eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در هر گرهی علاج کامل داری اشراف به دشمن و مسائل داری هرکس عمل تو را که دیده گفته: با غیرت خود تکیه به داخل داری...
(عج) من مثل تو و تو مثل من چشم به راه  ما چشم به راه مردی از کوچه‌‌ی ماه بگذار دوباره جمعه را صرف کنیم: ندبه، گریه، عهد، فرج...باز گناه!
بزند شنبه بیایی و دل جمعه بسوزد . . .
لکنت ِشعر و پریشانی و جنجال ِ دلم؛ چه بگویم که کمی خوب شود حالِ دلم...؟ |
ﺷﺐ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﮔﺸﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﻢ ﺯ ﺷﺮﺍﺑﺶ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻨﻮﺷﻢ ﻣﯽ ﻧﺎﺑﺶ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﮔﺸﺘﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺮ ﮐﻒ ﻭ ﺑﺮ ﺩﻑ ﺗﺎ ﺧﻠﻖ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺑﺶ ﺁﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﺑﺘﺨﺎﻧﻪ ﮔﺬﺷﺘﻢ ﺩﺭ ﻣﯿﮑﺪﻩ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﺥ ﺑﯽ ﺑﻨﺪ ﻭ ﻧﻘﺎﺑﺶ ﺻﺪ ﺟﺎﻡ ﻣﯽ ﺍﺵ ﺧﻮﺭدﻡ ﻭ ﺍﺯﻋﻘﻞ ﺭﻫﯿﺪﻡ ﺳﺮﺑﺎﺯﺷﺪﻡ ، ﺑﯿﺪﻝ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﺭﮐﺎﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺩﻩ ﺣﻼﻟﺴﺖ ﺯ ﯾﺎﺭﻡ ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﻣﺸﻮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺭ ﺩﺷﺖ ﻭ ﺳﺮﺍﺑﺶ ﺁﻥ ﺑﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﻨﻮﺷﯿﺪ ﺣﻼﻟﺴﺖ ﻧﯽ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺩﻭﺗﺎ ﺟﺎﻡ ﭘﺮ ﺁﺑﺶ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺑﺪﻫﺪ ﺳﺮ ﭼﻮﻥ ﺳﺮ ﺑﺪﻫﺪ ﻫﯿﭻ ﻧﺘﺮﺳﺪ ﺯ ﻋﻘﺎﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻻ ! ﭘﻨﺪ ﻣﮕﻮ ﺑﺎ ﻣﻦ ِ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﺗﺸﻨﺔ ﻋﺸﻘﻢ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ خرابش...
این عطر تمشک، دل سپردن دارد این لحظه ی عاشقی، شمردن دارد خورشید سرک میکشد و میداند از دست تو چای صبح، خوردن دارد صبحت بعشق رفیق❤🌺
سبک‌نقاشی‌چشمان‌سیاهت‌سخت است چند سالی‌ست دل فرشچیان می‌گیرد!
حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت تو فقط قسمت من باشی و من قسمت تو !
خسته تر از صدای من گریه‌ی بی صدای تو حیف که مانده پیش من خاطره‌ات بجای تو
در دیدهٔ من حسرت رخسار توووووو تا کی ...؟؟ در سینهٔ من آتش هجران توووووو تا چند ...
شک ندارم که پس از مرگ ملائک‌ گویند از دل قبر خودت خیز که مهمان داری! ما سراسیمه بپرسیم که آن مهمان کیست؟ و بگویند که مهمان ز خراسان داری... 😍💚
خفته بودم که خیالِ تو، به دیدارِ من آمد کاش آن دولتِ بیدارِ مرا بود دوامی...! 🕯🌺
چه زیبا بود اگر یک دم ،نگاهم را تو مے دیدی ز خلوتگاه احساسم، غمم را زود مے چیدی.....! چه زیبا بود اگر با هم، رفیق عشق مے بودیم و مے گفتیم تا دنیاست، ڪنار عشق خشنودیم.... چه زیبا بود یک لحظه، بگویم عاشقت هستم.... و دستانت پر از امید، بیارامند در دستم چه زیبا بود ،اما حیف ڪه من تنها پریشانم.......! و مے دانم ڪه مے دانی و میدانے ڪه میدانم......... پس چه زیبا بود اگر یک دم نگاهم را تو مے دیدی ؟؟؟.. ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‎‌‌‎‎ 🍃🌺🍃💐🍃🌺🍃💐
در گلستان جستجویت ميكنم نرگس هر لحظه بويت ميكنم من تمام ها را در دلم جا ام ناز دنيا را تار ميكنم
گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی چون مقدّر شده تکخال ورقها بشوی گاهی اوقات قرار است که در پیله ی درد نم نمک  شاپرکی زنده و زیبا بشوی گاهی انگار ضروری ست بگندی در خود ّتا مبدّل به شرابی خوش و گیرا بشوی گاهی از حمله ی یک گربه قفس می شکند تا تو پرواز کنی راهی  صحرا بشوی گاهی از خار گل سرخ بِرَنجی بد نیست باعث مرگ گل سرخ  مبادا  بشوی گاهی از چاه قرارست به زندان بروی آخر قصه هماغوش  زلیخا  بشوی من فقط دلنگرانم  که خدا ناکرده بهترین دوست! تو یکروز یهودا بشوی
دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن است، دل بریدن گاه تنها راه عاشق ماندن است... [فاضل‌نظری]
تنها خطای زندگی‌ام عشق بود و بس رو کن به من قشنگ‌ترين اشتباه من! 🌱 💕🍃
سهم مـن هستی اڪَر دنیا نشد،در آخرتـــ آخرش این غوره ها با صبر حلوا میشود
هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت یکدم خیال روی توام از نظر نرفت جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت هم بیخبر بیامد و هم بی‌خبر برفت در کوی عشق بی سر و پائی نشان نداد کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت (عبید زاکانی)
. منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم فراز سرو سیمینش گلی بر بار می‌بینم مگر دنیا سر آمد کاین چنین آزاد در جنت می بی درد می‌نوشم گل بی خار می‌بینم عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم که مستم یا به خوابم یا جمال یار می‌بینم
😔 ‏اِقرار می‌کنم به گناه و بعید نیست مُنکر شود خدا و بگوید کجا؟ چه بود؟
مناجات شب های قدر/ امام زمان(عج) آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است از دوری تو پاره گریبان شدن بس است کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟ یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است گریه ،فراق ،گریه ،فراق ،این چه رسمی است؟! دیگر بس است این همه گریان شدن بس است موی سپید و بخت سیاه مرا ببین دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟! تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است خسته شدم از این همه بازی روزگار مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است سرگرم زندگی شدنم را نگاه کن بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت گفتی برو که دست به دامان شدن بس است باشد قبول می روم امّا دعای تو در حقّ من برای مسلمان شدن بس است دست مرا بگیر که عبدی فراری ام دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا دل مردگی و این همه ویران شدن بس است آقا بیا به حقّ شکاف سر علی از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است شاعر:محمد فردوسی
ای دل ز من بریده ز یادم نمی روی وی پا ز من کشیده ز یادم نمی روی ای رفته از برابر چشمم به کوی غیر اشکم به دیده دیده ز یادم نمی روی آن چشم را به روی چه کس باز می کنی ؟ ای آهوی رمیده ز یادم نمی روی در سایه ی کدام نهالی روم به خواب ای نخل بر رسیده ز یادم نمی روی دانم که امشبم به سحرگه نمی رود ای جلوه ی سپیده ز یادم نمی روی تا خواند این غزل ز من آن سرو ناز گفت ای بید قد خمیده ز یادم نمی روی
. عهد بستم همه ى نوڪرے و اشڪم را نذر تعجیل فرج هدیه به ارباب ڪنم 📜
جهان‌ را با تمامِ‌ حسّ‌ و حالش امتحان کردم در اين دنيا تو آن‌ حسّی‌ که تکراری‌ نخواهد شد (ع)