eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر ، تا آغوش پُر مِهرش ز هم وا میشود غم فروکش می نماید ، شعله رسوا میشود می رسد تا مصرعی بر گوشِ مردابی حزین همچو زمزم می تراود تا گوارا میشود درد، تا در سینه خنجر می کشد از پیش و پس پای دیوانی در آن پیکار پیدا میشود بر لبی ، گر بوسه ای کارد رباعی در سحر غنچه می بندد، همان ساعت شکوفا میشود گر شبی از چهره بردارد نقابش را غزل ماه ، بر او سجده آرد ، شهر غوغا میشود صد چو یوسف می دهد جان در رکابش بی درنگ هر که در بازار می بینی، زلیخا میشود آتشی کز خشم در دشتِ شقایق می شتافت شک مکن شیدای آن چشمان شهلا میشود می گزارد قافیه در قافیه بر آن نماز جمله را بی پرده تا پایان پذیرا میشود گر نهی حرمت حریم ِ شعر را تا روز حشر خاطرت خرّم تر از مینوی مینا میشود # م . ح _ شاد
عمری برای دیدن تو صرف صبر شد هرگز نبوده ای و پس از این ندارمت تو بعد ازین اگرچه خیال و توهمی اما چگونه در شب شعرم نیارمت گفتم به دل که مطلع شعرم شود نشد حسن ختام هر غزلم می گذارمت بی فایده ست هرچه ردیف بمان مرو حالا که میروی به خدا می سپارمت
دارم من از این‌ همه جدایی گله‌ها چـون راه که دور مانده از قافـله‌ها مهــریهٔ سـنگین و لبـاس و تـالار؛ انـداخــته بــین مـن و تـو فاصله‌ها
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ / امام حسین یا کلی اسباب بازی؟! مادر پدرش چیکار کردن که بچه این شده؟
کم نیست گل محمدی در باغش گل‌های بهشت‌اند همه مشتاقش در بین صحیفه واژه‌ها با صلوات ناب‌اند چنان مکارم‌الأخلاقش ✍
دليل گريه و اين بغض بى بهانه منم آهاى موى پريشان بيا كه شانه منم اگر تو گاه به گاهى حماقتى كردى رئيس مكتب افكار احمقانه منم براى آنكه جدا مانده عاشقانه نخوان تكان دهنده ترين شعر عاشقانه منم براى من كه پرم از فراق قصه نگو اگر كتاب تو باشى كتابخانه منم رهايى تو كجا و غم رهايى من تو گير يك گرهى و هزار شانه منم
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست درد تو به جان خسته داریم ای دوست گفتی که به دل‌شکستگان نزدیکم ما نیز دلِ شکسته داریم ای دوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی زیبای خادمان حرم در چایخانه امام رضا علیه السلام امام رضا خیلی دوستت دارم
هر کسی کام دلی آورده در کویت به‌ دست ما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد ‌   
به چشمانت نمی‌آید که اهل این زمین باشی گمانم شهروند آسمان چندمین باشی برایت فرش‌های پیش پا افتاده ناچیزند تو با این منزلت باید که سجاده‌نشین باشی تو و شب تا سحر گریه، تو و شب تا سحر سجده بنا شد آن‌چنان باشی، بنا شد این‌چنین باشی خدا می‌خواست تا دین را به دستان تو بسپارد به بیماری دچارت کرد تا فردای دین، باشی به لطف آن همه داغی که در کرب‌وبلا دیدی تمام عمر باید چشم تر بر آستین باشی برای من نخی از رشتۀ سجاده‌ات کافی‌ست سر نخ دستم افتاده که تو حبل المتین باشی تو و عشق تو و پیشانی ساییده از سجده فقط شایسته‌ات این است «زین العابدین» باشی
من و شور و نوا شب‌های جمعه وَ قلبی مبتلا شب‌های جمعه قيامت می‌شود در صحن قلبم به ياد کربلا شب‌های جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 با حسرت و غم می‌گذرد هر روزم دلتنگم و چشم بر حرم می‌دوزم هر هفته شب جمعه شبیهِ آتش از داغِ فراقِ کربلا می‌سوزم!
✔️فراخوان اولین کنگره شعر مهدوی « هور » 🔹در چهاربخش؛ فارسی / انگلیسی / عربی / ترکی. 🔹موضوعات؛ _مدح و فضیلت حضرت _رجعت و عصر ظهور _نیاز جهان به منجی 🔹شرایط ارسال اثر؛ _هر شاعر مجاز به ارسال ۳ اثر می‌باشد. _آثار باید نوسروده باشد، ضمان شرعی دارد. _مشخصات دقیق شاعر الزامی است. 🔹مهلت ارسال اثر؛ دوشنبه ۳۰ بهمن ماه 🔹نحوه ارسال آثار؛ ارسال از طریق واتساپ، تلگرام و ایتا؛ @Hoor1259 09195428727 کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
ای کرده دل خویش قرار دگری خرّم شده از تو، روزگار دگری من در غم تو، کنار پرخون دارم تو شاد نشسته، در کنار دگری!
شنوندگان عزیز توجه فرمایید
شنوندگان عزیز توجه فرمایید
فضای ایتاااااااا ب یاری خدااااااا آزاد شد 😍😍😍😍
این آزادی رو به همه تبریک میگم🌼🌼🌼🌼
مخصوصا اوناییکه همچنان سنگر رو حفظ کردن و به تلگرام و ...‌ نقل مکان نکردن😄😄
ولی هنوز ایتا داره با کپسول اکسیژن نفس میکشه تا احیای کامل یکم زمان میبره. ممکنه هر آن دوباره بره تو کما😊😄😬😢
"نفس می کِشد واژه در دفترم دقیقا" دو هفته ست شاعر ترم دقیقا" دو هفته ست در من کَسی ست که هر شب می افتد به جانِ سَرم . . . من و آشپزخانه و چای و بعد دوتا قرص سَردرد تا می خورم، خودم را کمی می فرستم به خواب دوباره می آید کَسی،می پرم ! برو لعنتی مرد تو خسته است وَ حالی نمانده ست در بسترم . . . قدم می زنم وسعت خانه را تُف و لعنتم می کُند مادرم به من زیر لب فحش بد می دهند که " ای بی پدر! " این سه تا خواهرم! خودم واقفم لعنتی،تُف به من گُهم،بی شعورم،نفهمم،خَرَم برو راه این شاعرت را نبند خودم را به جای بدی می بَرم تو یک کوچه ی روبراهی ،بفهم که من عابر کوچه ی دیگرم تو اصلا" خودِ حضرتِ آفتاب تو را روی تختم که می آورم، به گه می کِشی خلوتِ تخت را قسم می‌خورم، از تنت، نگذرم. تو قدیسه تو، حضرت مریمی برو با خدا حال کُن،دخترم! منِ بی پدر با تو باشم بدست منِ لعنتی فکر کُن،کافرم تما م ست این زندگیِ سگی سَرِ ساعت هشت و... من، محضرم ! من و مادر و تلخیِ چای و شعر دقیقا" دوهفته ست شاعر ترم
داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛ چای می نوشيد و قلب استکان می ایستاد ! در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش روی سکوی نخست این جهان می ایستاد … یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد! موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد ••• از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد … »ساربان آهسته ران کارام جانم می رود» نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد! باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد … ‫#‏كاظم_بهمنی‬
"با جاده ها به خاطر من ائتلاف کن برگرد و در حریم دلم اعتکاف کن بردار چادر عربی را غزل بپوش شعری بخوان و دور سکوتم طواف کن گاهی میان قافیه های شبانه ات دست مرا بگیر و مرا اعتراف کن بی روسری هوای دلم را قدم بزن شب را کنار وسوسه هایم خلاف کن دستم به شعرهای سیاسی نمی رود چشمان سبز فتنه ایت را غلاف کن بی تو کبیسه اند تمام دقیقه ها تقویم را از این همه نحسی معاف کن
"داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد اولین بار خودش خواست که با او باشم آنقدَر گفت چنینم و چنان... شیرم کرد مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد تا خبردار شد از قصّۀ وابستگی ام بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد به سرش زد که دلم را بفروشد، برود قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد! سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد که چه با این دل "لامصّب" بی پیرم کرد... 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک كردم نشستم تا که برگردی و بی صبرانه شک کردم درون باغ وقتی که به آن پروانه خندیدی نمی دانم چه شد حتی به آن پروانه شک کردم تو در آغوش من بودی ، صدایی ناگهان آمد به رخت آويز و دیوار و چراغ خانه شک کردم هم اینکه رو بروی آینه رفتی و برگشتی به سنجاق و تل و موگیر و عطر و شانه شک کردم تو هر جایی که خندیدی به هرکس یا که هر چیزی من ديوانه شك كردم، من دیوانه شک کردم
آقا گمانم من شما را دوست ... حسی غریب و آشنا را دوست ... نه ! نه !چه میگویم فقط این که آیا شما یک لحظه ما را دوست ... منظور من این که شما با من من با شما این قصه ها را دوست ... ای وای ! حرفم این نبود اما سردم شده آب و هوا را دوست ... حس عجیب پیشتان بودن نه ! فکر بد نه ! من خدا را دوست ... از دور می آید صدای پا حتی همین پا و صدا را دوست... این بار دیگر حرف خواهم زد آقا گمانم من شما را دوست ... ♥️
نمانده شور شکفتن برایِ‌مان، باران! کویر و باز کویر است هر کران، باران! طنین چهچههٔ عاشقانه دیگر نیست تو غیرتی کن و نَم‌نَم غزل بخوان، باران! چه ناله‌های قشنگی دل حزینم داشت به هم‌نوایی آواز ناودان، باران! شبی که سرزده می‌آمدی به گونهٔ من چه شورها که نمی‌شد به‌پا از آن! باران ببین چگونه صدایم تَرک‌تَرک شده است تو را چقدر بخوانم به صد دهان؟ باران سراغی از دل تنگم بگیر، پوسیدم بیا به خلوت من، آی مهربان! باران! ببار، چشم زمین‌گیر من _یقین دارم_ نمی‌رسد به تو دیگر از آسمان، باران!