مــوهـــای زغــالی تو آتـــش بــــه دلــم زد
ای عشق تو مطلوب و زغالت همه مرغوب
#محمد_سبحان_مهنام
#تشنهلب
@abadiyesher
هدایت شده از 🍀خطخطیهای دل🍀
دلتنگی و جداییمان را تباه کن
بایک کلام تازه مرا روبه راه کن
پروانه ای شدم که ببینی چه می کِشم
گاهی تو هم بسوز و خودت را نگاه کن
#پریسامصلح
@khatdl
این روزها سخاوت باد صبا کم است
یعنی خبر ز سوی تو این روزها کم است
اینجا کنار پنجره تنها نشسته.ام
در کوچهای که عابر درد آشنا کم است
من دفتری پر از غزلم، ناب ناب ناب
چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است
باز آ ببین که بی تو در این شهر پر ملال
احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است
اقرار میکنم که در اینجا بدون تو
حتی برای آه کشیدن هوا کم است
دل در جواب زمزمههای بمان من
میگفت میروم که در این سینه جا کم است
غیر از خدا که را بپرستم؟ تو را، تو را
حس میکنم برای دلم یک خدا کم است
#محمد_سلمانی
@abadiyesher
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
#هوشنگ_ابتهاج
@abadiyesher
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديدهام خانهئی خريدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار ... هی بخند!
بیپرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
يادت میآيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ریرا جان
نامهام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت مینويسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
#سیدعلی_صالحی
@abadiyesher
من رام تو بودم که رمیدم، که رماندی
صیاد قسم خورده من، دیر چکاندی!
#مژگان_عباسلو
@abadiyesher
گفتم بلای هجر ز سر وا شود، نشد
وان زخمهای کهنه مداوا شود، نشد
ماننـدِ ابرها که سبکبار می شوند
پنداشتم ز گریه دلم وا شود، نشد
عادت شود به طیّ زمان، زهر ناگوار
گفتند هجر نیز گوارا شود، نشد
گامی نرفته از پی مجنون ز روی عقل
دل رفته بود بادیه پیما شود، نشد
بس خون دل به شیشه فکندم به جای می
شاید بساطِ عیش مهیّا شود، نشد
بودم به فکر آنکه در این پنج روز عمر
نامم جهان نورد چو عنقا شود، نشد
آن مرده دل که از دَم گرم تو برنخورد
گفتند چاره اش ز مسیحا شود، نشد
بودم به این امید که در چین زلفِ تو
دل ــ آن عزیز گمشده ــ پیدا شود، نشد
مانندِ قدسی* از غم دوران شکسته حال
«رفتم به باغ تا که دلم وا شود، نشد»
#محمد_قهرمان
@abadiyesher
در شبِ وصل، نمایان شدن صبح فراق
دلخراش است چو در زلف سیه موی سپید
#طغرای_مشهدی
@abadiyesher
جان میدهم از حسرتِ دیدارِ تو چون صبح
باشد که چو خورشیدِ درخشان، به درآیی...
#حافظ
@abadiyesher
دنیا به دست عاقلان باید بچرخد
چون با خرد کار جهان باید بچرخد
دست از جدال و ماجراجویی بشوئید
تا کی زبان توی دهان باید بچرخد؟
آنجا که باید دل بسوزانید لالید
لالید جایی که زبان باید بچرخد
باید سیاهی لشکری باشد که باشید
بانقش اول، داستان باید بچرخد
این دل نمی فهمد مدار عاشقی را
چون دور قرص ماه نان باید بچرخد
رازقیام سرخ عاشورا سجود است
هیئت چرا وقت اذان باید بچرخد؟
پیچیده می خواهند فهم عاشقی را
پیچیدهتر وقتی زمان باید بچرخد
یک پیر در راس امور خانه کافی است
کابینه بانسل جوان باید بچرخد
#مریم_بسحاق
@abadiyesher
در خلوت خود خیالانگیز شدی
از حالت شاعرانه لبریز شدی
با خشخش برگها غزل میخوانی
ای دل نکند عاشق پاییز شدی
#محمدحسن_بیات_لو
@abadiyesher
اگر چه حال مرا از کسی نمیپرسی
همینکه حال تو خوب است حال من خوب است
#سجاد_سامانی
@abadiyesher