eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
992 ویدیو
75 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت ✍🏿 جلو رفته بودند و من توی سنگر استراحت میکردم که صدای اومد گفتم حتما از طرف دشمن شلیک شده و این صدای انفجار برای اون موشک است. چند لحظه ای نگذشت که دلشوره عجیبی همه وجودم رو گرفت و خودم رو به رسوندم و گفتم من نگران بچه های تخریب هستم .صدای انفجار از سمت میدان مین اومد.اونا توی میدون بودند .نکنه خدایی نکرده برای بچه ها اتفاقی افتاده باشه.گفتم من جلو میرم ببینم چه خبره. خودم رو به رسوندم و دیدم هیچ صدایی نمی آید یک یک بچه ها رو صدازدم ولی جوابی نشنیدم .یک لحظه دلم رفت کربلا و بیاد قضیه (س)افتادم که به داخل گودال قتلگاه می آمد و صدا می زد برادر کجاهستی؟ از یک طرف هم نگران بودم نکنه گرفتار گشتی شناسایی های دشمن بشم . بدنم یخ کرد و لرزی همه وجودم رو گرفت.داخل میدان مین و در مسیری که بچه ها مین کاشته بودند شروع کردم دویدن ، هوا خیلی تاریک بود نمیشد جایی رو دید فقط بوی باروت ناشی از انفجار میومد. همینطور که میدویدم داخل یک چاله افتادم دشمن هم با چند تا منور خط رو روشن کرده بود در زیر نور منور بدن متلاشی شده ای رو دیدم جلوتر رفتم و نگاه کردم ، دیدم بدن است . خاطرم جمع شد که اتفاقی افتاده ..شروع به جستجو کردم چند قدم جلوتر پیکر و رو دیدم و انتهای نوار مین دیدم یک بدنی که از کمر به پایین رو نداشت و کاملا با گل آغشته شده بود افتاده ...رفتم به سمتش و با زحمت به پشت برگرداندم..صورتش کاملا متلاشی شده بود ....باز به جستجو ادامه دادم ...از هفت تا از بچه های تخریب چهار تا رو پیدا کرده بودم و سه تای از بچه ها یعنی ، و اثری نبود ...از مسیری که رفته بودم بر گشتم . به کنار بدن شهید زند رسیدم و داخل چاله انفجار شدم . دو تا پای قطع شده و مقداری گوشت و پوست که در اطراف محل انفجار پراکنده شده بود خبر از انفجاری مهیب و متلاشی شدن بدن بچه ها رو میداد..کاری از دستم بر نمی اومد...با احتیاط از میدان مین خارج شدم و خودم را به پشت خاکریز خط مقدم رسوندم و خبر شهادت بچه های تخریب رو دادم و با کمک دوستان ابدان مطهر بچه ها رو به عقب انتقال دادیم... 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
پاکسازی میادین مین پاییز سال 1363 🔶 پاییز سال 63 در معیت فرمانده عزیزمون برای پاکسازی میدان های مین دشمن در رفتیم. ... قرار شد من و یک ردیف مین رو با هم خنثی کنیم.. ردیف مین جهنده و سخت انفجار بود. من سیم تله رو قطع کردم ولی هرچه کردم ماسوره مین باز نشد.. شهید صمدیان که این تقلای من رو دید جلو اومد و اون هم یه مقدار به مین ور رفت و ماسوره باز نشد. توی شیب ارتفاع بودیم و خیلی خطرناک بود و دیگه صلاح نبود بیش از این با مین کلنجار بریم. با رضا به این نتیجه رسیدیم که مین رو پرت کنیم سمت پایین ارتفاع تا داخل دره منفجر بشه. مین رو پرتاپ کردیم به سمت پایین و هرچه منتظر ماندیم مین منفجر نشد. گفتیم بیخیال.. کار رو ادامه دادیم و کارمون که تموم شد و از میدان مین بیرون اومدیم. که دیده بود ما مین رو به پایین ارتفاع رها کردیم قضیه رو به فرمانده تخریب لو داد و ایشون خیلی ناراحت شد و همه ما رو بسیج کرد تا مین رو پیدا کردیم و ایشون از دور با تیر اندازی منفجرش کرد. البته این شیطنت ها طبیعی بود چون اون موقع هر دو ما کم سن سال بودیم و بعد شهید نوریان فرمود این منطقه محل تردد عشایر است و خدای نکرده در عبور با احشام خود اگر این مین منفجر شود ما مسوولیم. (راوی:جعفر طهماسبی) 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
54.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیا سوته دلان با هم بنالیم جایی که سد اشک میشکند شرف المکان بالمکین سلام بر سلام بر اسوه های تهذیب سلام بر گریه های بی صدای نیمه شب و سلام بر سجده های شهدا بر این خاک این جا کجاست که هر کس پایش میرسد دلش میلرزد................ اینجا قدمگاه و است امسال اینجا مشرف بودیم... @alvaresinchannel
🔷 قسمت چهارم(پایانی) به روایت رزمنده تخریبچی فریدون ملایی.. گردان علی اکبر(ع) ⬅️ نمیدونم جمشیدی(شهیدسهراب جمشیدی) از کجاپیداش شد.خنده کنان کنار ما نشست . بهش گفتم مواظب تیرهات باشدمهمات کم داریم. چیزی نگذشته بود که باصدای نهیب یک کلاش ازجام کنده شدم.دقیقا زیرگوشم تیرزد. میگم جمشیدی چکارمیکنی؟ گفت:چترمنورو زدم سوراخ بشه بیاد همینجا چترشو برداریم. مونده بودم که چی بهش بگم . بخندم یا داد بزنم. ولی اونقدر لبخند برلبش داشت که حسابی آروم شدم. توی این احوال یکی از رزمنده ها کپ کرده بود و داشت گریه میکرد ..باصدای بلند. رفتم از گردن و از کمر و فانسقه اش گرفتم آوردم کنار سراشیبی پرتش کردم پایین. همونجوری که قل میخورد بهش گفتم :رسیدی پایین راست برو میرسی به عقبه. مقداری نشسته بودیم که صدای فریاد سوختم رو از پشت خاکریز شنیدیم ، یک رزمنده که احتمالا آرپی جی زن بوده داشته برمیگشته که دچار تیر تراش دشمن شده بود و کوله پشتیش روشن شده بود و در حال سوختن بود. ذبیح الله بلند شد که بره نگهش داشتم. یک کلاه گذاشتم بالای اسلحه و گرفتم بالای خاکریز. کلاه بالانیومده سوراخ سوراخ شد. اینجوری بهش فهموندم که توی تیر تراش هستیم. اگر بری میشه دوتا شهید. به سختی قبول کرد و نشست. فضای خیلی ناراحت کننده ای بود و این اتفاق بدترش کرد. در همین اثنا دیدم خط شلوغ شد و نیروهای پیاده رسیدند. یک گروه اومدن ته خط پیش ما ولی با ما هیچ حرفی نزدند. حدود شش نفر میشدن. به محض رسیدن یکیشون گفت : کی اول میزنه؟ یه صدای گفت :من. یه آرپی چی چاق کردن دادن دستش. اینی که میگم رو خوب گوش کنید. با چشمام دیدم..... اونی که آرپی جی داشت رفت و تو گرماگرم رگبار دشمن ایستاد و صاف نگاه کرد توی چشم دشمن بدون هیچ ترسی. الله اکبر ... هیچ تیری هم بهش نمیخورد. بقیه ی یارانش دست در دست هم باصدای رسا سوره میخواندند. بسم الله الرحمن الرحیم والعصر. ان الانسان لفی خسر .الاالذین امنواوعملوالصالحات ......... همزمان با تموم شدن سوره شلیک آرپی جی شکل میگرفت. دوباره یکی دیگه ... حداقل سه مرتبه با چشمان گناه آلودم دیدم این معجزه الهی رو.😭 تو همین حین یک رزمنده اومد و گفت : کجان ؟ ماهرسه نفر برگشتیم. تافهمید ماییم گفت: حاج حمید کارتون داره. به هوای ماموریت بعدی رفتیم پیش حاج حمید . گفت : بچه هاتو ببر عقب .موقع رفتن هم هرچی میتونی مجروح ببر. والسلام @alvaresinchannel
روایت آسمانی شدن ✅ به روایت تنها بازمانده این ماموریت ⬅️ پیر تخریبچی حاج آقا دهقان منشادی باعصا دراردوگاه انرژی اتمی دارخوین بعداز مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس نیروی داوطلب تخریبچی برای ماموریت ویژه طلب میکرد. و ما هم انتخاب شدیم روزدوم خرداد61 ما هفت نفر به راه افتادیم برای ماموریت . وقت رفتن رو به بچه های تیم تخریب کرد و گفت: برادرها اگر من شهیدشدم برادر اردستانی مسوول تیم است واگر ایشون شهید شد آقای منشادی تیم رو فرماندهی میکنه. ما حرکت کردیم و تا به محل ماموریت رسیدیم دراون آتش سنگین 3 نفراز بچه ها مجروح شدند و من قبل از رفتن روی پل مجروح شدم و باچفیه زخم مرا بست و 4 نفر به سمت پل خیز برداشتندو چند لحظه بعدیکی از بچه های که رفته بود در حالی که به شدت مجروح شده بودبرگشت و حامل پیامی ازسوی برای من بود و ماندند 3 نفر که روی پل بودند با 200 پوند TNT(معادل90کیلوگرم).من مشغول ذکر دعا و مناجات با خدا برای موفقیت بودم که صدای انفجارمهیبی اومد و ستونی از دود و آتش به آسمان بالا رفت و باموج انفجاراز بالای خاکریز به گوشه ای پرت شدم. پل که منفجر شد همه ی صداها خوابید. هنوز اذان صبح نشده بود وهوا تاریک بود که پل مواصلاتی دشمن روی نابود شد و دشمن بعثی نا امید شد و شد @alvaresinchannel
20.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#و.... ❇️ روایت حاج جعفر جهروتی زاده از حماسه در یادبود یارانی که به اروند پیوستند... روزگار وصل یاران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ @alvaresinchannel
مواظب باشیم پیاده مون نکنند عاشق و شیدای اهل بیت(ع) مولوی در مثنوی معنوی ابیاتی داره واقعا شرح حال است جایی که میگوید: عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر رهبرست آشنایی بنده با این شهید برمیگرده به پائیز سال 63 بعد از ماه محرم بود که فرمانده ما ، جمعی از لشگر ده رو جدا کرد و زیر در مقری که به نام معروف بود در کنار یه قبرستان مستقر کرد. ما شب ها میرفتیم جلو و در اطراف که در اون منطقه مستقر بودند میکردیم بردن TX50 با قاطر و اون هم شب ، زیر پای دشمن و کار گذاشتن آنها واقعا کار سختی بود. صبح هم برای نماز صبح خسته برمیگشتیم و در مقر استراحت میکردیم. جمعه ها به ما استراحت داده بود و از جلو رفتن و مین گذاری معاف بودیم. کنار مقر ما یک چند تا اطاقک حمام بود که رزمنده هایی که توی منطقه بودند استفاده میکردند. در نزدیکی ما و در خط پدافندی بچه های مستقر بودند و گاهی اوقات با هم گعده میگرفتیم فرمانده اون بچه ها محمد زندی بود خودش میگفت بچه تهران است فرمانده ای به نهایت ادب و تواضع. میگفت: است چندین بار نزدیک مقرمون با هم روبرو شده بودیم.یه روز اومد پیش ما یادم نمیاد چیکار داشت اما قبل از ظهر بود و من هم داخل چادر یه نوار از سخنرانی های های شیخ حسین انصاریان رو گذاشته بود فکر کنم نوار مقام شهید بود. داشت سخنرانی پخش میشد و من هم با دوستان مشغول بودیم محمد زندی همون درب چادر نشست و بعد از چند لحظه دیدم سرش رو داخل دوتا زانوش گرفت و چفیه سفید رنگش رو هم روی سرش کشید و رفت توی حال...شاید به دقیقه نرسید که صدای هق هق گریه اش بلند شد.میخواست صداش رو مخفی کنه اما نمیشدکاری کرد که ما هم در چادر همراه او شدیم نیم ساعت طول کشید و ما با گریه شهید زندی گریه میکردیم. نوار که تمام شد سرش رو بلند کرد و با چفیه اش اشکش رو پاک کرد. چشمهاش کاسه ی خون بود. بعد یک معذرت خواهی از بچه ها کرد که خاطرتون رو مکدر کردم. شهید محمد که خداحافظی کرد و رفت ما تازه به خودمون اومدیم هم اونجا بودند. با یه نگاهی به هم کردیم به حسن گفتم بابا این ها کجا هستند و ما کجا. بعد از اون هم چند بار دیگه به مناسبتی شهید محمد رو دیدم.. در در سرمای منفی 20 درجه از ارتفاعات مشرف به به دیدار خدا رفت. یاد همشون بخیر رفتند چه جانسوز و گذشتند چه دلگیر آن سینه زنان حرمت دسته به دسته @alvaresinchannel
💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐 🌹 ✍️✍️✍️ راوی: سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه زیر سایه ی دور هم جمع میشدیم بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر همدیگه رو میدیدیم. اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند. نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند. در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه. اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است. روز قبل از فوت امام که اون روزها بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از بیاید پادگان ولیعصر(ع). سوال کردم خبری شده. گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم بعد از نمازمغرب با یه تعداد از رفتیم پادگان ولیعصر(ع) اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود. حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند. به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد. خیلی شب تلخی بود... اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند. فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد. داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد. که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست. چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد. همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند. جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم. عزا عزاست امروز روز عزاست امروز خمینی بت شکن پیش خداست امروز هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود. همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم. گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در و تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود. خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند. برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد. یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم. یاد اون روزها بخیر و یاد امام عزیز بخیر ویا همه فرزندان خمینی بخیر. 🌹 💐💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel
5 سید لباس غواصی پوشید و با بقیه لشگر10 سیدالشهداء(ع) به آب زدند.اون شب تاریک وظلمانی خطر کردند و مقابل دژ شلمچه به موانع تو در توی دشمن رسیدند.عملیات با نام حضرت زهراءسلام الله علیها شروع شد. سید مهدی و بقیه در انبوهی از سیم خادرار و میدان مین گرفتار شدند. آتش از زمین و آسمان میبارید. رزمندگان گردان علی اکبر علیه السلام هم به کمک آمدند و با جانفشانی رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام شکسته شد. از ناحیه دست وکتف و سر به شدت مجروح شد.سید جزء اولین کسانی بود که در زخم بر تنشان نشست.البته سید برای شهادت رفته بود اما شهادت روزی او نگردید.این روزها درد زخم های جبهه سراغش آمده بود و مضافا احساس دلتنگی میکرد. و القصه در 17 خرداد 1396 مصادف با دوازدهمین روز از ماه مبارک رمضان و با زبان روزه به دست اشقیا به شهادت رسید. روحش شاد خلعت زیبای شهادت بر قامت فرزند زهرای اطهر مبارکباد 🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
💐🌷 بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به (ع) معرفي كردند . در (ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي به آنجا آمده بود و از ماموریت در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم. در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و مادر آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم. در به عنوان به گردان مامور شدیم. معبر ما به نام (س) بود. شب عملیات قبل از ما تعدادی از جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند. قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد. از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند . قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم. يكي از بچه هاي جلوی ستون قرار گرفت و يكي از پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع. هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود. تیم های که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند. اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم . ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم. 45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
شهادت:27 خرداد 1365 محل شهادت: ✅ اواخر خرداد ماه سال 65 بود . دشمن در تحرکاتی داشت و به ماموریت دادند که با دشمن مقابله کند.. لشگر10 هم مامور شدند برای جلوگیری از تحرکات دشمن جنوبی خیبر رو کنند.و در این ماموریت آسمانی شد @alvaresinchannel
7 تیر ماه 65 اومده بود تا در جریان طرح مانور فرماندهان برای انجام ماموریتشون قرار بگیره. فرماندهان گردان ها و واحدهای پشتیبانی کننده رزم یکی یکی گزارش هاشون رو دادند و نوبت به رسد. میله نقشه رو دستش گرفت و چنان مسلط بر همه ی جوانب کار گزارش داد که همه رو حیرت زده کرد. گفت: با توکل بر خدا ما آمادگی کامل برای عملیات داریم. راه کار ها و معبر ها به نحو احسن پیش بینی شده. های تخریب شناسایی خوبی کردند و اطلاع کامل از آرایش میدون های مین دشمن دارند. تیم های با تجربه ای رو سازماندهی کردیم تا با زدن معبرها نیروها رو با امنیت کامل از معبرها عبور دهند. و بعد از عبور نیروهای رزمنده از معبر و درگیری با دشمن ، برای عبور دادن دستگاههای مهندسی از میدان مین معبر ها رو عریض میکنند تا خدای نکرده بلدوزرها آسیب نبینند. همه چیز به لطف خدا به خوبی انجام شد و و.... ✨🌷 @alvaresinchannel