eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
این سجده‌ها لبالب چُرت و كسالت‌اند این قلب‌های رفته حرا بی‌رسالت‌اند در حج غفلت است دوباره طوافشان یوسف نمی‌خرند برای كلافشان امشب دلم به فكر مناجات خویش نیست الفاظ مثنوی من از جنس پیش نیست امشب حروف طبل بسی جنگ می‌زند پیشانی سكوت تو را سنگ می‌زند جان علی چقدر ز اسلام خوانده‌ای؟ در شقشقیه خطبۀ همّام خوانده‌ای؟ كو داستان دست عقیل، آهن علی؟ كو خطبه‌های كامل و مرد افكن علی؟... شیعه زلال می‌شود و گِل نمی‌شود مصداق أكل مال به باطل نمی‌شود گاهی عوام در دل شب رعد می‌شوند برخی خواص هم عمر سعد می‌شوند اُف بر دروغ‌های دكان‌دار شهرمان تزویر روزه‌های رباخوار شهرمان اُف بر ز عیش و نوش پران خدانما آن نان به نرخ روز خوران خدانما اُف بر نشستگان به ظاهر شتاب كن آن زاهدان ماه خدا را خراب كن اُف بر برادران كه به یوسف ستمگرند این‌ها به زعم خود پسران پیمبرند یعقوب! ما برادر یوسف نمی‌شویم گرگیم و هیچ منقلب از اُف نمی‌شویم اصلاً به ما چه مهدی زهرا نیامده‌ست؟ یا هیچ كس به یاری مولا نیامده‌ست؟ اصلاً به ما چه چشم یتیمانمان گریست؟ چیزی به سفره‌های فقیران شهر نیست! اصلاً به ما چه زاهد شب نیست چون علی؟ كیسه به دوش نان و رطب نیست چون علی!... همسایه‌ها گرسنه بخوابند ما پریم ما لقمه‌های شبهه به افطار می‌خوریم حالا بگو كه روزۀ خود را نخورده‌ایم ما آبروی ماه خدا را نبرده‌ایم... باید كه بر صحیفۀ سجادیه گریست وقتی زمانه پیرو نهج البلاغه نیست
• امشب / شبکه چهارم سیما برنامه «سرزمین شعر» شعرخوانی عاطفه جعفری ساعت ۲۲:۳۰
ای همسفر باران! ای قاصدکی در باد! ترسم که نباشم من، آن لحظه که می‌آیی
همیشه گریه های زیر باران ماجرا دارد که یک سر در پشیمانی، سری هم در وفا دارد میان خاطراتت آنچنان بر سینه می کوبم که ثابت می کند یک دست هم گاهی صدا دارد نبودت روزهایم را به قدری بی هویت کرد که در تقویم من تنها غروب جمعه جا دارد تصور می کنم عاشق شدن یک درد موروثیست ازآنجا که پدر عمریست در دستش عصا دارد یقین دارم کسی ظرف دعا را جابه جا کرده تو را من آرزو کردم کسی دیگر تو را دارد!
هدایت شده از 
تعدادی رباعی از خانم اطهره رضایی 👇👇👇 خونم رود است و رود رودم خون است هر واژهٔ سوگ و هر سرودم خون است آجر آجر قامت خواجو زخمی است شعر لب خشک زنده‌رودم خون است ▪️▪️▪️ شور غزل و ترانه‌ات کو ای رود؟ آن زمزمهٔ شبانه‌ات کو ای رود؟ کو روشنی چشمت؟ سبحان الله تسبیح سی‌و‌سه‌دانه‌ات کو ای رود؟ ▪️▪️▪️ ای آب! به پهنای وجودت برگرد برگرد! به آن اوج و فرودت برگرد پیغام مرا به کوه و دریا برسان به خانهٔ خشک زنده‌رودت برگرد! ▪️▪️▪️ ای ابر چموش! ای گریزان! باران! یک لحظه درنگ کن، بباران باران! ذکر همهٔ پنجره‌ها باران است باران  باران  باران  باران   باران! ▪️▪️▪️ ای ابر! به امر آسمان تمکین کن دامان کویر را بلور آگین کن خون تو که رنگین‌تر از این ماهی نیست اصلا خون باش و خاک را رنگین کن ▪️▪️▪️ حیف است که اصفهان ترک بر دارد زیبایی این جهان ترک بر دارد جان‌است که جان ما به او بسته شده امکان دارد که جان ترک بردارد؟!
بگردم دور تو ، دور نگاهت ، دور باطل‌ها مرا دیوانه می خوانند، امثال تو عاقل‌ها پری رویی، نه زیباتر، سر زیبایی‌ات بحث است به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل‌ها حسادت می‌کنم با هر که دستش "لای موهایت" حسادت می‌کنم حتی به این موگیر‌ها ... تل‌ها مرا از دور میدیدی ، خودت را جمع می‌کردی بیا یک بار دیگر هم، شبیه آن "اوایل‌ها" و من معنی بعضی شعرها را دیر می‌فهمم "که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها"
سلامت میدهم از دور با حالی که میدانی نگاهی غرق در باران, دلی آشفته, طوفانی سکوت واژه‌هایم میچکد از عمق چشمانم تمام حرف‌هایم را میان اشک, می‌خوانی خیالم تا حرم رفت و میان جمعیت گم شد ضریحت را بغل کرد و رها شد از پریشانی اجابت کرده‌ای هر سائلی را با نگاه خود همیشه خانه‌ات پر بوده از رعیت, چه سلطانی! طبیبان جهان از سکه افتادند تا وقتی_ که در آشفته بازار زمانه عین درمانی زمین سرد است و افسرده تمام قلب‌ها مرده دوباره زنده کن ما را! مسیحای خراسانی"
Hojat Ashrafzadeh - Doret Begardam.mp3
3.36M
🎼دورت بگردم 🎙حجت اشرف زاده 💞تو نفسی،همه کسی،بمان برایم 💞زیبا شده با عشق تو حال و هوایم
دلم یک کلبه می خواهد، درون جنگل پاییز. به دور از رنگ آدم ها، من و آواز توکاها. من و یک رود، من و یک کلبه پر دود، من و چای و کتاب زبان و اشک به دور از ننگ، به دور از نام. چه غوغایی! چه بلوایی! بسان برگ، که از شاخه جدا گردد، درون من پر از شورش ! پر از فریاد! درون جنگل پاییز دلم یک کلبه می خواهد...
مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می‌دانم
چشم هايم روزه دارِ چشم هاي مستِ توست ماهِ شيرينِ عسل ؛ بیرون بیا افطار شد
عصر باشد و چای باشد و .... شمعدانی .... اینجا صد بغل  واژہ می‌بارد برای" شاعری" ...
فعلا که ماه‌رمضانه
ای خرّم از تو خاور و خُرسَند چشمِ ماه در عرش شاهدی تو و بر فرش پادشاه تا کی غمامِ غربت و تا کی غبارِ غم؟ تا کی بگو که یوسفِ کنعان بُوَد به چاه دستم نمی‌رسد به بلندای قامتت بیچاره سر، که افتد از آن نازنین‌کلاه یک آه مانده از منِ آیینه دار و آه جز آهِ سرد از دلِ غمگینِ من مخواه گفتی: زمانه را بنمایم ز داد پُر گر از زمین زبانه کشد روز و شب گناه پا در رکاب کن که ببارد از هوا تمشک گر میرم از فراقِ تو، عمرم شود تباه رُخ گر نشانِ ما بدهی تا ابد، شویم بی‌پرده، ماتِ روی‌ تو، ما هیچ ما نگاه حرمت ندیده‌ام مگر از خنده ات بیا ای خُرّم از تو خاور و خرسند چشم ماه
با شما واژ‌ی سلطان به خودش می‌بالد...
اگر‌ ساقی تو باشی، جان فدای جام می‌سازم که در جنت نخواهم یافت حتی این زلالی را
سرگرم‌ به غیر دوست گشتن تا کی؟! حیف از نفسی که جز به وِی گردد طِی من‌ محوِ جمالِ ساقی ام، ساغر چیست؟! خلقی ز "مِی" اند مست و من مست از "وی"
چو شمع ازگردنم حق وفا ساقط نمی‌گردد درآتش هم عرق دارم خجالت پرور عشقم
بستی به طناب غم پَر و بال دلم عاشق نشدی بدانی از حال دلم صد مرتبه مُرد و زنده شد اما تو یکبار نشد بپرسی از حال دلم
هدایت شده از 
هدایت شده از 
برای کشتنِ من دِشنه و تفنگ نیاور مرا به‌نام صدا کن، که در جواب بمیرم
تو می خندی دهانِ باغِ لیمو آب می افتد و سیب از اشتیاقِ دیدنت بی تاب ، می افتد تمام ماهیانِ برکه عاشق می شوند آن دم که عکس رویِ چون ماهت به رویِ آب می افتد ببین خود را درون قابِ چشمانِ پر از شوقم چه عکست روی موجِ اشکِ من جذاب می افتد چه تصویر لطیفی خلق شد از شال و رخسارت چو شال شب که روی شانه ی مهتاب می افتد بخند ای گل ! تمام شعرهایم‌ را بهاری کن بدون خنده ات از سکه شعر ناب می افتد تو می آیی ،کنارم می نشینی ، شعر میخوانی و گاهی اتفاقاتی چنین در خواب ‌ می افتد ...
از عشق، از جدایی چیزی سرم‌ نمی‌شد مى‌گفت ماندنى نيست من باورم نمى‌شد تا صبح گریه کردم دریاچه شد اتاقم سدی حریف سیل چشم ترم نمی‌شد یک در میان ما بود، یک در به نام قلبم می‌خواستم که از آن در بگذرم نمی‌شد من سنگ بودم او رود، او‌ شعله بود و من دود باید که می‌گذشتم، چون لاجرم نمی‌شد شاید که دور باشم از او صبور باشم هم در شکنجه باشم هم محترم، نمی‌شد
به‌روی قلب خود پا می‌گذارم تو را در قصّه تنها می‌گذارم برای اینکه در یادت بمانم دلم را پیش تو جا می‌گذارم
چو آید  رقص و دُزدد ساق و گردد دور نشناسم ترنج‌ازشَست و شَست‌ازدست و دست‌ازپاو پا ازسر