دارم تمام می شوم اینجا میان درد
حالا که رفتهای برو، از نیمه برنگرد
حالا که رفته ای برو راحت، که خستهام
از این جنونِ عقل و دلِ مانده در نبرد
تو آدم نماندنی و اهل رفتنی
آری برو که کشته مرا این حضور زرد
حالا برو که فصل بهار است، خوب من
میترسم از نبود تو در روزگار سرد
شاید به قدر سختی مرگ است رفتنت
اما دلم کنار تو هم زندگی نکرد
من میروم پس از تو در آغوش غصههام
بگذر تو هم، به فاصله طاقت بیار ...مرد
#مریم_صفری
یک شب بیا به کوچهی قلبم سری بزن
یا بی خبر به کلبهی ما هم دری بزن
اینجا گرفته باز دلم در هوای تو...
دستم بگیر و کنج خیالم پری بزن
وصل تو جز به بوسه میسر نمیشود
با بوسهای به روی لبم، معبری بزن
ای ناخدای کشتی دریای سرخ عشق
در ساحل گرفتهی دل، لنگری بزن
امشب برای ضربهی آخر، نفس بگیر
بر لوح تنگ سینهی من، خنجری بزن
بی تو فضای خانه سکوت است و انتظار
یک شب بیا به خانهی ما هم سری بزن...
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
چنان رسم زمان از یادها برده ست نامم را
که دیگر کوه هم پاسخ نمی گوید سلامم را
به خون غلتیده ام در زخم خنجرها و با یاران
وصیت کرده ام از هم نگیرند انتقامم را
قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما
من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را
سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت
نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را
فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی
از این پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را
ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکهای کوچک به من میداد، دریا پیشکش ...
#سجاد_سامانی🌱
حالم بد است مثل زمانی که نيستی
دردا که تو هميشه همانی که نيستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نيستی نگرانی که نيستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نيستی
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند اين خيال نمانی که نيستی
تا چند من غزل بنويسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نيستی
من بی تو در غريب ترين شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نيستی؟
| #غلامرضا_طریقی |
♥
ای فصل غیر منتظرِ داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مطلع امید من، ای چشم روشنت -
زیباترین ستارهٔ هفتآسمان من
حس کردنیست قصهٔ عشقم نه گفتنی
ای قاصر از حکایت حُسنت بیان من
با من بمان و سایهٔ مهر از سرم مگیر
من زندهام به مهر تو ای مهربان من!
کی میرسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
| #حسین_منزوی |
♥
شدهگاهے ز خودت سیر شوی؟!
شده آهے بڪشی ،بغضکنی ،پیرشوی؟!
شده بنویسے دوخط نامه و بسپاری بهآب
نامه را پس بزند آب، دلگیر شوی؟!
😕😕
شده آیا دلت از حرف کسی خون باشد
عشق در خاطره ات مرده و مدفون باشد
خشکی روی لبت در پی باران برود
مثل اهواز دلت تشنه ی کارون باشد
اشک هایت به خروشانی جیحون برسد
دل دیوانه ی تو خسته و محزون باشد
سال ها در تب دیدار بسوزی اما
شهر معشوقه ی تو در تب طاعون باشد
تو دلت عاشق اسلام شود اما او
بت پرستی کند و پیرو آمون باشد
#فهیمه_تقدیری
🌹🌹🌹
میشود روزی بیاید! ما کنارِ یکدِگر
عکسِ سلفیِ از برایِ عاشقی گیریم عزیز؟!
#یزدان_کاوسی
••°
مرزها را بستهام، احساسِ امنیت کنی
با خیالِ راحت از آغوشِ من لذت ببر..
#فرامرز_عرب_عامری♥️
لبششیرینوحرفشتلخوچشمشمستوقلبشسنگ
درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد
به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم
شروع عشق شیرین است؛ بعدش دردسر دارد
#بهمن_صباغزاده
😎✌️
یک کوه نمک
نذر دوچشمان سیاهت
ای جان و تن ودیده
به قربان نگاهت
این رسم بتان نیست
فناکردن عاشق
یک عمر بمانم
نگران چشم به راهت !!؟
#علی_محمد_برادران
هنوز زخم تو بر شانههای من کاریست
تمام سهم من از تو، "همیشه بیداری"ست
بپرس از همه "این مرد دوستم دارد؟"
جواب این همهپرسی، بدون شک "آری"ست
ای اتحادِ جماهیرِ شور و شیدایی!
چگونه با تو نپیوندم؟ عشق، اجباریست!
#رضا_علیاکبری
••°
مهربانی هم بلد بودی
عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که
یاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی
سوی من
شاید از دیوانه ی خود
انتظاری داشتی
#شهریار♥️
"دوصتت دارم عضیضم" با "ص" صابون و "ضاد"
در میان عاشقانت یک نفر هم بی سواد...!
#احسان_پرسا
♥️
خنده ات را دیده ام ، دل بستنت را، هیچوقت
خلسه ی آغوش و گرمای تنت را ، هیچوقت
برده ام از یاد گاهی ، رنگ و بوی یاس را
عطر ِ رویا پرور ِ آویشنت را ، هیچوقت
کوچه لج کرده ست ، میگوی که در این سالها
برده از خاطر ، گل ِ پیراهنت را؟ هیچوقت
دانه پاشیدی برای شهر......حالا بگذریم
دیده این گنجشک ِ ترسو ارزنت را ؟ هیچوقت
بار ها ، با یک نگاه ِ ساده ات ، لرزیده ام
باد لرزانده ست چون من دامنت را ؟ هیچوقت
واژه ها موم اند ، در جانم ، غزل گل میکند
نرم کی دیدم دل ِ چون آهنت را؟ هیچوقت
شهروند ِ کلّ ِ آغوشم توی تنها ، ولی
وقت دلتنگی ندیدی میهنت را ، هیچوقت
#سید_جلیل_سیدهاشمی
♥️
در میان چشم ها عشق است تنها چشم تو
چشم هایم را درآورده ست از پا چشم تو
از همان درس دبستان چشم تو آموختم
چون نوشتم بعد چندین آب بابا چشم تو!
شاکی اند از برق چشمت کل دنیا مثل من
ماه عینک می زند وقتی شود وا چشم تو
پلک هایم ابر، وقت گریه ام با یک نگاه
باردارش میکند این ابرها را چشم تو
طاق ابروی تو قدس و کعبه ام چشمان تو
وقت سجده پشت من ابرو و بالا چشم تو
چشم من وقت سحر چشم انتظار چشم تو
چشم تو وا که شود حی علی تا چشم تو
...کاش میشد لحظه ای با چشم تو خلوت کنم
ای خدا... من باشم و تنهای تنها چشم تو...
#روحاله_عسگری
♥️
••°
نازنین، یک لحظه در فکرم کمی آرام گیر...
خستهام از بس #نمازم را از اول خواندهام...
#محمد_دهقانپور♥️
چه کسی رویِ لبانِ تو شِکر ریخته است؟
قهوهی چشمِ تو را باز قجر ریخته است؟
هدفش چیست از این تلخی و شیرینیها؟
آنکه در خیرِ عملهایِ تو شَر ریخته است...؟
#شهراد_میدری
4_5834625076326041876.mp3
1.9M
.
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ست
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانی ست
شعر آنی ست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ست
دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانی ست !
دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آنجا كه تو هستي جا نیست
ابرها طرحی از احوال مرا می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانی ست
شعر آنی ست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ست
دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانی ست
هر شب
دوست داشتنت
شکل دیگری ست
یک شب
میانِ غزل واژه میشود
یک شب
میانِ گریه بغل
یک شب
میانِ خنده سکوت ...
#لیلا_مقربی
#شب_بخیر
💟
میشود طعم لبت را بدهی تا بچشم
به فدای تو بشم ناز تورا هي بکشم
میشود گرمی آغوش تورا حس بکنم
میشود عشق ودلم باشی و مال تو بشم؟
#سین_جیم_میم
لبخند بزن تازه کنی بغض بنان را
بخرام برآشفته کنی فرشچیان را
تلفیق «سپید» و «غزل» و «پست مدرنی»
انگشت به لب کرده، لبت منتقدان را
معراج من این بس که در این کوچهٔ بنبست
یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را
دلتنگی حزنآور یک کهنه سهتارم
برگیر و برآشوب و بزن «جامهدران» را
ای کاش در این دهکدهٔ پیر بسوزند
هرچه سفر و کوله و راه و چمدان را
شاید تو بیایی و لبت شربت گیلاس
پایان بدهد این تب و تاب، این هذیان را
قاموس غزلهای منی بی برو برگرد
نگذار کسی بو ببرد این جَرَیان را
| #حامد_عسکری |
♥
🌹
🌿
من که با جام لبِ "لب به لبت" لب به لبم
دائمُ الخَمرترین آدمِ غرق طَرَبم
رخصت از شعرِ نگاه تو بگیرد طبعم
جلوی "حضرت چشمت" چقدَر با ادبم
"واجِبُ العشقی" و من مومن چشمان توام
گر چه در دینِ نگاهت عملی مُستَحَبَم
کورکورانه ندیدم همه شب خواب تو را
برقِ چشم تو چراغ است ، به رویای شبم
پیش تو فاصله ای نیست ، میان من و ماه
"سالِ نوری" شده تبدیل ، به "نصفِ وَجَبم"
چند صد بوسه بدهکارِ منی ، یادت هست ؟!
شعر گفتم به هوای لبت ... این هم طلبم
لب تو داغ ترین جای زمین است انگار
یَخ بریزید ، به رویای خیالی لبم
#رضا_قاسمی