🔖خاطرات یک مدافع سلامت
✍️اشرف پهلوانی قمی، عضو تحریریه مجتهده امین
کلّی با خودم کَلکَل کردم که این خاطرات را بنویسم یا نه؟ نتیجهاش را نیازی نیست که بپرسید. ناگفته پیداست. چند روزی است که خبری تلخ، طعم زندگیام را عوض کرده است. وقت و بیوقت، در خواب و بیداری سراغم میآید و من را میبرد به روزهای نه چندان دور. روزهایی که برایمان مثل روز روشن بود که هر لحظه تحت حمایت قدرت لایتناهی پروردگار قرار داریم و به همین دلخوش بودیم. باور رفتنش، برایم سنگین است. خاطراتش مدام توی سرم میچرخد و مثل چند تکه ابر رحمتزا به هم میخورد و آسمان چشمانم را بارانی میکند. گوشه اتاق مینشینم و زانوهایم را بغل میگیرم و میروم به سالها قبل:
بر بالین مادران خسته از زایمان و درد و رنجش همچون پروانه میچرخید که یک دفعه صدای یا زهرایش بلند شد و بهدو، گوشت سیاهی را پیچیده در قنداقی سفید در بغل گرفت و به طرف بخش نوزادان رفت. مادر که تازه از خواب پریده بود؛ مثل مرغ پرکنده خودش را به در و دیوار میزد و نوزاد چند ساعتهاش را از دستان کوچک علی اصغر طلب میکرد. چند سال از آن زمان گذشته و باید برای یادآوریاش تصاویر تکه تکه شده را کنار هم بچینم تا به شکل یک فیلم دربیاید. تصویر بعدی که بر پرده ذهنم نقش میبندد، نوزادی است که ملچملوچکنان در آغوش او جا خوش کرده و بیخبر از همه جا دستش را میمکد. او جانی را نجات داد که نه نجاتیافته فهمید، نه مادر و پدرش، نه مسئولان بیمارستان. انتظارش را هم نداشت. مثل همیشه دلش به همین قدمها خوش بود که برای بیماری بردارد و اجرش را مستقیم از صاحب و خالق جن و انس تحویل بگیرد. آهی میکشم و با یادآوری روزی که همه ما را سر کار گذاشته بود لبخند کمرنگی بر لبان خشکیدهام نقش میبندد. تازه از بخش جراحی به بخش پستپارتوم آمده بود. نشسته بود روی صندلی ایستگاه پرستاری و چند نفر با چشمهای از حدقه در آمده و دهانهای نیمهباز او را دوره کرده بودند. گوش تیز کردم. در مورد خانواده شهیدش میگفت. هر اسمی را که میبرد دهانها بیشتر باز میشدند: «همسرم شهیده... دختر بزرگم شهیده... دختر کوچیکمم شهیده...» و بعد که کشآمدن بیش از حد لبهایمان را دید که نزدیک بود فک بالا و پایین را از جا بکند اضافه کرد: «فامیل همسرمم شهیده!» داشتیم برای فک و فامیل همسرش هم غصه میخوردیم که تازه دوزاریمان افتاد که منظورش نام خانوادگی همسرش است!
چندین سال شب تا صبح کنار هم خدمت کردن، آنهم شیفتهای سنگین بیمارستان ایزدی، چیزی نیست که بشود فراموشش کرد. چه لحظات تلخ و شیرینی که با هم تجربه کردیم. خاطرات را یک به یک سوا میکنم و میروم سراغ شیرینهایش. یادش به خیر را همراه با آه داغی بیرون میدهم. بعد از چند سال، بخشمان از هم جدا شد. من رفتم بلوک زایمان و او ماند همان بخش بعد از زایمان. عاشق نوزادان بود و با اینکه مسئول شیفت بود و معمولا کار انتقال نوزادان بر عهده نیروی تازه وارد، تا دست همکارش را بند میدید، تخت به دست، وارد بلوک زایمان میشد و اتاق به اتاق دنبال نوزاد تازه متولد شده میگشت. وقتی مرا میدید نگاهی به سرتا پای سبز رنگم میکرد و میگفت: «فلورانس نایتینگن! فانوست کو؟» نامی بود که به خاطر وقت و بیوقت سرکشی کردن و چرخیدن من دور تخت بیماران برایم گذاشته بود و با همین نام صدایم میکرد. خودش را هم جور دیگری نام گذاشته بود. یکی از بیماران که سراغش را گرفت متوجه شدم. بالای سر بیماران، نام خودش را «آقایی گل» مینوشت و بیماران هم همینطور صدایش میکردند!
یادش به خیر. راهش پر رهرو و نامش سربلند و سرفراز باد. زنی که مادر سه شهید و همسر شهید و به تمام معنا آقا بود؛ کبری آقایی گل
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
ما همه مستأجریم
✍️زهرا نجاتی، عضو تحریریه مجتهده امین
برای بار دوازدهم اثاث میکشیم. نه آنقدرها سخت بود نه آن قدرها غیرقابل باور. به خیلی چیزها بستگی دارد. به وظیفه، به کار، به تکلیف.
روز اول، زمزمه کردم:"رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا" و لمس کردم نصرتت را در تمام این چهارسال. در نگاهها و لبخندها. در اشکهای و دوستیها، در تجربه ها. درحلاوت آموختن و آموزاندن.و بابت همه چیز سپاست میگویم؛ بابت همه چیز از تو ممنونم. بابت دوستیها و عشقها بابت رفت و آمدها، بابت اندوهها و تمام تجربهها.
چه تجربههایی که درد داشت و چه تجربیاتی که لبخند داشت! چه تجربیاتی که طرح لبخند را روی لبهایتان نشاند! با تو پیمان بستهبودم؛ «چرا» را حذف کنم! پیمان بسته بودم همه تجربهها را نردبان کنم.
واکنون از تو بابت هرچیز از تو سپاسگزارم. سپاسگزارم بابت تجربهها، شیرینیها و اشکهایی که درد را تا عمق روحم برده و روحم را قدبلند کردهاست و دوباره آماده میشوم برای تجربه. تجربه هایی که تو برایم رقم بزنی.
من دلخوشم به آنچه مادرم زهرا فرمود:" هرکس میخواهد خداوند بهترین تقدیراتش را برایش رقم بزند، خالصانهترین اعمالش را روانه کند."
و من هیچ جز همین ندارم. همین بازکردن آغوش به امید تقدیر تو. تمام امیدم تویی و تقدیری که برایم ازسر فضلت رقم میزنی و یادم میماند، ما همه مستاجریم، مستاجر دنیا. دیر یا زود، باید خانه را تحویل نفر بعد بدهیم. چه بهتر که کمتر، انس بگیریم، کمتر پابسته شویم، کمتر دائمیاش بدانیم، همین .
#سبک_زندگی
#اجاره_خانه
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ناگفتهها»
✍ سیدهالهام موسوی، عضو تحریریه مجتهده امین
تا به امروز هرچه گفتند کم گفتند! ما را با مختصر اسم و القابی آشنا کردند و آخر گفتند او را کشتند! این ظلم از محبان و پیروان او بود.
اگر اهل تحقیق و پژوهش نباشید، چگونه میتوانید فرزندان خود را از دریای معرفت او آگاه کنید؟! چطور میخواهید بزرگی و عظمت روح عدالت جو او را اثبات کنید؟!
مگر میشود، خودمان غرق این دریا نباشیم و از دریای علم و معرفت ایشان سخن بر دوست و آشنا بگوییم!؟
او نوح نبی(ع) بود اما زبان به نفرین نگشود! در دریای او غرق شوید که کلید تمام خوبیها در دست های اوست.
به فرمودهی امام خمینی (ره):
این #علی علیهالسلام همه چیز است و همه چیز ماست.
🍃یا علی حب شما شیرهی ایمانمن است
سیره و سنت تو معنی قرآن من است🍃
.....
🍃شُکرِ عَلی که نامِ خُدا دَر اَذانِ ماست!
توحیدِ بی وِلایِ عَلی، کُفرِ مُطلَق اَست...🍃
#شیعه
#ولایت_امیرالمومنین
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
♦️دغدغه تربیت نسل، از فلسطین تا ایران
✍️نجمه صالحی، مدرس حوزه
تصور کنید در خانوادهای زندگی میکنید که جرأت ابراز احساساتتان را ندارید!
تصور کنید در مکانی زندگی میکنید که جرأت ابراز اعتقاداتتان را ندارید!
تصور کنید در جمع فامیل و دوستان، نظر شما با دیگران متفاوت است اما حق ابرازش را ندارید!
در این شرایط شاید اولین کاری که به ذهن خطور میکند «همرنگ جماعت شدن» باشد! اما اگر همه اشتباه کرده باشند چه؟
خلاف جریان حرکت کردن سخت است و انتخاب درست سختتر! بنا بر انواع حرکت تاریخ در فلسفه نظری تاریخ، گاه آدمهای خاص برخلاف جریان حرکت میکنند و حتی جانشان در راه این انتخاب، از بین میرود!
دیروز که گوشهای از داستان زندگی و شیعه شدنش و هجرت به ایران را بازگو کرد، فهمیدم او نیز راهش را خلاف جریان حرکت اطرافیانش انتخاب کرده، حتی همکلاسیهایش تعجب کردند! میگفتند ما در خانواده شیعه متولد شدیم اما تو...!
جرأت ابراز عقیدهاش را نداشته حتی در خانه پدری! اما با وجود اختلاف مذهب با آنها، نگران جان خانوادهاش بود نه خودش! اگر در کشورش(فلسطین) متوجه مذهبش میشدند، خانوادهاش را آزار میدادند! میگفت به معجزه امام زمان عجل الله فرجه به ایران آمده! دغدغهاش تربیت نسل علوی بود!
با هیجان از جریانهای اختلاف عقیدهاش با دیگران میگفت که ناگهان یکی از دوستانش از جا بلند شد و او را در آغوش گرفت! چشمان برخی از آنها بارانی شده بود! به او گفتند: «حتما خاطراتت را بنویس!» گفت: «بعد از ازدواج!» به او گفتم: «جزو دعاهایمان شدی!»
#یاعلی
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
برای همسایهات چراغی آرزو کن به یقین حوالی خانهات روشنتر خواهد شد
✍️آمنه خالقی فرد
سکانس اول
در را که باز کردم نگاهم به در همیشه بسته کناری افتاد .هیچ کس در آن زندگی نمی کرد.
همیشه وقتی چشمم به آن خانه می افتاد سوالات یکی پس از دیگری ذهنم را در گیر می کرد.
این خانه تا کی خالی می ماند ؟
چه کسی صاحب این خانه است؟
چه کسی در این خانه را خواهد گشود؟
کی ؟
سکوت طبقه ما از حد لذت بخشی گذشته و کسالت بار شده .آنقدر کسالت بار که همسایه روبهرویی از تنهایی پناه برده به نگهداری از مرغ مینا ،آخر فرزندی ندارند تا همدمشان باشد. اصلا سرشان به کار خودشان است . زیادی !!!
آنقدر که اگر همسایهایی بمیرد اصلا نمی فهمند.
یک روز در خانه را باز کردم. همزمان خانم همسایه روبهرو ،هم در را باز کرد. چشم در چشم شدیم. سلام کردم به سردی و با دستپاچگی جواب سلامم را داد و رفت.او که رفت به تاسف سری تکان دادم و نگاهم را به در همیشه بسته ی کناری دوختم .
نمی دانم چرا ،اما تمام امیدم برای داشتن همسایه ایی مهربان و با صفا به این خانه خلاصه می شد.
شاید چون همیشه ،از بچگی همسایه برایمان واژه ایی دوست داشتنی و مانوس بوده.
آنقدر که هنوز با همسایه های کودکی ام در ارتباط هستم .
و یا زمزمه های مادر بزرگم که می گفت :همسایه نزدیک بعض (بهتر) برادر دور است.
الهی که چراغ همسایه بسوزه (روشن باشه)روشنایی اش مال ما باشه.
باعث شده این موضوع برایم با اهمیت باشد.
خانه ما در یک کوچه بنبستی بود و با همسایه هایمان خانه یکی بودیم. روزهای خوبی داشتیم .نه فقط به خانه هایمان بلکه به کوچه مان هم تعلق خاطر داشتیم .انگار همه خانه ها یک خانه بود و کوچه حیاط آن خانه ها بود.
درست مثل خانه پدر سالار !
آقا جان من پدر سالار کوچه ما بود.حرفش ختم کلام بود.همسایه ها به خاطر ریش سفیدی اش روی حرفش حرف نمی زدند.
همسایه ها با هم صمیمی بودند، و احترام بزرگترها و یکدیگر را نگه می داشتند.از حال هم جویا می شدند،هوای یکدیگر را داشتند.
خیلی چیزها عوض شده فاصله خانه ها از هم کم شده، اما فاصله دل ها زیاد.
#ادامه_دارد...
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
📚فراخوان سیزدهمین جشنواره داستان و شعر انقلاب
(جایزه امیرحسین فردی)
حوزه هنری انقلاب اسلامی در راستای تحقق اهداف فرهنگی نظام مقدس جمهوری اسلامی و خلق آثار ارزشمند ادبیات انقلاب، سیزدهمین جشنواره داستان و شعر انقلاب را با موضوعات زیر برگزار میکند:
📖• بخشهای جشنواره :
الف: رمان بزرگسال
ب: رمان نوجوان
ج: مجموعه داستان کوتاه
د: مجموعه شعر(سنتی ، نو- نیمایی)
📃• مقررات تخصصی:
۱. مجموعه شعر: شركتكنندگان میتوانند در قالب شعر سنتی و شعر نو، دست کم ۲۵ قطعه مرتبط با موضوعات جشنواره ارائه كنند.
۲ . در این جشنواره فقط آثار منتشر نشده یا آماده برای انتشار پذیرفته میشود.
۳ . آثار برگزیده توسط انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر خواهد شد.
📄• مقررات عمومی :
۱. متقاضیان برای ثبت نام و ارسال اثر باید به سایت www.artfest.ir مراجعه فرمایند.
۲. آثار ارائه شده باید با اندازه قلم 14، با فونت Bnazanin و در قالب فایل wordبدون ذکر مشخصات صاحب اثر در سامانه بارگذاری شود.
۳. دبیرخانه در صورت صلاحدید آثار منتخب را با نام صاحبان آثار منتشر خواهد كرد.
۴. دبیرخانه از دریافت آثار ارسالی بعد از موعد مقرر معذور است.
۵. هر فرد میتواند همزمان در همه بخشها شرکت کند.
۶. حضور راه¬یافتگان در مراسم پایانی جشنواره الزامی و عدم شرکت به منزله انصراف تلقی خواهد شد.
۷. شرکت در جشنواره محدودیت سنی ندارد.
🎁جوایز:
. رمان بزرگسال: تندیس جشنواره، دیپلم افتخار و ۲/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی
. رمان نوجوان: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۱/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ریال جایزه نقدی
.مجموعه داستان کوتاه: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۱/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی
.مجموعه شعر: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۵۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی
. نشر پنج اثر برتر در هر بخش به انتخاب هیأت داوران همراه با پرداخت حقالتألیف.
🗓• تقویم برگزاری:
مهلت ثبت نام و ارسال آثارتا تاریخ : ۳۰ آبان ۱۴۰۲
برگزاری اختتامیه: بهمن ۱۴۰۲
☎️شماره تماس کارشناس بخش داستان(خدایی) : ۹۱۰۸۸۴۷۷-۰۲۱
📞شماره تماس کارشناس بخش شعر(یوسفی) : ۹۱۰۸۸۴۸۳-۰۲۱
📲شماره تلفن دبیرخانه جشنواره : ۹۱۰۸۸۷۱۷-۰۲۱
@hozehhonari_ir
@adabefarsi.ir
@sepehrsoorehonar
#حوزه_هنری
#سپهرسوره_هنر
#شعر
#داستان
#شعروداستان_انقلاب
#سیزدهمین_جشنواره_شعروداستان_انقلاب
➖➖➖➖➖➖
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔻چرا مردم آمدند؟!
✍️ عباس بابائی
به آمار خبرگزاریها و مراکز آمارسنجی کاری ندارم، چرا که خودم روز ۲۲ بهمن چون قطرهای در موج خروشان ملت حاضر بودم و شاید در این چندسال طولانیترین راه پیمایی عمرم را بعد از اربعین تجربه کردم!
اما سؤالِ پر از اعجاب آن است که «چرا مردم آمدند؟» آن هم مردمی که ۱۸۰ برابر دیگر کشورها، علیه آنان بمباران شایعات رسانهای در شبانهروز اتفاق میافتد؛ مردمی که در سالهای گذشته فرازونشیبهای فراوان اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را با صبر نجیبانه پشتسر گذاشتند.
دلایل ششگانه برای حضور مردم کدام است؟
https://eitaa.com/abas_babaeii/513
#اقتدار_ملی
#نویسندگان_حوزوی
@howzavian
راهپیمایی حداقلی به روایت صدا و سیما
🍃✍زینب نجیب
در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، بسیاری از آحاد مردم جشن بزرگ پیروزی انقلاب را باشکوه و مقتدرانه برگزار کردند. وقتی سخن از آحاد مردم است، یعنی هر فرد با هر سلیقهی سیاسی، گرایش قومی_قبیلهای، از قشرهای مختلف فرهنگی، با باورهای گوناگون اجتماعی و سبکهای متفاوتی از حجاب و پوشش شرکت داشتهاند. این یعنی اهداف انقلاب، آرمانهای آن، نقشهی راه و مختصات آن، مورد تأیید همهی آنانی بود که هم حضور یافتند، هم شعار سر دادند و هم در پاسخ به پرسشگران و خبرنگاران داخلی و خارجی تمام قد از نظام و رهبری دفاع کردند. مسلماً در میان این مردم افرادی بودند که به بسیاری از مسائل کشور معترضاند و با نگاهی تیزبینانه و منطقی استوار، به تحلیل همه زوایای آن میپردازند اما در عین حال پاسداری از حریم جمهوری اسلامی را وظیفهی خود دانسته و معتقدند راه برون رفت از همه مشکلات در وهله اول، اتحاد ملی را میطلبد و چه بسیار زیبا این اتّحاد ملی را به تصویر کشیدند.
♨️اما چند سؤال❓❓❓
1⃣ چرا سازمانی همچون صدا و سیمای جمهوری اسلامی به عنوان مهمترین رسانهی کشور، برای به تصویر کشیدن اتحاد ملی تنها یک بُعد از آن را برجسته کرده و سعی دارد این پیروزی بزرگ را به همان یک بُعد یعنی؛ حضور ۳۰ درصدی بانوان کمحجاب خلاصه کند؟ قطعاً هدف این سازمان به عنوان یکی از مؤثرترین نهادهای فرهنگی، نمایش وحدت بوده و هست و در آن شکی نیست اما سؤال اینجاست که چرا به تعریف حداقلی از اتحاد، نه تنها اکتفا بلکه به آن نیز پافشاری میکند؟
2⃣ آیا تنها حضور این تعداد از بانوان بزرگوار و محترم جامعهی ما که حقیقتاً در دفاع از نظام و رهبری خوش درخشیدند برای به تصویر کشیدن ایران قوی، مقتدر و پیروز کفایت میکند؟
3⃣ آیا بیش از آنکه حضور این تعداد از بانوان را برای حفظ نظام، مغتنم بشماریم نباید به حضور هزاران بانوی محجبه اشاره کنیم و حضور آنان را در جامعه مطالبهای جدی برای احیای امر حجاب در جامعه تلقی کنیم و آن را قدمی بلند در جهت اصلاح فرهنگ جامعه اعلام نماییم؟
4⃣ آیا رسانهی ملی معتقد نیست که رسالت اولش مخابرهی کامل و شایسته از یک واقعه است نه مانند رسانههای خارجی، فقط تبلیغات؟
تبلیغاتی که در فرهنگ اسلامی هرگز جایگاه تربیتی نداشته و آن را بر خلاف آزادی بشر میداند. روشی که تصمیم و انتخاب صحیح را از انسان میگیرد و تنها برای مدتی او را قانع میکند این در حالی است که اسلام همیشه به دنبال تربیتی ریشه دار بوده است.
5⃣ آیا ما نباید از حضور میلیونی مردم ایران به شیوههای گوناگون در این راهپیمایی عظیم بهرهای صددرصدی ببریم و تا مدتها نظام را به خاطر این رفراندم گسترده واکسینه کنیم؟
6⃣پس چطور است که با بکارگیری سیاستی اشتباه بر طبل دوگانگیها میکوبیم و در چنین شرایطی بهجای بهرهی کافی و وافی از چنین نعمتی، اسراف میکنیم؟
7⃣ چرا چنین سازمان و تشکیلاتی که امام خمینی(ره) آن را دانشگاه میدانست و دانشگاه در نگاه رهبر معظم انقلاب مهمترین نهاد برای اصلاح سبک زندگیست باید دچار چنین روایت حداقلی از زیباترین حادثهی کشور باشد؟
و در پایان باید گفت: «بحث در این است که صدا و سیما باید حقیقتاً به آن وسیلهی اعتلا تبدیل بشود و در خدمت تفکر انقلاب و اسلام و رسوخ این فکر - با همهی ملحقاتش - در ذهن و فکر و روح و عمل مردم جامعهی خودمان و نیز مردم دیگری که در شعاع تبلیغات صدا و سیما قرار دارند، باشد».(۱۴ اسفند ۱۳۶۹،بیانات در دیدار اعضای شورای سیاستگذاری صدا و سیما)
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
حاج احمدآقا خمینی(ره) نقل میکرد: وقتی که آیت الله خامنهای در سفر کره شمالی بودند، امام گزارشهای آن سفر را از تلویزیون میدیدند، آن منظره دیدار از کره، استقبال مردم و یا سخنرانیها ومذاکرات ایشان در آن سفر، خیلی برایشان جالب بود و فرموده بودند: الحق ایشان شایستگی رهبری را دارند.
آقای خامنهای تازه از سفر آمده بودند. به خدمت امام (ره) رسیدند. همین که امام آقا را دیدند، فرمودند: وقتی شنیدم هواپیمای شما در فرودگاه نشست، خیالم راحت شد. هر موقعی که تو به سفر میروی، من مضطرب هستم تا برگردی، خیلی سفر نرو!
منبع : yaran.blog.ir
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مجله افکار بانوان حوزوی
حاج احمدآقا خمینی(ره) نقل میکرد: وقتی که آیت الله خامنهای در سفر کره شمالی بودند، امام گزارشهای آ
🔖خیلی سفر نرو
✍️ آمنه عسکری منفرد
تازه که وارد حوزه شده بودم، با کتابخانه انسی پیداکردم وصفناشدنی. از کودکی عاشق کتاب بودم، حتی زمانی که سواد خواندن و نوشتن نداشتم، بهترین لحظات برایم زمانی بود که کتاب جدید هدیه میگرفتم. هیچوقت یادم نمیرود در کتابخانهی حوزهی بانو امین مجلهای پیداکردم که روی جلد آن عکسی بسیار زیبا و دلنشین از امامخامنهای در کنار ماه تمام در شب تاریک نقش بسته بود. جملهی بالای صفحهی جلد، توجه من را خیلی به خودش جلب کرد. «هرموقعی که به سفر میروی من مضطرب میشوم تا برگردی، خیلی سفر نرو.»
همانجا در دلم به طراح جلد نشریه هزارانبار آفرین گفتم و تصمیم گرفتم هرطور شده آن نشریه را تهیه کنم، چون به نظرمرسید مطالب داخل نشریه خیلی جذاب باشد.
دوستی داشتم که اتفاقا رفیق دوران راهنمایی و دبیرستانم بود و دنیای خواهرانهای را تا ورود به حوزه با هم گذرانده بودیم. روزهایی پر از شادی، قهقهه، اضطراب و گاهی ...که مختص روزهای نوجوانی و جوانی دخترانهمان بود. تصمیم گرفتم اینبار هم او را در این شادی و شعف بینظیر شریککنم، بهخصوص اینکه میدانستم او هم مانند من، از عمق جان خود را فدایی امام میخواهد.
درست حدس زدهبودم. وقتی عکس نشریه را به نرگس نشاندادم، بیاختیار اشک در چشمانش حلقهزد و لبخندی عمیق که نشان از شعف درونی او داشت، بر لبهایش نقش بست. قبل از اینکه حرفی بزند گفتم: «اگر پیدا کردم برات میخرم ، به شرطی که تو هم...» در یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و با صدای بلند از ته دل خندیدم. هنوز صدای خندهاش در گوشم بود که گفت: « چه تقارن مبارکی! میدانستی قرار است به زیارت حضرت ماه برویم! آن هم برای نمازجماعت، پشتسر آقا جانمون!». دیگر گریه امانمان نمیداد. خبری که نرگس به من داد مرا تا بالای ابرها با خود برد، جایی که گمان میکردم حتما فرشتهها از آنجا به حال ما وهمهی نمازگزاران در این نماز غبطهمیخورند. باصدای مسئول کتابخانه به خودم آمدم که میگفت: «خانم! مجله متعلق به کتابخانه است. کجا میبرید؟» اشک و خنده امانم نمیداد، اما در همین حال عذرخواهی کردم و مجله را تحویل دادم.
آن روز عقربهها خیلی تنبل شدهبودند، انگار نمیخواستند به ساعت اذان ظهر نزدیک شوند. اما بالاخره صبر من بر کسالت عقربهها پیروز شد و اتوبوسی که قراربود طلاب را تا حسینیه امام خمینی ببرد، آمادهیحرکت شد. کل مسیر حوزه تا حسینیه را در آسمان هفتم سیرمیکردم و به این فکرمیکردم که این خاطره را چطور ثبت کنم. خدایا! من و دیدار حضرت ماه، من و اقتدا به نائبالمهدی...
به خودم که آمدم دیدم در صف جماعتی از مشتاقان سفیدپوش ایستادهام به انتظار برای دیدار حضرتماه. صدای تپش قلبهای منتظر از زیر چادرها زیباترین و بهیادماندنیترین موسیقی بود که از آنروز تا بهحال در گوشم مانده، صدای انتظار دیدار. تا اینکه صدای صلوات و سلام به امام فضا را عطرآگین کرد.
به یاد روزی افتادم که ۵ساله بودم و با مادر و برادر کوچکم بعد از نماز ظهر به حسینیه جماران مشرف شده بودیم و از آن روز هم تنها صدای سلام و صلوات حاضرین و عطر گلاب و پرتوی از نور جمال امام خمینی در پشت پردهی چشمانم جاودانه شده است.
ناخودآگاه از میان سرهای حاضرین در صف جماعت که چون لالههای تابخورده با نسیم، خود را برای رساندن به نور ماهتاب تا آسمان به بالا میکشاندند، تلألویی از نور، چشمان خیسم را تا نهایت روشنی بالا برد، وقتی برای لحظهای حضرت ماه را زیارت کردم. دیگر «من» نبودم که هر چه بود «او» شدهبود و بازهمان عِطر آشنای گلاب که خاطرهی زیارت امام خمینی را برایم زندهکرد و از عمق جان آرزو کردم ایکاش عقربهها در همین ثانیه از کار بیفتند تا فرصت دیدار برایم جاودانه بماند. ناگهان بیاختیار به یاد جملهی روی مجله افتادم، انگار با همین چند لحظه توفیق زیارت، با ذرهذرهی وجودم این جمله را لمس میکردم که امام خمینی (رحمتالله علیه) خطاب به امام خامنهای فرمودهبودند: « هر موقعی که تو به سفر میروی، من مضطرب هستم تا برگردی؛ خیلی سفر نرو.»
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
تنهای تنها
✍️طیبه روستا، با ارسال یادداشتی به جمع نویسندگان مجله افکار بانوان حوزوی پیوست
دل هر کدام از ما آدمها پر است از شادیها، غصهها، نگرانیها و فکرهای جورواجور. کم پیدا میشوند آدمهایی که راحت حرف دلشان را بگویند. بیشترِ حرفهایمان پشتِ دیوار سکوت و فریاد و فرار و ماندن و رفتن میایستد.
گاهی نگرانی از بیتوجهی را با فریاد و پرخاش نشان میدهیم، توقعاتمان را با سکوت؛ مهرمان را با لبخندی بیحرف! تصمیمهایما پشت لبهای بستهمان زار میزند و همینها لحظه به لحظه از هم دورمان میکند! روزی به خودمان میآییم که هر کدام گوشهای سرمان در لاک خودمان، به غصههایمان می اندیشیم و با مشکلاتمان دست و پنجه نرم می کنیم، بیدوست، تنها!
این ارمغانیاست از زندگی مدرن برای آدمها. آنجا که شادی در تنهایی، بیشتر به لطیفهای مضحک شبیه است، چنانکه لباس مهمانی در خانهای تک و تنها پوشیدن! چون به قول مولایم علی علیه السلام «در افق زندگی، فرصتها مانند ابر زود گذرند»، پس قبل از دست رفتن فرصتها باید اندیشید!
«حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی: وقت رفتن است…»
*قیصر امین پور
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«آشنای غریب»
✍️طیبه فرید
دیروز فیلم غریبِ محمد حسین لطیفی را دیدم، محمد بروجردیِ فیلم غریب نزدیک و دست یافتنی و واقعی بود و البته دوست داشتنی، اصلا یکجوری بود که آدم به بابک حمیدیان بهخاطر این نقش آفرینی حسودی اش می شد! گریم، مسیحانهطور روی صورتش نشسته بود و برای خودش یکپا بروجردی شده بود، بگذریم که قدری چهرهی خندان در هر شرایطش اغراقآمیز و کلیشهای بود و اینکه او جایزهی نقش اول نگرفت و حتی کاندید هم نشد.
نقطهی عطف فیلم این بود که لطیفی، محمد بروجردی را شهید نکرد! او تا آخر داستان هم شهید نشد و اتفاقا فیلم پایان خوب و خوشی داشت.
داستان غریب، گزیده و تلخیص محمد بروجردی بود، جوانی که محمدطور سر بزنگاه، چالش.های عمیق را به فرصت تبدیل میکرد و تفرقه را به وحدت. مهربان بود و به خدا اعتقاد داشت.
فیلم غریب را دوست داشتم و برایم آشنا بود.
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔷ساخت فرهنگ متناسب با جمعیت
✍️زهرا نجاتی
گاهی خودمان به خودمان رحم نکردهایم.
وسط چندفروشگاه در جامعهای که سالهاست دغدغهی رهبرمان، جمعیت است، چیزی شبیه به این لوازم آسان و خوش سلیقه، فراهم شده تا پدر ومادرها راحت باشند!تا خرید مصیبت نباشد!
چندنفر از ما، برای دوست،همسایه، رفیق، دختر و دخترخاله، چندساعت بچهداری کردهایم تا با خیال راحت به تفریحی برسد یا درسی که دوست دارد دنبال کند یا برای خودش وقتی بگذارد؟
چندنفر از ما به فکر بودهایم برای اینکه تواصی به حق و صبر داشته باشیم، همدیگر را به امید بخوانیم؟
چند نفر از ما حواسمان بوده وقتی از درد و رنجمان برای کسی میگوییم، در واقع غممان را روی دوش دیگری گذاشتهایم؟
لابد برای شما هم پیش آمده که وسط گرانیها چند مغازهدار دیدهاید که اجناسشان را گرانتر از معمول کردهاند!
غرض روشن است. وقتی در کوچه، خیابان و درمانگاه و هزار و یکجای دیگر که هم را میبینیم، از لبخند، از آرزوی خوشی، از آرزوی بهبودی، دریغ نکنیم!
از حرف خوب و انتشارخوبیها دریغ نکنیم!
وقتی توقع کمکهای مالی از دولت داریم، خودمان هم کمک کارهم باشیم، زیرساختهای جامعه را، فرهنگ بین خودمان را متناسب با آن و به خصوص امروز، متناسب با جمعیت شکل دهیم تا بشود آنچه که باید...
#سبک_زندگی
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#طنز_نوشت
امید و دیگر هیچ
✍️ سمیه رستمی، عضو تحریریه مجتهده امین
یک تصور غلطی، رایج است که نیاز هر بشری از ابتدای بشریت تا کنون «خوراک، پوشاک و مسکن» بوده اما شما برندترین لباس، یک پنت هاوس ۶۰۰متری واقع در بیخ زعفرانیه را به انضمام لاکچریترین خوراکی بدهید، شخصی که یک ربع بعد باید ریق رحمت را سر بکشد، اصلاً یکساعت بعد، حالا چون شمایید و به حرمت سلاموعلیکی که از سابق باقیمانده بینمان، یک روز بعد، مسافر ارابه مرگ باشد، دیگر هیچ حالی برایش نمیماند که حتی دست توی سوراخ بینیاش بکند و ماحصل کنکاش و جستجویش را رؤیت کند چه برسد به سایر موارد.
چون انسان اساساً به امید زنده است. امید اینقدر مهم است که در فی خالدون فرهنگ غنی ایرانی هم رسوخ کرده و خودی نشان میدهد. مثلا در ضربالمثلها هم، فارغ از موضوع اصلی، مبحث امید جریان دارد.
شاید الان سری تکان بدهید و بفرمایید که بله من باب مثال «در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه، سپید است»
که باید عرض کنیم خدمتتان این ضربالمثل فقط یک عبارت «امید» خشک و خالی دارد تویش. آن هم برای خالی نبودن عریضه و الا بیشتر به حرکت وضعی و غیره ذلک زمین مرتبط است تا امیدواری.
از آنجا که امیدواری حالت انگیزشی مثبتی که ناشی از احساسات مثبت است، موجب افزایش انرژی انسان برای انجام کارهایش میگردد. مثلاً ضربالمثل «نابرده رنج، گنج میسر نمیشود، مزد آن گرفت که جان برادر کار کرد» به ما میگوید هنگامی که داری رنج میبری، کیفور باش! غر نزن! چون پایان رنج، گنج است و گنج در اینجا یعنی حقوق و امثال ذلک.
برو خدا رو شکر کن کار داری! مردم همینشم ندارن و البته آدم به امید مزد گرفتن کار میکند. چون گیاه نیست و فتوسنتز نمیکند. بدتر از همه اینستاگرام دارد و آن پستهایی که سیو کرده تا اجناسش را بعداً بخرد، خودش کلی نشان امیدواری است.
بالاخره آدم نخورده نون و گندم اما دیده در اینستای مردم. حتی همین ضربالمثل تویش امید دارد که مردم مال و منالی دارند و چیزناله استوری نمیکنند.
نیاکان ما حتی در ضربالمثل «دیوار موش داره، موش گوش داره» لایههای ظریفی از امیدآفرینی را زورچِپان کردهاند. امید به اینکه دیوارها اینقدر نازک نباشند، صداهای طبیعی خروج گاز دی اکسید کربن حاصل از فعل و انفعالات شیمیایی دستگاه گوارش در پس دیوار شنیده شود و نهایتاً چهار تا موش بشنود.
یا مثلاً همین که «موش که به سوراخ نمیرود جارویی به دمبش میبندد». میگوید: اگرچه باید امیدوار بود اما باید جوانب کار را سنجید و امید واهی یا همان خیال خوش نداشت که موشی با اضافه بار بتواند وارد هر سوراخی بشود.
آنجا هم که میفرماید «مزن بر سر ناتوان دست زور؛ که روزی دراُفتی به پایش چو مور» نکات دقیقی را به صورت مهندسی معکوس بیان میکند و میگوید: این مفلوکی که حالا زیر دست توست، پسان فردا شاید بالادستیات باشد و پوستی از تمام اقصی نقاط بدنت بکَند که از آن بشود سه جفت کیف و کفش ست تهیه کرد، با سه تا جاسوییچی برای اشانتیونش.
طنز در رسانه: بالاخره آن موقع که درهای کشویی باب نبود گفتهاند امیدوار باش که در همیشه روی یک پاشنه فر نمیخورد. ببینید حتی اینجا هم بارقههایی از امیدواری دارد. آیا این برای شما کافی نیست عرق خارخاسک است؟!
البته همه میدانند که امید یک مهارت است و انسان باید آن را فرابگیرد، بای دیفالت روی انسان نصب نمیشود. الان زه بغل پراید هم آپشن محسوب میشود چه برسد به امیدواری که لازمه حیات بشری است.
مثلاً در ضربالمثل «سیر به پیاز میگوید: پیف پیف بو میدی!» البته که ربطی به مهارت آموزی امید ندارد؛ ولی بالاخره نشان از امید سیر برای داشتن بوی خوشتری نسبت به پیاز است.
مخصوصاً که در دوران کرونا سیر، قدر منزلتی پیدا کرده. هرچند این روزها پیاز هم دارد جوری قیمت میترکاند که قابلیت عرضه در بورس را دارد. این پویایی و پیشرفت نتیجه پا پس نکشیدن و امید به آینده است.
روانشناسها میگویند: بدون هدف امید میمیرد. در همین رابطه که نه؛ اما تو همین مایهها یک ضربالمثل داریم که میگوید: «میهمان چشم دیدن میهمان را ندارد، صاحبخانه به هر دو» و این یعنی صاحبخانه ایرانی بین مهمانهایش فرقی نمیگذارد و هر دو را به یک اندازه به هیچ میانگارد. و این خودش جای بسی امیدواری است که عدالت در همه جا رعایت میشود.
البته یک ضربالمثل داریم میگوید:«میهمان گرچه عزیز است همچون نفس؛ خفقان آید اگر آید و بیرون نرود» که اتفاقاً این هم بحث امید را در لایههای زیرین خود دارد ولی بگردید خودتان پیدا کنید.
و به عنوان آخرین مورد، یک ضربالمثل باستانی را مورد بررسی قرار میدهیم که میگوید: «ژیان ماشین نمیشه، باجناق فامیل» و در واقع دارد میگوید: ....
بقیه شو اینجا بخوانید.
http://dtnz.ir/?p=317323
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#طنزنوشت
اهداگران کتاب لو رفتند! :دسته بندی اهداگران
✍️ الهه ایزدی
به مناسبت روز جهانی اهدای کتاب (۲۵ بهمن) بیایید نگاهی به انواع اهداگران و ویژگیهایشان داشته باشیم:
وابستگان: آنقدر به کتابهایشان وابستهاند که وقتی میخواهند کتابی به کسی بدهند، دستوپایشان میلرزد، چند بشکه اشک میریزند، با کتابها گودبای پارتی میگیرند و بعد راهیشان میکنند.
کوچککنندگان: اگر یک اتاق کتاب هم اهدا کنند، فکر میکنند هیچ کاری نکردهاند و از این که دیگران مدام ازشان تشکر کنند، خجالت میکشند. این دسته افراد سعی میکنند چراغ خاموش اهدا کنند تا توجه کسی را جلب نکنند.
کمجایان: بعضیها چون مستاجرند و موقع اسبابکشی خیلی اذیت میشوند و کمبود جا دارند، کتاب اهدا میکنند. البته برخی از صاحبخانهها هم همینطورند. کلا کمبود جا چیزی است که بین خانهدار و بیخانه فرقی نمیگذارد ولی به بیخانهها فشار بیشتری میآورد.
فرهنگیان: برخی برای کادو دادن کتاب را انتخاب میکنند تا بر معلومات طرف مقابل اضافه شود و کار فرهنگی بکنند. اینها بعدها با یادآوری کاری که کردهاند، هی به خودشان افتخار میکنند که گام کوچکی در جهت اعتلای فرهنگ و ادبیات برداشتهاند!
غیروابستگان: معتقدند کتاب یکبار که خوانده شد، پایانش لو رفته و دیگر به درد نمیخورد. آنها به کتاب وابسته نمیشوند و آن را سریع رد میکنند برود.
غیرفرهنگیان: اینها اهل کتاب نیستند ولی دوستان کتابخوانی دارند که مدام بهشان کتاب کادو میدهند. چون قدر آن را نمیدانند، معتقدند اضافی است و باید سریع از دستش خلاص شوند.
جاداران: فضای خوبی برای نگهداری کتاب دارند ولی چون معمولا با فرهنگیان دوست صمیمی هستند و خصلتهای هم را گرفتهاند، معتقدند باید کار فرهنگی کنند. اینطوری جا برای کتابهای جدیدتر هم باز میشود...
بقیه مطلب را در این لینک بخوانید.
https://b2n.ir/b69177
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌷 شکرالله سعیکم ملت ایران!
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز: لازم میدانم به ملت ایران اظهار تعظیم کنم به خاطر این حرکت ارزشمندی که در بیست و دوم بهمن امسال نشان دادند... اظهار ارادت به ملت ایران در همه جا؛ از منتها الیه شرق کشور تا منتها الیه غرب کشور، از شمال تا جنوب کشور، در شهرهای دوردست، در مراکز، در شهرهای بزرگ مثل تبریز، اصفهان، مشهد و جاهای دیگر تا روستاها؛ همه با هم صدا بلند کردند ملت ایران، خیلی ارزشمند است اینها. شکرالله سعیکم ملت ایران!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
💠 ایران؛ از نقل مکاتب تا نقد مکاتب
➖بخش اول
✍️ علی اسفندیار
۱۸۰۰ میلادی؛ فرانسه
پاریسِ قرن هجده، خیلی هیجانانگیز بود، ارزان بود، نقاشها، شاعرها، سربازها؛ همه جور آدم حضور داشتند، همه جا آدمهایی را میدیدی که داشتند روی کتابی کار میکردند.
پاریس سرمشق نویسندگان مهاجر بود، چهار راه فرهنگ و ادبیات جهانی و عناصر تشکیل دهندهاش نویسندههای اروپای شرقی، آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا هستند. «جرج پلیمپتُن» از سردبیران مجله پاریس ریویو میگوید: پاریس محل تلاقی همه ماست.
فرانسه یکی از مبادی روشنگری است و تولید ادبیات برایش مسأله بود؛ البته کشورهایی همچون انگلستان و هلند هم پای کار روشنگری بودند، آنها هم به دايره المعارفنويسی، برگزاری محافل ادبی و داغ کردن فضای گفتوشنود در کافهها روی آورده بودند. محافل این چنینی مردم را با نشریات آشنا میکردند و نویسندگان حرفهای خود را به کاغذ و مخاطب میسپردند، این شد که جريانهاي اجتماعی و سياسی جان گرفتند و کلیسای بیخبر از همه جا، محدود و منزویتر شد.
۱۳۴۲ شمسی؛ ایران
امام خمینی در سالهای ۴۱ و ۴۲ شمسی آشکارا بر طاغوت میتازید، مردم اعتراض را یاد گرفتند و به ادبیات درآوردند. عکس و نوار و نامه رسانههای عمومی آن زمان، برای رساندن پیام امام به خط شدند، حالا دیگر بازداشت امام، بازتاب مییافت، اخبار، کار خود را میکرد و امام کار خود را!
در حوالی سال ۴۵ شمسی، ادبیات متعهد به عنوان عامل بیداری و آگاهیدادن به مردم، شکل میگیرد و جا میافتد. مجموعههای شعر، قصههای کوتاه و بلند، مقالات ادبی، اجتماعی روزنامهها و جنگها، برپایی نمایشگاههای نقاشی، شبهای شعر و… آدم را به یاد فرانسه میاندازد.
امام راحل زمانی به ترکیه و نجف تبعید شدند که ادبیات متعهد و انقلابی جای خودش را در کشور باز کرده، سکوت امام را به صدا درمیآوردند.
اروپا با کمکاری کلیسا جنگید و ایران با ستم طاغوت؛ اما هر دو با عمومیشدن ادبیات، بر شرایط خود حاکم شدند؛ در کشوری همچون فرانسه نقل مکاتب شکل گرفت و در ایران دههی چهل و پنجاه، عصر «نقد مکاتب»!
ادامه دارد...
🔗 متن کامل در سایت اندیشهای فکرت
#ادبیات_انقلاب
#انقلاب_اسلامی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
شاعری زیر آوار🌹
به یاد سوریه
به یاد ترکیه🌹🍃
هزار سال گذشته است و زیر آوارم
چه شکوه ای؟ چه غمی کنج سینه ام دارم؟
گلایه از چه کنم؟ از رفاقت یک عمر؟
چقدر شعر نوشتم به روی دیوارم
اگر چه آجر و سنگش به رویم آوار است
ولی چقدر صبوری به او بدهکارم
هزار نیمه ی شب تکیه کرده ام به تنش
خنک شده است از او اشک های تبدارم
چه شانه های رشیدی، چه قد بالایی
و ایستادکه سر روی شانه بگذارم
میان گریه ی من طاقتش تمام شده
چقدر تازه شبیهم شده است دیوارم...
کدامیک به سر آن یکی خراب شدیم؟
بعید نیست! منی که همیشه سر بارم!
توان نمانده برایم اگر چه میخواهم
که تکه آجری از روی سینه بردارم...
ولی، مگر چه کسی غیر آجر آجر تو
شنیده حرف ازین سینه ی شرر بارم
بیا بیا که در آغوش هم خراب شویم
که من به این تن زخمی تو سزاوارم...
نماند غیر تو مردی به پای مرده ی من...
ببین چگونه به این دوستی وفادارم...
دلم گرفته... بیا تا میان آغوشت
تن نحیف خودم را به گور بسپارم
#ریحانه_ابوترابی
#زلزله
#ترکیه
#سوریه
💠 @shaeranehowzavi
هفتمین نور
✍🏻 زهرا کبیری پور
روز بیست و پنج ماه رجب، مصادف شده است با داغ امامی که حیاتش، تیری بود بر قلب آنهایی که نخل تناور امامت را ایستاده نمیخواستند.
امامی که خشم در برابر مهربانی و گذشت او به زانو درآمده بود و دریای گذشت و مهربانیِ او در دلهای شیعیان جاری بود.
سرو تنومندی که خواب را از چشمان هارون ربوده بود و ستونهای حکومت سراسر ظلم او را به لرزه درآورده بود و هارون از ترس اینکه مبادا وجود او پایههای حکومت جورَش را سست کند، امام را مسموم کرده و به شهادت رساند.
اما دربارهی نحوهی شهادت امام کاظم(علیهالسلام) سه روایت مختلف در منابع نقل شده است:
روایت اول
این روایت میگوید: شهادت آن حضرت در پى مسموم کردن امام صورت گرفته است که در روایتى از امام رضا(علیهالسلام) نیز ذکر شده است.
همچنین در روایت دیگرى که یحیى بن خالد را به قتل امام متهم مىکند نیز این نکته آمده است.
روایت دوم
در این روایت آمده است، که آن حضرت را در فرشى پیچانده و آنچنان فشار دادهاند که حضرت به شهادت رسیده است.
روایت سوم
در این روایت که از مستوفى نقل شده است، آمده، شیعه معتقد است به دستور هارونالرشید سُرب گداخته در حلق ایشان ریختهاند.
اما آن روایتى که بیش از تمام این روایتها شهرت دارد، مسموم کردن امام است.
پس از شهادت امام، پیکر مطهر ایشان را به دو دلیل در معرض دید خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند:
۱) بنا بر نقل اربلى، سِندى بن شاهک، فقها و وجوه اهل بغداد را که هیثم بن عدى نیز در میان آنها دیده مىشد، بر بالای پیکر مطهر امام آوردند تا ببینند زخم و جراحت و یا آثار خفگى در بدن آن حضرت وجود ندارد و به مرگ طبیعى از دنیا رفته است.
۲)از آنجایی که عدهای از شیعیان معتقد به مهدویت آن حضرت بودند و یا احتمال داشت اعتقاد به مهدویت او پیدا کنند، پیکر امام را روى پل بغداد بر زمین گذاشتند و یحیى بن خالد دستور داد تا فریاد بزنند، این موسى بن جعفر است که رافضه معتقد هستند او نمرده است.
جسم مطهر امام را در «بابالتین» بغداد در مقبرهی قریشىها دفن کردند.
تاریخ شهادت امام موسی کاظم(علیهالسلام) بنا بر نقل شیخ صدوق، بیست و پنجمین رو از ماه رجبِ سال ۱۸۳ قمری و بنا بر نقل شیخ مفید بیست و چهارمین روز از ماه رجبِ سال ۱۸۳ قمری بوده است.
_الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، شیخ مفید، ترجمه محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامیة، ج۲، ص۲۱۵؛
_اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۸۲ش، ج۲، ص۲۳۴؛
سلام بر تو یا اباالمعصومه(سلامالله علیها) و سلام بر کاظمین، که چنین گوهری را در آغوش دارد!
#امام_موسی_کاظم
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فرزندآوری؛ تدبیر هوشمندانه امامکاظم (ع) در تبلیغ معارف
✍️نجمه صالحی
عباسیان با تحریک افکار عمومی و برگزاری جلسههای مناظره، مکارانه قصد جمع کردن آرای مردم و خراب کردن چهره ائمه(ع) را داشتند و امام کاظم (ع) در این شرایط با تدبیر شایسته، هم جامعه شیعه را هدایت کردند و هم در مقابل انحرافات واکنش مناسب داشتند که البته حاکمان وقت هم به تلافی تلاش ایشان دائما در فواصل گوناگون امام را به زندان میانداختند و سرانجام هم در زندان به شهادت رسیدند.
در عصر امام کاظم(ع) مذاهب فقهی و کلامی متعددی بود، لذا استشهاد به نص و مضامین آیات قرآن، بخش عظیمی از گفتارهای قرآنی امام را در بر داشت.
یکی از اقدامات در خور نگاه امام کاظم (ع) در برابر فشار زیاد بر شیعیان و نسلکشی عباسیان، توجه به فرزندآوری است، ایشان فرزندان زیادی داشتند که در گسترش تشیع نقش مهمی ایفا کردند.
با بررسی متون تاریخی، میتوان دریافت که فرزندان امام کاظم (ع) نقش کلیدی در گسترش و تبلیغ دین اسلام و حقانیت اهلبیت(ع) و شیعه داشتند. آنها با هجرت به مناطق مختلف، قیام مسلحانه علیه حکومت وقت، بیان و نقل روایات معصومین(ع)، تربیت شاگردانی معتقد و پایبند به اهداف اسلامی همچنین با سیره، روش و اخلاقی نیکو و بر طبق سنت پیامبر(ص) و ائمه(ع) سعی در جذب مردم و انتشار تشیع در مناطق مختلف داشتند.
«ای نازنین سلالۀ کوثر
بر تو که یار سلسلههایی
تابوت تو که جان جهانی
دردا که گشت تختهای از در
تنها به خاک چهره نهادی
با آنکه بود آن همه دختر
جا دارد ار به یاد تو «میثم»
گردد بـه اشک دیـده شناور»
*سازگار
#شهادت_امام_کاظم
@AFKAREHOWZAVI
شهادتامامموسیبنجعفرعلیهالسلام🖤🌹
در غـمِ خورشیــدِ پشتِ ابر ، باران می گریست
ماهتاب ، از این هــلالِ رو به پایان می گریست
در سیَه چالی که دیگر ، روز و شب فرقی نداشت
از فــراقِ رویِ او ،خورشیــد تابان می گریست
کُـنــجِ زنــدان بود ، امّا غــرقِ طوفـــانِ بلا
بود موسی در دلِ امواج و طوفان می گریست
در مناجاتش نوایِ درد می آمــــد به گـــوش
در نمـازش تک تکِ آیات قـــرآن می گریست
هر رکوع و سجده اش از بس که سنگین می گذشت
از خجالت ، حلقهٔ زنجیــرِ بی جان می گریست
جایِ زندانبــان ِ بی شــرم ، از سرِ شـرمنــدگی
بر چنین احوال ، حتی چشم زندان می گریست
روزه داری که میـــانِ سفــرهٔ افـــطارِ او
ناله می زد تازیانه ، سفره ، بی نان می گریست
روزهای واپسـیـن ، رنگ دعــایش فــرق داشت
یاد مادر بود و در سوگش فراوان می گریست
ذکر "یارَب نَجِّنــی مِنْ سِجْنِ هارونُ الرَّشید"
زیرِ لب می خواند و با حالی پریشان می گریست
روز وشـب در انتـظار دیدن معصــومه بود
از غمِ دلتنــگیِ شــاه خراسـان می گریست
با زبــان روزه ، یاد کــربلا بــود ، از عطـــش
روضه می خواند و به یادِ شاه عطشان می گریست
شکر ، دیگر ، دختــرش جـان دادن او را ندید
گرچه با حسرت ، چنان ابر بهاران می گریست
کــربلا ، امّا ســرِ خورشیـــد را بـر نِـیْ زدنــد
پای نیــزه دختـری با آه سوزان می گریست
در ردیف از بس نوشتم گریه را بغضم شکست
"کیمیا" هم در غزل با اشک پنهان ، می گریست
#رقیه_سعیدی(کیمیا)
#غزل_مرثیه
#شهادت_امام_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
#شاعران_آئینی
💠 @shaeranehowzavi
«دوست ابن دوست»
✍️طیبه فرید
اول وقت، صدای در بلند شد. فرستادهی امام آمده بود.در چوبی که با صدای قیژ قیژ باز شد، فرستاده نگاهی به دو طرف کوچه انداخت و اجازه گرفت و وارد حیاط شد و بعد از درنگی کوتاه بیمقدمه گفت:
جناب وزیر امام امر فرمودند که این امانت را پیش خودتان نگه دارید به زودی به آن نیاز پیدا می کنید. وزیر بقچه را دو دستی و با احترام از فرستاده گرفت و به صورتش نزدیک کرد. عطر دستان امام را روی پارچه بویید و گرهاش را باز کرد و با تعجب دید امام لباس قیمتی هدیه را پس فرستاده است. سابقه نداشت هدایای او را پس بفرستد اما حالا این اتفاق افتاده بود و تاکید کرده بود این بقچه را نگه دار تا زمانش برسد! یقین داشت مسئله ای پیش روی اوست، که او بی خبر است و امام آن را پیش بینی کرده.
پیراهن را با احترام معطر کرد وگذاشت توی صندوق و درش را قفل کرد. به خودش و مأموریتی که داشت فکر میکرد. در ذهنش گذشت که آخرش این روزهای پر حسرت تقیه تمام می شود و می تواند یک دل سیر امام را ببیند.همهاش شده پیغام ونامه!
شیعه باشی و محب حضرت موسی بن جعفر اما نتوانی محبتت را ابراز کنی! واز آن تلخ تر مجبور باشی در دربار عباسی ها وزارت کنی!
به کسی چیزی نگفته بود اما خاطره ی آن روز آرامش می کرد. نشسته بود پیش امام و سر درد و دلش را باز کرده بود، و امام به او گفته بود:
علی نگران نباش خدا در كنار سلاطین جور، دوستانی دارد که با وجود آنها از سایر دوستان خودش محافظت می كند و تو هم یکی از آن ها هستی.
از آن روز نگاهش به ماجرای وزارت هارون عوض شده بود. او وزیر هارون نبود، در دربار عباسی دوست خدا بود و ماموریتش حفظ جان دوستان خدا، پدرش هم همینطور بود، دوست ابن دوست. یار ذخیرهی امام در دل دستگاه هارون. چیزی که سلطان عباسی حتی ذره ای هم احتمالش را نمی داد، مثل فرعون که موسی را توی خوابش دیده بود و نشناخته بود، خدا موسی را فرستاده بود در دل کاخ فرعون و او ذرهای احتمالش را نمی داد.
از قصه ی فرستاده ی امام چند روزی گذشته بود. آن روز صبح مثل همیشه وارد کاخ شد، حس و حال کاخ مثل همیشه نبود. دربانهای تالار چپ چپ نگاهش می کردند، پایش که به تالار رسید خلیفه که تا آن لحظه انتظارش را می کشید با توپ پُر گفت:
جناب وزیر! به ما خبر رسیده هدایای قیمتی دربار را به اغیار می بخشی! من ندیدم جامه ی قیمتی دیوانی که به تو هبه دادم را بپوشی! تو چه صنمی با موسی بن جعفر داری؟ پیراهن را چه کردی؟
این کلمات که از دهان هارون بیرون می آمد، عشق و دلتنگی نسبت به امام وجود علی بن یقطین را پر می کرد!
می خواست به خلیفه بگوید موسی بن جعفر محبوب من است و من جان فدایش هستم، می خواست بگوید لباس دیوانی که آسان است من با خدا عهد کردم در مسیر مولایم خون قلبم را بدهم! می خواست بگوید موسی بن جعفر قیمتیترین دارایی من در دنیاست،اغیار تویی و دودمانت! اما همین ها را با کلماتی دیگر گفت! با زبانی که هارون نمی فهمید!
دست کرد در لباسش و کلید آن معجزه را از جیب پیراهنش بیرون آورد و گرفت رو به هارون و گفت: خلیفه امر کند فرستاده ای از دربار جهت راستی آزمایی آنچه بدخواهان در سعایت از من نقل کرده اند به خانه ام برود و در صندوقی که در اناق من است را با این کلید باز کند و لباس دیوانی را نزد شما بیاورد!
با کلام آخرِ علی بن یقطین خشم خلیفه فروکش کرده بود، و وقتی فرستاده ی دربار، پیراهن دیوانی را برای هارون آورد، امام در همه جا جریان داشت، حتی در کاخ عباسی ها. وعلی دلتنگ تر و عاشق تر از همیشه!
🥀تقدیم به پیشگاه نورانی و خاطر معطر حضرت موسی ابن جعفر روحی فداه🥀
*علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۴.
*جلوه های اعجاز معصومین، قطب راوندی، ج ۱،ص۴۷٠
#شهادت_امام_کاظم
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
اوج مظلومیت
مطامیر زندانی است پلکانی با سقف بسیار کوتاه، عموما تا عمق ۲۰الی ۵۰متری زمین که زندانیان باید مدت حبس خود را بر روی پلههای کم عرض آن میگذارندند و عملا نه قادر به نشستن بودند و نه قادر به ایستادن و باید ماهها در حالت خمیده میایستادند. به واسطه تنگی جا نه میتوانستند نماز بخوانند و نه حتی در جای خود بچرخند. مولایمان امام موسی کاظم علیه السلام مدتها در مطامیر زندانی بودند!
السّلام عَلَیَ الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیود*
* بخشی از زیارتنامه امام کاظم(ع) مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 99، ص 17، بیروت، مؤسسة الطبع و النشر، چاپ اول، 1410ق.
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
جهادگری در شرایط خاص
✍️نجمه صالحی
میخواست فروشگاهش را افتتاح کند از پدرش خواست تا همه اقوام را دعوت کند و افتتاحیه خوبی برپا شد. معمولا هر وقت کار جدیدی را میخواهیم شروع کنیم، حمایت دیگران برایمان مهم است خصوصا اگر آن یک نفر تنها فرد تاثیرگذار زندگیمان باشد و چون کوه پشت سرمان! دلمان گرم است به حضورش و قوی کار را ادامه میدهیم!
او نیز برای تبلیغ دین نوظهورش چنین تکیهگاهی لازم داشت، کسی که حتی در مقابل مخالفتها، حامی او باشد! و عمو و سرپرست کودکیاش این کار را انجام داد! او با فهم عمیق و درک دقیق راه روشن برادرزادهاش تصمیم گرفت تا آخر عمر همراهیاش کند. او در برابر خدای محمد(ص) تسلیم بود.
در روزگار غربت اسلام حامی دین شد! او با از خودگذشتگی بیمثال خود از یک کفیل و حامی پا فراتر نهاد و با بذل جان، مال، فرزندان و فداکردن سروری و ریاستش بر قریش، در حمایت از رسالت محمد(ص) جهاد کرد. او به دلیل حفظ جان نبی(ص) و عمق بخشیدن به ریشههای درخت اسلام، هیچ گاه به شکل علنی از دین اسلام دفاع نکرد، بلکه بیشتر حمایت مادی، روحی و اخلاقی از پیامبر(ص) و پیروان او میکرد. او یک مجاهد فیسبیلالله بود. عالمگیر شدن اسلام نتیجه جهاد او و جهادگرانی همچو اوست.
در روایتی در کتاب الغدیر، جلد ۷، پیشوای پنجم(ع) ایمان وی را سنگینتر از ایمان همه میداند و در این مورد میفرماید: «اگر ایمان همه خلق را در یک کفه میزان قرار دهند و ایمان ابوطالب را در کفه دیگر، ایمان #ابوطالب رجحان دارد».
🥀بیست و ششم رجب سالروز رحلت سیدالبطحاء #حضرت_ابوطالب علیه السلام تسلیت🥀
#جمعه
@AFKAREHOWZAVI