eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️قهوه خوشمزه است، خوشمزگی‌اش به همان تلخ بودنش است وقتی می‌خوریم تلخی‌اش را تحویل نمی‌گیریم اما می‌گوییم چسبید... 🍃زندگی هم روزهای تلخش بد نیست، مثل قهوه می‌ماند؛ تلخ است اما لذتبخش، تلخی‌هایش را تحویل نگیر و بخند...
گاهی؛ دلم میخواهد بگذارم بروم بی هرچه آشنا گوشه ی دوری گمنام حوالی جایی بی اسم گاهی واقعا خیال میکنم روی دست خداوند مانده ام خسته اش کرده ام...
داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست که برش شکوه برم داد زبیداد کشم
خواهر کوچکم از من پرسید پنج وارونه چه معنا دارد؟ من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعد ها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...!
آیه ای از سوره ی چشمانِ تـو نازل نشد قبله ی قلبت به سوی شعرِ من مایل نشد درتمامِ لحظه ها جاری شدی مانندِ شعر هرچه کردم تا شَوَم از فکرِتو غافل، نشد! قهوهِ چشمانِ تو تعبیری از فالِ من است غصه هایم با طلسمِ چشمِ تو باطل نشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ممنون ادمین جان☺️☺️😁😁😁🙏🙏💐💐💐
ادمین جدید ندارما. همون قبلیه. کارش خیلی درسته👌👌👌
اینم برا ادمین خوبم👇👇👇
ماشالا ادمین همیشه فعال و همیشه هم شعر داره👌👏👏👏
اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است
گفتی که سکوتت شده باری سر دوشم شاید نشنیدی به تو گفتم که خموشم پیرم به درآمد دل مستانه گزیدم من می نخریدم که به میخانه فروشم در میکده گشتم که تو پیدا بشوی باز گفتند نگردم که مگر شعله بپوشم با آنکه کنارت غم در شعر سرودم سرباز شدم تا که بدانی زره پوشم 🌸اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است گر نای و نوایی به دلت هست به گوشم
غصہ‌شدےخوردمٺ،غنچہ‌شدےچیدمٺ حسࢪٺ‌زیبآےمں‌ڪآش‌نمےدیدمٺ قید خطآ رآ زدم ‌توبہ نڪࢪدم ولے خندھ بہ ݪب دآشتم بآ همھ دࢪدم ولے شعلہ ڪشیدم تو رآ،بعد خودم سوختم ڪشتں معشوق رآ مں بہ تو آموختم مں بہ تو گفتم برو،چشم بہ رویم ببند بوسھ بہ خندیدنٺ؛مں بہ تو گفتم بخند دیدھ‌ یِ حسࢪٺ مدآم دوࢪ و برٺ دآشتم از همھ یِ دیگࢪآں دوسٺ ترت داشتم دوسٺ‌تࢪازهرچہ‌هسٺ،دوسٺ‌تࢪازهرچہ نیسٺ دوسٺ‌تࢪازخوب‌وبد،خوب ‌ترت گࢪچہ نیسٺ هیچ ڪسے مثݪ مں عآشق و شیدآ نبود هیچ ڪسے هم ولے مثݪ تو زیبآ نبود "-سیدتقی‌سیدی-"
مناجات_با_امام_زمان_عج اوقات خوش آن بود که با عشق تو سر شد دوران جوانی همه اش بی تو هدر شد ای ماه سحر خیز مدینه تو کجایی قلب همه ی منتظران پر ز شرر شد یک بار نشد قسمت من دیدن رویت آقا بنِگر چشم من از هجر تو تَر شد آن را که نگاه تو شده شامل حالش با مرحمت و لطف شما اهل نظر شد من اهل بُکا نیستم آقا تو دعا کن شاید به خدا نوکرتان اهل سحر شد نومید نباشم ز فراق تو که شاید از آمدنت بر منِ دلخسته خبر شد...🌱 🌹🌷🌷🌹🌱
از نگاهِ روی تو دل سیر میگردد مگر؟! آخر آدم با تو باشد پیر میگردد مگر؟! 💟
جزنقش تودرنظرنیامدمارا جزکوی تورهگذرنیامدمارا خواب ارچه خوش آمدهمه رادرعهدت حقاکه به چشم درنیامدمارا
بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو هم دیدی بهای عشق به جز خون دل نبود آخر شدی شهید در این کربلا تو هم آیینه ای مکدّرم از دست روزگار آهی بکش به یاد من، ای بی وفا تو هم چندی است از تو غافلم ای زندگی ببخش چنگی نمی زنی به دل این روزها تو هم ای زخم کهنه ای که دهان باز کرده ای چون دیگران بخند به غم های ما تو هم تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم | | ♥
••° نماز وحشت این عاشقانه را خواندم من از نبود تو، با افتخار می‌ترسم! ♥️
ابر بارنده به دریا مے گفت: گر نبارم تو ڪجا دریایی؟ در دلش خنده ڪنان دریا گفت: ابر بارنده تو هم از مایی!! 😎
چشٖم بد دور از گل رویت، که در گلزار حُسن هـرگـز از روی تـو نازکتر، گلـی نشکفته است
چون خسته کبوتر که در آخر ز پر افتاد هرکس به سرش عشق تو افتاد ور افتاد عاشق که شدی,درک کنی از چه دلش را اینگونه به دریا زد و جان در خطر افتاد تا آمده ای خنده به لب, بی برو برگرد از چشم همه عالم و آدم, قمر افتاد در جنگ میان من و عشق تو عیان است مجنون صفتی بر من عاشق ثمر افتاد سهل است که شیرین شوی و همره فرهاد بینی که چسان در دل او شور و شر افتاد عشقست و رَهَش تاختن و جامه دریدن در معرکه ی عشق چه بسیار سر افتاد ❤️
منم یک آدم افسرده ی درحال بی خوابی که تقویمم پراست ازروزهای تلخ وبی تابی
عاقبت یک روز با شعرم شکارت میکنم🙈😅 در میان خانه ی قلبت اِقامت میکنم😬😄 خوب معلوم است خیلی دوستت دارم ولی🙊😬😅 مثل هر دفعه نمیگویم رعایت میکنم😅🙈 😜😅🤕🙈
خواب نمیبردمرا یارنمیخردمرا مرگ نمیدردمرا آه چه بی بهاشدم
اسمم به مستی مفرط دچار میشود همین که روی لبهایت میرقصد!! ♥️
حال من حال مریضیست که باید میرفت که تو را دید، ولی جای خودش قلبش رفت..
نمیدانم چرا پیش ِ منی و باز دلتنــــگم چنان پیغمبری تنها و بی اعجاز دلتنگم به روی ِ تو که پشت ِ پنجره هاشور ِ بارانی اگرچه میکنم آغوش ِ خود را باز، دلتنـگم نخی از دود ِ سیگارم به سویت چشم میدوزد چه می آید به قدت اینهــــمه ابراز: دلتنــگم به چشمان ِ تو این جعبه سیاهت خیره می مانم کنار ِ صنـــــدلی ِ خالــــــی ِ پرواز دلتنگم جهان ِ بی تو هر لحظه اضافه خدمتی تلخ است به خط نامه هــــــای ِ آخر ِ سرباز، دلتنگم نتی در کاســـه ی ِ گردویی ام آتـش نمی ریزد زمستان است و بی سر پنجه ات چون ساز دلتنگم تنیده تارهـــای ِ صوتی ام را عنکبـــوت ِ بغض پر از ته مایه ی ِ دشـــتی، هزار آواز دلتنــگم برای "یاد ِ ایامی که در گلشـــن فغانی بود" شبیه تار ِ تنها مانده ی ِ شهنـــاز، دلتنگم "به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم" لسان الغیبم و اندازه ی ِ شیـــــراز دلتنگم نه اکنون که رسیده برگهــــای ِ آخر ِ تقویم من از سین ِ نخستین سیب، از آن آغاز دلتنگم شبی "صادق" تر از هر صبح، بغضم را "هدایت" کن برای یک اتاق ِ دنـــج و شیر ِ گـــاز دلتنگم
من زمین گیرم و افتاده ام از پا امشب بی تو باید چه کنم با دلِ تنها امشب؟ پیشِ دریا اگر از آتشِ دل شکوه کنم به گمانم که بسوزد دلِ دریا امشب تو خودت خواسته بودی بروی...حالا من به چه شوقی بنویسم غمِ خود را امشب؟ می روی پشتِ سرت می شکند هر لحظه قلبِ پردرد ترین شاعرِ دنیا امشب وزن ها، قافیه ها، سمتِ تو در جریانند بس که کارم شده اصرار و تمنا امشب باز هم این غزلم انچه دلم خواست نشد بی تو خون می چکد از جانِ غزل ها امشب
آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر می‌شود دیگران را تلخ می‌آید شراب جور عشق ما ز دست دوست می‌گیریم و شکر می‌شود دل ز جان برگیر و در بر گیر یار مهربان گر بدین مقدارت آن دولت میسر می‌شود هرگزم در سر نبود اندیشه سودا ولیک پیل اگر دربند می‌افتد مسخر می‌شود عیش‌ها دارم در این آتش که بینی دم به دم کاندرونم گر چه می‌سوزد منور می‌شود تا نپنداری که با دیگر کسم خاطر خوشست ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر می‌شود غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش باز می‌بینم که در آفاق دفتر می‌شود آب شوق از چشم سعدی می‌رود بر دست و خط لاجرم چون شعر می‌آید سخن تر می‌شود قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود چون همی‌سوزد جهان از وی معطر می‌شود
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را من سردم و سردم ، شرر باش و بسوزان من دردم و دردم ، دوا باش خدا را