eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من نیستم حریف تو با صدهزار دل کز یک کرشمه می‌شکنی صدهزار من در زلف بی قرار تو باشد قرار دل بر یک قرار نیست دل بی قرار من
ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است بند بند بدنت آه زهم وا شده است چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟! زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!! سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...! مهره های کمرت دور و برت می ریزد اینچنین ریختنت آه معما شده است... الا لعنة الله على القوم الظالمين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بےا حالا بِبَر روح و روان و قلب و جانم را فقط قَدرے، ڪمے آهسته تر آهسته تر لطفا
〖 🌿♥️'! 〗 . • یک خیابان کرده مجنونم تو می‌دانی کجاست؟! آن خیابان کوی جانان قطعه‌ای از کربلاست... یک خیابان دل ربوده از تمام عاشقان هست آنجا جای پای مهدی صاحب زمان یک خیابان گشته تنها جلوه‌گاه عالمین یک طرف قبر ابالفضل(ع) یک طرف قبر حسین(ع).... کاش در بین دو شاهد عمر پایان می‌گرفت کاش جانم را اجل در آن خیابان می‌گرفت :)🖤 صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله الحسین
نقش "مادر" را نڪن بازے، مگر من بچه ام؟ خواب را دزدیده از چشمان من لالایے اَت!
ای مونس کشته‌دلان حال ما ببین ؛ ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین !
من خودم را میڪُشم!!... اما نمے بینے مرا مشڪل از من نیست، مشڪل هست از بینایے اَت
(علیه‌السلام)🖤🤲🏻 بی‌خود از خویشم و دور از تو کسے نیست مرا به تو اے عشق از این فاصلۀ دور سلام
•🌿• نه ذوق هنر دارم و نه محوِ کمالم مجنون توام،دانش‌وفرهنگِ‌من‌این‌است!
❤️ اصلاً حسين جنس غمش فرق می‌کند اين راه عشق پيچ و خمش فرق می‌کند اينجا گدا هميشه طلبکار می‌شود اينجا که آمدی کرمش فرق می‌کند شاعر شدم برای سرودن برايشان اين خانواده، محتشمش فرق می‌کند “صد مرده زنده می‌شود از ذکر ياحسين” عيسای خانواده دمش فرق می‌کند از نوع ويژگی دعا زير قبه اش معلوم می‌شود حرمش فرق می‌کند تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش حتی سياهی علمش فرق می‌کند با پای نيزه روی زمين راه می‌رود خورشيد کاروان قدمش فرق می‌کند من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا فهميده‌ام حسين همه‌اش فرق می‌کند شاعر: علی زمانيان
در زلف تو دادند نگارا خبر دل معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو یا راه مرا باز نما تو به بر دل نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما ما بی تو نداریم دل خویش و سر دل چندین سر اندیشه و تیمار که دارد تا گه جگر یار خورد گه جگر دل بی عشق تو دل را خطری نیست بر ما هر چند که صعب است نگارا خطر دل تا دل کم عشق تو در بست به شادی بستیم به جان بر غم عشقت کمر دل چاک زد جان پدر دست صبا دامن گل خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهره‌ی رخ تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل همه شب فاخته تا روز همی گرید زار ز غم گل چو من از عشق تو ای خرمن گل زان که گل بنده‌ی آن روی خوش خرم تست در هوای رخ تو دست من و دامن گل گل برون کرد سر از شاخ به دل بردن خلق تا بسی جلوه گری کرد هوا بر تن گل تا گل عارض تو دید فرو ریخت ز شرم با گل عارض تو راست نیاید فن گل 🌹🌹🌹
‏این بار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را از جای بوسه های پیمبر شروع کرد از تل دوید مرثیه قتلگاه را از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و با گریه از اسیری خواهر شروع کرد این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!‏ طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد از روضه ربودن معجر شروع کرد برگشت، روضه را به تمامی دشت برد از ارباً ارباً تن اکبر شروع کرد لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد از التهاب مشک برادر شروع کرد هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد تیر از گلوی کودک من در بیاورید!‏ هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:‏ ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!‏ دم را برای روضه مادر شروع کرد یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است مداح بی مقدمه از در شروع کرد - هیزم می آورند حرم را خبر کنید- این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد این شعر هم که قافیه هایش تمام شد شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد محسن ناصحی ‏ 🏴
علیهاالسلام 🔹دختر اِنّا فَتَحنا🔹 انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه...
. شیشه عمر ِ من آرام نفس ڪِش بدجور استخوانهایِ شڪسته به صدا افتاده اے ضریح ِ حسنم, زود مُشَبَّک شده ای در حرم با تو دم ِ واحسنا افتاده |
حق من بود که باشى و نگاهم بکنى که به هر ثانيه با عشق دعايم بکنى حق من بود که از نم نم باران بهشت خوشه اى عشق بچينى و صدايم بکنى حق من بود بمانى و در اندوه غروب سپرم باشى و با عشق تو رامم بکنى حق من بود که در منزل تو جاى شوم نه که در خلوت کوچه تو سلامم بکنى حق من بود که آغوش تو جايم بشود نه که در معرکه ى عشق وداعم بکنى حق من بود چو آهو تو اسيرم باشى نه که با وسوسه اى طعمه ى دامم بکنى حق من بود بهار دل من باشى تو نه که در فصل خزان بر سر دارم بکنى حق من بود تو باشى همه ى دلخوشيم تو نماندى که مرا مست و خرابم بکنی
"من از آن روز که در بند توام آزادم" کرده زنجیر مرا عشق تو اما شادم بوی سیب تو گرفتست تمام تن من از جنون تو دمادم به خراب آبادام چند باری شده قسمت بشوم زائر تو غیر از این راه نمانده سفری در یادم کاش قسمت بشود باز شوم عازم راه اربعینی ام و دل در ره عشقت دادم شده کارم شب و روز اینکه فقط نام تو را بزنم داد و شوم مست از این فریادم باز هم رفت دلم گوشه ی بین الحرمین بوی سیب آمد و یاد تو حبیب افتادم یاصاحب صبر
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبِِزِِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام 
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا به خاک در آصف نرسد فریادم حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که دربند توام آزادم
🏴 اشعار ____ سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد خنده های آخرش را در کجا پنهان کند..
از گریه های اصغر دلم داره میگیره یه قطره آب بیاریین اصغر داره میمیره حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد خواهد که آب گوید اما زبان ندارد امشب به گهواره تا صبح ناله میزد امروز به روی دستم دیگر توان ندارد   ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد خواهد که آب گوید اما زبان ندارد دیشب به گاهواره تا صبح دست وپا زد امروز روی دستم دیگر توان ندارد هنگام گریه کوشد تا اشک خود نوشد اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد رخ مثل برگ پاییز لب چو دو چوبه خشک این غنچه بهاری غیر از خزان ندارد ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را یک برگ گل که تاب تیرو کمان ندارد شمشیر اوست آهش،فریاد او تلظی جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد رحمی اگر که دارید یک قطره آب آرید بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید این شیره خواره بر کف تیغ وستان ندارد مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها جز اشک خجلت خود آب روان ندارد تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن جز شانه امامش دیگر مکان ندارد
🏴 اشعار __________ چون حسین نامۀ حسن برداشت  خط او دید و روی دیده گذاشت  قاسم بن الحسن تمنا کرد  اذن میدان گرفت و پر وا کرد  کفنی بر تنش عمو پوشاند  و نقابی به روی او پوشاند  پاره ماه سوی میدان شد  لرزه ای در سپاه عدوان شد  ای عجب هیئتی عجب کفنی  هیبتش هاشمی قَدَش حسنی  و انا بن الحسن که افشا شد  لشگر کوفه در تماشا شد  نوجوان و به لشگر افتادن  با یلان عرب در افتادن  هرکه از هر طرف تهاجم کرد  لاجرم دست و پای خود گم کرد  به دَرَک رفت خصم رسوایش  اَزرَقِ شامی و پسرهایش  رزم جانانه اش که غوغا کرد  کینه های مدینه سر وا کرد  دور تا دور او گره افتاد  در میان محاصره افتاد  نیزه ها بود و ماجرای حسن  تیر باران تازه ای به کفن  دشمن از هر طرف که راهش بست  زیر نعل ستور سینه شکست  نالۀ او بلند شد: عمّاه  به حرم می رسید وا اُماه  ــــــــــــــــــ
. کاش می شد فالِ مان از شعر حافظ این شود.. عاقبت به می شود احوال دوران غم مخور 🍃🌺🍃
چہ رزمے! حیـدرے و ناب و عالے جَمَل بر پا شده در ایـن حوالے دلم پر مےڪشد سوے مدینہ برادر جان حسـن(ع) جاے تو خالے!
غیر از حسین عاشق هر کس شدی بدان بازیـچـه مـي شـود دل تـو دسـت دیـگـران...
نجمه در خیمه پریشان شدنت را چه کند یک حرم چاک گریبان شدنت را چه کند گفت دنبال تو عمه چقدر ماه شدی حسرت مثل حسن جان شدنت را چه کند سعی کردم که نفهمند چه شد با تو عمو قد عباس نمایان شدنت را چه کند بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت حال ای حنجره قربان شدنت را چه کند اینقدر چنگ مزن روی زمین پیش حسن پدرت دست به دامان شدنت را چه کند دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را مانده بود این همه طوفان شدنت را چه کند کاش میشد که نفهمند یتیمی که نشد نیزه هم ماند خرامان شدنت را چه کند با همین پیروهن ساده تو را چشم زدند سنگ فهمید به میدان شدنت را چه کند آنقدر خورد که دندان تو را با خود برد سنگ دانست که خندان شدنت را چه کند هی سپاه از روی تو رد شده و بر میگشت حال این دشت فراوان شدنت را چه کند سینه ات نرم که شد مادرم آمد اما مادرم پاره‌ قرآن شدنت را چه کند خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی   ــــــــــــــــــ
هیات که میروید زبان حالتان با امام حسین(ع)این بیت شعر باشد : کاسه به دست آمدنم عیب نیست کاسه ی خالی بروم نارواست