eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نقل است به روزگار ، شیدایی من افتـاده ز بام ، تشت رســوایی من از دُور و بَــرَم گــریختــند آدمـــها مــن ماندم و تنهایی و تنهایی من ۱۴۰۲/۱۰/۲
_- بردی همه‌ی زندگیم را با خود رفتی و شدم غریبه حتی با خود تنهایی باوفای خوبم برگرد! نگذار مرا به حالِ تنها با خود ()
در موج سکوت می رسد نجوایی تا ساحلِ صبح هر نفس آوایی بی وققه کنارِ گوشِ من می‌گوید: آرامشِ تو، منم... منم تنهایی
قرار بود قرار مرا به هم بزنی سکوت سلسله وار مرا به هم بزنی مگر توان حماسه رقم زدن داری که بخت ایل و تبار مرا به هم بزنی؟ حوالی گسل ِ"بوف کور" می چرخم "هدایت" ی که مدار مرا به هم بزنی؟ به جای قافیه بنشانمت دوباره که چه؟ که شعر قافیه دار مرا به هم بزنی؟ شکسته ریل ولی چاره چیست سوزنبان؟ اگر مسیر قطار مرا به هم بزنی… لگد بزن به سه پایه ، به بخت آخر من که نظم صحنه ی دار مرا به هم بزنی!
قصه ی هجران لیلی بالِ از خود رفتن است در سرِ مجنون که خود پامالِ از خود رفتن است اینهمه افسانه ها کز شرح حالِ عشق هست شرح حالی بی رمق از فالِ از خود رفتن است هر کسی زین ماجرا مفتون تعبیر خود است مستِ تعبیریم و این ابطالِ از خود رفتن است در دعای سال نو گفتیم حول حالنا شاید این سالی که آمد سالِ از خود رفتن است بی خبر، اینجا به هردم میتوان از خویش رفت این دعا از فرطِ استیصالِ از خود رفتن است قصه ی آزادی ما زین قفس افسانه نیست این قفس شاید درِ اقبالِ از خود رفتن است گر پیِ آزادگی هستی ز خود آزاد باش هرچه هست اینجا به استقلالِ از خود رفتن است زاهد از خود دور کن تسبیح ِ دانه دانه را خال معشوق است کو تکخالِ از خود رفتن است از نیاز خویش فارغ شو. نیایش بهر چیست؟ هر نیازت عینِ اضمحلالِ از خود رفتن است میوه ای کینجا رسید از این درخت افتاد و رفت هرکسی مانده ست اینجا کالِ از خود رفتن است هیچکس با تو نمی گوید حدیثِ بی منی هرکسی از خویش رفته، لالِ از خود رفتن است معتکف می گفت افسونی ز وصفِ اعتکاف گفتم اینها جمله قیل و قالِ از خود رفتن است در حدیثِ شمع بین، عرفان به دور از انزواست مجلس از او گرم و او در حالِ از خود رفتن است هر کسی با شیوه ای گرمِ رهایی از خود است شاید این کشکولِ صوفی شالِ از خود رفتن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با عشق علی همیشه قلب تو تپید ماننـد تـو را خـدا نیاورده پدید از کرب و بلا، «ام فضائل» شده ای بـا مـادری چهـار فــرزنـد شهیـد
سلام صبحتون بخیر 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم شامِ سیاه را به هم می زد صبح هم روز ِسپید را رقم می زد صبح از پشتِ هزار پشته ی تاریکی می آمد و پشت پا به غم می زد صبح!
"من کیستم ؟ پدیده نام آشنای عشق از پیروان مکتب هستی فدای عشق بی هیچ واسطه ، نسبم میرسدبه نور روشن شدم که راه شود ، رد پای عشق دیدی نمرد!جسمش اگر مرد منزوی  هرگز نمیردآنکه فداشد...فدای عشق مازنده ایم،مرده دهان های بسته است آری پراست در ریه ی ما هوای عشق مابلبلان بی صلت ازعشق خوانده را  خوش لذتیست،سلسله عشق است، های عشق!! خونی عجیب درشریان بقای ماست شوری غریب حل شده درما ، برای عشق!  ما دیده ایم آنچه به ما شرح میدهند نا راویان بی خبر از ماجرای عشق! آیا هنوزهم بنویسم که کیستم؟ باری _منم _ پدیده ی نام آشنای عشق!! "
"آن‌جا که تویی ، غم نبوَد ، رنج و بلا هم مستی نبوَد ، دل نبود ، شور و نوا هم این‌جا که منم ، حسرت از اندازه فزون‌ است خود دانی و من دانم و این خلق خدا هم آن‌جا که تویی ، یک دل دیوانه نبینی تا گرید و گریاند از آن گریه ، تو را هم این‌جا که منم ، عشق به سرحد کمال‌ است صبر است و سلوک‌ است و سکوت‌ است و رضا هم آن‌جا که تویی باغی اگر هست ، ندارد مرغی چو من ، آشفته و افسانه‌ سرا هم این‌جا که منم ، جای تو خالی‌ ست به هر جمع غم سوخت دل جمله ی یاران و مرا هم آن‌جا که تویی جمله سرِ شور و نشاط اند شهزاده و شه ، باده به دست‌اند و گدا هم این‌جا که منم بس‌که دورویی و دورنگی‌ ست گریند به بدبختی خود ، اهل ریا هم
کاش زودتر به نداشته هایمان عادت کنیم.. مثلا همین نداشتن تو... از آن درد هاست..که مرهم ندارد.. از آن نداشتن هاست که با هیچ داشتنی پُر نمیشود..