eitaa logo
آموزش عروض و قافیه و...
1.3هزار دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
آموزش مبانی ادبیات و شعر فارسی سید محمدرضا شمس (ساقی) کانال اشعار : 🆔 @shamssaghi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان عزیز امیدوارم درسنامه‌های فوق مورد استفاده‌تون قرار گرفته باشه به درخواست اعضای محترم با ادامه‌ی مبانی در خدمت‌تونم لطفا با دقت مطالعه و تمرین بفرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قافیه چیست: قافیه در اصل "یک حرف " است که از آن به تعبیر می‌شود. قافیه به حروف مشترکی گفته می‌شود که در واژه­‌های پایانی قرینه‌های شعر منظوم تکرار می­‌شود" قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع چهار پیش و چهار پس، یک مرکز آن‌ها دایره حرف تأسیس و دخیل و قید و ردف آنگه رَوی بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره» 1. تأسیس 2. دخیل 3. قید 4. ردف 1. وصل 2. خروج 3. مزید 4. نایره همانطور که در بالا مشاهده می‌کنید حروف دیگر قافیه را بر مبنای حرف به دو دسته تقسیم کردیم؛ یکی حروف پیش از و دیگری حروف پس از که البته بر اساس قواعد قافیه‌ی شعر عرب است و در فارسی کاربرد کمی دارد. حروف پیش از : 1 – الف : مصوت بلند « ا » که با فاصله­‌ی یک متحرک از بیاید ؛ مانند : ، و... – ، و... نکته: رعایت الف و حرف واجب نیست ولی رعایت حرکت حرف دخیل، الزامی است. 2 – حرف دخیل : حرف متحرکی که بین الف و می آید : حرف «ل» در و « م » در تذکر: قافیه‌ای که در آن حرف تأسیس رعایت شده باشد قافیه‌ی نامیده می‌شود. همچنین قافیه‌ای که در آن حرف دخیل قبل از حرف عیناً تکرار شده باشد صنعت اعنات (لزوم مالایلزم) گفته می‌شود. مانند: حرف (ی) در ـ 3 – حرف ردف : الف : مصوت‌های بلند ( آ ، او ، یی ) که بلافاصله پیش از بیاید؛ مانند : آفتاب ، دیر ، دور ب – : حرف ساکن ( شرف سخن ) که بین و حرف می آید ؛ مانند : « س » در « خ » در یادآوری : ۱ - مجموع و را می‌گویند . ۲ - قافیه‌ای که داشته باشد اعم از و یا خوانده می‌شود. (به حرف و حرف و حرف بخوانید) . ۳- رعایت و در بیت الزامی است. 4 – حرف : حرف (صامت) ساکن که پیش از بیاید ؛ مانند : «خ» در ، «ر» در : آخرین حرف اصلی قافیه (آخرین حرف هجای قافیه) مانند : « ب » در و حروف پس از به ترتیب عبارتند از : ، ، و . 1- وصل: حرفی است که بی‌فاصله به بپیوندد. مثال: « ی» در و تذکر: قافیه‌ای که حرف دارد قافیه‌ی می‌نامند. 2- خروج: حرفی است که به حرف ((وصل)) می‌پیوندد. مثال: « د » در و 3- مزید: حرفی است که به می‌پیوندد. مثال: « ش » در و 4 - نایره (نایر): یک یا چند حرف است که به می‌پیوندد. مثال: « الف و ن » در و تذکر مهم: رعایت حروف بعد از در هر صورت در کل شعر الزامی است. : حرکات قافیه عبارتند از: رَسّ؛ اِشباع ؛ حَذو ؛ توجیه ؛ مَجری ؛ نَفاذ ۱ - رَس: حرکت پیش از الف را «رَس » می‌نامند. مثال : حرف « م » در کلمات و حرکت «رَسّ » می‌باشد. ۲ - اِشباع: اشباع به دو مورد اطلاق می‌شود: الف)- حرکت حرف پیش از » متحرک: حرکت حروف «ب » و « س » در کلمات و اِشباع است. ب)- حرکت حرف دخیل: حرکت در حرف «ی» در کلمات و اشباع است. ۳ - حَذو: حرکت پیش از و را می‌گویند. مثال از : حرکت ، مانند: حروف «گ» و «ک» در کلمات و ، می‌باشد. مثال از حرکت در حروف «ت» و « ن » در کلمات و ، می‌باشد. ۴ - توجیه: حرکت ماقبل ساکن را توجیه می‌گویند؛ اعم از چون ؛ » ؛ ؛ و یا چون: ؛ ؛و یا مانند: ؛ . ۵ - مَجری: حرکت حرف است و تغییر ناپذیر است. : حرکت در حرف « ر » در و ۶ - نَفاذ: حرکت حروف قافیه بعد از حرف را می‌نامند. مثال دیگر : ، . که اگر "ان" الحاقی حذف گردد قافیه دارای اشکال خواهد بود. درحالی که قافیه به همین صورت کاملا صحیح است؛ چرا که در نشانه جمع و در صفت یا بیانگر حالت می‌باشد استثنا : چنانچه پسوند یا پیشوند یا حروف الحاقی عیناً تکرار شده و در یک معنا و نقش دستوری باشند نیاز به حذف برای تعیین قافیه وجود دارد.   👇 آموزش عروض و قافیه سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
ادامه‌ی : الف: هر مصوت بلند به تنهایی اساس قافیه قرار می‌گیرد مانند ، ب: هر مصوت با یک یا دو صامت بعدش اساس قافیه قرار می‌گیرد مانند ، : آخرین حرف اصلی قافیه را «رَوی» ravi می‌گویند. به عنوان مثال در کلمات جام ، وام ، دام ، نام ، آرام ، حرف «م» است. : به هر کدام از حروف و صداها یک واج گفته می‌شود برای تعریف قافیه نیاز داریم واج ها را به دو دسته تقسیم کنیم: حروف (الف ب پ ...) و صداها یا حرکات (آ ای او ـَ ـِ ـُ ) "همسانی حرف و حرکت ماقبل آن در دو کلمه، اساس قافیه را تشکیل می‌دهد"  یعنی در شعر پارسی برای قافیه کافی‌ست تنها حرف را تشخیص داده و حرکت ( آ ـ ای ـ او ـَ ـِ ـُ ) ماقبل آن را هم بررسی نماییم.  بنابر این تعریف، کلماتی مانند: ، ، ، و... با توجه به همین قاعده قافیه بوده و حرف قافیه در آن " َر" می‌باشد! تبصره 1: باید توجه شود در قافیه حروفی که بعد از حرف می آیند باید عیناً تکرار شوند. : و . حرف : ت ، و حروف "یم" (الحاقی) است که عیناً تکرار می‌شود. تبصره 2: نکته‌ی قابل توجه دیگر اینکه در قاعده‌ی کلی عنوان شده "حرف و حرکت ماقبل آن" یکسان باشد ، بنابراین چنانچه حروف ساکنی قبل از حرف بیاید باید عیناً تکرار شود. مثال: و ، که در اینجا همان "ت" بوده و حروف ساکن "وخ" عیناً تکرار شده‌اند، و حرکت ماقبل حرف "ساکن" می‌باشد. ، = قافیه:  َر ، = قافیه: ان ، = قافیه: یر (ایر) ، = قافیه : َست ، قاعده و تبصره 2 ، = قافیه :  ُوخت ، قاعده و تبصره 2 ، = قافیه : اه ، قاعده و تبصره 1 ، = قافیه : َنگ ، قاعده و تبصره 1 و 2 نکاتی دیگر راجع به قافیه : : گاهی حرکات یا صداها (‌ آ ای او ـَ ـِ ـُ ) خود در جایگاه "روی" در قافیه قرار می‌گیرند که در این صورت به تنهایی قافیه هستند مثال: ما و خدا : قافیه "آ" سو ، سبو : قافیه "و" که ، چه : قافیه " ـِ " (کسره) مثال: هر كجا ذكر او بُوَد تو كه‌ای جمله تسليم كن بدو تو چه‌ای   : حرف آخر قافیه (رَوی) یا ساکن است یا متحرک. اگر ساکن باشد دارای یازده قسم است که کم و بیش همگی با آنها آشنا هستند مانند: اثر، نگار، دوست، گریست... اگر متحرک باشد دارای سه قسم است: یک حرف متحرک: که، چه، به... (کِ ، چِ ، بِ ...) دو حرف متحرک: بَرِ ،سَرِ دو حرف متحرک طرفین حرف ساکن: قلبِ ، دستِ حال با توجه به دانستن این نکته (رَوی متحرک) استثنایی (اضطرارات قافیه) را در رابطه با قافیه یادآوری خواهیم کرد: کلماتی مانند: مادَر / شاعِر فَجر / هِجر در این‌گونه کلمات که حرف ماقبل رَوی هم‌صدا نیستند را نیز به ندرت می‌توان استفاده کرد اما از است که در آینده به آن می‌پردازیم. حضرت حافظ: شب وصل‌است و طی شد نامه‌ی هجر سلامٌ فیهِ حتیٰ مطلع الفَجر   و یا غزلی از شیخ اجل: هِشته /گذَشته از عنبر و بنفشه‌ی تو بر سر آمدست آن موی مشک‌بوی که در پای هشته‌ای من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام حدّی‌ست حسن را و تو از حد گذشته‌ای   : در شعر پارسی برعکس شعر عرب برای تعیین قافیه پسوندها و پیشوندها و حروف الحاقی لزوماً حذف نمی‌شوند! در واقع با توجه به قافیه‌های انتخابی گاه ممکن است نیاز به حذف الحاقات نباشد و خود حروف الحاقی جزئی از قافیه باشند. برای نمونه چنانچه قافیه‌های انتخابی کلماتی مانند: ، ، و... باشد آنگاه برای کلمه‌ای مانند که از (تن + م) تشکیل شده نیازی به حذف "م" نیست و از نظر قافیه هم بلااشکال است؛ البته  لازم به ذکر است تنها یک مورد در هر شعر مجازیم! و یا طبق همین قاعده کلماتی مانند ، ، ، و... " هستند.   در جلسات بعد برای سهولت یادگیری تعدادی از قافیه ها را بارگذاری می‌کنم. آموزش عروض و قافیه سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  اختیارات شاعری همواره یکی از الحاقات شعر کلاسیک پارسی بوده و مقالات و جزوه‌های زیادی از آن در دسترس است.  گاهی مشاهده می‌شود که عده‌ای از دوستان برداشت‌هایی نادرست از اختیارات داشته و گاه به دلیل عدم آگاهی از آنها ، هر خطای فنی را جزو اختیارات قلمداد می‌نمایند. در این مقال به دنبال تعریف جدیدی از آن نبوده و سعی بر آن دارم تا با باز کردن و تفسیر این اختیارات موضوع را برای شاعرانی که آشنایی چندانی با اختیارات مورد بحث ندارند سهل نمایم و در پایان بحثی را تحت عنوان "اضطرارات" به میان خواهم کشید که در سال‌های اخیر عزیزانی به آن پرداخته‌اند! اختیارات شاعری به دو گروه و تقسیم می‌شود که در زیر همراه با مثال به تک تک آن ها خواهیم پرداخت: : این نوع اختیارات تنها به نوع تلفظ کلمات بر می‌گردد یعنی شاعر اختیار دارد با توجه به حالات و اقتضای وزن هر کدام از حالات را انتخاب نماید.   امکان حذف همزه: اگر قبل از همزه آغاز هجا، حرف صامتی بیاید، همزه را می‌توان حذف کرد. مثلا «در آن» تبدیل می‌شود به «دران». (اختیارات شاعری، کامیار)    باید توجه شود این از اختیارات است یعنی شاعر می‌تواند همزه را حذف کند یا خیر! که با توجه به وزن شعر به صورت "در-آن" یا " دَ-ران" تلفظ خواهد شد. :  آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب  وزن این شعر "فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات" است با الگوی هجایی: - ن - -/ - ن - -/ - ن - -/ - ن - ن/ هجای بلند یا همان علامت (-) هجای کوتاه یا همان علامت (ن) هجای کشیده یا همان (- ن)  اگر مصراع فوق را تقطیع کنیم خواهیم دید که رکن آخر یعنی "شد در آب" به صورت زیر خواهد بود:  شد/ دَ /راب  - / ن / - ن و این با الگوی هجایی وزن فوق که در رکن آخر باید : - /ن /- ن باشد فرق دارد بنابراین شاعر اینجا از اختیار استفاده کرده و همزه را در "آب" حذف می‌نماید و رکن آخر به صورت " دَ/ راب" تلفظ می‌شود. اما گاهی بنا به ضروریات وزن، همزه را نباید حذف نمود مانند مصرع زیر: اگر این است آزادی مرا بی‌بال و پر گردان که باید به صورت "اَ / گر/ ای/ نس/ت/ آ/ زا/ دی..." همانطور که ملاحظه می‌شود همزه در "است" حذف شد اما در "این و آزادی" بنابه ضروریات وزن نباید حذف گردد. : (بلند تلفظ کردن مصوت کوتاه:) مصوت كوتاه پایان كلمه را به ضرورت وزن می‌توان كشیده تلفظ كرد که به هجای بلند تبدیل شود که به آن قاعده‌ی نیز می‌گویند. این اختیار به وفور در اشعار به چشم می‌خورد.  توجه شود که تنها مصوت کوتاه " پایان کلمه" بلند تلفظ می‌شود. یعنی نمی‌توانیم هجای کوتاهی را در میان یا ابتدای کلمه بلند تلفظ نماییم.   : خانه= "نه" در پایان کلمه "خانه" بعضاً می‌تواند بلند تلفظ شود اما در "سماور" نمی‌توانیم "سَ" را که در ابتدای کلمه قرار دارد بلند تلفظ کنیم و همین‌طور "بِ" در "آبرو" : می‌کند روز سیه ، بیگانه یاران را ز هم خضر در ظلمات می‌گردد ز اسکندر جدا "صائب" وزن بیت: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات در تقطیع "ز" در "روز" یک هجای کوتاه است اما با توجه به وزن شعر می‌دانیم که در این مکان باید یک هجای بلند داشته باشیم بنابراین متوجه می‌شویم که در اینجا "زِ" به صورت بلند تلفظ می‌گردد و به اصطلاح می‌شود. کوتاه تلفظ کردن مصوت بلند: معمولا زمانی رخ می‌دهد که بعد از مصوت های بلند "و " یا  "ی" مصوت دیگری بیاید. آنگاه می‌توان مصوت‌های "و" یا "ی" را کوتاه تلفظ نمود. سوی چاره گشتم ز بيچارگی ندادم بدو سر ، به یكبارگی ( فردوسی) مشاهده می‌شود که هجای بلند "سو" به صورت "سُ" تلفظ می‌شود.   آموزش عروض و قافیه سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: اختیارات وزنی بر خلاف اختیارات زبانی که تنها به نوع تلفظ بستگی داشت، باعث تغییرات کوچکی در وزن می‌گردد که به صورت زیر است: هجای کوتاه در آخر مصراع، بلند محسوب می‌شود. (قواعد تقطیع- شمیسا و اختیارات شاعری- کامیار) در واقع هجای پایانی هر مصراعی همواره بلند است، یعنی چنانچه مصرعی به هجای کوتاه یا کشیده ختم شود آن را بلند در نظر می‌گیریم. : دلگیر نیست از تن ، جان‌های زنگ بسته (ته) هرکه پیراهن به بدنامی درید آسوده شد (شد) درین بساط ، بجز شربت شهادت نیست (نیست) ✅ شاعر مختار است به جای در رکن اول هر مصراع، بیاورد. یعنی اگر شعری با شروع شود مانند: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن و یا: فعلاتن مفاعلن فعلن می‌توان تنها در رکن اول بجای از استفاده کرد یعنی در رکن اول، بجای هجای کوتاهِ اول، از هجای بلند استفاده کرد اما عکس این قضیه درست نیست.   این اختیار وزنی بسیار رایج است، حتی ممكن است در تمام مصراع‌های اول شعر نیز صورت بگیرد ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست (فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن) مشاهده می‌شود در رکن اول به‌جای از استفاده شده است.  شاعر مختار است به جای دو هجای کوتاه (ن ن) یک هجای بلند (-) بیاورد. عکس این مورد صحیح نمی‌باشد؛ این اختیار که در اصطلاح به آن می‌گویند، جز در آغاز مصراع (مگر به ندرت) در همه جا قابل اعمال است. ای بی‌خبر بکوش که صاحب هنر شوی تا راهبر نباشی، کی راهبر شوی؟! ای/بی/خ/ = مفعول بر/ب/کو/ش/ = فاعلات کِ/صا/حب/ه/ = مفاعیل نر/ ش/وی/ = فاعلن تا/را/ه/ = مفعول بر/ن/با/شی*/ = فاعلاتن کی/را/ه/ = مفعول بر/ش/وی/ = فاعلن * در مصراع دوم شعر حافظ دو هجای کوتاه تبدیل به یک هجای بلند (فاعلاتُ مفاعیلُ) ـ (فاعلاتن مفعولُ) شده است. اختیار شاعری در دو هجای ماقبل آخر بسيار رايج است و در آن (ن ن -) به (- -) تبديل می‌شود و حتّی در تمام مصراع‌های یک شعر ممکن است استفاده شود؛ همچنین به‌جای ارکانی مانند (ن ن - -)، (- ن ن -) و (- - ن ن)، شاعر می‌تواند بنا به ضرورت (- - -)  بياورد؛ امّا كاربرد اين موارد كم است. مثال برای ابدال (ن ن -) به (- -): هر چه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جوی زیان بینی مثال برای ابدال (ن ن - -) به (- - -): خارکش پیری با دلق درشت پشته‌ی خار همی ‌برد به پشت مثال برای ابدال (- ن ن -) به (- - -): گل به سلام چمن آمد بهار گه به سپاس آمد گل پیش خار مثال برای ابدال در رکن اول مصراع دوم : (- - ن ن) به (- - -) می‌کوش به هر ورق که خوانی مستفعل فاعلن فعولن می/‌کو/ش/ب/ = مستفعل هر/و/رق/ = فاعلن کِ/ خا/نی/ = فعولن   کان دانش را تمام دانی فاعلن فعولن کان/دا/نش/ = را/ ت/ما/ = فاعلن م/ دا/نی/ = فعولن  شاعر مختار است در برخی اوزان به‌جای (- ن) ، (ن -) بیاورد، و یا بالعکس عمل کند. این عمل را در اصطلاح گویند. قلب در تبدیل به و بالعکس دیده می‌شود. (اختیارات شاعری- شمیسا) یعنی این‌که گاهی در شعر جای یک هجای کوتاه، با هجای بلند کنار آن عوض خواهد شد. البته این اختیار بسیار کم کاربرد است و به وفور قاعده تسکین نیست و همانطور که عرض شد معمولا تنها بین "مفتعلن و مفاعلن" اتفاق می افتد. (قلب) ، یعنی : (جا به جایی هجا) که بوَد مخصوص بعضی (رکن ‌ها) که شود : (مُفتعلن) ، (مفاعلن) یا شود : (مفاعلن) ، (مفتعَلن) مثال برای قلب (- ن ن -) به (ن - ن -): کیست که پیغام من به شهر شروان بَرَد کی/ست/ کِ/ پی/ = مفتعلن (- ن ن -) غا/م/ من/ = فاعلن (- ن -) بِ/ شه/ر /شِر/ = مفاعلن * (ن - ن -) وان/ب/رَد/ = فاعلن (- ن -) یک سخن از من بدان مرد سخندان بَرَد یک/س/خ/نز/ = مفتعلن من/ب/دان/ = فاعلن مـر/دِ/ سُ/خن/= مفتعلن دان/بَ/رَد/ = فاعلن   در درس بعد به (اضطرارات شاعری) خواهیم پرداخت. آموزش عروض و قافیه سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پس از آشنایی با اختیارات شاعری با پدیده‌ای به اسم اضطرارات شاعری بر می‌خوریم اما این‌که اضطرارات شاعری چیست در ادامه توضیح خواهم داد.   همانطور که از اسم آن پیداست شاعر گاهی مضطر خواهد بود برای استفاده از حالتی از کلمه تا به وسیله آن سلامت شعر خود را توجیه نماید. در اضطرارات شاعری برعکس اختیارات شاعری ، شاعر مجبور به استفاده از حالت خاصی از کلمه خواهد بود یعنی اگر حالت دیگر کلمه را استفاده نماید سلامت شعر زیر سؤال خواهد رفت! با این مقدمه می‌توان گفت آنچه را که ما به عنوان "اختیارات زبانی" می‌شناسیم در اصل اضطرارات هستند و نه اختیارات! اما دلیل این ادعا چیست؟ در اختیارات شاعری همانطور که از اسم آن پیداست شاعر باید مختار باشد در استفاده از نوع کلمات، به عبارت دیگر شاعر از هر حالتی استفاده کند به سلامت شعر خدشه‌ای وارد نمی‌شود و این تنها سلیقه شاعر است که تصمیم گیرنده است.   برای نمونه در مصرعی بر وزن "فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن" در رکن اول چه از "فعلاتن" استفاده شود چه از "فاعلاتن" وزن صحیح است (طبق قواعدی که پذیرفته شده) یعنی شاعر طبق اختیارات خود یکی از دو حالت را انتخاب می‌کند.   اما در زیر خواهیم دید که "اختیارات زبانی " نه تنها به شاعر اختیاری برای انتخاب نمی‌دهد بلکه مجبور به استفاده نیز خواهد کرد!   : گفتیم طبق اختیارات وزنی شاعر می‌تواند گاهی همزه‌ی قبل از الف را حذف کند... اما با نگاهی دقیق‌تر متوجه خواهیم شد در چنین مواقعی شاعر مجبور است که همزه را حذف کند تا وزن دچار اختلال نشود! بنابراین شاعر نمی‌تواند ادعا کند که "می‌توانم" همزه را حذف کنم بلکه مجبور به انجام چنین عملی است.   برای مثال در مصرع: آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب   به وضوح مشخص است در این مصراع شاعر مجبور به حذف همزه (در آب) ، (دَ / راب) است چرا که در غیر این‌صورت وزن با اشکال رو به روست.   همین‌طور در مورد "کوتاه تلفظ کردن هجای بلند" و " بلند تلفظ کردن هجای کوتاه"   در هرکدام از حالت‌ها اگر شاعر چنین نکند وزن شعر مختل خواهد شد و به زبان ساده‌تر شاعر اختیاری در این حالات ندارد بلکه به اضطرار به این عمل روی خواهد آورد!   بنابراین می‌توان گفت اختیارات شاعری در  اصل همان "اختیارات وزنی" هستند و "اختیارات زبانی" نمی‌توانند در بین اختیارات شاعری قرار گیرند و بهتر است به‌جای آن از لفظ "اضطرارات شاعری" یا "اضطرارات وزنی" استفاده کنیم!   البته اضطرارات شاعری محدود به همین موارد نیست و می‌توان گزینه هایی مانند "آوردن محاوره در شعر" ، "مخالفت قیاس" ، "استفاده از شکل شکسته کلمات" و... را هم جزئی از اضطرارات وزنی دانست.   برای نمونه، شاعری که در شعر خود از "ز" به‌جای "از" استفاده می‌کند "مجبور " به این کار است و به اضطرار وزن چنین می‌کند چرا که اگر در همان مکان از "از" استفاده کند مسلماً با ایراد وزنی روبه‌رو خواهد شد! بنابراین دانسته یا ندانسته از "اضطرارات وزنی" استفاده کرده است.   در پایان یادآور می‌شوم همانطور که در مورد اختیارات شاعری گفته شده هرچقدر شعری دارای اختیارات کمتری باشد (ظاهراً بیشتر اختیارات زبانی مدنظر است!) از صلابت بیشتری برخوردار خواهد بود، در مورد اضطرارات این توصیه قوی‌تر است. : اختیارات شاعری، ابوالحسن نجفی، جنگ اصفهان، دفتر 10، تابستان 1352 در پیرامون اختیارات شاعری، ساسان سپنتا- محمد فشارکی ،نشریه ادبیات و زبان ها، وحید، آذر 1353، شماره 132 آموزش عروض و قافیه سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ این هم تعدادی از کلمات بر اساس حروف الفبا که می‌تواند در تقویت حافظه و ایجاد یک فکر و یا کاربرد واژه‌ها به شاعران عزیز کمک کند. اما – نجوا – فردا – دریا – صحرا - رویا – شیدا – دنیا- دارا – دانا- دعوا- رسوا- معنا – تنها- یکتاـ همتا- تینا- رعنا- شهلا- حاشا- اقوا- محیا- زیرا- عذرا- سارا- زهرا- لیلا- مینا- برپا- برجا- ویدا- مولا- سیما- آقا- پیدا- سودا- بگشا- فتوا- افزا- سرما- گرما- مارا- شبها- بیتا- عنقا- والا- بالا- زیبا- آیاـ یاراـ جانا- پهنا تماشا- مسیحا- تمنا- شکوفا- تماشا- تبرا- تولا- مبرا – مجزا- محیّا- مسما- معما – هویدا – تسلا- تقاضا- درازا- فرادا- مدارا ـ گوارا ـ اولیا ـ انبیا دعا- دوا- روا- سوا- بنا- ثنا- رضا- فضا- قضا- شفا – جلا- صدا- بیا- بلا- ندا- فرا- ورا- هدا- چرا- خدا- عصا- رها- جدا- خفا- صفا- شنا- سرا- فدا- فنا- بقا- خطا- جفا- ریا- صبا- مرا- عبا- قبا- گدا- ابا- ربا- ادا- حنا- کجا- نما- عطا- نوا- جزا- سزا –عزا- غذا- رجا- سخا- حیا- طلا- ها کیمیا- آشنا- مرحبا- مبتلا- مقتدا- رهنما- افترا- انتها ـ اولیا عجب – ادب- سبب- رجب- ذهب- طلب- عرب- غضب- نسب- وهب- طرب-رطب – لقب تب- شب- رب مشرب- عقرب- مذهب – مرکب – مکتب- مطلب- منصب- کوکب - مرکّب- مودّب – مرتب – صواب- ثواب – سراب- کباب- حساب- عذاب- خراب- شراب- کتاب- جواب- طناب- حباب- عتاب- حجاب- شتاب- جناب- نقاب- خطاب- شهاب- سحاب – تراب- مجاب- گلاب-رکاب –شباب-عقاب تاب- خواب- آب- ناب- باب- یاب –قاب اجتناب – انتخاب- انتصاب – ارتکاب – انقلاب – التهاب- مستجاب- اضطراب- اکتساب-افتاب   مهتاب- توّاب- نوّاب – شاداب- آداب- ارباب- نایاب- محراب- اصحاب- پرتاب – اسباب-گرداب- دوّاب- سرداب- شبتاب عجیب- غریب-قریب- رقیب –فریب- نهیب- نجیب- ادیب- جبیب- طبیب- خطیب – حسیب- شکیب سیب- عندلیب آشوب – محبوب- مغلوب- مصلوب-معیوب- سرکوب- محجوب- منصوب- مکتوب- محسوب – مرطوب- مرغوب- مضروب غروب- خوب-وجوب- چوب نیست- چیست – کیست- زیست-بیست- لیست-ایست-بگریست – نگریست – عالیست –خالیست –جاریست رحمت- نزهت- صحبت- حشمت- خلوت- حسرت- ظلمت- دولت- کثرت- قدمت- صحّت- همت- شوکت- نقمت- رفعت- مهلت- فرصت- غفلت- غیرت- سیرت- محنت- سرعت- علت- ذلت- خفت- دقت- منت- نصرت- صولت- نعمت- قسمت- کسوت- تهمت- زحمت- فطرت- عفت –تربت – غربت- سرعت – قیمت- رغبت- غیبت قامت- طاعت – آیت- راحت- ساعت- عادت – غایت- ساحت ملامت- سلامت- ندامت- شهامت- غرامت- قیامت- وخامت- کرامت – حجامت – جسارت – امامت - طهارت- حقارت- اسارت- عبارت- زیارت صداقت- رفاقت- حماقت- رسالت- عدالت- کسالت- اصالت- صلابت – نجابت- نیابت- قرابت- شفاعت- قناعت- شجاعت- برائت- قضاوت- قصاوت – عداوت- طراوت- تلاوت- سخاوت- سعادت- حسادت- ارادت- عبادت- عیادت- شهادت - اهانت- حظانت- حفاظت- دیانت – خیانت- شماتت- هدایت- حکایت- شکایت- نهایت- کفایت- حمایت- عنایت- روایت- سرایت – رضایت- رعایت - فضاحت –فصاحت – صراحت – ملاحت ـ کثافت- خباثت- ریاضت – شباهت - لطافت ـ ضیافت طبیعت- غنیمت – طریقت- شریعت- عزیمت- حقیقت – بصیرت- مرمت – مشقت – مذمّت- محبت- مسرت – منیت- نصیحت-فضیلت- عاقبت- عافیت- معذرت- منقبت- موهبت- معرفت- مغفرت- مشورت- تقویت- تسلیت- مرهمت- منزلت مست – هست – بست – رست – جست – دست- شست – خست - شکست – پرست- نشست- گسست – خجست – الست- پیوست- تخت – رخت – درخت- سخت- لخت – بخت- تفت- نفت- رفت- سمت گذشت – پلشت- دشت – گشت- گفت – خفت- رفت- جفت- مفت – شنفت- نهفت- شکفت- توست - جست - رست ـ شست- نخست بهت ـ کشت ـ مشت ـ پشت بهشت- سرشت- نوشت- کشت- زشت- خشت – سرنوشت – شگفت- خرفت – گرفت – فرست افراخت – پرداخت – بگداخت – بشناخت – ساخت – باخت- تاخت – انداخت – نواخت - گداخت طابوت – طالوت – جالوت – مبحوت– مبسوت – طاغوت – شاتوت – قنوت – سکوت- سقوت دوست- اوست ـ پوست ـ نکوست ـ آبروست حیات- قنات – ثبات – فرات- نبات- صفات- برات- صرات - نجات- بیات- ذکات- صلات ـ برات - لات- التفات- احتیات ـ کلمات ـ درجات- مشکلات دود ـ زود- بود- رود- سود- جود- نبود ـ کبود ـ ستود- نمود- ربود- سرود- فرود- صعود ـ عمود- حسود- ورود- درود ـ زدود ـ ودود- گشود- شنود- شهود- وجود- سجود ـ فزود- موعود – مولود- مقصود ـ مشهود ـ مردود- مسعود- محمود ـ مطرود ـ مودود ـ خشنود ـ مسدود- موجود- آلود-معدود شاد- باد- یاد- زاد- راد- داد- حاد- فریاد- آزاد- آباد- داماد- ایراد- امداد- تعداد- بیداد- افتاد- آحاد- فرهاد- فرزاد- خرداد – میلاد- میعاد- ارشاد-صیاد- جلاد- بنیاد-ایجاد- اضداد- سواد- زیاد- مراد- نهاد- عماد- مداد- مفاد- عناد- فتاد- کساد- ستاد- مباد- معاد- گشاد- اعتقاد- اعتماد- ازدیاد- ارتداد- اتحاد- انتقاد- فرستاد- پیشنهاد- استعداد- انعقاد امید- جدید- رسید- دمید- نوید- مجید- فرید
خرید- وحید ـ سفید-سپید- سعید پلید حمید- کلید- رمید- دمید- تپید- چشید- کشید- شهید- شنید- ندید- دوید- خمید- پدید- چکید- برید- پرید- گزید- وزید- آرمید- عید- بید- چید- مرید - خورشید- امیّد- جاوید- توحید- تشدید- تهدید- تمدید- ترسید- تردید- خندید- پرسید- تابید- چرخید- بارید- نالید- بالید- خوابید- تبعید- تقلید سمند ـ کمند ـ بخند- پسند- گزند- چرند نژند- بلند- سپند – پند- بند- زند- گند- قند- سوگند- خرسند- پیوند- اسفند- لبخند- دلبند کرد- سرد- درد- طرد- ورد- زرد- فرد- مرد- گرد- نبرد- نورد- نقد- عقد- عمد- قصد- عهد- شهد – عبد برد- خرد- خورد- مرد- طرد- سپرد- آزرد- آورد آید- شاید- باید- - رباید- سراید-گشاید- نماید- بیاید- فرماید معبد- مقصد- احمدـ مرقد- مسند- مرتّدـ سرمد- آمد- داند- سازد- بازد- خواهد- دارد- ماند- بارد- خواند- ارشد- ایزد ابد- صمد- مدد- احد- ولد- خرد- عدد- بلد- رسد- رود- کشد- نهد- دهد- بود- درد- شود- سبد- سند- چشد- برد- پرد- زند- کند- قد- رد- زد- بد- حد- سد- مد یار- بار- سار- جار- هار- زار- نار- خار- خوار- مار- تار- کار- عار- غار- غبار- سوار- فرار- خمار- ندار- هوار- قرار- نهار- نوار- بهار- کنار- نثار- دچار- شمار-حصار- فشار- شعار- وقار- دیار- انار- مزار- هزار- شکار- نگار- گوار- گذارـ عذارـ چنار- حمار- انتظار- افتخار- اعتبار- ابتکار- دادگار- یادگار- روزگار- آشکار- رستگار- ذوالفقار- کردگار- سایه دار- جویبار- شهریار- پرده دار- اختیار- استوار- اعتذار- اقتدار-   رفتار- تکرار- اخطار- گفتار- دلدار- ایثار- اجبار- آثار- پیکار- انکار- هشیار- دیدار- بیدار- دشوار- آزار- آوار- بیزار- اخبار- اسرار- افکار- اظهار- اقرار- بسیار- گلزار- دیوار- معمار- مسمار- یکبار- دستار- بازار- پرگار- بیمار- مختار-امرار- اصرار- ابرار- انبار- زنهار- زنگار- هموار- سردار- افسار- هنجار- رخسار- پدیدار- گرفتار- طلبکار- بدهکار- هوادار- علمدار- سزاوار- خریدار- عزادار شرر- خبر- ضرر- سحر- هدر- هنر- پدر- سفر- گهر- اثر- ثمر- نظر- گذر- شکر- قمر- فنر- ظفر- کمر- بشر- خطر- حذر- سپر- مختصر- مفتخر- منتظر- معتبر- معتذر- زر- در- بر- سر- پر- خر- شر- گر- هر – کر- ترـ زیور- سرور- کشور- عنبر- خواهر- اکبر- اصغر- یاور- باور- ساغر- داور- لشکر- افسر- گوهر- دیگر- پیکر- مادر- دختر- ابتر- لنگر- سنگر- جوهر- مظهر- معبر- اختر- کافر- بنگر- دلبر- آذر- پرور- مضطّر- محضر- آخر- کیفر- خنجر- محشر- منبر-رهبر- گستر- اخضر- دفتر- انور- حیدر- خیبر- کوثر- قنبر- معطر- منور- محقر- مظفر- سراسر- ستمگر- برابر- مقدر- مکدر- مقرر- مصور- مذکر- برادر- پیمبر – توانگر- مسخر- انگشتر- پیغمبر پور- حور- کور- دور- شور- نور- مور- گور- زور- سور- تور- جور- طور- بلور- غرور- سرور- شعور- قطور- صبور- تنور- حضور- مرور- بلور- قصور- زبور- ظهور- فکور- عبور- کرور- غیور- غفور- زنبور- مشهور- کافور- دستور- عصفور- معمور- معذور- مغرور- منصور- مبرور- مسرور- مسحور- مجهور- مقدور- معجور- مستور- مأمور- منظور- مهجور- رنجور- مشکور- مطهور- محشور- مزدور پیر- شیر- سیر- دیر- گیر- زیر- بیر- تیر- حقیر- نقیر- فقیر- اسیر- نظیر- امیر- وزیر- کویر- کبیر- ضمیر- صغیر- کثیر- تفسیر- تقریر- تقدیر- زنجیر- تصویر- تصدیر- تأخیر- تأثیر- تقصیر- تزویر- دلگیر- تعمیر- تدبیر- تعبیر- اکسیر –شبگیر- تسخیر- نخجیر- تکفیر- شکر- کفر- ظهر- یسر- عسر- مهر- عذر- طهر- شور- نزر- ابر- شهر- قدر- حفر- صبر- قعر- دهر- بهر- بحر- چتر- نهر- زهر- قبر- زجر- قهر-مکر- امر- قصر- چبر- حشر- نشر- فجر- شعر- خیر- ذکر- فکر- سیر- غیر- مهر- هچر- کبر- صغر- سحر قادر- ظاهر- نادر- ماهر- قاهر- طاهر- ساحر- خاطر- موثر – مدبّر – معبر- مقصّر- مصور- محیّر- مخیر پر- آجر- تلنگر- تبحر- تمسخر- تحجر- تحیر- تصور- تبدر- تذکر- تشکر- تکسر- تکبر-تفاخر- تظاهر-   خیز- میز- تیز- ریز- هیز- عزیز- بریز- کنیز-گریز- پرهیز- پرویز- لبریز- آمیز- آویز- انگیز راز- باز- ناز- گاز- ساز- دلنواز- احتزاز- احتراز  نیاز- نماز- فراز-گداز-دراز- گراز- غماز- تراز- طراز- حجاز- آغاز- پرواز- ایجاز- پرداز- انباز- بزاز- افراز- ابراز- احراز- اعجاز-آواز- ممتاز- روز- دوز- سوز- تموز- هنوز- فروز- بروز- عجوز- مجوز اندوز- افروز- آموز- دیروز- امروز- نوروز- پیروز- فیروز   ترس- درس- یأس- عکس- لمس- نحس- شمس- نفس- حبس- حدس یاس-التماس- اقتباس- قیاس- حواس- هراس- شناس- لباس- حماس- سپاس- الیاس-احساس- عباس نفس- هوس- عبس- جرس- قفس- قبس- فرس- پس- کس- بس- خس- رس- دلواپس ملتمس- مجلس- مفلس- نرگس- مونس- موسوس - مدرس- مهندس –موسس- حس- مس مأیوس- محسوس- منحوس- افسوس- فانوس- ملبوس- قاموس- محبوس- مأنوس- ناموس- طاووس- کابوس- بوس- لوس- فوس-اتوبوس- عروس- عبوس- نفوس-ملوس - فسوس – مجوس - خلوص - جلوس- شموس
آسایش - آلایش - آرام - پیدایش ـ پیرایش افزایش- آرایش ـ گنجایش- رزمایش - دانش- خواهش-رانش- تابش- کاهش- بارش- زایش- خارش- سرکش- چرخش- ترکش- بخشش- رنجش- ارتش- کوشش- جوشش- رویش- جنبش- ستایش- نیایش ـ نوازش ـ ستایش- گشایش-  پوش- هوش- موش - نوش- کوش- گوش- جوش- دوش- آغوش- خاموش- مخدوش- پاپوش- بهنوش- مدهوش- فراموش - فروش- خروش – سروش- نقوش کیش- ریش- نیش- خویش- بیش- تشویش- تجریش ـ میش ـ اتریش فاش- کاش- باش- خفاش- کفاش- نقاش- بشاش- فحاش- فراش- اوباش- عیاش- فراش- خراش- بپاش- تلاش- قماش عرش- فرش- بخش- پخش- وحش- نقش- رخش- کفش علاج ـ حراج- مزاج- سراج ـ خراج ـ رواج ـ باج ـ تاج- کاج- تاراج - اخراج ـ معراج ـ محتاج ـ حجاج ضریح- صریح- ملیح- مسیح- کریح- ذبیح- مریح- قبیح اعتراف ـ انحراف ـ اعتکاف ـ اکتشاف- ائتلاف ـ اعتلاف - انعطاف ـ صاف - ناف - باف - قاف - طواف ـ انصاف ـ الیاف ـ کشاف ـ الطاف ـ اصراف ـ اهداف ـ اوصاف کف - صف – دف - هدف – صدف – شرف – شعف- علف – طرف- خلف – تلف – نجف حریف – ضعیف – نحیف – ظریف – کثیف – حنیف- شریف – سخیف- خریف- لطیف – عفیف- برف- صرف- ظرف- وصف- سقف- کشف- ضعف- حذف- طرف- ژرف   عاشق- شایق- صادق- لایق- خالق- ناطق- سابق- قایق- رازق- مشرق- منطق- خلایق- حقایق- شقایق- دقایق- موافق- مصدق- مشوّق- رواق- سیاق- وفاق- نفاق- فراق- اطاق- عراق- طلاق- اتفاق – اشتیاق- انشقاق- اختناق- انطباق- احتراق عشاق- رزاق- میثاق- مشتاق- اخلاق- آفاق- اوراق- اغراق- طاق- ساق اشک ـ رشک ـ مشک ـ کشک پاک – خاک – باک- ناک – چاک – خاشاک- غمناک- پژواک- افلاک- املاک- هلاک – پلاک – مغاک – فداک- ملاک مبارک ـ تبارک ـ انارک ـ قارقارک ـ کنارک ـ اتابک ـ ازبک ـ بابک ـ‌ بعلبک ـ بک ـ تنبک ـ چوبک ـ سبک ـ‌ شابک ـ فلاش‌کوچک ـ شک ـ پوپک ـ حک ـ موشک ـ اترک ـ مستدرک ـ پاتک ـ منفک ـ کامک ـ اینک ـ کورک ـ میخک ـ تنبک ـ بختک اندک ـ سالک ـ غلتک ـ پشمک ـ کرچک ـ سمعک ـ کالک ـ مدرک ـ شهرک ـ دلقک ـ طفلک ـ پوشک ـ قلک ـ قلهک ـ جیرجیرک ـ عینک ـ سنگک ـ سیبک ـ پیچک ـ شیشک ـ ـ مارمولک ـ مسلک ـ انگولک ـ لاینفک ـ پولک ـ کشکک ـ روروئک   مرگ – برگ – رنگ- سنگ- چنگ- زنگ- ننگ- تنگ- جنگ-درنگ- نهنگ- پلنگ- زرنگ-شرنگ- فرنگ- فهنگ- آذرنگ- نیرنگ جمع- شمع- نفع-رفع- قطع- خلع- سبع- طبع- زرع-شرع طلوع- شروع – رکوع- خضوع – خشوع – فروع – دموع - شیوع دماغ- سراغ – چراغ – فراغ- کلاغ- باغ- داغ – راغ – زاغ- ایاغ عدل- عقل- سهل- جهل- اهل- عزل- اصل-وصل- قتل- جعل- رذل- دخل- نسل- رمل- رحل-حمل عمل- بدل- ازل- غزل- مثل- بدل- جدل- امل- عسل- محل- جمل- اجل- خلل- علل گل- دل ـ خجل- زبل- کسل- سجل- کامل- سائل- مایل- زایل- عادل- غافل- عاقل- ساحل- جاهل- نازل- قاتل- حامل- باطل- واصل- آطل- حاصل-عامل- شامل- قائل- حائل- خازل- عاجل- منزل- محفل- محمل- مشکل- مقابل- مستعجل-مسائل- مشاکل- شمایل تحمل- توکل- توسل- تجمل- تنزل- تزلزل- تفأل- تکامل- تغزل- تساهل- تبادل- تغافل- تحول- تبدل- تخیل- تعلل- گل- پل مال- سال- قال- فال- حال- کال- بال- زال- یال- خال- لال- چال- شال- کمال- جمال- محال- خیال- وصال- طلال- هلال- حلال- جلال- بلال- تعال- مجال- زوال- نهال- سفال- ملال- مثال- سوال- وبال- خصال – اشکال- اشغال- اقبال- ابطال- اعتدال- آل- ابتذال- اختلال- اشتغال- احتمال- اتصال تبدیل- تعجیل- انجیل- قابیل- هابیل- تحمیل- تقلیل- فامیل- تفضیل- تجلیل- تمثیل- تعدیل- تعطیل- تحصیل- مقتول- مسئول- مشغول- محلول- مدلول- معقول- موصول- مقبول- مشمول قبول- رسول- عقول- بتول- عدول- ملول- حصول- اصول خام- رام- کام- جام- بام - سام- دام- نام- وام- گام- فام- سلام- کلام- حرام- دوام- عوام- مقام- صیام- پیام- نظام- تمام- مدام- مرام- خرام- غلام- طعام- مشام- سحام- همام- امام- کدام- نیام- الهام- پیغام- فرجام- اندام- آرام- اعلام- اطعام –احرام- انعام- اسلام- اوهام- دشنام- انجام- اقدام- اعدام- اصنام- خیام- ارحام- احترام- التیام- مستدام- انتقام – ازدهام- اهتمام- احتشام- التزام- گم - مردم- هفتم- هشتم- پنجم- سوم- دوم- گندم- تبسم- تجسم- ترحم- ترنم- تیمم- تلاطم- تکلم- تراکم- تفاهم- توهم- تحکم غم- هم- کم- نم- خم- رم- جم- دم- بم- سم- محرم- مرهم- آدم- مبهم- خاتم- حاتم- ماتم- اعظم- عالم- پرچم-شبنم- خرّم- مریم- مقدم- محکم- مقدّم- مجسم- مصمم- فراهم- منظم- محرّم- معمم- مسلّم- مکرم- معظم- متهم- حرم- قدم- عجم- حرم- الم- عدم- قلم- رقم- ستم- کرم- حشم- خدم- صنم- عظیم- رجیم- وخیم- کریم- رحیم- نعیم- سقیم- شمیم- جحیم- قدیم- نسیم- مقیم- صمیم- یتیم- سهیم- کلیم- حریم ـ تقسیم- تعظیم- ترسیم- تفهیم- تقدیم- تقویم- تسلیم- تصمیم- تکریم- تسنیم- اقلیم- ترحیم- تحریم- تحکیم رسم- رحم- شرم- گرم- نرم- بزم- نظم- خشم- وهم- چشم- سهم
نجوم ـ هجوم ـ لزوم ـ علوم ـ عموم ـ سموم ـ موهوم ـ زوم ـ شوم ـ بوم ـ مغموم ـ محروم ـ محکوم ـ مرحوم ـ مرسوم ـ مسموم ـ مصدوم ـ مظلوم ـ معدوم ـ معصوم ـ معلوم ـ مفهوم ـ منظوم‌ ـ مکتوم - محکوم ـ مخدوم - مختوم آهن- سوسن- دامن- ماندن- گفتن- گلشن- مردن- بودن- میهن- روشن- کندن- معدن- گشتن- دیدن- چیدن- بردن خرمن- گردن- روزن- روغن- دشمن- متقن- ایمن- شکفتن- شنفتن- سپردن- شکستن- نشستن- من- تن- زن- چمن- سخن- وطن- کهن- شکن- کفن- بدن- مزن- انجمن- یاسمن- پیراهن- بوسیدن- پوسیدن- پرسیدن- اهریمن- فزون- نگون- شگون- درون- برون- فسون- عیون- جنون- مصون- ستون- کنون- رهنمون- اندرون- خون- مجنون- محزون- بیرون- قارون- قانون- مضمون- افسون- کان ون- هامون- مرهون- مصنون- ممنون- میمون- افزون- مدیون- مفتون- مقرون- خاتون- مکنون- اکنون- موزون برین- نگین- چنین- همین- مبین- زمین- نشین- یقین- گزین- ثمین- جبین- حزین- پسین- یمین- لعین- کمین- متین- امین-– مومنین- آفرین- بهترین- انگبین- نمکین- آخرین- مرسلین- آتشین- دفین- دین- زین- چین- کین- مین- بین- تین - راستین- آستین- غمگین- چرکین- تسکین- تلقین- آئین- مسکین- سنگین- مشکین- ننگین- رنگین- تمکین- آذین- آمین- آگین- شیرین- دیرین-بالین- زرّین- تحسین- پروین- شاهین- تضمین- چندین توان- جوان- روان- زمان- جهان- اذان- دوان- امان- کمان- نشان- کشان- خزان- نهان- عیان- چنان- بمان- همان- عنان- زنان- زبان- مکان- کیان- گمان- زیان- کران- گران- فشان- میان- دهان- بیان- کنان- بخوان- بدان- مران- خران- جان - دیگران- کهکشان- بیکران- خیزران- امتحان- آسمان- مهربان- سایبان- آشیان- قهرمان- عنفوان- جاودان- دلستان- رایگان- کاروان- ارمغان- برسان- بکشان- بچشان- بستان- نگران- ستارگان   شیطان- طوفان- سامان- گلدان- آبان- باران- درمان- حیران- کرمان- تابان- چوپان- حیوان- آسان- بی جان- دامان- ویران- ایمان- سلطان- ایران- خندان- قرآن- فرقان- پیمان- ریحان- دوران- بنیان- بستان- سبحان- عریان- گریان- پنهان- انسان- عصیان- نسیان- پایان- برهان- افشان- جولان- رحمان- احسان- کوهان- مژگان- چشمان- عنوان- مستان- قربان- دیوان- میزان- پیشان- فرمان- زندان- رندان- رخشان- ارزان- نتوان- گردان- مهمان- کنعان- رمان – جبران- میدان - مرجان- پیکان- ارکان- جنبان- یزدان-دکان- عرفان- بهتان- فتان- پوشان- امکان-اسکان- ترسان- پشیمان- پریشان- مسلمان- فروزان- بیابان- گریبان- سلیمان- شبستان- نیستان- گلستان- نگهبان- مگردان- نمکدان- سخندان- سخنران- گریزان- بمیران- جهان بان- دبستان- دلیران- بهاران- فراوان- جوانان- بطن- رهن- صحن- شأن – قرن- جشن- امن- لحن- وزن تباه- گناه- پناه- کلاه- رفاه- پگاه- گیاه- سپاه- مباه- سیاه- گواه- نگاه- بخواه- چاه- راه- جاه- ماه- شاه- گاه- کاه- آه- گمراه-کوتاه- الله – دلخواه- اکراه – اشتباه دیوانه- افسانه- پروانه- بیعانه- مهرانه- پیمانه- کاشانه- دردانه- رندانه- شاهانه- ویرانه- تازانه- فرزانه- بیگانه- مستانه- میخانه- گلخانه- خانه- دانه- لانه- شانه- گانه- جوانه- فسانه- روانه- ترانه- بهانه- نشانه- یگانه- شبانه- زمانه- میانه- کرانه-کمانه - پیمانه- شرمانه- مردانه – تازیانه- زیرکانه- محرمانه کوه- روح- ستوه- شکوه- گروه- اندوه- انبوه خنده- زنده- بنده- آکنده- پرونده- سازنده- زیبنده- جوینده- پوینده- یابنده- تابنده- بخشنده- گوینده- کوبنده- سوزنده- افکنده- شرمنده- رزمنده- آینده- پاینده- رخشنده- رونده بانو- ابرو- دارو- پهلو- گیسو- آهو- هندو- بازو- نیکو- جادو- پهلو- آبرو- او- رو- بو- خو- مو- جو- گو- کو- قو- سو- هلو-کدو- عمو- عدو- وضو- سبو- فرو- نکو- ترازوـ هیاهوـ پرستو معجزه- مائده- نامده- برهمه- عاطفه- واصله- نافله- قافله- میکده کوی- جوی- سوی- خوی- بوی- روی- سبوی آموزش عروض، قافیه و... سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان علاقه‌مند به سلسله مباحث درس طاعات و عبادات‌تون مقبول درگاه الهی بنا به درخواست یکی از اعضای محترم، ابیات ذیل را تقطیع نموده و تقدیم می‌دارم. حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت : فعلاتن* فعلاتن فعلاتن فعلن : (رمل مخبون محذوف) حا/ف/ظز/ دس/ت/ م/دِ/ دَو/ل/ت/ این/ کش/تِ/یِ/ نوح/ (ـ ن- -/ن ن - -/ن ن - -/ن ن -) ور/نَ/ طو/فا/ن/ ح/وا/دث/ب/ب/رد بن/یا/دت ✅ * اگر شعری با فعلاتن شروع شود مانند: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن و یا: فعلاتن مفاعلن فعلن می‌توان تنها در رکن اول بجای از استفاده کرد یعنی در رکن اول، بجای هجای کوتاهِ اول، از هجای بلند استفاده کرد اما عکس این قضیه درست نیست.   این اختیار وزنی بسیار رایج است، حتی ممكن است در تمام مصراع‌های اول شعر نیز صورت بگیرد ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست (فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن) فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) یا : آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه که درین مزرعه جز دانه‌ی خیرات نکشت ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت مشاهده می‌شود گاه در رکن اول بجای از استفاده شده است. آموزش عروض و قافیه و... سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
بدو گفت ار ایدون که رستم تویی بکشتی مرا خیره بر بد خویی (شاهنامه) : فعولن فعولن فعولن فعل : (متقارب مثمن محذوف) : ب/دو/گف/تَ/ ری/دون/ کِ/رُس/تم/ تُ/یی (ن - -/ ن - -/ ن - -/ ن -) ب/کُش/تی/ مَ/را/ خی/رِ / بر/ بَد/ خُ/یی آموزش عروض و قافیه و... سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
هر آدمِیی که او ثنا گفت هر چ آن نه ثنای تو خَطا گفت : مفعول مفاعلن فعولن : (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف) : هر /آ/د/مِ/یی/ کِ/ او/ ثَ/نا /گفت (- - ن/ ن - ن -/ ن - -) هر/چآن /نَ/ ثَ/نا/ی/ تُ/ خَ/طا/ گفت آموزش عروض و قافیه و... سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
، تغییری است که به رکن وارد می‌شود تا از آن رکن، یک رکن دیگر منشعب شود. (10 اصطلاح مهم زحافات به شرح ذیل) 1- مقبوض 2- اخرب 3- مطوی 4ـ مکشوف 5- مخبون 6- مکفوف 7-محذوف 8- مشکول 9- منحور 10ـ مجبوب 1- : تبدیل رکن مفاعیلن به مفاعلن(یعنی تبدیل هجای بلند سوم(هجای ماقبل آخر) به هجای کوتاه 2- : الف- تبدیل رکن مفاعیلن به مفعولُ(=فاعیلُ) (یعنی حذف یک هجای کوتاه از اول رکن مفاعیلن و تبدیل هجای بلند آخر رکن مفاعیلن به هجای کوتاه) ب- تبدیل رکن مستفعلن به فعولن( یعنی حذف هجای بلند اول رکن مستفعلن و جابه جا کردن هجای بلند دوم با هجای کوتاه سوم در رکن مستفعلن) 3- : تبدیل مستفعلن به مفتعلن(=مستعلن) (یعنی تبدیل هجای بلند دوم رکن مستفعلن به هجای کوتاه) 4- : الف- تبدیل مفتعلن به فاعلن(=مفعلن)(یعنی حذف هجای دوم از رکن مفتعلن) ب- تبدیل مفعولاتُ به فاعلن(یعنی تبدیل هجای دوم رکن مفعولاتُ که بلند است به هجای کوتاه و حذف هجای آخر رکن که کوتاه است.) 5- : الف- تبدیل رکن فاعلاتن به فعلاتن(یعنی هجای بلند اول رکن فاعلاتن به هجای کوتاه تبدیل می شود.) ب- تبدیل مستفعلن به مفاعلن(=متفعلن) (یعنی تبدیل هجای بلند اول رکن مستفعلن به هجای کوتاه) ج- تبدیل فاعلن به فَعَلُن( یعنی یعنی تبدیل هجای بلند اول رکن فاعلن به هجای کوتاه) 6- : الف- تبدیل رکن مفاعیلن به مفاعیلُ ( یعنی تبدیل هجای بلند آخر رکن مفاعیلن به هجای کوتاه) ب- تبدیل رکن فاعلاتن به فاعلاتُ (یعنی تبدیل هجای بلند آخر رکن فاعلاتن به هجای کوتاه) 7- : الف- تبدیل رکن فاعلاتن به فاعلن(=فاعلا) ( یعنی حذف یک هجای بلند از آخر رکن پایانی وزن) ب- تبدیل رکن فعولن به فَعَل(=فعو) (یعنی حذف یک هجای بلند از آخر رکن پایانی وزن) ج- تبدیل رکن فعلاتن به فَعَلُن(=فعلا) (یعنی حذف یک هجای بلند از آخر رکن پایانی وزن) د- تبدیل رکن مفاعیلن به فعولن(=مفاعی)(یعنی حذف یک هجای بلند از آخر رکن پایانی وزن) 8- : تبدیل رکن فاعلاتن به فعلاتُ(یعنی تبدیل هجای بلند اول رکن به هجای کوتاه و تبدیل هجای بلند آخر رکن به هجای کوتاه) : از جمع مخبون و مکفوف در یک رکن، مشکول به وجود می آید. یعنی فاعلاتن اگر مخبون شود می شود: فعلاتن. و اگر فعلاتن (که مخبون است) تبدیل به فعلاتُ (که مکفوفِ رکن فعلاتن است) شود مشکول می‌شود. 9- : تبدیل رکن فاعلاتُ به فع (یعنی حذف تمام هجاهای یک رکن به غیر از هجای اول) 10- : تبدیل رکن مفاعیلن به فَعَل(=مفا) (یعنی حذف دو هجای بلند آخر رکن مفاعیلن) آموزش عروض، قافیه و... سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای‌که خواهی در سخن گویا شوی شاعری شوریده و شیدا شوی باید آموزی : (فنون وزن) را که بوَد بسیار در آن نکته ها (وزن) اگر چه ابتدای شاعری‌ست گوش کن اکنون که گویم (وزن) چیست؟ شش (مُصوّت) هست (کوتاه و بلند) گر بدانی چیست، گردی سربلند ( اَ ) ـ ( اِ ) ـ ( اُ ) با هم همه کوتاه هست ( آ ) و (ایـ) و (او) ، بلند و دلکش است سه (هجا) داریم (کوتاه) و (بلند) وآن دگر باشد (کشیده) چون کمند چون (کشیده) ، قابل (تقطیع) نیست! بگذر از آن تا (هجا) دانی که چیست؟ هر صدایی که رسد بر گوش ما هست در (تقطیع) ، عنوان هجا چون (هجاها) را (نمادی) نیز هست این (ــ) بلند و این یکی (U) کوتاه است (من) بلند و (ما) بلند و (او) بلند (بِه) وُ (کِه) کوتاه ، در یادت ببند تا بدانی (وزن) این اشعار چیست؟ (رکن) آن ، در زیر شعر مولوی‌ست «هرکسی از ظنّ خود شد یار من» فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلن هست وزن (مثنوی) این (رکن) ‌ها که بوَد (معیار سنجش) ، نزد ما نام (اوزان عروضی) ، (بحر) هست که از آن‌ها هرچه‌ات گویم کم است نام (بحر) مثنوی ، باشد (رَمَل) که بوَد شیرین‌تر از قند و عسل هست ارکانش (مُسدّس) در (شمار) (رکن آخر) هست ، (محذوف و قصار) هست (ده بحر) دگر بشنو چه هست؟ که به راحت ، می‌توان آری به دست (مُجتَث) است و (مُنسَرح) وآنگه (خفیف) هم (بسیط) و هم (سریع) است ای ظریف هم (تقارب) ، هم (مضارع) ، هم (هَزَج) هم (رَجَز) هم (مُقتضب) شد رج به رج (رکن اوزان) نیز باشد در (شمار) مختلف؛ آن را به گوش جان سپار هم (مُسَدّس) هم (مُثَمّن) نیز هست که (زحافاتش) ، ملال انگیز هست 🔲 بعد از این‌‌ها ، (اختیار شاعری) ‌است گر چه گاهی (اضطرار شاعری‌) است (آخر مصرع) ، چه (کوتاه) و (بلند) یا (کشیده) ، آن (هجا) گردد (بلند) (قافیه) ، تکرار اگر شد ناگزیر بگذر از تقصیر عذرم ای خبیر خوانش اشعار را باید درست اینک آموزید، از بیت نخست گاه باید خواند با (تخفیف) نیز آنچه می‌باشد (مشدّد) ای عزیز گاه هم (طبق ضرورت) ، در بیان خو‌انده میگردد (مشدّد) ، واژگان گاه حرف ساکن (ت) مثلِ (چیست) می‌شود (ساقط) که گویی هیچ نیست همچنین (دو) (ساکن) از بعدِ (بلند) گاه (یک) (ساقط) شود بی‌چون و چند می‌توان بینی درین مصرع عیان (کارد) را که گشته ساقط (دال) آن یا ‌شود (ادغام) ، بعضی واژگان در تلفظ می‌شود (در آن) ، (دران) یا که (خواهر) ، وقت (تقطیع) کلام طِبق خوانش هست (خاهر) والسلام اولین رکن (فعلاتن) ، توان ، (فاعلاتن) گردد ای آرام جان! طِبق (ضرباهنگ) خاص شعر ها می‌شود (تقطیع) هر گونه (هجا) حرف (نون ساکنه) ، بعد از (بلند) خارج از (تقطیع) هست ای هوشمند مثل (جان) و (این) و (آن) و هرچه هست جمله از (تقطیع) شعری ، (ساقط) است هست (تسکین)، قاعده که می‌توان (دو هجا) که هست (کوته) همزمان (دو هجا) را (یک هجا) اِعمال کرد تا که (دو کوتاه) ، گردد (یک بلند) (قلب) ، یعنی: (جا به جایی هجا) که بوَد مخصوص بعضی (رکن‌ها) که شود: (مُفتعلن) ، (مفاعلن) یا شود: (مفاعلن) ، (مفتعَلن) بعد از آن ، (اِشباع) باشد در زبان که به شدّت می‌شود (کوته) ، بیان مثل حرف (به) ، که بی‌شک در هجا هست (کوته) ، دان (بلند)ش مثل (با) وآن دگر (ابدال) ، نوعی دیگر است در خصوص ِ (سه هجای) آخر است که (فَعَلُن) ، می‌شود (فع لُن) ، عزیز بیش ازین با خود مکن جنگ و ستیز زآنکه هرچه بوده لازم ، گفته‌ام گوهر (بحر عروضی) ، سفته‌ام تا همین‌جا را اگر خوانی به جِدّ می‌شوی در شعرگویی ، مستعد وزن را (ساقی) به نظم ساده گفت غنچه‌ی (وزن عروضی) را ، شکفت گر که هستی طالب شعر وزین باش ازین خرمن به همت، خوشه‌‌چین سید محمدرضا شمس (ساقی) ✅ کانال آموزش عروض، قافیه و... https://eitaa.com/arozghafie