eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دل و جانم به تو مشغول و نظر خیره به توست در عبادت نتوان جای دگر خیره شوی
دل و جانم به تو مشغول و تو جای دگری چه دل و جان خری وای چه دل و جان خری😑😑😑
دل و جانم به تو مشغول و تو انگار نه انگار دل بیچاره بیا دست از این ضایعه بردار
دل و جانت بخورد فرق سرت ای سید اول صبح چرا مغز تو قاطی کرده😑 حرف دل اعضا🥶
فرازهای إِلَهِي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِي بَعْدَ مَمَاتِي... محکومم و در گناه خود محبوسم فاسد شدم و درون خود می پوسم یک‌ عمر به‌ من‌ نیکی‌ و‌ احسان کردی یارب ! پسِ مرگ هم نکن مأیوسم اِلهی اِنْ حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَرْزُقُنی؟... ای رازق من ! مرا تو محروم نکن من یَنصُرُنی ؟! مرا تو مغموم نکن غیر از تو خدای دیگری دارم؟! نه من گرچه بدم، مرا تو محکوم نکن الهی إن اَخَذْتَنی بِجُرمی اَخذْتُکَ بِعَفْوِک... من از کرمت به دیگران خواهم گفت از لطف تو با اهل جهان خواهم گفت باشد، تو مرا به جرم و تقصیرم بین من عفو تو را به این و آن خواهم گفت اِلهی هَب لی کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلیکَ... یارب دل من که دل نشد، چیست دلم ؟! مانده‌م که پس از غم تو با کیست دلم؟! باید بِبُرم از همه تا برگردم اما چه کنم که منقطع نیست دلم إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ... بیرون شدم از مسیر و رفتم بیراه افتاده‌ام از شدت عصیان در چاه این بنده اگرچه عَبْدُکَ المذنب بود از شدت غفران تو می‌کرد گناه إِلٰهِى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْيا وَأَنَا أَحْوَجُ إِلىٰ سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فِى الْأُخْرىٰ... دریاست و چشم من که مواج‌ترست هنگام مناجات از امواج، تَرست امروز ز عیب، بنده را پوشاندی محشر به عنایات تو محتاج‌ترست إِلَهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ هربار رسید، سوز و آهش دادی در را زد و باز هم تو راهش دادی مَن إنتَهَجَ، آمد و‌ نور از تو گرفت مَن إعتَصَمَ بکَ، پناهش دادی إِلٰهِى إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلىٰ مِنْكَ بِذٰلِكَ حق می‌دهم از همه طلبکارتری بد کرده‌ام و باز تو غفّارتری محتاج خطاپوشی‌ام آری اما تو از همه بر عفو سزاوارتری
پشت سر پلهای ویران, روبرو ,دیوار محض لحظه های بی تو بودن, خستگی, تکرار محض پرسه در پسکوچه های آشناییهای دور با خیال با تو بودن تا سحر بیدار محض دسته دسته خاطرات از کوچه ها پر میکشند یاد تو میماند و این روزهای تار محض کاش روزی می رساندند دستهامان را به هم یک تبسم, یک نوازش, یک بغل دیدار محض حیف میدانم که لیلا چند سالی رفته است قصه ها، بی شهرزاد و کوچه ها تکرار محض
در نمی‌آید به ذهن و بر نمی‌آید ز جان آه از این دوری که در نزدیکی او می‌کشم
امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشم اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا - بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گم ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟ کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟
تقویم ورق خورد و جهان دیگر شد خورشید دمید و فصل سرما سر شد با آمدن ماه نزول قرآن امسال بهارمان بهاری تر شد
امسال یه نوروز کاملا رمضانی داریم ☺️ از همین جا سلام عرض میکنیم خدمت جناب بزرگوار، مدیر محترم کانال گلچین شعر و عضو کانال ما 🙏🌼🌼
خواب خوب پس از توفان پس از تندر پس از باران سرشک سبز برگ از شاخه‌های جنگل خاموش می‌افتاد  نه بید از باد نه برگ از برگ می‌جنبید شکاف ابرها راهی به نور ماه می‌دادند دوباره راه را بر ماه می‌بستند و من همچون نسیمی از فراز شاخه‌ها پرواز می‌کردم تو را می خواستم ای خوب، ای خوبی! به دیدار تو من می‌آمدم با شوق با شادی تو را می‌بینم ای گیسو پریشان در غبار یاد تو با من مهربان‌تر از منی یا من؟ تو با من مهربانی می‌کنی چون مهر مهری مهربان با من پس از توفان پس از تندر پس از باران گُلِ آرامش آوازی به رنگ چشم‌های روشنت دارد نسیمی کز فراز باغ می‌آید چه خوش بوی تنت دارد من اینک در خیال خویش خواب خوب می‌بینم تو می‌آیی و از باغ تنت صد بوسه می‌چینم
می‌خواهی من را به بی‌خبری از خودت عادت بدهی ؟ من به بی‌خبری از تو عادت نمی‌کنم، به نبودنت عادت نمی‌کنم به بودنت عادت نمی‌کنم من فقط می‌توانم عاشق بشوم که شده‌ام
گفتی بمیر! این‌که تقاضای کوچکی‌ است دنیا برای بودنِ ما جای کوچکی‌ است از این‌طرف به آن‌طرف‌ِ تُنگ می‌گریخت ماهی به گریه گفت: «چه دریای کوچکی‌ است!» در خواب‌های کودکی‌ام قصر داشتم حالا ببین که «قصر» چه رؤیای کوچکی‌ است ای عشق! ای بزرگ‌ترین آرزویِ من فردای من بدون تو فردای کوچکی‌ است اندوهگین نمی‌شوم از رفتنت، برو می‌بینمت دوباره! که دنیای کوچکی‌ است
عشق یعنی متولد بشوی با هر شعر شعر یعنی که بسوزی و بمیری با عشق
تو عطر باران خورده ی باغات گردویی معشوقه ای زیباتر از هر چشم آهویی در داستان ناصرالدین شاه و جیرانش خواندم تو تنها سوگلی کشور اویی از روی باغ سرخ لبهای کنار تو شاتوت میریزد چنانکه آلبالویی در چشمه ی برفی آغوش تن گرمت آرام خوابم برد انگاری پر قویی مثل جهانگردی که گشته دور دنیا را در جنگل موهات کردم ماجراجویی آویشن کوهی و سیب و طعم نعنایی تو دارچینی ، پونه ای ، نه عطر لیمویی من در کمال الملک نیشابور چشمانت دیدم پریده رنگ و روی هر قلم مویی آرامش بعد تمام خستگی هستی انگار چایی غلیظ قند پهلویی مثل فروغی ، نجمه ای ، تو مثل پروینی زیباتر از هر شاعری تووشعر می گویی من دوستت دارم نه اصلا عاشقت هستم تو شرجی مرداد اهوازی پری رویی
عاشق شدم که لهجه‌ی جانم عوض شود آن روزگار بی‌هیجانم عوض شود شاید به دستگیریِ دستان گرم تو خاموش‌خوانیِ ضربانم عوض شود می‌خواستم که لحن غم‌انگیز قصّه‌ات وقتی برات شعر بخوانم، عوض شود پر شد ضمیر من ز تو، باید که بعد از این دستور خشک مغز زبانم عوض شود جز در حضور عشق، شهادت نمی‌دهم باید که ذکرهای اذانم عوض شود در زندگی به‌قدر کفایت گریستم لطفاً بخواه مرثیه‌خوانم عوض شود هر آدمی -اگرچه که عاشق، اگرچه خاص- وقتی زمان گذشت، گمانم عوض شود شعر تو مثل قبل برایم قشنگ نیست وقتی مخاطبت نگرانم عوض شود گفتی که آمدم، ولی البتّه ممکن است تصمیم اینکه باز بمانم، عوض شود...
قَسَمی بهتر از آن لب، به خیالِ که رسد؟ خورده‌ام این قسم و سخت وفادارِ تو ام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دماوندی پُر از دردم که در دفتر نمیگنجم بجز در سینه ات در بستری دیگر نمیگنجم به جانم زخم و سوزی در جگر دارم ز هجرانت کجایی ؟ آتشم ، آهم که در مجمر نمیگنجم پرستویی حزینم از قضا شد خانه ام بر باد کجا برگو گذارم سر ، که در بستر نمیگنجم کویرم ، کز علف جز نام نشنیدم ز کوهستان نگون بختم ، که در دامانِ نیلوفر نمیگنجم من آن انگشتِ شستم کز شهادت گشته ام محروم حلالم کن، که در مجرای انگشتر نمیگنجم مدارا کن، دلم چون دیدگانم جامی خونین است مکن خاکم که من در خاک و خاکستر نمیگنجم چنان با خویش درگیرم که دادم می‌رسد تا عرش نگنجیدم در این دنیا و در محشر نمیگنجم پریشانم ، از این بی حرمتی شد شانه ام لرزان من آن گیسوی افشانم که در معجر نمیگنجم م . ح - شاد عضو کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از شوق دو عید چشم بارانی شد از فرش به سمت عرش مهمانی شد به به ! چه تقارن قشنگی به به ! نوروز کنار سفره رمضانی شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگرد... یکی بعد تو هم صحبت من شد فردا که دلم رفت، نگویـی کـــــه نگفـتم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من به این کار ندارم که چرا دل کندی مُنتهــا خاطره هــــای تو اگر بگذارنــد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کجا بی من رَوَد، بالا نمی گیرد سرش سربلنـدم مــی کند او با همین رفتارهـا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر باران کاســه ی وارونه ای هسـتم رفیق حق من از زندگی بعد از تو ضایع می شود