eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با من چنان کُن کَز بعدِ مرگم با خود نگویی ای کاش آن روز......
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
بر سردرِ بازارچه‌ی‌ عمر نوشتند: اینجا خبری نیست، اگر هست هیاهوست.
‍ امشب درون سینه‌ی تنگم قرار نیست آنقدر بی‌خودم که مرا اختیار نیست جا مانده رد پای غمت روی صورتم این دورهای آخر من بر مدار نیست گم کرده‌ام دوباره دلم را میان راه گویا زمانه با دل من سازگار نیست باید قبول کرد زمانه عوض شده است دنیا به کام مردم این روزگار نیست دیگر نکو نمی‌شود این سالهای شوم گل می‌دمد ولی خبری از بهار نیست افتاده باز کار دل من به دست تو کاری که دست غیر تو باشد که کار نیست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد دل من از تو خبرهای دیگری دارد من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت فرشته‌ای‌ست که پرهای دیگری دارد به نام مرگ گلی آمده مرا ببرد دلم هوای سفرهای دیگری دارد همیشه بارِ دعا، میوۀ اجابت نیست دل شکسته هنرهای دیگری دارد و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی که عشق خونِ جگرهای دیگری دارد :: قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم جهان دری‌ست که درهای دیگری دارد
تا دل من آشنا شد با نوای نیمه شب هم نوایی یافتم اندر سرای نیمه شب خود مگر شوریده بودی چون دل من کاین چنین ساز شد با نغمه ام آهنگ نای نیمه شب سوز و ساز خاطرم کو با دلی الفت نداشت؟ در دل شب آشنا شد با صفای نیمه شب هیچ همراهی به کوی عشق یار من نشد تا دهد دلداریم از گریه های نیمه شب چون نشد پیدا کسی از بهر تسکین دلم مونس تنهایی ام شد ناله های نیمه شب گر صبا با دوست گوید وصف حال ما،((شهاب)) مو به مو گویم به او از ماجرای نیمه شب
چگونه‌ازتوبگویم‌به‌دیگری‌که‌ بفهمد برای اهل کلیسا اذان چه فایده دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفت درمن غزلی درد کشیدوسر زا رفت  سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟ من بودم وزاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی, زلفت شدم اما من گم شدم وشانه پی, کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند ناخوانده چرا آمدوناخوانده چرا رفت؟ می‌خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت   
از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صدهزار درمان ندهم 💚
چنان از این زمانه ندارم از گل شادی نشانه... نشسته بذر غم در سینه‌ی من که خواهد زد از آن آهی جوانه...
اشک، عاشق را فقط ثابت قدم‌تر مى‌كند با چكيدن، جاىِ پاىِ شمع محكم مى‌شود...!
‌ وصله نمی شود دگر ، این دوهزار و یک ترک هی همه شب بند مزن ، چینی دل شکسته را
؛ این کیست که با اینهمه غم می‌خندد ؟! زخمی شده، باز دَم‌به‌دَم می‌خندد در مرگ چه رازی‌ست ؟ که این کهنه‌درخت با هر تبری که می‌زنم، می‌خندد ...
سلام! بی مقدمه دلم دوباره تنگ توست دلیل عاشقانه‌‌ها! کمیت شعر، لنگ توست
﷽💚 سلام بر سیدالساجدین💚﷽ سلام بر ذوالثفنات(صاحب پینه‌ها)و زینت عبادت کنندگان سیدالعابدین امام سجاد علیه‌السلام 🖤 💫صلی الله علیک یا مظلوم💫 آتش داغ پدر در سینه‌ات چون جا گرفت هر قیامی از میان سجده‌هایت پا گرفت حربه‌ی برنده بر شیطان نیایش‌های توست عشق هم تا آسمان، از سجده‌ات مأوا گرفت
این محنتی که می‌کشم از تنگی قفس کفران نعمتی است که در باغ کرده‌ام
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
چشم فرو بسته اگر وا کنی در تو بود، هر چه تمنا کنی عافیت از غیر، نصیب تو نیست غیر تو ای خسته، طبیب تو نیست
بی‌تو فراق می‌زند زخمه بر استخوانِ من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما جرات نداریم این حرف رو بزنیم و قدرت اثباتش رو هم نداریم که [مانند امام] بگیم: "حفظ نظام از اوجب واجبات است"
یا گریه کن و تازه کن از اشک تنم را یا برگ و بر پیکر خشکیدهٔ من باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میان سرسرایتان، پر از امید و رحمتم رسیده‌ام کنارتان، برای عرض حاجتم مرا مران از این حرم، که این دیار آشنا به لطف جاودانه‌ات، همیشه داده عزتم
من رفته‌ رفته همه‌چیز را کم می‌آورم؛ خورشید را از خودش زمین را از خودش و درمی‌یابم که اندوهم داراییِ‌ من نیست؛ بدهی اجباری من است...
شکایت می‌کنم هر روز و هر دم از این دنیای سر تا سر پر از غم نمیدانم کجا لبخند گم شد..! که چشم این زمانه پر شد از نم
بعد از نگاهت در دلم طوفان به پا شد ویرانه‌ام کردی ، درونم کودتا شد... بعد از نگاهت آسمان چشم‌هایم با قدرتی از جنس باران آشنا شد من تازه فهمیدم برای با تو بودن باید به دردِ تازه‌ای هم مبتلا شد از خود گذشتن کار هر پروانه‌ای نیست! تا در میان آتش عشقت فنا شد... ای کاش من در آتش عشقت بسوزم شاید که جانم پر گرفت و کیمیا شد
نگو که با غم و اندوه هم‌زبان هستی خبر گرفتم و گفتند: شادمان هستی اگر مسابقه باشد میان سنگ‌دلان به احتمال فراوان تو قهرمان هستی چقدر سخت که آسان‌ مرا رها کردی چقدر تلخ که شیرینِ دیگران هستی اگر تو را به صدایی شبیه باید کرد صدای خُردشدن‌های استخوان هستی در این زمانه که از راستی نشانی نیست اگر دروغ بگوییم مهربان هستی هزار بار تو را از دلم بُرون کردم نگاه کردم و دیدم که همچنان هستی