسیدنت را دوست دارم مغرور و سنگینی ولی با لحن شیرین من را "شما" نامیدَنت را دوست دارم صدبار گفتم دوستت دارم ولی تو... حتی همین نشنیدنت را دوست دارم گاهی بپرس از دوستانت حال من را گاهی همین پرسیدنت را دوست دارم
می رسد روزی که مهدی(عج) با همه یاران خویش می رسد از راه و دنیا را گلستان می کند قاتلان کودکان غزه را گردن زده... مابقی را راهی تبعید و زندان می کند می نشیند خنده بر لب های اطفال یتیم خانه ظلم و ستم را زود ویران می کند می نشیند تا ببیند حضرتش مردان ما... در نبرد تن به تن شیران ایران می کند می رسد روزی شود دنیا پر از شادی و مهر می رسد روزی که دل را پر ز ایمان می کند "عاصی" 🍃🇵🇸🍃❤️
تا در دل خود فروغ ایمان دارم غم نیست اگر غم فراوان دارم من دغدغه‌ی خودم ندارم‌، امّا تنها غم سرزمینم “‌ایران‌” دارم
یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای که صدهزار چو من دلشده در آن بند است
ای غُده‌ی بدخیم شدیداً متلاشی دنیا چه قشنگ است زمانی که نباشی* اصل است فلسطین و فقط حاشیه‌ای تو‌... ما را نبُود حوصله‌ی شرحِ حواشی ای غاصب یک مملکت! ای وصله‌ی ناجور! ای قدرت پوشالی و ای دشمن ناشی ما دست به ماشه! همه آماده‌ی شلیک... «هشدار! که آرامش ما را نخراشی!»** گر مرهم دردی نشدی آی مسلمان! خوب است به این زخم نمک نیز نپاشی... ✍
دیشب به یادت "گریه ها "را خواندم از اول اصلاکتاب شعر"فاضل"را تو هم داری؟
از آن فراز و این فرود غم مخور زمانه بر بلند و پست می‌رود . . .
. به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام دل تو را می‌طلبد ، دیده تو را می‌جوید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تاریخ ما گواه به مصراع بعدی‌ست ما قرن هاست نوکر این خانواده ایم
من امشب شعر میخوانم تو امشب اشک میریزی ببار ای آسمانِ من تو هم از بغض، لبریزی... https://eitaa.com/khalvatevesal
مثلا ببوسمت و در دفترم بنویسم: امروز جانم به لب رسید... 🦢🍃
سردرگم هر کوچه خیابان شده ام از ماندن در خانه گریزان شده ام پاییز به قلب من هجوم آورده تنها شده و همدم باران شده ام
ای دل که بی گدار به آب ها نمیزدی بی قایقت میانه‌‌ی دریا چه میکنی ؟
‌ چون وا نمی کنی گرهی، خود گره مشو...
چه کنم دل چو هوای تو کند شب همه شب؟
در این شب سیه که فرو مرده شمع ماه ای مه! چراغ کلبه من باش ساعتی
شب‌های بی توام شب گورست در خیال
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش اما شب من هم نه سیه پوش تر از من
نشستم، باده خوردم، خون گرستم، کنجی افتادم تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
چرا پنهان کنم؟عشق است و پیداست درین آشفته اندوه نگاهم تو را می خواهم ای چشم فسون بار که می سوزی نهان از دیرگاهم چه می خواهی ازین خاموشی سرد؟ زبان بگشا که می لرزد امیدم نگاه بی قرارم بر لب توست که می بخشی به شادی های نویدم دلم تنگ است و چشم حسرتم باز چراغی در شب تارم برافروز به جان آمد دل از ناز نگاهت فرو رز این سکوت آشناسوز
کجاست آن همه دستان ِخیس بارانی هوای تازه دم و صبح های ِنورانی چقدر ماه به دامان شب حواله شد و زمین ندیده به آغوش ِخود مسلمانی کجاست پنجره هایی که بوی نان میداد و چای تازه دم و نعمت فراوانی خروس خوان به تن کوچه جار میزدعشق صدای نغمه ی آن دوره گرد تهرانی هنوز هم که هنوز است خاطراتم را درون بقچه نگه داشتم به آسانی دلم تنیده ی آن کوچه تنگها شده است همان که خاطره اش مو به موست پنهانی به یاد خاطره هامان نوشتم اینها را... خوشا به حال تو که شعر هم نمیخوانی!
در کنج دلت برای ما جا داری در سینه دلی به قدر دریا داری دلواپسی من چقدر بیهوده‌ است وقتی که خودت هوای ما را داری‌!