eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست ..♥️ ‌‌‎‎‎‎‎ ‌‌ @abadiyesher
با جنون مرز مشترک داریم ضاحیه، غزه، بعلبک داریم بید مجنون، صنوبر دردیم وقت غم،وسایه‌ای خنک داریم زیر آوار و روی آواریم زنده یا مرده‌ایم، شک داریم! روی یاقوت زخمی دلمان "نحن ابناء عشق" حک داریم مات و شرمنده شعر می‌گوییم قصد همدردی و کمک داریم! هر چه تو زخم تازه‌ای داری ما فقط اشک پرنمک داریم! غزه، بیروت، سوریه، لبنان ما همه درد مشترک داریم @abadiyesher
*100*64# دوشنبه سوری همراه اول @abadiyesher
خواهان بزه کاری و عیاشی بود کانونش درحال فروپاشی بود محکوم به آفتابه دزدی شده بود این دزد به کاهدان زده ناشی بود
4_5811937929492173783.ogg
1.42M
رفتی دلِ من بی تو پر از خاطره‌هاست هرچند که از کوچ تو ما را گِله‌هاست شادم که تویی غصه‌ی من در همه حال تنها غمِ من بی تو همین فاصله‌هاست : @abadiyesher
چگونه می‌شود از زندگی کنار کشید؟ @abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸
چفیه و تصویر قدس و عطر و تسبیح و خشاب در کنار تو نمایشگاه یک فرهنگ بود 🔹سرودهٔ محمد رسولی در وصف شه
لحظه‌های آخَرَت تلفیق شعر و جـنگ بود. ای شــهید معرکه! مردن برایت ننگ بود. باید از آن لحظه‌ها افسانه‌ای می‌ساختی با تمام زخم‌هایت.. گرچه فرصت تنگ بود گرچه آن‌ها خواستند این‌گونه تحقیرت کنند چشم‌هایت باطل السحری بر این نیرنگ بود. در پلان آخَرَت… نه!...ابتدای قصه‌ات تیتراژ چشم تو زیباترین آهنگ بود. چوبِ در دست تو را چوب خدا دیدیم ما بی‌صدا بر شیشه‌ی شب خورد گویا سنگ بود ما رمیتَ اذ رمیتَ... چوب مامور خداست. صبغت اللهی که هر چه غیر از آن بی رنگ بود. چفیه و تصویر قـدس‌ و عطر و تسبیح و خشاب در کنار تو نمایشگاه یک فرهنگ بود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@abadiyesher
بیا به داد دل تنگ من برس ای عشق اگر که حوصله داری؟ اگر که زحمت نیست ! @abadiyesher
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر گفتم آری، خود نمی‌دانی که زیبایی چقدر! ‌ در میان دوستداران تا غریبم دید گفت: دوره‌گرد آشنا! دور و بر مایی چقدر! ‌ ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر ‌ عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت دل نمی‌بندی ولی محبوب دلهایی چقدر ‌ آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال بیش از این طاقت ندارم، دیر می‌آیی چقدر... ‌ @abadiyesher
بغلت میکُنم و می‌روی آرام به خواب روی بازوی منی غصه نخور خوب بِخواب تا سحر دورِ تَنت حلقه‌یِ آغوشِ من است باید امشب بشود بار دگر کشف حجاب @abadiyesher
‏خانه را مرتب کرده‌ام. حالا تنها چیزی که این‌جا به‌هم‌ریخته است منم. @abadiyesher
یه بار از تو جدا موندم واسه هفت پشت من بسه یه لحظه از سکوت تو واسه پرپر زدن بسه یکم از دور و بر کم کن یه کم فکر جهانم باش آهای پایان تدریجی شروع ناگهانم باش @abadiyesher
در قاب دلم عکس تو مانده است هنوزم ميبينم و آهي کشم و باز بسوزم انصاف نبود دانه رود دام بماند در کنج قفس پشت سرت چشم بدوزم رفتي و نگفتي که چه آيد به سر من در حسرت خالي زتو در هر شب و روزم شورید به من بخت و دلم تار که بی تو سوزم زدل و بي کس و تنها نفروزم بي تو گذر از وقت و زمان گشت دل آزار دیروز چو امروز و شبانگاه چو روزم گاهي گله‌مندم زتو چون عهد گسستي گه نالم از ین دل که اسیر است هنوزم @abadiyesher
فراموشی‌ات باعث مرگ من‌، به یادت که باشم پر از قدرتم بدون تو از جنس بیهودگی شبیه مقامات بی‌دولتم قطارم که گاهی پر از مردمم پر از مقصدم در خیال همه اسیر دوتا ریل و بی‌اختیار همیشه رسیدن شده عادتم به جنگل رسیدم به دریا و دشت ولی رد شدم از کنار همه حضورم صدا دارد اما خودم صبورم غریبانه کم‌صحبتم دل شیشه‌هایم ترک می‌خورد، همه سنگ غفلت به سمتم زدند گذشتم من از بچگی‌هایشان نه در بی‌خیالی نه در نفرتم پر از شوق دیدار قبل از سفر، کنار تو اما پر از دلهره مبادا بگویی بمان، می روم، مبادا بگویی که بی‌طاقتم برای نگاهت پر از حسرتم، کجای جهانی؟ گمت کرده‌ام  اگر آهنی هستم و خسته‌ام، به یادت که باشم پر از قدرتم ‫#‏حسین_آهنی‬ @abadiyesher
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی‌دانم  حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی‌دانم حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه‌ی زلفت؟  هزار و یک شب این افسانه می‌خوانم، نمی‌دانم  سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو  ولی از نحوه‌ی چشمت چه می دانم؟ نمی‌دانم چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم  چرا در خانه‌ی خود عین مهمانم؟ نمی‌دانم ستاره می‌شمارم سال‌های انتظارم را : هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی‌دانم نمی‌دانم بگو عشق تو از جانم چه می‌خواهد؟  چه می‌خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی‌دانم نمی‌دانم به غیر از این نمی‌دانم، چه می‌دانم؟ نمی‌دانم، نمی‌دانم ، نمی‌دانم ، نمی‌دانم!! @abadiyesher
هرگز کسی را چون من، این‌چنین حریص برای داشتنت نخواهی یافت @abadiyesher
باران شروع می شود اما تو نیستی این چتر بغض کرده چرا وا نمی شود؟ @abadiyesher
دلتنگِ شنیدنم کلامی بفرست مشتاقِ سرودنم سلامی بفرست حالا که نمی‌شود کنارت باشم هر روز برای من پيامی بفرست. @abadiyesher
دلبر برای کشتن من استخاره کرد چون استخاره خوب نیامد ، دوباره کرد گفتند: کیست اینکه به خونش تو تشنه ای؟! با ابروان، ز دور بسویم اشاره کرد @abadiyesher
30.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی و حماسه خوانی توسط حاج آق محمد جواد جامعی در رواق امام خمینی (ره) حرم مطهر رضوی (29 مهر 1403) شاعر: احمد رفیعی وردنجانی #حماسه خوانی# امام رضا علیه السلام مقاومت جواد جامعی امام خمینی (ره) مطهر رضوی @abadiyesher
بی تو شب‌های خزانم همه درد است و عذاب ای تو ای خوبترین خاطره... آسوده بخواب @abadiyesher
تو را دوست دارم، چرا باورت نیست ؟ به عشقت دچارم‌، چرا باورت نیست ؟ تمام خودم را _ اگر چند ناچیز _ به تو می‌سپارم، چرا باورت نیست؟ من ابری‌ترین بُغض - بُغضی که باید که باید ببارم، چرا باورت نیست؟ اگر هم در آتش، ولی باز با تو قدم می‌گذارم ، چرا باورت نیست؟ کویرم، پُر از تشنگی... با تو امّا پُر از چشمه‌سارم چرا باورت نیست؟ کنار تو چون جویبارانِ جاری صدای بهارم، چرا باورت نیست؟ @abadiyesher