eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
مصیبت دیده ی دیروز و امروزیم و فردا هم ولی ته می کشد یک روز آفت خوردن ما هم شبیه قلوه سنگی که درون کوچه افتاده گهی تیپا خور خلقیم و گاهی بین دعوا هم برای خود سری بودیم در سرها که آمد عشق به تنهایی گرفتاریم و در بند است تن ها هم میان جمع مشغولیم و سمت قبله ای دیگر نماز عشق می چسبد هر از گاهی فرادا هم به چشم دل خطا رفتیم اما عقل با شک هاش میان واقعیت یا حقیقت کشت مارا هم نه آب از آسیاب افتاد نه شور و شری خوابید گره افتاد و شد بغرنج تر حل معما هم شبیه ات هرکسی دیدم میان شهر ، غم خوردم سر بازی گرفت انگار با ما چرخ دنیا هم مچ ما را گرفتی عقل در خلوت ،ملالی نیست خیالش پر زد و بالاست تا دیوار حاشا هم... بلا دیدیم ما از عشق اما بی نفس هایش سرسوزن نمی ارزید این دنیا تماشا هم
خورشید بتاب و شام ِمن را سرکن خواب از تبِ تند ِچشمهایم در کن آنقدر بتاب ،بخت یارم باشــــــــــد امروزِ مرا تو از همه بهتـــــــــــــر کن ‌‌
قطره‌ی گمشده را نقطه‌ی پایان، حرم است مقصد آخر یک رود پریشان، حرم است  همدل اشک شد و هم‌قدم باران‌ها جای دلتنگی دل‌های پشیمان، حرم است  دم سقّاخانه، رأس همین ساعت عشق محور قول و قرار همه خوبان حرم است  نه فقط صحن و رواق و لب ایوان طلا، هر دلی می‌تپد از رنج مسلمان، حرم است  حرمی هست در اینجا که تمام عتبات آینه آینه در آینه‌ی آن حرم است  این حرم ماند اگر، مشهد و قم می‌ماند خود جمهوری اسلامی ایران، حرم است  خشت خشتش همه تابوت شهیدان خداست این حریمی است که والله، به قرآن، حرم است
هميشه دلهره دارم از اين به هم نرسيدن كسي سراغ نداري، تو را به من برساند؟
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی‌ بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی‌ یک آسمان پرندگی‌ام دادی و مرا در تنگنای "از تو پریدن‌" گذاشتی‌ وقتی که آب و دانه برایم نریختی‌ وقتی کلید ، در قفس من گذاشتی‌ امروز از همیشه پشیمان‌تر آمدی‌ دنبال من بنای دویدن گذاشتی ‌، من نیستم ‌... نگاه کن ‌؛ این باغ سوخته‌ تاوان آتشی‌ست که روشن گذاشتی‌ گیرم هنوز تشنه‌ی حرف توام ولی گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی ‌؟ آلوچه‌های چشم تو مثل گذشته‌اند اما برای من ، دلِ چیدن گذاشتی‌ ؟ حالا برو ؛ برو که تو این نان تلخ را در سفره‌ای به سادگی من گذاشتی ...
دوباره آمده‌ای تا سیاهمان نکنند  که ناامیدی و غم، چپ نگاهمان نکنند  به کوهسار ردای شکوه پوشاندی  که خلق، مسخرۀ تکیه‌گاهمان نکنند  درخت‌ها را تور عروسی آوردی  که هرزه‌ها مَثَلِ اشک و آهمان نکنند  دوباره آمدی ای برفِ برف‌بازی‌ها  که بچه‌هامان یاد گناهمان نکنند  که غنچه‌هامان از بارش تو باز شوند که بادهای مصیبت، تباهمان نکنند  دوباره آمدی ای فرصتِ سپید, ای برف! که ناامیدی و غفلت سیاهمان نکنند
صبحِ امید و پَرتویِ دیدار و بزمِ مهر ای دل بیا که این همه اجرِ وفای توست
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد، یاری که تحمل نکند یار نباشد.
👌👌
گله دارم اما ... اگرچه در دل تنگم گلایه ها دارم اگر چه در غم ارزاق خود گرفتارم اگر چه داده غم اختلاس آزارم اگرچه خسته ام از فکر مسکن و کارم به شوق آنکه شوم از گلایه ها آزاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگر چه نیست برایم درآمدی مطلوب اگر چه کرده به دلهایمان گلایه رسوب اگر چه چرخه ی تولیدمان شده معیوب به شوق اینکه شود روزگار خیلی خوب به شوق اینکه شود خاک‌میهنم آباد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگرچه در پی یک وام خُرد درگیرم اگرچه بانک کُند سفت و سخت زنجیرم به این رویه نموده همیشه تحقیرم اگر چه خسته از این چرخه ی نفس گیرم مگر شنیده شود این گلایه های زیاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگر چه بار تورم به شانه ام دارم اگر چه عمری از این اقتصاد غم دارم اگر چه بر سر سفره زیاد،کم دارم ولی چه خوب که آزادیِ قلم دارم به شکرِ اینکه مرا هست جرات فریاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگرچه مجلس مان عاقبت نشدشفاف اگر عمل نشده وعده های قالیباف! اگرچه باز به محروم می شود اجحاف اگرچه نیست هوا آنچنان که باید صاف مباد آنکه شود دشمنی ز کارم شاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگرچه صنعت ماشینِ مان به پنچری است بلایِ جان وطن،افتخارِ کشوری است اگرچه شیوه ی شان سَمبَلی و سرسری است وطن اسیر و گرفتارِ جنگِ زرگری است مگر که فرصتِ نو در وطن شود ایجاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگر چه خسته ز یک عده ی نجومی گیر اگر چه خسته ز اصحابِ خدعه و تزویر اگر چه هست برای شروع گاهی دیر به شوق آنکه دهم روزگار را تغییر به کور چشمیِ خفاشهایِ استبداد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 برای اینکه غم و رنج ها شنیده شود مگر که ترمزِ بی مایه گان کشیده شود مگر کمی توکِ دزدان شهر چیده شود و دستهای ستم پیشگان بریده شود برای سوختنِ ذاتِ مافیایِ فساد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 چه مشکلات که داریم وجای کتمان نیست گلایه هست ولی قهر چاره ی آن نیست کسی که قهر کند غصه دارِ ایران نیست برای غصه ی ما واقعا پریشان نیست کجا خورد غمِ من یا تو ،دشمنِ شیاد؟ به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 برای اینکه غم این حریم را داریم برای اینکه به پیمان خود وفاداریم به این حضور پر از،شورِ خود بنا داریم که خیلِ کارکنان را به کار واداریم برای اینکه نباشیم هرچه بادا باد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد
بر شهـر مدینه نور می پاشد ماه از مقدم او خنده به لب دارد شاه آمد کـه گـره گشـای عالـم باشد دستـان رقیـه ی ابـا عبـدالله
مائیم که از خُم ولا سرمستیم با رهبر خویش عهد و پیمان بستیم پر شور تر از همیشه و هر دوران در عرصه ی انتخاب حاضر هستیم مهدی شریفی
در تمام طول این سفر اگر طول و عرض صفر را طی نکرده ام در عبور از این مسیر دور از الف اگر گذشته ام از اگر اگر به یا رسیده ام از کجا به ناکجا... یا اگر به وهم بودنم احتمال داده ام باز هم دویده ام آنچنان که زندگی مرا در هوای تو نفس نفس حدس می زند هرچه می دوم با گمان رد گام های تو گم نمی شوم راستی در میان این همه اگر تو چقدر بایدی!
من و تو دور شدیم اینقدر چرا از هم غریبه با هم، دشمن به هم، جدا از هم اگر به هم نرسیدیم بی خیال شدیم ولی جدا که نکردیم راه را از هم که بر نگردی و دیگر نگاه هم نکنی بپاشی اول بازی زمینه را از هم تمام این همه مثل کلاف سر در گم ولی به سادگی قهر بچه ها از هم تو هم شکسته ای و مثل من پر از زخمی چه شد؟ من و تو به هم خورده ایم یا از هم اگر قبول نداری نگاه کن به عقب جدا شده جایی رد پای ما از هم چه در میانه ی این راه اتفاق افتاد فرار کرد خطوط دو رد پا از هم...
می خواهی من را به بی خبری از خودت عادت بدهی؟ من به بی خبری از تو عادت نمی کنم من به نبودنت عادت نمی کنم به بودنت عادت نمی کنم من فقط می توانم عاشق بشوم که شده ام من را به هیچ چیز از خودت عادت نده عادت نمی کنم
گرفتی چی شد؟!.... عادت نمیکنم
(مقاومت) پیراهنت را در کدام کوچه به باد دادی که امروز تمامی درختان شهر آبستن شکوفه‌اند سنگ قلّابی که می‌چرخانی در دستانت راز گنجشک‌های غزّه را می‌داند راز قناریان قانا راز تانک های دشمن را که انگار این روزها برایشان عید است که به خانه‌تکانی شهر آمده‌اند تنها خاطره ی آخرین لبخندت شوقی بی‌تاب به سنگ‌ها انداخت چندی است بی قرار پروازند به تل‌آویو برخیز آواز خلیج را زمزمه کن تبر در دست بگیر تا شاخه‌های هرز متراکم هر شام کابوس ابراهیم ببینند شانه‌ات نلرزد که ایشان از موسی تنها چوب‌دست شعبده‌اش را دیدند نه عصای معجزه‌اش که در عوضِ نیل تنها می‌توانست اتحادیه‌ی عرب را بشکافد اینان هیچگاه نمی‌دانند نسلی که اقیانوس دیده است هرگز از ارتفاع امواج نمی‌هراسد نمی‌دانند لبخند تو ادامه‌ای ست در شریان انسان درپرواز پرندگان در سوگند زیتون و مسیرت دنباله‌ی کهکشان راه شیری است تو ستاره‌ای ... ممتد و دنباله‌دار که مرگش هرگز کهکشانی را خاموش نمی‌کند.
کرده ایزد به بنی‌هاشمیان باز نظر دختری داده به این طائفه زهرامنظر داده کوثر به همه مردم جنت عیدی نقل پاشیده سر عالم رضوان حیدر چتر طوباست گشوده به سرش از بالا زیر لطف قدمش لاله و سوسن پرپر مضجع کوچک او فاتح حاجات بزرگ گره‌ها باز شده در حرم این دختر یکشف‌السوئی‌اش از فهم بشر بیرون است می‌‌شود با کرمش راحت راحت مضطر کربلا‌رفتن‌مان در گرو تاییدش از‌ همه واسطه‌ها گوشه‌نگاهش سرتر هر که دنبال رسیدن به در ارباب است سمت‌ آن صحن و سرا سیر کند از این در
سرگشته و حیرانم ای چشم اهورایی حرفی بزن از حالِ این حالت شیدایی شیرینی و فرهادم، لیلایی و مجنونم گمگشته‌ی کنعانم از بس که زلیخایی بر چینیِ احساسم آرام قدم بردار هرچند سراغ من عمری‌ است نمی‌آیی مهتابِ نگاه تو از پنجره‌ام پیداست بر شاخه‌ی چشمانت ماهی‌ست تماشایی پایان شب پاییز آغاز زمستان نیست وقتی که تو می‌خندی، وقتی که تو یلدایی
باید از جدال با خورشید در شب سیاه بنویسم از نفس که میشود محبوس در کنار آه بنویسم باید از فریب بی طعمه؛ یا شکست باورم در شب از نگاه ماه و ماهیها بعد اشتباه بنویسم میخورد تعادلم بر هم؛ سمت تو سقوطم از شب بود با هراس و وحشت و تشویش شعری از گناه بنویسم لحظه های بی کسی اما از خودم کمی گذر کردم در مسیر مرگ ناباور؛ از سکوت راه بنویسم در مسیر مرگ ناباور ؛ از سکوت راه...اما نه باید از صدای بی رحم عشق نا به گاه بنویسم
گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده نمی دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده غم انگیزم، دلم چون کودکی ناشی است در بازی که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده شبیه پوشه‌ای در دست مردی گیج و مبهوتم به خاک افتاده‌ام، در راه او بر صد نفر خورده هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی است که در دیدار پایانی به اسرائیل برخورده
از خزر تا خلیج نیلی فارس دست در دست هم گذاشته‌ایم از دماوند تا سر سبلان دل سپردیم و لاله کاشته‌ایم انتخاب من و تو راه خدا انتخاب من و تو ایمان است انتخاب من و تو ما شدن است انتخاب من و تو ایران است من و تو وارث بهارانیم رأی ما سرنوشت می‌سازد از دل کوه چشمه می‌جوشد عشق و ایمان بهشت می‌سازد ترکمن، فارس، کرد، ترک و بلوچ لر و کرمانی و خراسانی لک و مازندرانی و گیلک من و تو عاشقیم و ایرانی من و تو رسم ما شدن داریم یک صداییم و یک وطن داریم یک خدا، یک بهار، یک لبخند من و تو وحدتی کهن داریم از خزر تا خلیج نیلی فارس کیش مهر است، کشور نور است نام ایران همیشه جاویدان دست دشمن ز خاک ما دور است
بسم الله الرحمن الرحیم انتخاب شنیده گوش همه قدرت جواب مرا همین که دیده جهان حق انتخاب مرا مگر به دست خود از خواب جهل برخیزم! که پای دشمن من می‌رسد حساب مرا فقط حماسه و عشق و شکوه و ایثار است که صفحه صفحه رقم می‌زند کتاب مرا سیاهی غم و اندوه را توانی نیست که کم فروغ کند رنگ آفتاب مرا مگر به خواب ببیند دوچشم دشمن پست ترقه‌بازی‌اش آشفته کرده خواب مرا یقین به سخت‌ترین شکل ممکن آن است اگر بناست ببیند کسی عتاب مرا برنده‌ می‌‌شوم آخر، اگر به گوش جهان رسانه‌ها برسانند بازتاب مرا؛ به نیت شهدا رای می‌دهم هربار که خون‌شان سرپا داشت انقلاب مرا
✔️ امروز روز ماست، برخیز! امروز وقت یاری ماست برخیز! چشم مردِ میدان حالا به میدان‌داریِ ماست از ما چه می‌ماند پس از ما جز عشق، جز شور و حماسه؟ شرح تمام عاشقی‌هاست در این حضور ما خلاصه یک روز هنگام جهاد و یک روز هنگام نبرد است هرکس که باشد مرد میدان هرجا که باشد مرد مرد است وقت ستیزِ ماست امروز با هر دروغ و ناامیدی آمیخته هر برگۀ رأی با جوهر خون شهیدی وقت حضور ماست امروز امروز، روز انتخاب است امروز جشن هم‌دلی‌ها امروز جشن انقلاب است
از گردنــه‌های سخــت کردیم عــبـور نزدیک شده‌ست فتحِ آن قله‌ی دور شد لشــکرِ فتــنه‌ها ز هر سوی روان بـایـد بزنیــم دل به دریـــای حضــور