eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
رباعی شمارهٔ ۶۹ برخیز که عاشقان به شب راز کنند گرد در و بام دوست پرواز کنند هر جا که دری بود به شب در بندند الا در عاشقان که شب باز کنند
برای این دل خشکیده آب می‌خواهم نمی‌رسم سرِ آبی، سراب می‌خواهم نمی‌شود که کنم این خراب را آباد عمارت دل خود را خراب می‌خواهم صدای حنجر منصوری‌ام انا العشق است ز تار گیسوی عشقت طناب می‌خواهم مرا به میکدۀ چشم خویش مهمان کن خمار چشم تو هستم، شراب می‌خواهم به من اجازه بده تا ببوسمت ای دوست! برای روز حسابم ثواب می‌خواهم مرا به لطف در آغوش خود بگیر ای عشق! عقیق خاک‌نشینم، رکاب می‌خواهم میان خوف و رجا در تردّدم یک عمر ضمانت از تو برای حساب می‌خواهم هزارمرتبه خواندم هزار اسم تو را به حق اسم مُجیبت جواب می‌خواهم یا الله یا مجیب
آیا "در" و "دیوار"… حقیقت دارد؟ برخورد "گل" و "خار"… حقیقت دارد؟ ای صاحب عزای فاطمیه! آیا… این روضه‌ی "مسمار" حقیقت دارد؟
ای عشق! پناهگاه پنداشتمت ای چاه نهفته! راه پنداشتمت ای چشم سیاه، آی ای چشم سیاه! آتش بودی، نگاه پنداشتمت
گفتم دل و جان در سرِ کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی آن من بودم که بیقرارت کردم!
می گفتم یار و می ندانستم کیست می گفتم عشق و می ندانستم چیست گر یار این است، چون توان بی او بود؟ گر عشق این است، چون توان بی او زیست؟
::: بگذار که توفان زده ی چشم تو باشم من هم به بیابان زده ی چشم تو باشم بگذار که یک قایق دل خسته و تنها بر ساحل باران زده ی چشم تو باشم در شام دلم فتنه کن ای ترک سیه چشم! تا کشور بحران زده ی چشم تو باشم! بگذار که چون دخترک بی کس و کاری هرشب به خیابان زده ی چشم تو باشم برهم بزن آرامش دلگیر دلم را بگذار که توفان زده ی چشم تو باشم :::
🦋 دردم دهی به فصلی درمان کنی به وصلی ماتم که بر چه اصلی؟ درد و دوایم از توست...
كوثر جاري نوري و دو زمزم داری هرچه شايسته‌ی عشق است فراهم داری   احمدی روي و علی خوی، عجب زهرایی! آنچه خوبان همه دارند، تو با هم داری هاجري؟ آسيه‌اي؟ نه! تو فقط فاطمه‌ای كه به تعظيم، دوصد هاجر و مريم داری   غم حيدر غم زهراست، خدا می‌داند تو به اندازه‌ی غم‌های علی غم داري   چارده‌مرتبه در سوگ خدا روضه شدی چارده قرنِ تمام است محرّم داری   از غمت عالم و آدم پُرِ داغند و هنوز چقدر سينه‌زن و مرثيه‌خوان كم داری   چادر خاكي تو پرچم اين هيأت‌هاست به خودت فاطمه! سوگند تو پرچم‌داری
🌼
تو ای غم! دست بردار از سر من نمانده اشک در چشم تر من از آن‌روزی که بین شعله‌ها رفت نفس تنگی گرفته مادر من تنش می‌سوخت در هُرم شراره سخن می‌گفت تنها با اشاره تنور خانه که روشن شد امروز سیاهی رفت چشمانش دوباره
قلبت چو دلم کباب خواهد گردید رویای تو هم سراب خواهد گردید هر آه درون سینه ام روزی عشق چون کوه سرت خراب خواهد گردید
زیاد خواستم اما همیشه کم بودی تو مثل فرصت کوتاه، مغتنم بودی کنار من که پرم از تو کاش حداقل به قدر خوردن یک چای تازه‌دم بودی میان رفتن و ماندن، ندیدن و دیدن تو راه روشن من در سپیده دم بودی تو از میان هزاران نگاه کشف شدی تو اتفاق خوش شاعرانه ام بودی زمان‌گذشت و نگاه من‌و‌‌ تو در یک قاب تو را در آینه دیدم خود خودم بودی تو نیستی وغمت هست کاشکی میشد غمم نبود و تو بودی، تو جای غم بودی
باسوگواری از غم مادر نوشتم این سوز را با چشم های تر نوشتم از داغ افتاده به جان باغ گفتم از غنچه ی نشکفته ی پرپر نوشتم در مسجد از دنیا شکایت داشت زهرا این شکوه را برسینه ی منبر نوشتم تا شعله بر مصراع بیت الله افتاد از شعله های زیر خاکستر نوشتم از آتش این در خیام کربلا سوخت تاریخ را چون روضه ای ازسر نوشتم فریاد هل من ناصری در دشت پیچید این بار هم از روضه ی مادر نوشتم
چون برگ که از درخت،زود افتاده داغت به دل ِجنگل و رود افتاده ای دیده ببار تا نبینی که گُـلی بین ِ در و دیـوار کـبود افتاده
نامحرمان زدند تو را، من هم از غمت یک روضه محرمانه گرفتم، گریستم
در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این سوی مسجد شعله‌ور رفتی، مصاف این است این خطبۀ تو واژه واژه ذوالفقار دیگری‌ست جلوۀ آن تیغ پنهان در غلاف، این است این از امام از کعبه گفتی، بستی احرام دگر بی‌امان دور علی گشتی! طواف این است این رو گرفتی پیش نابینا، حیا آن است آن نیمه‌شب تابوت می‌خواهی، عفاف این است این می‌رسد روزی که چشم آسمان روشن شود بر مزارت کعبه می‌گوید مطاف این است این
بر در کشیده شعله‌های اختلافش را هیزم به هیزم جمع کرده ائتلافش را مردی سکوت خلوت قدیسه‌ها را بُرد با مشت می‌کوبد به در، حرف خلافش را حتی در و دیوار با فریاد می‌گریند مرثیه‌خوان وقتی بخواند اعترافش را* این خانه‌ی زهراست، اینجا مهبط وحی است عرشی که کعبه فرض می‌داند طوافش را خاکی شده آن چادری که شب به شب مریم پیش ملائک شرح می‌داده عفافش را عرش خدا در روضه می‌لرزد که نامردی محکم به دست فاطمه می‌زد غلافش را دستی شکسته که کریمان نقل می‌کردند بخشیدن پیراهن شام زفافش را اشک علی باخون دل آمیخت در کوچه کوثر گرفت از گونه‌اش اشک مضافش را حجت‌الاسلام *اشاره به نامه خلیفه دوم به معاویه
شمع وجود فاطمه سوسو گرفته است شب با سکوت بغض علی خو گرفته است آتش گرفت جان علی با شرار آه وقتی که از ولی خدا رو گرفته است در دست ناتوان خودش بعد ماجرا این بار چندم است که جارو گرفته است قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش یک جا برای غربت بانو گرفته است حتی و جود میخ و در و تازیانه‌ها عطر و مشام از گل شب‌بو گرفته است با ازدحامِ موجِ مخالف بیا ببین کشتی عمر فاطمه پهلو گرفته است مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت سر در بغل گرفته و زانو گرفته است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🥀°• مادر مریض بشه بازم یه مادره......💔 🎙مداح:حاج مهدی رسولی
قلب‌ها بی‌مِهر زهرا مُهرِ بی‌جان می‌خورد عشق بی‌تصدیق زهرا، خط بطلان می‌خورد چادرش روزی مخلوقات را یک‌جا بس است می‌تکاند چــادرش را عـــالمی نان می‌خورد شب دوم فاطمیه ۸دی۹۹ @andisheysabz
♡ چقدر سرد و غریبانه ما جدا شده‌ایم! شبیه بلبل لالیم بی‌صدا شده‌ایم همیشه عشق به‌ همراه خود قفس دارد چقدر خوب که از آن قفس رها شده‌ایم! به روی قلب من و تو علامتی مانده که تا ابد بنماید که مبتلا شده‌ایم تمام عمر مراقب شدیم و آخر عمر به یک نگاه، گرفتار در خطا شده‌ایم همیشه هم که نباید به دوست کرد وفا چه بهتر است؟ همینی که بی‌وفا شده‌ایم قرار بود که با هم دو قاب نقره شویم بدون هم ولی آیینۀ طلا شده‌ایم تو کنج خلوت خود، من به کنج خانۀ خود بدون غصۀ هم غرق ربّنا شده‌ایم...