eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 اشعار ______ او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند با سوز دل زخم تنش را تاب دادند آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد پیراهن خونین او، با تن یکی شد "بن‌سعد ازدی" بر تنش زد نیزه از پشت هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد مانند مرغ سر بریده دست و پا زد فرزند زهرا همچنان باز شکاری آمد به بالای سرش با آه و زاری در دست گلچین، دید یاس پرپرش را می‌خواست، کز پیکر جدا سازد سرش را با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد دست پلید آن ستمگر را جدا کرد لشکر، برای یاری او حمله کردند آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند از میهمان خویش استقبال کردند قرآن ثارالله را پامال کردند با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود ــــــــــــــــــ
از تماشای دو چشمت منکه حیران میشوم! با تو شعرم نو شده، اما غزلخوان میشوم تا نگاهی میسپارم دست دیدارت به شوق دست و پا گم میکنم گاهی هراسان میشوم
دل بده تا اسمِ من هم مثلِ تو دلدار باشد عاشقی کن تا دلم از عشق تو سرشار باشد راز خود را بر ملا کن تا بگویم راز خود را بیش از این مگذار دیگر ، بین ما دیوار باشد مهربانی کن، محبت رازِ استحکامِ عشق است می شود دنیا گلستان عشق اگر معمار باشد دل بده تا هر دو با هم، دل به عشقِ هم سپاریم عشق وقتی می شود زیبا که بی اصرار باشد عاشق و معشوق باید هر دو دل بر هم سپارند غیر از این باشد بدان که غصه و آزار باشد با ندیدن گرچه عشقی رو به خاموشی نرفته رسم عشق این است گاهی بین ما دیدار باشد عشق یعنی استجابت،ساحل امن سعادت پس بگو در قایق ما عشق سکاندار باشد
رخصت میدان بده مولا که دل تنگست تنگ بیش از این در خیمه ماندن بهر من ننگست ننگ من سفیر مجتبایم مرد میدانم عمو هست احلی من عسل در رفتن جانم عمو گر به میدان پا نهم من کار اکبر میکنم زنده یاد مجتبی و یاد حیدر میکنم رخصتم ده تا کنون جان را کنم قربان تو تا نهم جان را کنون من بر سر پیمان تو اندر آغوشم بگیر و گریه کن حالا عمو گریه کن بر این رخ و این قد و این بالا عمو بانگ تکبیر ابالفضل است با هر ضربه ام عشق رویت ای عمو باشد به میدان حربه ام می زنم بر قلب دشمن من به سان مجتبی می کنم ثابت که من دارم نشان از مرتضی گرچه کوتاهم ولی در معرکه قد می کشم من به زیر پای مرکب درد بی حد می کشم تا شوم مانند زهرا بشکند پهلوی من پنجه ی دشمن فتد از کینه در گیسوی من روی دستانت عمو من از زمین پر می کشم پر به سوی جد خود مانند اکبر می کشم اذن میدانم بده کم کن ز دل اندوه من می روم (سامان) بگیرم پیش بابایم حسن شاعر : سيد عباس موسوى
رسید ماه محرم دوباره کرب و بلا دوباره موسم ناله،دوباره شور و نوا دوباره ندبه عشق و دوباره ذبح عظیم دوباره شال سیاه و غریو و‌ اشک و عزا چه ولوله شده اینک میان عرش عظیم دوباره اشک ملائک برای خون خدا تمام جمع رسولان همه سیه پوشند برای ماتم عظمای خاندانِ عبا از آنکه نوکر ظلمت برید حنجر نور برید راس شریفش به خنجری ز ِقفا کشید بار تمام نبی و فوج رسول و گشت سرور و سالار مجمع شهدا
شب تا صبح میخونم برات لالایی من پای این نیزه تو اون بالایی آروم جون رباب با لالایی مادر بخواب ببین به یاد توئه هر کی بنوشه یک قطره آب بخواب کنار عمو خواب فرات و بببین منم دعات میکنم سرت نیوفته زمین لالالالا گل عطشان و خسته سرت رو نیزه دار رو نیزه بسته دشمن پیش چشم من آب مینوشه گهوارت رو دیدم داره میفروشه امون از این قافله همسفره با من حرمله به من نشونت میده راس تو رو از این فاصله من از گهواره تو محاله دل ببرم دیگه آروم نمیشم محال آب بخورم لالالالا عزیز خفته رو نی چه بزرگه برای این گلو نی لالالالا گل عطشان و خسته سرت رو نیزه دار رو نیزه بسته شب تاصبح میخونم برات لالایی من پای این نیزه تو اون بالایی داغ کام خشکت منو سوزونده جای تیغ آفتاب رو چهرت مونده چشای باز عمو دوخته شده به زخم گلو به نیزه دارت میگم بابات و بیاره روبه روت لبات تکون میخوره داری صدام میکنی وقتی زمین میخورم داری نیگام میکنی لالالالا گلم آروم میگیره روی گلوی بریده اش آخ جای تیره لالالالا گل عطشان و خسته سرت رو نیزه دار رو نیزه بسته
🖤 🌴🏴 🌴چقدر بی خبر و بی هوا زدی نامرد 🌴چه کرده بود مگر با شما زدی نامرد هفتم🖤 ‌‌‌‌😭😭😭😭😭
🥀 هر ڪس به فڪر آبروداریسٺ اما دل درهواے روضہ‌ے آب و رباب اسٺ بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی 🌴🌴🏴🌴🌴
گیـرم حسیـــن سبط رسول خدا نبود گیـرم که نـور دیده‌ی خیـرالنساء نبود   گیرم یکی ز زمره‌ی اسـلام بود و بس از مسلم این ستم به مسلمان روا نبود!  🌴🏴🌴 گیـرم نبود سینه‌ی او مخـــزن علـوم آخر ز مِهـر، بوسه گهِ مصطفی نبود؟!   گیـرم نبود عتــرت او عتــرت رسول گیـرم حریــم او حـــرم کبــریا نبود  🌴🏴🌴 آتــش به آشیانه‌ی مـــرغی نمیزنند گیرم که خیمه؛ خیمه‌ی آل عبـا نبود! گیـرم که خونِ حلق شریفش مباح بود شــرط بریدن سرکس از قفــــا نبود
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد رسمِ کوفی ست بگیرند هدف، مهمان را دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشکل نیست من چسان دفن کنم پاره‌ای از قرآن را...؟ 🏴
ترسم که شعر سنگ مزار من این شود اینهم جمال یوسف زهرا ندید و رفت
ناله اگر که برکشم ، خانه خراب می شوی ...!! خانه خراب گشته ام بس که سکوت کرده ام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرسید پدر را بزنــــــــــم یا کــه پسر را با تیر؟ فرمانده فرو رفت به فکری و سپس حرفی زد؛ "دقت بکـــــــن و بزن سفیـــدی گلـو را بشکاف وقتی که پسر را بزنـــی پدر خودش می افتد"
بازامشب سينه ام راغم گرفت بازامشب اين دلم ماتم گرفت اين چه وقت رفتنت بود اى عزيز؟ داغ هجرت کرده بابا را مريض کى چنين از آسمان خورشيد رفت؟ بى خبر از کهکشان ناهيد رفت؟ کاش بودى تاکه قلبم شاد بود سينه ام ازبند غم آزاد بود رفتى وبارفتنت تنها شدم بى تو مرد کوچه ى شبها شدم وقت رفتن فکرمن هم بوده ايى؟ حال از اين رفتنت آسوده ايى؟ تواگربودى که حالم اين نبود باتواين دل اينچنين غمگين نبود تواگر بودى دلم کى غصه داشت؟ دفتردل کى ز غمهاقصه داشت؟ درفراغت در دل من شور نيست ديده گانم را فروغ و نور نيست خاطراتت قاتل جانم شده ياد تو ديوار زندانم شده خاطراتت برده از من رام من يک به يک شد در فراغت دام من شد برايم ديدنت يک آرزو هر کجايى گو بيايم با وضو گرنشانت را به من آرد سروش هرکجا باشى بيايم با خروش اى دريغا از من وآمال من سنگ هجرانت شکسته بال من وصل تو جز با رضامندى حق کى شود با آرزويم منطبق چون ميسر نيست يک ديدار تو جان دهم هر لحظه با افکار تو خواهم از اين دکه آيم سوى تو پر کنم اين سينه را با بوى تو تا دم وصل تو من هر روز و شب باغمت سازم به هر رنج و لهب روح پاکت تاابد مسرور باد با روان قدسيان محشور باد🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱  ‍ ‌‌‌‌     ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یا حسین (ع) سالیانیست که با روضه ی تو مانوسم ز ادب دست محبین تو را می بوسم نکند روزی اشک چشمان مرا قطع کنی! من اگر گریه برایت نکنم می پوسم ...
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد رسمِ کوفی ست بگیرند هدف، مهمان را دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشکل نیست من چسان دفن کنم پاره‌ای از قرآن را...؟ 🏴
ازروی دستهای پدر بال و پر گرفت خندید و خنده را ز لبان پدر گرفت احساس کرد تیر، پدر را نشانه کرد با حنجرش برای امامش سپر گرفت آری بزرگ‌زاده به باباش می‌رود یک پر، دو پر، نه مثل پدر بیشتر گرفت شش‌ماهه بود و بند دل مادرش رباب از طـرز دست و پا زدن او شرر گرفت وقتی که غنچه‌های زیر گلویش شکوفه کرد عطـری عجیب در همه‌ی دشت در گرفت خون گلوش رفت به هفت آسمان و بعد.. از حال زار عرش‌نشینان خبر گرفت بابا میان معرکه حیران شد و سپس زیر عبای خویش پسر را به بر گرفت مادر زبان گرفته و جانسوز می‌سرود: طفلم قشنگ بود و گلم را نظر گرفت 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو و اکبر نفر بعدیتان عباس است چقدر داغ ببینم به‌خدا یک نفرم . . .
بوسید سه شعبه وسط معرکه گل را دستان پر از زخم پدر ، غرق گلاب است...
✍✍✍ پُـر از سکوتم و حرفی برای گفتن نیست کسی شریکِ سکوتِ شبـانـهٔ من نیست چه زخم ها کـه نبودت نمک به آن ها زد تنی که درد چشیده،که نامِ آن تَن نیست شکـارِ در قفـسِ بغـضِ سال ها مَدفـون مـرا شکسته سکـوتم، نیازِ کُشتن نیست شکوهِ سَروَم و هر روز جان به لب شده ام کـویر جای بهـار و، جـوانـه کردن نیست گـرفتـه قـامـتِ شـب را قیـامتِ ظلمت کسی بـه فکرِ طلوعِ، ستـاره قطعاً نیست شریکِ خلوتِ تنهایی ام... دلم تنگ است برای گریه به جز شانه ی تو مأمَن نیست فـروغِ شعله ی فانوسِ دل بیـا کـه هنوز کسی شریکِ سکوتِ شبانه ی من نیست ࿇─┅═‎═‎•❁‌‎‌‌♥️❁‌‎‌‌•═‎═‎┅─࿇
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید کو دامن خویشتن فراهم گیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچند که هرگزنرسیدم به وصالت عمری که حرام تو شدای عشق حلالت پرسیدی ام ازعشق جوابی نشنیدی بشنوکه سزاوارسکوت است سوالت یک باربه اصرارتوعاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار كني وای به حالت
خون کرده دلم را غَمِ چَشمانِ سیاهت بی خوابم و دلداده ی آن چهره ی ماهت قلبم شده تسخیرِ تو از سِحرِ دو چشمت جادو شده ام از تو و آن طرزِ نگاهت بنشین نفسی، بوسه زَنَم بر لَبت ای ماه اِحیا بشود روحِ من از شُعله ی آهت چون ماه بر این برکه نظر میکنی هرشب قویِ دلِ من مانده فقط چشم به راهت در بَندِ پریشانی و حیرانیِ خویشم پا بند ، به دیوانه گیِ گاه به گاهت گُم کرده دلم قبله ی خود را سَرِ کویَت نفرین به من و ، این دلِ اُفتاده به چاهت ای کاش که سامان بدهم حالِ خودم را در مکتبِ عشقت شده این عمر تباهت
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست عزیز شهر خالی ست مرا همنفسی نیست عزیز حافظ از حال من سوخته آگاه تر است زده ام فالی و فریاد رسی نیست عزیز
ای خدا روزهای دشواریست غم گرفته تمام دنیا را ما به سویت پناه آوردیم جان مهدی نگاه کن ما را سر به زیر آمدیم و شرمنده ناله و اشک و آه آوردیم ای طبیب همه مریضی‌ها سرطان گناه آوردیم بین آشفتگیّ این عالم خواستی که امتحان بشویم ما ولی آمدیم اینجا که بیمه‌ی صاحب‌الزمان بشویم یک بلا آمده و این نوکر دیگر آن یار غیرتیّ تو نیست آه آقا ببخش هیچکسی نگران سلامتیّ تو نیست ای به قربان جدّ تشنه‌لبت سفری آرزوی من شده است راه را بسته‌اند کاری کن دل کا تنگ کربلا شده است کاش زوار کربلا امشب بر تن در حصیر گریه کنند جای ماها که از حرم دوریم تا خود صبح، سیر گریه کنند بی‌تو تنها عذاب، سهم من است غصه و اضطراب سهم من است به در بسته میخورم هر بار تشنه هستم سراب سهم من است پسر فاطمه ببخش ولی تو خودت از خدا تمنا کن ما بعید است مرد راه شویم راه برگشت را خودت وا کن پسر مهزیار می‌داند ماجراهای غربتت کم نیست بین ما مردمی که می‌بینی ۳۱۳ نفر هم نیست روز برگشتن تو دیدنی است به خدا روز خوش شنیدنی است و به قدر ۱۳۰۰ سال حرفهای دلت شنیدنی است 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صداۍ اڪبره ، عبــاس میبینی صبرمو برده... حواست به حرم باشہ علی‌اڪبر زمین خورده...😭💔
مانده ام سنگ روی سنگ چرا بند شده شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت لاادری 😭😭😭😭
🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴 ◼️ سروده‌ای برای باب الحوائج حضرت علی اصغر علیه السلام نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی به دنیا می دهد بی‌تابیِ گهواره پیغامی غریبیِ پدر را می‌زدی فریاد با گریه گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی گلویت از زبانت زودتر واشد، نمی‌بینم سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی تو در شش بیت حق مطلب خود را ادا کردی چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی تو را از واهمه در قامت عباس می‌بیند اگر تیر سه شعبه کرده پیشت عرض اندامی الا یا قوم ان لم ترحمونی فارحمو هذا.... برید این جمله را ناگاه تیرِ نا به هنگامی چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می‌داشت به سوی خیمه ها گامی به سوی دشمنان گامی برایت با غلاف از خاک‌ها گهواره می‌سازد ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی چه خواهد کرد با این حلق اگر ناگاه سر نیزه... چه خواهد کرد با این سر اگر سنگ از سر بامی... کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست برایش می‌برد با دست خون آلوده پیغامی شاعر : سیدحمیدرضابرقعی 🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد آن قدر نیزه تنش دید که از پا افتاد سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد بر روی خاک که با صورت خونین آمد تیرها در همه جای بدنش جا افتاد در دهانی که پر از خون شده... بی هیچ خبر نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد عرق مرگ نشسته است به پیشانی او بر سر سینه کسی آمده با پا افتاد "زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام" قرعه ی کار به نام من شیدا افتاد "بعد از این دست من و دامن آن سروِ بلند" که چنین پای دم آخرش از پا افتاد بازویم ارثیه ی فاطمه باشد که کبود پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم سرِ من در بغل حضرت آقا افتاد خوب شد کشته شدم، اهل حسد ننوشتند پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد 🔸شاعر: