eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ حی علی العزا که محرم رسیده است ماه عزا و گریه و ماتم رسیده است حی علی البکاء، شنیدیم تا که ما در چشم نوکران تو زمزم رسیده است باگریه بر تو بود که آدم عزیز شد گویا که فصل توبه ی آدم رسیده است این اشک وناله ها همه تسکین درد توست بنگر برای زخم تو مرهم رسیده است پشت در حسینه اذن دخول خواست آقا غریبه نیست ،که محرم رسیده است جانم به سفره ای که بزم تو پهن شد شاه و گدا به بزم تودرهم رسیده است خیل ملائکه همه در پشت این درند از بهر نوکری تو حاتم رسیده است این پرچم سیاه تو حبل المتین ماست کز جانب خدا به دو دستم رسیده است از لطف حیدر است که مارا خریده اند لطفش به ما همیشه و هردم رسیده است در روز حشر فاطمه باشد شفیع ما برگ امان ز بانوی عالم رسیده است مارا اگر کسی نخرد میخرد حسین آقا مگر به داد دلم کم رسیده است؟ این ناله میرسد به دو عالم اناالغریب گویا به اسمان و زمین هم رسیده است دربین قتلگاه مادر پهلو شکسته ای با قامت کمان و قد خم رسیده است لاادری
. پرچم زده اند از غم تو ڪوچه به ڪوچه انگار عوض ڪرده زمین پیرهنش را
مات چشمان توأم، اما دلم درگیر نیست از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست این شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهد هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی "رفیق" آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست! هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان در پریشان بودنت این آه بی تأثیر نیست قلب من، با یک تپش برگشت گاهی ممکن است آنقدرها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست
شکسته بال، توان سفر ندارد که! تحمل سفری پرخطر ندارد که! اگرچه رسم کبوتر همیشه پرواز است ولی کبوتر ما بال و پر ندارد که! چگونه تاب بیارد فراق بابا را سه سال دختر او بیشتر ندارد که! چرا سپیده دمیده به شام گیسویت به سن او شب گیسو سحر ندارد که! دلش پر است، پر از دردهای نشمرده برای که بشمارد پدر ندارد که! به قصد بوسه به پیشانی پدر آمد به قتلگاه ولی دید سر ندارد که!
داغ تو اعظم است تحمل نمی شود در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد لاادری
صحرای غرق خون و به خون غوطه ور عطش باران اشک و روضه جانسوزتر عطش فریاد تشنه کامی و امیدِ نا امید شطّ وعمود وفرقِ دوتای قمر عطش شش ماهه ،آب،حرمله،خون گریه کن غزل تیر رها سه شعبه ،پدر یا پسر !؟عطش خورشید سرنگون وحرامی ، خدا کند برخیزد از زمین شه خونین جگر عطش با نیزه، سنگ ،تیروکمان هرچه می رسید همواره میزدند به بغض از پدر عطش اصلا چرا زمین وزمان واژگون نشد خنجر، قفا،قساوت جنس بشر عطش بر روی نیزه رفت ولی خم نشد سری تا پای جان برابر بیدادگر عطش
دل از زمانه بریدم درست مثل خودت به غیر غصه ندیدم درست مثل خودت چقدر وجه شباهت میان ماست پدر شبیه بید خمیدم درست مثل خودت تو را دوباره بغل کرده ام عزیز دلم به آرزوم رسیدم درست مثل خودت نگاه کن چقدر زخم بر بدن دارم ببین به عمه کشیدم درست مثل خودت تو روی نیزه و من پای نیزه میرفتیم چه حرفها که شنیدم درست مثل خودت بگو به مادرمان بارقیه بد کردند اسیر موی سپیدم درست مثل خودت
هرچه کردم به خودم کردم و وجدان خودم پسر نوحم و قربانی طوفان خودم تک و تنهاتر از آنم که به دادم برسند آنچنانم که شدم دست به دامان خودم موی تو ریخته بر شانه ی تو اما من شانه ام ریخته بر موی پریشان خودم از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست می روم سر بگذارم به بیابان خودم آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است اخوانم که رسیدم به زمستان خودم تو گرفتار خودت هستی و آزادی هات من گرفتار خودم هستم و زندان خودم شب میلاد من بی کس و کار است ولی باید امشب بروم شام غریبان خودم                                                                یاسر قنبرلو
برپا شده است در دل من خیمه ی غمی جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان غیر از غمت نداشته ام یار و همدمی بر سیل اشک خانه بناکرده ام ولی این بیت سُست را نفروشم به عالمی گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی دستی به زلف دسته ی زنجیرزن بکش آشفته ام میان صفوف منظّمی می خوانی ام به حُکم روایات روشنی می خواهمت مطابق آیات محکمی ذی الحجّه اش درست به پایان نمی رسد تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی ...
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش گوشه یک غزل دارد  بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانه ی خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.
هرکس که شنید از غمِ تقدیرِ رقیه یک شب نگذشت است که شد پیرِ رقیه هرگز نکند نیم نگاهی به گناهی چشمی که شود گریه کنِ تیرِ رقیه آن کوه که نزدیک ترین قُلّه به ماه است سرشانه ی سقاست به تعبیر رقیه هرگاه که برخاست اذان علی اکبر در خیمه شنیده شده تکبیر رقیه ما را خود زهرا سر این سفره نشانده می خواست شود شیعه نمک‌گیر رقیه در شیعه عموماً پدران،دختری هستند در جامعه دیده شده تاثیر رقیه در آینه با"حیدر" و "زهرا" نَزَنَد مو تصویر"علی اصغر" و تصویر "رقیه" صد مرجع تقلیدِ مُفَسِّر نتوانند یک خط بنویسند ز تفسیر رقیه "لبنان"و"عراق"و"یمن"و"سوریه"را کاش یک روز بنامیم،"جماهیرِ رقیه" تیغ دو دم دختر این طایفه،"اشک" است ارثیه ی زهرا شده شمشیر رقیه با "گریه ‌ی جانکاه" سرِ شام چه آورد... دشمن شده مبهوتِ تدابیر رقیه این طفل چه کرده است که یک‌ریز کتک خورد ای زجر مگر بوده چه تقصیرِ رقیه بس کن همه ی موی سرش ریخته نامرد بس کن شده از زندگی اش سیر،رقیه
بی تو دردی کشیده ام که مپرس " زهر هجری چشیده ام که مپرس" ناز عشق تو را در این بازار با نیازی خریده ام که مپرس انقلابی در این خرابه ی شوم یک تنه آفریده ام که مپرس غزلی ناب بودم و حالا شرحی از یک قصیده ام که مپرس در سحر از زبان مادر تو قصه هایی شنیده ام که مپرس بعد از آن ظهر زخمی گودال آنقدَر داغ دیده ام که مپرس بسکه در زیر دست و پا ماندم مثل زهرا خمیده ام که مپرس آنچنان دل بریدم از دنیا پدر سر بریده ام که مپرس لخته ی خون به روی گوشم هست تو نبودی که گوشواره شکست
پیش از آنی که عزادار مُحَرّ‌َم باشی سعی کن در حَرَمِ دوست تو مَحْرَم باشی
بعد لا حول و لا قوه الا با لله وحی شد گفتن یک عمر اباعبدالله...
دنبال زینب می‌دود پای پیاده از ترس دشمن لرزشی در پای دارد تاول زده پای نحیف کوچک او خاری به پا و بر لبش «ای وای» دارد رویش کبود از سیلی و دلتنگ باباست بغضی گلوی نازکش را می‌فشارد آهسته بر گوشش که دردی سخت دارد از ترس دشمن دست خود را می‌گذارد بُعد مسافت! پای زخمی! جای سیلی!! دیگر رمق در تن برایش هیچ مانده؟! دیگر برای طعنه‌ و دشنام شامی جایی میان قلب پرخونش نمانده! هق‌هق امانش را بریده در خرابه حتی صدایش خواب از دشمن ربوده است از کودکی آغوش او گهواره‌اش بود اینقدر دوری از پدر اصلا نبوده است! اینبار بابا سر به دامان رقیه است چشمش به چشمان پدر ناگاه افتاد سر گوشه‌ای افتاد و دختر ناله‌ای زد دیگر رقیه از دهانش «آه» افتاد
کشیده ام ز همه دست؛ساده می گویم: امام رضا بخدا من فقط تو را دارم 🏴🏴🏴
🏴 خـاصيـت زنـجيـرهـاي شـاميـان اينست با حلقه هايش ميكند كج شكل گردن را
⚫ عالم به ماتم تو حسینیۀ غم است یعنی که فصل سوگ و عزا، فصل ماتم است ⚫از عرش تابه فرش تمام فرشتگان فریاد می زنند که ماه محّرم است ⚫هفت آسمان پُر است ز گرد عزای تو چشمان مهر و ماه ز داغ تو پُر نم است ⚫کعبه سیاهپوش عزایت شد و هنوز شور غمت به سینۀ پُر شور زمزم است
خـــیــمــه ها را کرده ام بر پا، امان از داغدارم میکند ایــنــجا، امــــــــــان از بـوســـه مـیــزد مـــادرم مرا بــا گـریــه و مـضـطـرب میــگـفــت با بـابـا! امـان از رأس من بر نیزه خواهد رفت پـیـش میشود پیدا، امـــــــــــــان از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیت الغزل هر غزل ناب رقیه است خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه است «نزدیک‌ترین راه به الله حسین است» نزدیک‌ترین راه به ارباب رقیه است در باب برآوردن انواع حوائج یک باب خدا دارد و آن باب رقیه است در زاویۀ عرش خدا قاب بزرگیست نامی که شده زینت این قاب رقیه است در خلوت خود معتکفند اهل محبّت در مسجد این طایفه محراب رقیه است دردانۀ ارباب که با دست اباالفضل از چشمۀ کوثر شده سیراب رقیه است حاجت طلبیدند از او عالم و آدم زیرا که فقط مهر جهان تاب رقیه است
چه نعمتی‌ست نشستن به روی بام حسین خدا کند که بیفتد دلم به دام حسین 🍃😔🏴
بر کشته ی بی کفن عزا میگیرم هرسال برات کربلا میگیرم بیمار و گرفتار، اگر هم باشم با چایی روضه اش شفا میگیرم 🖤
اَصلا رقیہ نہ مثلا دختر خودٺ یڪ شب میان ڪوچہ بماند چہ مےڪنے؟ دربین ازدحام وشلوغے بترسد و یڪ تن بہ او ڪمڪ نرساند چہ مےڪنے؟ 😭😭
ای کاش همیشه قسمت هم باشیم یک عمر شریک شادی و غم باشیم از صبح طلوع عشق تا مغرب مرگ در قول و قرار و مهر محکم باشیم ✍
بس که دارم در هوایت بر لبم ذکر و دعا می رسم یک روز آخر یا به تو یا به خدا ✍