عسل 🌱
#پارت56 🦋پر از خالی🦋 همایون خواهش میکنم با من حرف نزنید. اگر به من اجازه بدید نیم ساعت باهاتون ح
#پارت57
🦋 پر از خالی🦋
ارش که انگار حرفی برای گفتن نداشته باشد مکث کردو الهه ادامه داد
الان میدونم که پیش شما نشسته و تلفنتون روی حالته پخشه، میدونم که صدای منو میشنوه.
مکثی کرد و سپس ادامه داد
همایون، ازدواج واسه کسی که مادرش هنوز از شیر نگرفتتش خیلی زوده .
ناخواسته خنده ریزی کردم و سریع ان را کنترل نمودم ، ارش گفت
البته این که همایون پیگیر شماست نشونه دوست داشتنتونه
ازش ممنونم که من و دوست داره اما به درد ازدواج نمیخوره. کاری ندارید ارش خان ، من باید برم
ببخش وقتتو گرفتم
ارتباط قطع شد. ارش خیره به همایون گفت
چرا اینکارو کردی؟
گیر افتاده بودم. مامانم مریض بود ، دکتر گفته بود از لحاظ روحی روانی هواشو داشته باش.
ارش سرش را پایین انداخت و همایون ادامه داد
وقتی رسیدم ایران. الهه یک هفته بود که مرخص شده بود. من خسته بودم خوابیدم ظهر بیدار شدم. بعد رفتم سراغ دکتر مادرم تو ایران شرح حالشو دادم و یه سر به نمایشگاه زدم بعد رفتم سراغ الهه. فکر نمیکردم اینقدر ناراحت بشه و بهش بر بخوره.
همون شب دعواتون شد؟
اصلا تو خونه راهم نداد. اومدم با قلدری برم تو اینقدر جیغ و داد کرد حیثیتمو تو همسایه ها برد.
الان مادرت چی میگه؟
سر تاسفی تکان داد و گفت
میگه ولش کن بره پی کارش خودم برات یه دختر چهارده پونزده ساله افتاب مهتاب ندیده گیر میارم.
سپس پوزخندی زد و گفت
متوجه حال من نیست، هزار تا دخترو تاحالا به من پیشنهاد کرده
فرض رو بر این بگیر که الهه باهات اشتی کرد و برگشت. مادرت با الهه سر ناسازگاری گذاشته، از کارهاشم دست بر نمیداره اونوقت تکلیفت چیه؟
همایون دو طرف گیج گاهش را در دستانش گرفت و گفت
نمیدونم بخدا، دارم روانی میشم.
تو بشین با مادرت حرف بزن ، بگو من جز الهه کسی و نمیخوام الان تکلیفم چیه؟ چهار روز دیگه که بیارمش تو خونه زندگیم هرشب احساس تنهایی نکنی و من و بخوای ......
کلام ارش را برید و گفت
دلت خوشه ها، مادرمن یه عروس میخواد که تو خونه خودش با خودش زندگی کنه، الانم با الهه مخالف صد در صده چون الهه با اون زندگی نمیکنه و یه مشکل دیگه هم داره
چه مشکلی؟
مامانم میگه من ارزو دارم بچه تورو ببینم. الهه که دیگه مادر نمیشه.
خوب این که ته نامردیه
همینه دیگه، من گرفتار شدم .
مدتی سکوت کرد و سپس برخاست و گفت
من برم تو باشگاه یک کم قدم بزنم حال و هوام عوص شه
سرم را در کارم فرو بردم و به چاره کار همایون میاندیشیدم.
ارش بالای سرم امدو گفت
لیست و در اوردی؟
#پارت58
🦋پر از خالی🦋
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
دارم در میارم.
لیستم را وارسی کرد و گفت
اینهایی که نوشتی دوماهه باشگاه نیومدن
اره اول مینویسم بعد میدم بهت که .....
صدایش را کمی بالا برد و گفت
خنگی مگه؟ اخرین ورودیشون به باشگاه و چک کن . مگه دیوونه ایی یه بار بنویسی بعد بشینی چک کنی
اخه داداش اونطوری قاطی میکنم
قاطی میکنی چون احمقی
از توهین او کفری شدم و گفتم
میشه تو کار من دخالت نکنی؟ از من لیست بیمه میخوای منم تا ظهر بهت میدم.
چهره اش را در هم کشیدو گفت
الان من علاوه بر اینکه برادر بزرگترتم صاحب کارت هم هستم تو......
کلامش را بریدم و گفتم
صاحب کار جان، مگه لیست نمیخوای برو بشین سرجات برات میارم.
اینجوری که تو داری مینویسی تا سال دیگه هم تموم نمیشه
الان تو ناراحت چی هستی؟ چند وقته بیمه نداشتی تا ظهر نمیتونی صبر کنی؟ یا دوست داری همه از مسیری که تو میگی رد شن
صدایش را بالاتر برد و گفت
تو اون کاری و میکنی که من میگم . از مسیری رد میشی که من میگم
سرم را پایین انداختم و گفتم
برو ارش داری اذیتم میکنی
کاغذم را از مقابلم مچاله برداشت و گفت
جوری لیست مینویسی که من میگم.
خودکارم را روی میز نهادم و گفتم
اصلا نمینویسم برو هر کار دلت میخواد بکن. دیگه هم اینجا نمیام. خونه موندن بهتر از تحمل کردن ادم عقده ایی مثل تو
سپس از میز فاصله گرفتم و روی صندلی نزدیک در نشستم.
عصبی و جدی گفت
بلند شو گمشو برو سر جات بشین الان همایون میاد ابروم میره، هرچند تو جلوی اون واسه من ابرو نگذاشتی
از لحن او دلم لرزید خودم را به پر رویی زدم و گفتم
نمیرم
تهدید چهره اش را پر کرد و گفت
کتی داری یه کار میکنی یه لگد بزنم پرتت کنم پشت میزها
اینقدر با اسب نشست و برخاست کردی ، رفتارت داره مثل اسب ها میشه میخوای جفتک پرت کنی ؟
جلوتر امدو با خونسردی از بازویم گرفت ، در حالیکه گوشت بازویم را میفشرد با دهان قفل شده گفت
کتک نخورده حرف گوش بده والا .....
با صدای باز شدن در فشارش را کم کرد چرخیدم و با دیدن میلاد شاکیانه گفتم
من نمیخوام اینجا باشم. منو ببر خونه
چی شده مگه؟
من نمیتونم با ارش یه جا باشم.
عسل 🌱
#پارت58 🦋پر از خالی🦋 بدون اینکه نگاهش کنم گفتم دارم در میارم. لیستم را وارسی کرد و گفت اینهایی
#پارت59
🦋 پر از خالی🦋
خودم را از او رهانیدم صدایم را لرزاندم و گفتم
از ازار من لذت میبره، تنها باشم اعصابم اروم تره تا با ارش باشم.
میلاد جلو امد دستم را گرفت همچنانکه کشان کشان مرا به طرف میزم میبرد وم گوشم میگفت
چرا لج کردی دیوونه، برو بشین کارتو انجام بده
اشکهایم رولن شدو گفتم
بخدا من کاریش ندارم
ارش تچی کردو گفت
گریه نکن الان همایون بر میگرده زشته با این قیافه ببینت
پشت میزم نشستم ، میلاد سرش را در گوشم خم کردو گفت
باهاش کل کل نکن ، بچسب به کارت به حرفها و حرکاتش اهمیت نده
ارش از اتاق خارج شد و تا ظهر نیامد ، من هم از فرصت پیش امده استفاده کردم و لیست بیمه را تهیه کردم ، روی میزش نهادم.
تمام فکر و ذکرم به همایون و حرفهایش بود. به اگر چه حق با الهه بود اما همایون هم بد جایی گیر کرده بود.
ارش وارد اتاق شد . نگاهی به من انداخت و گفت
لیست و در اوردی؟
سر تایید تکان دادم ، نگاهی به لیست انداخت و همچنانکه به ان نگاه میکردگفت
الان رویا بهم زنگ زد، میخواد به عمه ش خبر بده ، چی بهش بگم؟
بلافاصله گفتم
بگو نه
نفس پرصدایی کشیدو گفت
هرجور صلاحته .
پس فردا بابا میاد ، میخواهیم بریم خاستگاری برای امیر. فکرهاتو بکن تا بابا اینجاست.....
کلامش را بریدم و گفتم
فکرهامو کردم. جوابم منفیه
سرجایش نشست و گفت
به کسایی که گفتم زنگ زدی؟
لیستشو نوشتم میخوام بهشون اس ام اس بدم.
با چه خطی اونوقت؟
با خط خودت. پیام دادن بهتر از زنگ زدنه . امشب گوشیتو بده به من براشون میفرستم
در باز شد و میلاد با چند ظرف غذا وارد شدو گفت
همایون کو؟
خداحافطی کرد و رفت
براش غذا گرفته بودم.
سپس میز را چید ، نهارمان را که خوردیم به خانه بازگشتیم. شام را اماده نمودم غذایشان را که خوردند هرکس پی کار خودش رفت.
فکری به سرم خظور کرد باید امیر را از ازدواج با گیتی منصرف میکردم.
در زدم و او که میدانست فقط من در ان خانه به لحاظ تفاوت جنسیتی هنگام ورودم به جایی در میزدم گفت
چیه کتی؟
وارد اتاقش شدم و گفتم
میخوام باهات حرف بزنم
امیر که هنوز بابت ماجرای سیاوش از من دلخور بود لبش را با بی تفاوتی حرکت داد مقابلش نشستم و گفتم
امروز ارش بهم گفت قراره پس فردا شب برید خاستگاری گیتی
همچنانکه به من خیره بود سرتایید تکان دادو من ادامه دادم
اینکارو نکن امیر، من گیتی و خوب میشناسم اون به درد تو نمیخوره
از چه لحاظ
از همه لحاظ، تو ارومی ، ساکتی ، دنبال یه زندگی بی دردسر میگردی گیتی شر و شیطونه ، گیتی هرکاری دل خودش بخواد میکنه، اون اوایل هم که رویا و ارش نامزد کرده بودند یه بار تو تولد رویا داشت از دوست پسرش تعریف میکرد
امیر نگاهش را از من گرفت و گفت
اون موضوع و به خودم گفته، با یه اقایی اشنا میشه قصد ازدواج با هم داشتند که بعد از یه مدت دوستی میفهمن به درد هم نمیخورن . این که ایرادی نداره
#پارت60
🦋پر از خالی🦋
امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما باید بری اونو بگیری
مگه چه ایرادی داره اخه
برات مهم نیست یکسال دوست پسر داشته؟
امیر نفس پرصدایی کشیدو گفت
اگر بنا باشه کسی و به خاطر اشتباه گذشته ش محکوم کنند تو خودت از همه بدتری کتی جان. تو خودتو همین الان اگر ما رها کنیم با هر اسمون جل و بی سر و پایی .......
زهر کلام امیر دلم را شکست بغض راه گلویم را بست و گفتم
مگه من به جز شما سه تا کی و دارم؟
امیر لبخندی عمیق زد و با مهربانی گفت
عزیز دلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام که تو رو از زندگیم حذف کنم.
ارش رفته یکی و گرفته که نه اون از من خوشش میاد نه من از اون ، این موصوع باعث کدورت بین من و ارش شده. یادته قبل از اینکه اون دختره نکبت و نامزد کنه چقدر من و دوست داشت؟ اصلا اینکارها رو با من میکرد؟ به من از گل نازک تر نمیگفت چه برسه به اینکه بخواد منو بزنه، الان همش دنبال بهانه س من یه کاری کنم منو کتک بزنه. همه اینها بعد از اومدن رویا شد. تو هم بری یکی و بگیری که من دوسش نداشته باشم . خود به خود تو هم از من فاصله میگیری. بعدشم هیچی دیگه لابد نوبته میلاده که بره به سلیقه رویا خانم زن بگیره و سه تاتون منو بندازید دور.
اشک از چشمانم روان شدو گفتم
من مادر ندارم. شماها باید منو بندازید دور؟
دستی به صورتم کشیدو گفت
کتی جان. تمام اینها که گفتی به خودت بر میگرده. رویا از اول با تو مشکلی نداشت اینقدر تو توی زندگیشون موش دووندی تا دستت براش رو شد. یادته توطئه میکردی رویا و ارش و می انداختی به جون هم ؟
امیر میفهمی اون ارش و از من گرفته بود یعنی چی؟ ارش اونهمه به من محبت میکرد منو بیرون میبرد . اگر یه اخم به ابروم میومد دیوونه میشد یه دفعه با ورود اون سلیته بی شرف منو بوسید گذاشت کنار.
امیر اشاره ایی کرد و گفت
هیس، میشنوه ناراحت میشه .
مکثی کرد و گفت
تو اگر گیتی و اذیت نکنی و کارهایی که با رویا کردی با اون نکنی این اتفاقات
عسل 🌱
#پارت60 🦋پر از خالی🦋 امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما
#پارت61
🦋پر از خالی🦋
نمیفته
نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن شده و گیتی از جبهه رویا داره وارد خانه ما میشه ، معلومه که اونها دوتایی بر علیه منن.
امیر خندیدو گفت
مگه جنگه دیوونه؟ این چه حرفیه که میزنی
اینهمه دختر تو شهره، تو حتما باید بری اونو بگیری؟
امیر پوفی کرد و به من خیره ماند صدای ارش امد که مرا صدا میزد امیر که بی اهمیتی م را دید گفت
جوابشو بده دیگه
ولش کن بزار دنبالم بگرده
امیر لپم را محکم کشیدو گفت
دست خودت نیست جنست خرابه
سپس بلند گفت
اینجاست، پیش منه
ارش وارد اتاق شدو گفت
چرا جواب نمیدی؟
به طرف او چرخیدم و گفتم
بله
کمی به چشمانم نگاه کرد و گفت
با تو ام ها میگم چرا جواب نمیدی؟
خوب الان دارم جواب میدم کارتو بگو
جلوتر امدو گفت
چرا گریه کردی؟
با کلافگی گفتم
کارتو بگو، چیکار به گریه من داری ؟
این چه طرز صحبت کردنه، تازگی ها داری از خودت در میای ها کتی؟
عسل 🌱
#پارت61 🦋پر از خالی🦋 نمیفته نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن
#پارت62
🦋پر از خالی🦋
با کلافگی از او رو برگرداندم و گفتم
چی میگی ارش؟
من دارم میرم باشگاه . گوشی من دستت باشه برو اون پیام هایی که قرار بود بفرستی رو بفرست.
به چشمان اوخیره ماندم و گفتم
الان ساعت کاری منه؟
خنده اش را کنترل کرد و گفت
دیوونه، ما خواهر برادریم. تو به فکر ساعت کاری هستی؟
دستم را برکمرم زدم و گفتم
موقع تعیین حقوق ما خواهر برادر نیستیم؟ به منشی قبلیت پونصد بیشتر از من میدادی.
ارش گوشه لبش را گزید و گفت
من شاهرگمو به خاطر تو میدم. این چه حرفیه؟ حقوق هرچقدر دلت بخواد بهت میدم.
شاهرگت به درد من نمیخوره، اگر راست میگی به زنت بگو واسه من جبهه نگیره.
گوشی را در دستم نهادو گفت
تا از باشگاه اومدم انجامش داده باشی.
به ناچار گوشی را گرفتم ارش اتاق را ترک کرد ، امیر گفت
اگر خسته ایی بده من انجام بدم.
سرم را به علامت نه بالا دادم و برخاستم. به اتاقم رفتم دراز کشیدم و سرگرم فرستادن پیام شدم کارم که تمام شد . گوشی در دستم لرزید. صدای پیامک ارش بلند شد.
پیامش را باز کردم ، رویا بود .
همسر جان، فردا با دوستام قراره بریم نمایشگاه گل
شیطنتم گل کرد و برایش نوشتم
نخیر، هیچ جا نمیری
مدتی بعد نوشت
وا..... واسه چی؟
همینکه شنیدی، دوست بازی و رفیق بازی هات و جمع کن بشین سر زندگیت. یعنی که چی هرروز هر روز با دوستات بیرونی؟
ارش جان من کی هر روز با دوستام بیرون بودم؟
پاسخش را ندادم. کمی گذشت دوباره پیام داد
تازگی ها خیلی عوض شدی، اون از برخورد اونروزت جلوی رها با من. اینم از حرفهای الانت. باید یه فکر اساسی راجع به تو و زندگیمون بکنم.
ته دلم نور امیدی روشن شدو گفتم
حتما همینکارو بکن. چون منم میخوام یه فکر اساسی راجع بهت بکنم. نه از پوششت راضیم. نه از رفت و امدت.
پوشش من چه اشکالی داره؟
سر تاپاش ایراده.
پیامی نیامد صفحه را بالاتر کشیدم پیامهایشان را خواندم. چند روز پیش رویا به او پیام داده بود
وای ارش بدبخت شدیم. دیشب داشتم بهت پیام میدادم خوابم برده بابام اومده تمام چت هامونو خونده. رفته به مامانم گفته رویا هنوز با ارش صیغه س. اما انگار زیادی باهم راحتن. ابرومون رفت
#پارت63
🦋پر از خالی🦋
ارش برایش نوشته بود
چی ها رو خونده؟
اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماهنگ کردم اومدی خونمون و فهمیده. دارم از خجالت میمیرم
ارش نوشته بود.
خنگی دیگه، صدبار بهت گفتم پیامها رو پاک کن.
فکری به ذهنم خطور کرد و برایش نوشتم
پیام ها رو پاک کن دوباره صبح پا نشی بگی بابای فضولم سرک کشیده تو گوشیم. بعد نگی باید عقد بشیم بابام پیا مها مونو دیده. تاتقی به توقی میخوره میگی عقد بشیم. بگذار ته حرفمو بهت بزنم. من تا مطمئن نشم تو اونی شدی که میخوام عقد بی عقد.
بلافاصله نوشت بله نیازی به گفتن تو نبود. خودم همه رو پاک کردم.
من هم پیامهایم را پاک کردم که رویا نوشت
ارش
پیش نمایش پیامش را در نوار وضعیت خواندم و ان را باز نکردم.
چرا جواب نمیدی؟
ان راهم باز نکردم رویا دوباره نوشت
الان مثلا خوابیدی که جواب نمیدی؟
خندیدم و از اینکه میدیدم منتظر است و ناراحت دلم قنج میرفت.
نوشت
به جهنم که جواب نمیدی، بیشخصیت.
الان گوشیمو خاموش میکنم.
به کوری چشم تو فردا با دوستام میرم هرجا دلم بخواد
ارایش هم میکنم
هرچی هم دوست دارم میپوشم.
تو هم اینقدر دنبالم بگرد تا جواب ندادنت حالیت شه.
تقصیر منه به توی بد اخلاق زیادی بها دادم
کارت به جایی برسه جواب من و ندی
با اون خانواده ترکیده ت
اون از بابای خانم بازه دو زنت
اون از داداش دوست دختر بازت.
اونم از ابجی خرابت
حالا جواب نده، بای
عسل 🌱
#پارت63 🦋پر از خالی🦋 ارش برایش نوشته بود چی ها رو خونده؟ اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماه
#پارت64
🦋پر از خالی🦋
گوشی ارش را روی اپن نهادم و چراغ اتاقم را خاموش کردم. روی تختم ریلکس شدم. و به اسودگی دراز کشیدم. بعد از مدتها اینهمه ارامش باعث شده بود لبخند بزنم و چشمانم را خواب عمیقی بگیرد. صدای تق و تق در اتاقم خوابم را پراند.ارش لای در گاه در ایستادو ارام گفت
کتی
چشمم را گشودم و گفتم
بله
گوشی من و میدی؟
گذاشتمش روی اپن
نگران بودم یه وقت بد موقع اس ام اس ندی؟
نه، من پیامهارو فکر کنم ساعت نه و نیم فرستادم.
ممنون ، شبت بخیر.
در اتاق را بست.کرمی به جانم افتاده بود که دلم میخواست بدانم ارش سرگرم چه کاری است. و واکنشش چیست.
برخاستم به بهانه سرویس رفتن از اتاق خارج شدم. ارش گوشی را کنار گوشش نگه داشته بود. چشمانش پر از عصبانیت بود.
وار سرویس شدم. کمی بعد از انجا خارج شدم، نیمه نگاهی به ارش انداختم. نگاهش در من گره خورد بلافاصله گفتم
چیزی شده داداش؟
همچنان خیره به من ماندو گفت
نه چیزی نیست
به اتاق خوابم رفتم. و دراز کشیدم. اینقدر دلم خنک شده بود و غرق ارامش بودم که بلافاصله خوابم برد
راس ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم. در اتاقم را که باز کردم ارش هنوز همانجا نشسته بود و به گوشی اش خیره بود.
دلم خواست که برایش بسوزد اما بلافاصله یاد کارهایش افتادم و دلم را قرص کردم.
سلام و صبح بخیرم را ارام و سرد پاسخ داد. چای گذاشتم . میلاد و امیر هم بیدار شدند. صبحانه مان را که خوردیم. ارش رو به میلاد گفت
تو وکتی امروز برید باشگاه من کار دارم نمیام.
میلاد متعجب گفت
داداش امروز قراره دکتر بیاد ها
میلاد من یه خورده اعصابم بهم ریخته س، برو خودت کارهارو راست و ریس کن. به من کار نداشته باش.
با دلسوزی ساختگی رو به ارش گفتم
چی شده داداش؟ تو باشگاه با کسی حرفت شده؟ دیشب دیدم حالت خوش نیست. تو اصلا دیشب خوابیدی؟
به گوشه ایی خیره شدو گفت
نه، من خوبم. شما برید سر کار منم شاید اومدم.
به دنبال میلاد راهی شدم و با او به باشگاه رفتم. وارد دفتر کارمان شدم و پشت میزم نشستم. میلاد هم به کمک دامپزشکی که امده بود رفت. صدای تق و تق در امد و در باز شد. سرم را بالا گرفتم و با خانمی لاغر اندام با چشمان درشت عسلی که موهای فرفری داشت رو به رو شدم. لبخندی زدم و گفتم
سلام، خوش امدید.
سلام ببخشید عذر خواهی میکنم اقا ارش هستند؟
نخیر تشریف ندارند. میتونم اسم شریف شما رو بدونم؟
بنده الهه هستم.
ابرویی بالا دادم و به گرمی گفتم
همسر سابق اقای شرفی درسته؟
لبخندم را به گرمی پاسخ دادو گفت
شما منو میشناسید؟
من کتایون، خواهر ارش هستم. دیروز اقای شرفی اینجا بود. راستش اینقدر از تیپ و ظاهر و اخلاق شما به خوبی یاد کرد که من فکر میکردم حتما داره اغراق میکنه اما الان که دیدمتون میگم اقای شرفی چقدر کم لطفه که اینقدر کم در مورد خوبیهاتون گفته
لبخندش عمیق شدو گفت
ممنونم
قد و هیکل و چهرتون که خیلی عالی و جذابه، از اخلاق و رفتار خوبتون هم که دیگه نگم بهتره.
لبخندش عمیق تر شدو گفت
ممنون عزیزم.
میشه خواهش کنم بنشینید؟
راستش من به قصد دعوا امدم
#پارت65
🦋پر از خالی🦋
لبهایم جمع شدو با حالت لوسی گفتم
با من؟ دلت میاد؟
خندید مقابلم نشست و گفت
نه با ارش خان .
چرا؟
دیروز زنگ زده به من کلی در مورد زندگیم باهاش حرف زدم امروز دوباره همایون اومده جلو ور خونمون بهش میگم چرا اینجا اومدی میگه ارش دیروز به من گفته همه چیز درست شده که من اومدم. من میخوام به ارش خان بگم من کی به شما گفتم همه چیز درست شد؟
لبخندی زدم و رو به الهه گفتم
نمیخوای با اون مجنون بی لیلا اشتی کنی؟ به خدا داره دق میکنه.
چهره اش حرصی شدو گفت
حقشه، میدونی من چقدر عذاب کشیدم ولی اون به فکر مادرش بود؟
خوب مادرشو چی کار کنه بندازه دور؟
نه، دورنندازش، بهش احترام بگذاره اما جایگاه زنشو تو زندگیش حفظ کنه.
یعنی چی؟
یعنی اینکه به مادرش حالی کنه من زن دارم. زنم و دوست دارم و تو باید من و الهه رو باهم بخوای
اگر این جمله ها رو جلوی روت به مادرش بگه حاضری برگردی
الهه خیره به من ساکت ماندو من ادامه دادم
اگر با مادرش گل بگیرن بیان خونتون و اونجا با تو حرف بزنه و در حضور مادرش بگه من عاشق الهه هستم. مادرمم دوست دارم. اولویت زندگی من با الهه ست همچنانکه خدمتگذار مادرمم هستم. قبول میکنی؟
الهه فکری شدو من سکوت را ترجیح دادم. مدتی بعد گفتم
راست میگی که دیگه بچه دار نمیشی؟
اطرافش را نگاه کرد ابرویی به علامت نه بالا دادو گفت
میخوام حرصش بدم. دکترم دوستم بود یه پرونده الکی برام ساخت.
سر تایید تکان دادم و گفتم
کار خوبی کردی.
با حالت مرموزی گفتم
ساده نشی تا اشتی کردی زود باهاش عقد کنی ها. اول بگو چند ماه باید بدون محرمیت بری و بیای تا من ببینم رفتارت درست شده یا نه. بعد هم بگو تو شرایط ضمن عقد باید حق طلاق و به من بدی
الهه لبخندی زدو گفت
باید به حرفهات فکر کنم.
فکر کردن احتیاج نیست باور کن، من میگم الان تا نیست من باهاش صحبت کنم تلفن رو ایفن باشه خودت هم بشنوی
الهه دستانش را به هم سایید و گفت
والا چی بگم کتایون جان. شما خودت بریدی و دوختی و من و اشتی دادی
تلفن را روی حالت پخش گذاشتم و گفت
شمارشو بگو
الهه گفت و من گرفتم لحظاتی بعد گفت
جانم داداش
سلام. من کتایون هستم
سلام ، خوب هستید شما؟
ممنونم. راستش اقا همایون الان الهه خانم اینجا بود تازه رفته
متعجب گفت
الهه؟
بله، من دیروز ناخواسته حرفهاتون رو با ارش شنیدم و تا حدودی در جریان بود. امروز اومده بود از ارش گلایه کنه که من از نبود داداشم استفاده کردم و خودم باهاش حرف زدم. تا حدودی هم راضی شد.
همایون مثل بچه ها ذوق کرد و گفت
راضیش کردی واقعا؟ یعنی یه کادوی سنگین پیش من داری
ممنون. یه سری شرط و شروط براتون گداشت.
چه شرطی ؟
مثلا یکیش حق طلاق
همایون سکوت کرد و من ادامه دادم
میگه شما باید در حضور من و مادرت به مادرت بگی من زن دارم اولویت اول زندگیم با زنمه همچنان در خدمت مادرمم هستم و با جون و دل مراقبشم.
من اگر این و به مادرم بگم که سکته میکنه
سکته که خدا نکنه، اما بالاخره باید یه تصمیم بگیرید دیگه، میتونید خودتون فکر کنید و یه جمله بسازید که مادرتون ناراحت نشه مضمون جملتون هم این باه که زنم در اولویت اول زندگیمه
مردد شدو گفت
نمیدونم چی بگم؟ من برای الهه میمیرم. حاضر نیستم هیچ جوره به نبودنش فکر کنم، مادرم واقعا داره من و اذیت میکنه. من نمیدونم این چه مدل دوست داشتنشه که زجر من و داره با چشمش میبینه و بازم به این شرایط راضیه ، اما الهه راست میگه من اگر مادرمو مجبور کنم ببرم دنبال الهه اون میفهمه نباید زنمو اذیت کنه.
مکث کرد و سپس ادامه داد
کتایون خانم. یه لطفی کن به الهه زنگ بزن و بگو که چند روز مهلت بده با مادرم میام خونتون هرکار بگی انجام میدم فقط تورو خدا برگرد.
#پارت66
🦋پر از خالی🦋
نگاهی به الهه انداختم و گفتم
باشه باهاشون صحبت میکنم خبرشو به شما میدم.
ارتباط را قطع کردم الهه گفت
راستش من اصلا قصد برگشت ندارم کتی جون ولی شما داری منو زوری برمیگردونی
چرا نمیخوای برگردی؟ اقای شرفی خیلی دوستت داره، مشکل وابستگی به مادرشه اونم میخواد حل کنه دیگه.
اون موضوع حل نمیشه، مادرش از ازار من لذت میبره
من که نگفتم دوباره عقد شو ، یه اشنایی ساده، یه مدت باهم دوست باشید ببین تغییری در ش دیدی بعد باهاش عقد شو.
سر تتیید تکان دادو گفت
باشه ، ببخش مزاحمتون شدم. من باید برم.
الهه که از دفتر خارج شد، دلم میخواست از ارش خبری بگیرم. ترس از اینکه مبادا خبر گرفتنم از او باعث شود به من شک کند مانع از این شد که با او تماس بگیرم. سرگرم سرو سامان دادن به اوضاع نابسمان دفتر بودم . که در شتابان باز شد سرم را بالا گرفتم و با دیدن اقا رضا پدر رویا مبهوت ماندم. عصبی و بی اختیار بود. اخم هایش را در هم کشیدو با صدای بلند گفت
اون داداش بی همه چیزت کجاست؟
کمی به او خیره ماندم. این بهترین موقعیت بود که دست و پای رویا را برای همیشه از زندگی ارش جمع کنم. چشمانم راریز کردم . نگاهم به دوربین افتادو لبخندی زدم و گفتم
این چه طرز صحبت کردنه ، بی ادب ، بی همه چیز خودتی؟
اقا رضا لگدی به صندلی زد و گفت
اون بی ناموس کجاست؟
بی ناموس شمایی که دخترتو صیغه داداش من کردی و هر دقیقه تا خونمون و خلوت میبینی میفرستی تو بغل داداش من بلکه م یه تخم مول تو شکمش بکاره که جا پای دختر گدا گشنتو تو زندگی اعیونی ما سفت و محکم کنی.
اقا رضا که انگار از حرف من حسابی عصبی شده بود صندلی را برداشت و محکم توی شیشه کوباند با صدای مهیب شکستن شیشه واقعا ترسیدم جیغ کشیدم و گفتم
میلاد.
میلاد را از دور دیدم که به همراه دونفر دیگر دوان دوان به سمت ما می امدند.
فرصت را غنیمت دانستم زیر میز پنهان شدم شکل ترسیده ها را به خودم گرفتم و از شدت جوی که به خودم داده بودم اشکهایم را هم روی صورتم روان کردم. میلاد وارد دفتر شدو گفت
چی کار داری میکنی اقا رضا
اون داداش بی ناموست کجاست؟
این چه کاریه؟ من نمیفهمم شما چتونه؟
زنگ بزن به ارش بگو دختر من و برداره بیاره
سرم را از زیر میز بیرون اودم و با صدای لرزان گفتم
میلاد کمکم کن .
هراسان سراغم امدو گفت
تو چته کتی؟
صدای هق و هق از خودم در اوردم ، صدایم را لرزاندم و گفتم
می.....لاد اقا رضا میخو......است .......
سپس سرم را به بازوی او تکیه دادم و گفتم
من میترسم.....
میلاد به طرف اقا رضا چزخید و با عربده گفت
مرتیکه هیچی ندار به خواهر من چی گفتی؟
مابین حرفهای رکیک انها هیچ چیز نمیشنیدم جز صدای قدم های رویا که انگار زندگی چهار نفره من و برادرهایم را ترک میکرد. میلاد و اقا رَضا گلاویز هم بودند میلاد جوان تر و درشت تر بود و تا انجا که دوستانش با میانجی گری بی خودشان دخالت نکردند اقا رضا را کتک زد و کوبید. از این فرصت استفاده کردم و با پلیس تماس گرفتم.
دوستان ارش میلاد را نگه داشته بودند و اقا رضا با تکیه بر دیوار خون دهان و بینی اش را پاک میکرد.
میلاد رو به او گفت
به ما چه که رویا کجاست؟ مگه ارش باید پاسخگو باشه؟
اقا رضا صاف ایستادو گفت .
ازتون شکایت میکنم. از اون داداش بی غیرتت به جرم ادم ربایی شکایت میکنم. دختر من تا یک ساعت پیش داشت با من حرف میزد یکدفعه گفت بابا ارش اومده بعد باهات حرف میزنم. و گوشیش خاموش شد. دیشب دخترم ازش ناراحت بود . امروز بچه من و دزدیده برده
میلاد رو به من گفت
زنگ بزن به ارش بپرس ببین کجاست؟
تلفن را روی حالت پخش ءداشتمشماره ارش را گرفتم لحظاتی بعد گفت
بله
صدایم را صاف کردم و گفتم
سلام داداش
سلام کتی چی شده؟
هیچی، شما کجایی؟
من الان اومدم باشگاه اسب سواری دوستم کا دارم. چطور مگه؟
#پارت67
🦋پر از خالی🦋
نگاهم را روی میلاد قفل کردم وارام گفتم
اقا رضا اومده اینجا سراغ رویارو ازما میگیره
میلاد خودش را رهانید به طرف گوشی امدو گفت
چرا بهش نمیگی؟
سپس گوشی را از حالت پخش در اورد و گفت
بابای رویا اومده اینجا هرچی از دهنش در اومده به تو و من و کتی میگه ، زده شیشه دفترو شکسته الانم میگه ارش باید بیاد اینجا بگه رویا کجاست.
طوریکه صدایم به گوش ارش برسد و خودم را بی گناه جلوه دهم گفتم
اونطوری نگو زندگیشون میپاشه
میلاد رو به من گفت
به جهنم که میپاشه
اقا رضا از ان گوشه گفت
من کیسه زباله م را هم نمیدم به داداشت بزاره سر کوچه چه برسه به دخترم.
ادای خواهرهایی که به برادرشان توهین شده را در اوردم اخم کردم و گفتم
این چه طرز صحبت کردنه؟ همین الانم مثل اینکه برادر ما رو با مامور شهرداری اشتباه گرفتی که اون اشغالها رو بستی بهش، اصلا ببینم پیش ارش که نیست معلومه دخترت کدوم قبرستونیه؟
میلاد ارتباط را قطع کرد صدای اژیر پلیس امد. نگاه ها به ان طرف چرخید . گام به گام جلو رفتم و از دفتر خارج شدم و رو به پلیس گفتم
اون اقا اومده اینجا زده شیشه های مارو شکسته ابروی مارو هم در محل کارمون برده، به منم کلی فحش رکیک داده
میلاد جلو امدو گفت