eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
hamed_abdolahi mehdi geram_jan_man_128.mp3
2.93M
🌼
کادوهاتونو آماده کنید🧐
آبادی شعر 🇵🇸
کادوهاتونو آماده کنید🧐
حالا کو تا ۱۳ دی. در ضمن اون شب شب سالگرد حاج قاسم عزیزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی به درد عشق  گرفتار می شوم احساس می کنم که سبک بار می شوم آیینه وار من ! تو چه کردی که این چنین هر روز در زلال تو تکرار می شوم  ؟ این گونه آهوانه نگاهم مکن که من با آتش نگاه تو تب دار می شوم می آیی و چو زلزله می ریزی ام به هم آن گاه پیش چشم تو  آوار می شوم امشب برای  چشم تو شعری سروده ام فردا به جرم عشق تو بر دار می شوم
بزن باران بهاری کن فضا را بزن باران و تر کن قصه ها را بزن باران که از عهد اساطیر کسی خواب زمین را کرده تعبیر بشارت داده این آغاز راه است نباریدن دلیل یک گناه است بزن باران به سقف دل که خون است کمی آنسوتر از مرز جنون است بزن باران که گویی در کویرم به زنجیر سکوت خود اسیرم بزن باران سکوتم را به هم زن و فردا را به کام ما رقم زن بزن باران به شعرم تا نمیرد در آغوش طبیعت جان بگیرد بزن باران،بزن بر پیکر شب بر ایمانی که می سوزد در این تب به روی شانه های خسته ی درد به فصل واژه های تلخ این مرد بزن باران یقین دارم صبوری و شاید قاصدی از فصل نوری بزن باران،بزن عاشق ترم کن مرا تا بی نهایت باورم کن
فنجان واژگون شده قهوه مرا بر روی میز باز تکان داد با ادا یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام آرام و سرد گفت که در طالع شما قلبم تپید  باز عرق روی صورتم گفتم بگو مسافر من می رسد و یا … با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد گفتم چه شد؟ …سکوت و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا اینجا فقط دوخط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده تا ابد جدا انگار بی امان به سرم ضربه می زدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا ؟ گفتم درست نیست از اول نگاه کن فریاد زد: بفهم ! رها کرده او تو را
با خنده از مقابلم آهسته رد شدي مثل كسي كه عاشق خود مي شود شدي چيزي نمانده است به پايان شب، بگو حالا كه با ستاره ی بختم بلد شدي من هر دقيقه بحر غمم در تلاطم است اما نه آنقدر كه تو در جذر و مد شدي در جذر و مد آن كه تو ماهي من آدمم در اضطراب اين كه دچار رصد شدي باز است جلگه هاي دلت روي ديگران هنگام پر كشيدن من شد كه سد شدي من سيب نارسيده ترين و تو سنگدل مانند كودكي كه مرا مي كند شدي
تو حشو ملیح شعرهایم بودی تاکید صحیح شعرهایم بودی رفـتی و ربـاعـی‌ام نـدارد جانـی ای‌کاش مسیح شعرهایم بودی
هدایت شده از بارش‌های قلم من
بمون خورشید تابانم که دنیا سرد و دلگیره و باگرمای آغوشت، تنِ غصه به زنجیره اگه دنیا پر از ترسه شبیه جنگلی تاریک بدون، مستان به عشق تو نمیترسه مثه شیره تو اونجا و من اینجاو فلک بد چیده بود جا رو نمیدونسته قلب من پیشِ قلبت چقد گیره چقد ما دور بودیم و حالا نزدیک دلهامون میون قاب چشمونم فقط چشم تو تصویره پریشون بودم و حالا کنارت خوب و آرومم عجیب اون حال تبدارم، حالا تو دست تعمیره مثه ابری که با شادی میباره روی گلبرگا همیشه از لب من " دوستت دارم" سرازیره تموم ریشهٔ عمرم تو خاک غصه بود اما گل لبخند رو لبهات واسم درمونه، اکسیره آوردی با خودت روح و چکوندی تو تن بی جون که این لطف خداوند و صفای دست تقدیره @bareshe_ghalam
🌼
یار من کاج خریده است و چو بابانوئل خنده رو ، صاحب لبخند ملیحی شده است کل سال است مسلمان ، ولی چون دیده روز میلاد مسیح است ، مسیحی شده است علیرضا تیموری 🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲 میلاد حضرت عیسی مسیح بر همگان مبارک
به همان قدرکه چشم توپر از زیبایی است  بی تودنیای من ای دوست پر از تنهایی است     این غزل های زلالی که زمن می شنوی چشمه ی جاری اندوه دلی دریایی است چند وقت است که بازیچه ی مردم شده ام گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است دل به دریا زده ام تا باز اغاز کنم ماجرایی که سرانجامش یک رسوایی است امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن حق به دست دل من؟ عقل؟ ویا زیبایی است؟ دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خداوندکه معشوقه ی من بالایی است این غزل نیز دل تنگمرا باز نکرد روح من تشنه یک زمزمه نیمایی است
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم به تبسم به تکلم به دل آرایی تو به خموشی به تماشا به شکیبایی تو به نفس های تو در سایه سنگین سکوت به سخن های تو با لهجه  ي شیرین سکوت شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده اي که بر  روح من افتاده وآوار شده در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش شبحي  چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است آي بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟ اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست پس چرا رنگ تووآینه اینقدر یکیست؟ حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش آری آن سایه که  شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود اینک از پشت دل آینه پیدا شده است وتماشاگه این خیل تماشا شده است آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
میخواستم برای تو درمان بیاورم اصلا بخواه و ساده بگو جان بیاورم با چشم های مانده به در منتظر...ولی تنها به شوق وصل تو باران بیاورم امشب منم که بی تو ندارم قرار و تاب شاید تو را به حیله فنجان بیاورم... وقتی که روح قصد سفر کرده از تنم باید برای بدرقه قرآن بیاورم با این غزل تمام نشد حرف های دل کی می رسی که جمله ی پایان بیاورم
عاشق که باشی اشک معنایی دگر دارد حتما خدا هم از دل عاشق خبر دارد او اشک های هر شبم را دیده و گفته است این گریه ها بی شک برایت دردسر دارد از عشق تو شیدا شدم دیگر چه میخواهی؟ دیوانه ام، دیوانه چیزی هم مگر دارد؟ شاید که برخیزم ببینم نیستی دیگر عاشق که باشی خواب دیدن هم خطر دارد من در خیالم با تو و عشق تو تنهایم اما مگر این عشق رویایی ثمر دارد؟ من ماندم و کابوس تنهایی بگو آیا آغوش تو جایی برای یک نفر دارد؟ تا زنده ام در شعرهایم با تو می مانم عاشق که باشی شعر معنای دگر دارد
یارانِ حاج قاسم تقدیم به ساحت مقدس سردار شهید سیدرضی موسوی تا پای جان با انقلابِ عشق یارند مردانه پای عهد مانده ،پای کارند مشتاق شور پرکشیدن تا سعادت مثل کبوتر در اسارت بیقرارند تا لحظه ی دیدارشان گردد فراهم با شوق یک یک لحظه ها را می شمارند ذکر رَضیتُ روی لب دارند هر آن تا از حصار این غمستان سر برآرند مردِ عمل هستند در میدان ایثار در شورِ سرخِ عاشقی دور از شعارند در بارگاه حضرت حق سربلندند آنان که بر ابدانِ خونین سر ندارند دنبال او در جاده ی سرخِ شهادت یاران خوبِ حاج قاسم رهسپارند سید رضی و حاج قاسم باز امشب دستانِ گرمِ یکدگر را می فشارند
ما وارث ذوالفقار، تیغی دو دَمیم با صاعقه های آسمان هم قسمیم سر را به کف دست گرفتیم اکنون سینه سپر مدافعان حرمیم
بسم الله الرحمن الرحیم مردآفرین ای باعث آرامش احوال مولا با تو همیشه خوب می‌شد حال مولا آسایشی در عمق جان خویش می‌دید هربار می‌رفتی به استقبال مولا در هر کتابی دیده‌ام، بسیار والاست شان تو در آیینه‌ی اقوال مولا از کودکی دنبال یک آیینه بودی تعبیر شد خواب تو در تمثال مولا ارث شجاعت داشت عباس تو از تو ارث ادب را برده بود از آل مولا جای تو حتی لحظه‌ای خالی نمانده در سینه‌ی از عشق مالامال مولا از چشم‌هایت اشک شادی شد سرازیر گفتند تا؛ "مادر" به تو اطفال مولا ای نام تو در نوع خود از بهترین‌ها هستند مدیونت همه «ام‌البنین‌»ها آن‌گونه که مهتاب زینت داده شب را نام تو زیبا کرده مفهوم ادب را "ام‌البنین" را "مادر شیران" نوشتد روزی که مولا بر تو بخشید این لقب را گفتی کنیز فاطمه هستی و دیدی نقش رضایت بر لب شاه عرب را در دامنت شیرین‌سخن‌ها پرورش یافت از نخل می‌گیرند محصول رطب را صفیّن می‌داند چه اندازه شجاعی چون پهلوانش داشته از تو نسب را دیدیم مهر مادری در چشم‌هایت در اخم تو دیدیم تمثال غضب را ما صاف‌وساده کربلا درخواست کردیم چون ساده کردی صنعت حسن‌طلب را در آستان توست کار ما گدایی ای مادر عباس‌های کربلایی زانو زده در محضر مادر اباالفضل درس ادب خوانده از این منبر اباالفضل آن دم که ایمان و وفا تقسیم می‌شد ساقی کوثر شد علی، ساغر اباالفضل یک‌عمر مشق او فقط نام حسین است ننوشته جز این درس در دفتر اباالفضل از بس ادب دارد که هرگز پیش زینب بالا نیاورده‌ست حتی سر اباالفضل پیدا نمی‌شد خم به ابرویش، اگرچه می‌بود رو در روی یک‌لشکر اباالفضل کافی‌ست از اوصاف او تنها بپرسی در معرکه از مالک اشتر؛ «اباالفضل!» با چشم خود یک روز می‌بینیم آخر محشر به‌پا کرده‌ست در محشر اباالفضل هستند با اذن خدا روز قیامت دستان عباس تو اسباب شفاعت بعد از تو دیگر هیچ‌کس ام‌البنین نیست دیگر زنی مانند تو مردآفرین نیست اُم‌ُّ اَدَب...، اُم‌ُّ وَفا...، اُم‌ُّاَبَاالفَضل... غیر از تو وصف هیچ‌شخصی این‌چنین نیست شاگرد درس صبر مولا بوده‌ای که با این همه غم روی پیشانیت چین نیست در گریه‌ات جایی ندارد داغ فرزند قصد تو از این کار غیر از حفظ دین نیست وقتی که اشک دشمنان را هم درآورد پس خطبه‌ای چون خطبه‌ی تو آتشین نیست فرقی ندارد مدح تو با مدح عباس حتی گریز روضه‌ات هم غیر از این نیست؛ یا روی پای فاطمه یا روی نیزه است یعنی سر عباس تو روی زمین نیست... آن‌جا صدایت می‌زند؛ «مادر کجایی؟ آیا به دیدار عزیز خود می‌آیی؟»
خون دل خوردن و هی مردن و هی دم نزدن هنری بود که چشمان تو یادم داده است..
میخواهم عاشقانه به یادِ تو خو کنم فکری به حال این دل بی آبرو کنم با یاد چشم و بوسه و لبخندو عشوه‌ات پیراهنِ سکوت شبم را رفو کنم رودی شوم روانه به دریایِ دور دست خود را به آشیانه‌ی قلبت فرو کنم میخواهم ای نگاهِ تو لبخندِ ماهتاب در کوچه‌‌ی غروب تو را جستجو کنم گل‌های سرخِ وا شده‌ در کنجِ خانه را هر صبح و شب به نیتِ عطرِ تو بو کنم در سجده‌های نیمه شبم رو به آسمان با چشم‌های بسته تو را آرزو کنم دستی‌به‌دست من بده با من قدم بزن تا این که خط بی‌کسی‌ام را اتو کنم
ببین که مرغک جانم دگر ترانه ندارد! به روی شاخۀ لطف تو آشیانه ندارد! چه فایده که بگویم هزار شعر پس از تو؟ تو نیستی و غزل ذوق شاعرانه ندارد بباف از نخ نسیان خویش روسری‌ام را که گیس خاطره‌ها مدتی است شانه ندارد کجاست ساحل امنی؟ که موج غصه مرا برد چگونه است که دریای غم کرانه ندارد؟ چقدر رفتم و گشتم! به هیچ‌جا نرسیدم که گم شده است ردت؛ خانه‌ات نشانه ندارد چه سود از گذر کاروان به خاک بیابان که چاه درد و غم یوسفم دهانه ندارد به شعله‌های فنا هدیه داده‌ام پر خود را بگو بسوز به پروانه‌ای که شانه ندارد گذشت عمر و نشد باز قفل خانۀ شادی کلید عشق من و تو مگر زبانه ندارد؟ به‌روی خاک وجودم بریز بذر محبت به جز تو دست کسی ای بهار! دانه ندارد
سلام صبحتون بخیر🌼
🌷 در شهادت سردار سرافراز اسلام، سیدرضی موسوی امروز که کربلای او سوریه شد از داغ فراق او غزل مرثیه شد در عرش خدا به حاج‌قاسم پیوست فرجامِ رضی، "راضیةً مرضیه" شد ، ۱۴۰۲/۱۰/۰۴
تا مسلخ سرخ عاشقان پربگشود در وادی شوق بی نشان پر بگشود راهی شده سید رضی آزاده از خاک به سمت آسمان پر بگشود شعر: مهدی طهماسبی شادی روح شهید سید رضی موسوی صلوات
ای کاش یک جزیره فقط بود در زمین من بودم و توبودی و کل جهان نبود صیدت نمیشد این دل نامهربان من مژگان تو اگر به دهان کمان نبود
در قهوه پِیِ فال خودم می‌گردم دائم پِیِ تمثال خودم می‌گردم ما یک‌ نفریم و هرچه هستیم تویی من در تو به دنبال خودم می‌گردم