eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
211 عکس
142 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
عسل 🌱
#پارت60 🦋پر از خالی🦋 امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما
🦋پر از خالی🦋 نمیفته نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن شده و گیتی از جبهه رویا داره وارد خانه ما میشه ، معلومه که اونها دوتایی بر علیه منن. امیر خندیدو گفت مگه جنگه دیوونه؟ این چه حرفیه که میزنی اینهمه دختر تو شهره، تو حتما باید بری اونو بگیری؟ امیر پوفی کرد و به من خیره ماند صدای ارش امد که مرا صدا میزد امیر که بی اهمیتی م را دید گفت جوابشو بده دیگه ولش کن بزار دنبالم بگرده امیر لپم را محکم کشیدو گفت دست خودت نیست جنست خرابه سپس بلند گفت اینجاست، پیش منه ارش وارد اتاق شدو گفت چرا جواب نمیدی؟ به طرف او چرخیدم و گفتم بله کمی به چشمانم نگاه کرد و گفت با تو ام ها میگم چرا جواب نمیدی؟ خوب الان دارم جواب میدم کارتو بگو جلوتر امدو گفت چرا گریه کردی؟ با کلافگی گفتم کارتو بگو، چیکار به گریه من داری ؟ این چه طرز صحبت کردنه، تازگی ها داری از خودت در میای ها کتی؟
عسل 🌱
#پارت61 🦋پر از خالی🦋 نمیفته نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن
🦋پر از خالی🦋 با کلافگی از او رو برگرداندم و گفتم چی میگی ارش؟ من دارم میرم باشگاه . گوشی من دستت باشه برو اون پیام هایی که قرار بود بفرستی رو بفرست. به چشمان اوخیره ماندم و گفتم الان ساعت کاری منه؟ خنده اش را کنترل کرد و گفت دیوونه، ما خواهر برادریم. تو به فکر ساعت کاری هستی؟ دستم را برکمرم زدم و گفتم موقع تعیین حقوق ما خواهر برادر نیستیم؟ به منشی قبلیت پونصد بیشتر از من میدادی. ارش گوشه لبش را گزید و گفت من شاهرگمو به خاطر تو میدم. این چه حرفیه؟ حقوق هرچقدر دلت بخواد بهت میدم. شاهرگت به درد من نمیخوره، اگر راست میگی به زنت بگو واسه من جبهه نگیره. گوشی را در دستم نهادو گفت تا از باشگاه اومدم انجامش داده باشی. به ناچار گوشی را گرفتم ارش اتاق را ترک کرد ، امیر گفت اگر خسته ایی بده من انجام بدم. سرم را به علامت نه بالا دادم و برخاستم. به اتاقم رفتم دراز کشیدم و سرگرم فرستادن پیام شدم کارم که تمام شد . گوشی در دستم لرزید. صدای پیامک ارش بلند شد. پیامش را باز کردم ، رویا بود . همسر جان، فردا با دوستام قراره بریم نمایشگاه گل شیطنتم گل کرد و برایش نوشتم نخیر، هیچ جا نمیری مدتی بعد نوشت وا..... واسه چی؟ همینکه شنیدی، دوست بازی و رفیق بازی هات و جمع کن بشین سر زندگیت. یعنی که چی هرروز هر روز با دوستات بیرونی؟ ارش جان من کی هر روز با دوستام بیرون بودم؟ پاسخش را ندادم. کمی گذشت دوباره پیام داد تازگی ها خیلی عوض شدی، اون از برخورد اونروزت جلوی رها با من. اینم از حرفهای الانت. باید یه فکر اساسی راجع به تو و زندگیمون بکنم. ته دلم نور امیدی روشن شدو گفتم حتما همینکارو بکن. چون منم میخوام یه فکر اساسی راجع بهت بکنم. نه از پوششت راضیم. نه از رفت و امدت. پوشش من چه اشکالی داره؟ سر تاپاش ایراده. پیامی نیامد صفحه را بالاتر کشیدم پیامهایشان را خواندم. چند روز پیش رویا به او پیام داده بود وای ارش بدبخت شدیم. دیشب داشتم بهت پیام میدادم خوابم برده بابام اومده تمام چت هامونو خونده. رفته به مامانم گفته رویا هنوز با ارش صیغه س. اما انگار زیادی باهم راحتن. ابرومون رفت
🦋پر از خالی🦋 ارش برایش نوشته بود چی ها رو خونده؟ اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماهنگ کردم اومدی خونمون و فهمیده. دارم از خجالت میمیرم ارش نوشته بود. خنگی دیگه، صدبار بهت گفتم پیامها رو پاک کن. فکری به ذهنم خطور کرد و برایش نوشتم پیام ها رو پاک کن دوباره صبح پا نشی بگی بابای فضولم سرک کشیده تو گوشیم. بعد نگی باید عقد بشیم بابام پیا مها مونو دیده. تاتقی به توقی میخوره میگی عقد بشیم. بگذار ته حرفمو بهت بزنم. من تا مطمئن نشم تو اونی شدی که میخوام عقد بی عقد.‌ بلافاصله نوشت بله نیازی به گفتن تو نبود. خودم همه رو پاک کردم. من هم پیامهایم را پاک کردم که رویا نوشت ارش پیش نمایش پیامش را در نوار وضعیت خواندم و ان را باز نکردم. چرا جواب نمیدی؟ ان راهم باز نکردم رویا دوباره نوشت الان مثلا خوابیدی که جواب نمیدی؟ خندیدم و از اینکه میدیدم منتظر است و ناراحت دلم قنج میرفت. نوشت به جهنم که جواب نمیدی، بیشخصیت. الان گوشیمو خاموش میکنم. به کوری چشم تو فردا با دوستام میرم هرجا دلم بخواد ارایش هم میکنم هرچی هم دوست دارم میپوشم. تو هم اینقدر دنبالم بگرد تا جواب ندادنت حالیت شه. تقصیر منه به توی بد اخلاق زیادی بها دادم کارت به جایی برسه جواب من و ندی با اون خانواده ترکیده ت اون از بابای خانم بازه دو زنت اون از داداش دوست دختر بازت. اونم از ابجی خرابت حالا جواب نده، بای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عسل 🌱
#پارت63 🦋پر از خالی🦋 ارش برایش نوشته بود چی ها رو خونده؟ اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماه
🦋پر از خالی🦋 گوشی ارش را روی اپن نهادم و چراغ اتاقم را خاموش کردم. روی تختم ریلکس شدم. و به اسودگی دراز کشیدم. بعد از مدتها اینهمه ارامش باعث شده بود لبخند بزنم و چشمانم را خواب عمیقی بگیرد. صدای تق و تق در اتاقم خوابم را پراند.ارش لای در گاه در ایستادو ارام گفت کتی چشمم را گشودم و گفتم بله گوشی من و میدی؟ گذاشتمش روی اپن نگران بودم یه وقت بد موقع اس ام اس ندی؟ نه، من پیامهارو فکر کنم ساعت نه و نیم فرستادم. ممنون ، شبت بخیر. در اتاق را بست.کرمی به جانم افتاده بود که دلم میخواست بدانم ارش سرگرم چه کاری است. و واکنشش چیست. برخاستم به بهانه سرویس رفتن از اتاق خارج شدم. ارش گوشی را کنار گوشش نگه داشته بود. چشمانش پر از عصبانیت بود. وار سرویس شدم. کمی بعد از انجا خارج شدم، نیمه نگاهی به ارش انداختم. نگاهش در من گره خورد بلافاصله گفتم چیزی شده داداش؟ همچنان خیره به من ماندو گفت نه چیزی نیست به اتاق خوابم رفتم. و دراز کشیدم. اینقدر دلم خنک شده بود و غرق ارامش بودم که بلافاصله خوابم برد راس ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم. در اتاقم را که باز کردم ارش هنوز همانجا نشسته بود و به گوشی اش خیره بود. دلم خواست که برایش بسوزد اما بلافاصله یاد کارهایش افتادم و دلم را قرص کردم. سلام و صبح بخیرم را ارام و سرد پاسخ داد. چای گذاشتم . میلاد و امیر هم بیدار شدند. صبحانه مان را که خوردیم. ارش رو به میلاد گفت تو وکتی امروز برید باشگاه من کار دارم نمیام. میلاد متعجب گفت داداش امروز قراره دکتر بیاد ها میلاد من یه خورده اعصابم بهم ریخته س، برو خودت کارهارو راست و ریس کن. به من کار نداشته باش. با دلسوزی ساختگی رو به ارش گفتم چی شده داداش؟ تو باشگاه با کسی حرفت شده؟ دیشب دیدم حالت خوش نیست. تو اصلا دیشب خوابیدی؟ به گوشه ایی خیره شدو گفت نه، من خوبم. شما برید سر کار منم شاید اومدم. به دنبال میلاد راهی شدم و با او به باشگاه رفتم. وارد دفتر کارمان شدم و پشت میزم نشستم. میلاد هم به کمک دامپزشکی که امده بود رفت. صدای تق و تق در امد و در باز شد. سرم را بالا گرفتم و با خانمی لاغر اندام با چشمان درشت عسلی که موهای فرفری داشت رو به رو شدم. لبخندی زدم و گفتم سلام، خوش امدید. سلام ببخشید عذر خواهی میکنم اقا ارش هستند؟ نخیر تشریف ندارند. میتونم اسم شریف شما رو بدونم؟ بنده الهه هستم. ابرویی بالا دادم و به گرمی گفتم همسر سابق اقای شرفی درسته؟ لبخندم را به گرمی پاسخ دادو گفت شما منو میشناسید؟ من کتایون، خواهر ارش هستم. دیروز اقای شرفی اینجا بود. راستش اینقدر از تیپ و ظاهر و اخلاق شما به خوبی یاد کرد که من فکر میکردم حتما داره اغراق میکنه اما الان که دیدمتون میگم اقای شرفی چقدر کم لطفه که اینقدر کم در مورد خوبیهاتون گفته لبخندش عمیق شدو گفت ممنونم قد و هیکل و چهرتون که خیلی عالی و جذابه، از اخلاق و رفتار خوبتون هم که دیگه نگم بهتره. لبخندش عمیق تر شدو گفت ممنون عزیزم. میشه خواهش کنم بنشینید؟ راستش من به قصد دعوا امدم
🦋پر از خالی🦋 لبهایم جمع شدو با حالت لوسی گفتم با من؟ دلت میاد؟ خندید مقابلم نشست و گفت نه با ارش خان . چرا؟ دیروز زنگ زده به من کلی در مورد زندگیم باهاش حرف زدم امروز دوباره همایون اومده جلو ور خونمون بهش میگم چرا اینجا اومدی میگه ارش دیروز به من گفته همه چیز درست شده که من اومدم. من میخوام به ارش خان بگم من کی به شما گفتم همه چیز درست شد؟ لبخندی زدم و رو به الهه گفتم نمیخوای با اون مجنون بی لیلا اشتی کنی؟ به خدا داره دق میکنه. چهره اش حرصی شدو گفت حقشه، میدونی من چقدر عذاب کشیدم ولی اون به فکر مادرش بود؟ خوب مادرشو چی کار کنه بندازه دور؟ نه، دورنندازش، بهش احترام بگذاره اما جایگاه زنشو تو زندگیش حفظ کنه. یعنی چی؟ یعنی اینکه به مادرش حالی کنه من زن دارم. زنم و دوست دارم و تو باید من و الهه رو باهم بخوای اگر این جمله ها رو جلوی روت به مادرش بگه حاضری برگردی الهه خیره به من ساکت ماندو من ادامه دادم اگر با مادرش گل بگیرن بیان خونتون و اونجا با تو حرف بزنه و در حضور مادرش بگه من عاشق الهه هستم. مادرمم دوست دارم. اولویت زندگی من با الهه ست همچنانکه خدمتگذار مادرمم هستم. قبول میکنی؟ الهه فکری شدو من سکوت را ترجیح دادم. مدتی بعد گفتم راست میگی که دیگه بچه دار نمیشی؟ اطرافش را نگاه کرد ابرویی به علامت نه بالا دادو گفت میخوام حرصش بدم. دکترم دوستم بود یه پرونده الکی برام ساخت. سر تایید تکان دادم و گفتم کار خوبی کردی. با حالت مرموزی گفتم ساده نشی تا اشتی کردی زود باهاش عقد کنی ها. اول بگو چند ماه باید بدون محرمیت بری و بیای تا من ببینم رفتارت درست شده یا نه. بعد هم بگو تو شرایط ضمن عقد باید حق طلاق و به من بدی الهه لبخندی زدو گفت باید به حرفهات فکر کنم. فکر کردن احتیاج نیست باور کن، من میگم الان تا نیست من باهاش صحبت کنم تلفن رو ایفن باشه خودت هم بشنوی الهه دستانش را به هم سایید و گفت والا چی بگم کتایون جان. شما خودت بریدی و دوختی و من و اشتی دادی تلفن را روی حالت پخش گذاشتم و گفت شمارشو بگو الهه گفت و من گرفتم لحظاتی بعد گفت جانم داداش سلام. من کتایون هستم سلام ، خوب هستید شما؟ ممنونم. راستش اقا همایون الان الهه خانم اینجا بود تازه رفته متعجب گفت الهه؟ بله، من دیروز ناخواسته حرفهاتون رو با ارش شنیدم و تا حدودی در جریان بود. امروز اومده بود از ارش گلایه کنه که من از نبود داداشم استفاده کردم و خودم باهاش حرف زدم. تا حدودی هم راضی شد. همایون مثل بچه ها ذوق کرد و گفت راضیش کردی واقعا؟ یعنی یه کادوی سنگین پیش من داری ممنون. یه سری شرط و شروط براتون گداشت. چه شرطی ؟ مثلا یکیش حق طلاق همایون سکوت کرد و من ادامه دادم میگه شما باید در حضور من و مادرت به مادرت بگی من زن دارم اولویت اول زندگیم با زنمه همچنان در خدمت مادرمم هستم و با جون و دل مراقبشم. من اگر این و به مادرم بگم که سکته میکنه سکته که خدا نکنه، اما بالاخره باید یه تصمیم بگیرید دیگه، میتونید خودتون فکر کنید و یه جمله بسازید که مادرتون ناراحت نشه مضمون جملتون هم این باه که زنم در اولویت اول زندگیمه مردد شدو گفت نمیدونم چی بگم؟ من برای الهه میمیرم. حاضر نیستم هیچ جوره به نبودنش فکر کنم، مادرم واقعا داره من و اذیت میکنه. من نمیدونم این چه مدل دوست داشتنشه که زجر من و داره با چشمش میبینه و بازم به این شرایط راضیه ، اما الهه راست میگه من اگر مادرمو مجبور کنم ببرم دنبال الهه اون میفهمه نباید زنمو اذیت کنه. مکث کرد و سپس ادامه داد کتایون خانم. یه لطفی کن به الهه زنگ بزن و بگو که چند روز مهلت بده با مادرم میام خونتون هرکار بگی انجام میدم فقط تورو خدا برگرد.
🦋پر از خالی🦋 نگاهی به الهه انداختم و گفتم باشه باهاشون صحبت میکنم خبرشو به شما میدم. ارتباط را قطع کردم الهه گفت راستش من اصلا قصد برگشت ندارم کتی جون ولی شما داری منو زوری برمیگردونی چرا نمیخوای برگردی؟ اقای شرفی خیلی دوستت داره، مشکل وابستگی به مادرشه اونم میخواد حل کنه دیگه. اون موضوع حل نمیشه، مادرش از ازار من لذت میبره من که نگفتم دوباره عقد شو ، یه اشنایی ساده، یه مدت باهم دوست باشید ببین تغییری در ش دیدی بعد باهاش عقد شو. سر تتیید تکان دادو گفت باشه ، ببخش مزاحمتون شدم. من باید برم. الهه که از دفتر خارج شد، دلم میخواست از ارش خبری بگیرم. ترس از اینکه مبادا خبر گرفتنم از او باعث شود به من شک کند مانع از این شد که با او تماس بگیرم. سرگرم سرو سامان دادن به اوضاع نابسمان دفتر بودم . که در شتابان باز شد سرم را بالا گرفتم و با دیدن اقا رضا پدر رویا مبهوت ماندم. عصبی و بی اختیار بود. اخم هایش را در هم کشیدو با صدای بلند گفت اون داداش بی همه چیزت کجاست؟ کمی به او خیره ماندم. این بهترین موقعیت بود که دست و پای رویا را برای همیشه از زندگی ارش جمع کنم. چشمانم راریز کردم . نگاهم به دوربین افتادو لبخندی زدم و گفتم این چه طرز صحبت کردنه ، بی ادب ، بی همه چیز خودتی؟ اقا رضا لگدی به صندلی زد و گفت اون بی ناموس کجاست؟ بی ناموس شمایی که دخترتو صیغه داداش من کردی و هر دقیقه تا خونمون و خلوت میبینی میفرستی تو بغل داداش من بلکه م یه تخم مول تو شکمش بکاره که جا پای دختر گدا گشنتو تو زندگی اعیونی ما سفت و محکم کنی. اقا رضا که انگار از حرف من حسابی عصبی شده بود صندلی را برداشت و محکم توی شیشه کوباند با صدای مهیب شکستن شیشه واقعا ترسیدم جیغ کشیدم و گفتم میلاد. میلاد را از دور دیدم که به همراه دونفر دیگر دوان دوان به سمت ما می امدند. فرصت را غنیمت دانستم زیر میز پنهان شدم شکل ترسیده ها را به خودم گرفتم و از شدت جوی که به خودم داده بودم اشکهایم را هم روی صورتم روان کردم. میلاد وارد دفتر شدو گفت چی کار داری میکنی اقا رضا اون داداش بی ناموست کجاست؟ این چه کاریه؟ من نمیفهمم شما چتونه؟ زنگ بزن به ارش بگو دختر من و برداره بیاره سرم را از زیر میز بیرون اودم و با صدای لرزان گفتم میلاد کمکم کن . هراسان سراغم امدو گفت تو چته کتی؟ صدای هق و هق از خودم در اوردم ، صدایم را لرزاندم و گفتم می.....لاد اقا رضا میخو......است ....... سپس سرم را به بازوی او تکیه دادم و گفتم من میترسم..... میلاد به طرف اقا رضا چزخید و با عربده گفت مرتیکه هیچی ندار به خواهر من چی گفتی؟ مابین حرفهای رکیک انها هیچ چیز نمیشنیدم جز صدای قدم های رویا که انگار زندگی چهار نفره من و برادرهایم را ترک میکرد. میلاد و اقا رَضا گلاویز هم بودند میلاد جوان تر و درشت تر بود و تا انجا که دوستانش با میانجی گری بی خودشان دخالت نکردند اقا رضا را کتک زد و کوبید. از این فرصت استفاده کردم و با پلیس تماس گرفتم. دوستان ارش میلاد را نگه داشته بودند و اقا رضا با تکیه بر دیوار خون دهان و بینی اش را پاک میکرد. میلاد رو به او گفت به ما چه که رویا کجاست؟ مگه ارش باید پاسخگو باشه؟ اقا رضا صاف ایستادو گفت . ازتون شکایت میکنم. از اون داداش بی غیرتت به جرم ادم ربایی شکایت میکنم. دختر من تا یک ساعت پیش داشت با من حرف میزد یکدفعه گفت بابا ارش اومده بعد باهات حرف میزنم. و گوشیش خاموش شد. دیشب دخترم ازش ناراحت بود . امروز بچه من و دزدیده برده میلاد رو به من گفت زنگ بزن به ارش بپرس ببین کجاست؟ تلفن را روی حالت پخش ءداشتم‌شماره ارش را گرفتم لحظاتی بعد گفت بله صدایم را صاف کردم و گفتم سلام داداش سلام کتی چی شده؟ هیچی، شما کجایی؟ من الان اومدم باشگاه اسب سواری دوستم کا دارم. چطور مگه؟
🦋پر از خالی🦋 نگاهم را روی میلاد قفل کردم وارام گفتم اقا رضا اومده اینجا سراغ رویارو ازما میگیره میلاد خودش را رهانید به طرف گوشی امدو گفت چرا بهش نمیگی؟ سپس گوشی را از حالت پخش در اورد و گفت بابای رویا اومده اینجا هرچی از دهنش در اومده به تو و من و کتی میگه ، زده شیشه دفترو شکسته الانم میگه ارش باید بیاد اینجا بگه رویا کجاست. طوریکه صدایم به گوش ارش برسد و خودم را بی گناه جلوه دهم گفتم اونطوری نگو زندگیشون میپاشه میلاد رو به من گفت به جهنم که میپاشه اقا رضا از ان گوشه گفت من کیسه زباله م را هم نمیدم به داداشت بزاره سر کوچه چه برسه به دخترم. ادای خواهرهایی که به برادرشان توهین شده را در اوردم اخم کردم و گفتم این چه طرز صحبت کردنه؟ همین الانم مثل اینکه برادر ما رو با مامور شهرداری اشتباه گرفتی که اون اشغالها رو بستی بهش، اصلا ببینم پیش ارش که نیست معلومه دخترت کدوم قبرستونیه؟ میلاد ارتباط را قطع کرد صدای اژیر پلیس امد. نگاه ها به ان طرف چرخید . گام به گام جلو رفتم و از دفتر خارج شدم و رو به پلیس گفتم اون اقا اومده اینجا زده شیشه های مارو شکسته ابروی مارو هم در محل کارمون برده، به منم کلی فحش رکیک داده میلاد جلو امدو گفت
🦋پر از خالی🦋 سلام، من به عنوان صاحب این باشگاه از ایشون شکایت دارم، اومده اینجا حیثیت مارو برده به خواهرم بی احترامی کرده و به ما خسارت هم زده پلیس نگاهی به اقا رضا انداخت و گفت چرا اینکارو کردی ؟ دختر من نامزد برادر بزرگتر اینهاست. دیشب باهم دعواشون شد صبح دخترم با دوستاش رفت نمایشگاه گل. داشتم باهاش حرف میزده یه دفعه گفت بابا ارش اومد بعد هم گوشیش خاموش شد. من اومده بودم دنبال دامادم ببینم دخترم کجاست؟ رو به اقا رضا گفتم با فحش دادن به من و شیشه شکستن ارش پیدا میشد؟ من چه فحشی به تو دادم دختر؟ چشمانم را گرد کردم و گفتم تو فحش ندادی؟ دخترمن معلوم نیست کجاست اونوقت تو داری....... یه جور دخترم دخترم میکنی انگار خیلی با غیرتی؟ یادته بهت گفتم تو اون خونه بجز ارش دوتا پسر مجرد بزرگ هم هست اینقدر دخترت و نفرست خونه ما ، ارش و رویا میرن تو اتاق درو میبندن، این درست نیست ذهن بقیه منحرف میشه، دختر شما صیغه برادر منه اگر نظر داداشم برگشت و نگرفتش میخوای چیکار کنی؟ شما حرفهای منو صاف گذاشتی کف دست ارش پلیس رو به اقا رضا گفت شما باید با من تشریف بیارید سپس رو به میلاد گفت شماهم با ماشین خودت بیا کلانتری سپس اقا رضا را سوار ماشین کردند و حرکت کردند میلاد هم به تنهایی به دنبال پلیس راهی شد. نظافتچی امده بود و شیشه شکسته هارا جارو میزد که اتومبیل ارش وارد باشگاه شد . جلو رفتم و او هاج و واج نگاهی به شیشه انداخت و گفت چی شده؟ هرچه بلد بودم پیاز داغش را زیاد کردم و ماجرا را گفتم ارش مبهوت مانده بود . سپس گفت نمیدونم رویا چرا اینطوری شده؟ صبح رفتم سراغش داشت با دوستاش میرفت نمایشگاه گل، یه وضعی لباس پوشیده بود که اصلا خوشم نیومد غرق ازایش بود بهش گفتم این چه وضعیه جیغ و داد و هوار راه انداخت که الان زنگ میزنم به پلیس منم ازش فاصله گرفتم سوار ماشینش شد بهش زنگ زدم ببینم حرف حسابش چیه گوشیشم خاموش کرد. رو به ارش گفتم الان باباش میگه دخترم گم شده ارش دزدیده ش، رفت کلانتری به جرم ادم ربایی ازت شکایت کنه
🦋پر از خالی🦋 خیره به او ساکت ماندم و او ادامه داد کی به پلیس زنگ زد؟ همچنان ساکت بودم و او ادامه داد ایکاش اینکارو نمیکردید. من زنگ زدم ، اقا رضا به من فحش میداد میلاد عصبی شده بود ، کارشون به زد و خورد کشید ترسیدم میلاد کار دستمون بده. لبش را گزید و گفت الکی الکی سر هیچ و پوچ زندگیم بهم خورد. من کوچکترم از اینکه بخوام تورو نصیحتت کنم. اما ارش جان یه کم به تصمیمت برای ازدواج با رویا بیشتر فکر کن. خیره به من ماندو من ادامه دادم من نمیدونم شما سر چی به اختلاف خوردید ولی رویا نزاکت خانوادگی نداره، متاسفانه پدرش هم از خودش بدتره، مگه تو قاتلی، یا دزدی که از دخترش خبر نداره حمله کنه به محل کارت خواهرت و فحش بده، شیشه دفتر دامادشو بشکنه، ابروی تو رو تو محل کارت ببره، خیلی راحت میتونه صبر کنه شب شه اگر از دخترش خبری نشد بیاد از تو بپرسه ببینه تو میدونی کجاست یا نه؟ به خودمم زنگ زدو با یه لحن بدی گفت دختر من کجاست؟ گفتم من نمیدونم گوشی و روی من قطع کرد و بعد هم اومده اینجا الان چند ماهه شما باهم نامزد کردید مدام تو فکر اینن که رویا عقدت بشه، به جون خودت به خاطر مهریه س، همین الان اگر عقد بود به جای گم و گور شدن دادسرا بود که مهرشو بزاره اجرا با کاری که کردن چهارده تا سکه بیشتر مهریه نمیکنم ، میخواد بخواد نمیخواد هم به سلامت. یعنی تو واقعا میخوای دختر کسی و که به خواهرت فحش داده و به محل کارت حمله کرده رو بگیری؟ همچنان به من خیره بود و من گفتم خودت میدونی اما بهتره یکم بیشتر فکر کنی ته دلم از حرف ارش لرزید. بازهم به بودن با رویا میاندیشید ، البته گمان نمیکنم مهریه چهارده سکه را رویا قبول کند. ارش به طرف ماشینش رفت نزدیکش رفتم و گفتم کجا میری؟ کلانتری میلاد اتشش تند تر بود و معمولا بیفکر تر عمل میکرد نباید اجازه میدادم ارش به کلانتری برود. هرطور شده باید مانعش میشدم. اگر ارش به کلانتری میرفت قضیه را فیصله میداد اما میلادی که من میشناختم اکنون در حال طرح شکایت نامه است. دست ارش را گرفتم و گفتم نه داداش ، تو نری بهتره بعدها شاید با رویا اشتی کردی، الان بری کلانتری بعد نمیتونی تو چشمای پدر زنت نگاه کنی. ارش متوقف شدو سپس گفت برو اماده شو بریم پیش امیر حالم خیلی خرابه، دارم داغون میشم.
عسل 🌱
#پارت69 🦋پر از خالی🦋 خیره به او ساکت ماندم و او ادامه داد کی به پلیس زنگ زد؟ همچنان ساکت بودم
🦋پر از خالی🦋 کیف و گوشی م را برداشتم و به دنبال ارش راهی شدم. وارد رستوران امیر که شدیم بغض راه گلویم را بست . یاد عشق پاکی که به سیاوش داشتم افتادم. دلم پرکشید برای ان روزها که با چه اشتیاقی به باغچه می امدم. نیما سینی به دست جلو امد با دیدن من جا خورد نگاهش را جمع کرد و سلام ریزی گفت از کنارم رد شد سلامش را با بغض پاسخ دادم. نگاهم به جایگاه خواننده افتاد انگار سیاوش ان بالا ایستاده بود و با تمام احساس اهای عالیجناب عشق را میخواند هر از چندگاهی هم با چشمانش دل من را میبرد. راستش دلم نه برای سیاوش بلکه برای ان حالی که ان روزها داشتم تنگ بود. دنیا انگار پیش چشمانم پررنگ تر از الان بود. احساس میکنم ان روزها که حسی به نام عشق در وجودم ریشه داشت گلهای باغ خوشبوتر بودند . اسمان ابی تر بود و همه چیز درخشش خاصی داشت اما اکنون انگار همه جا تیره و تار است. امیر جلو امد انگارکه از دیدن من خوشحال نشده باشد رو به ارش گفت سلام اینو چرا اوردی اینجا شاکیانه گفتم منظورت از این منم؟ نیمه نگاهی به منانداخت و گفت همین چند ماه پیش بود که اون یه لا قبای اسمون جل اومد اینجا و به خاطر ایشون حیثیت منو برد. احساس کردم در لحن ایشون امیر متلکی نهفته بود. نگاهی به ارش انداختم و رو به امیر گفتم همین نیم ساعت پیش پدر زن این اقا اومد باشگاه کلی فحش هرزگی به من داد شیشه دفتر و هم زد شکست. چقدر هم فحش به مامان خدابیامرز داد. اونجا هوار میزد و میگفت ناموس ملکی ها رو فلان ........ ارش کلامم را بریدومتعجب گفت خدا وکیلی اینطوری گفت؟ رو به ارش گفتم فکر میکنی چرا میلاد زدش؟ اگر بچه های باشگاه نرسیده بودند که کشته بودش. امیر رو به ارش با تعجب گفت واقعا؟ رو به امیر شاکیانه گفتم پس ارش هم دیگه باشگاه نره دیگه، این چه رفتاری بود که تو در بدو ورود من کردی؟ واقعا از ادب و تربیت به دوره‌ ارش با کلافگی گفت ول کن دیگه کتایون بغض ناشی از دلتنگی برای روزهایی که عاشق نامردی همچون سیاش بودم در گلویم ترکید. امیر را بهانه کردم اشک از چشمانم روان شد و گفت این چه رفتاری بود که تو با من کردی؟ من خواهرتم بی معرفت. اشغال که نیستم. امیر پشیمان از گفته اش دستم را گرفت و گفت بیا بریم تو معذرت میخوام. سر جایم صاف ایستادم و گفتم نمیام. رو به ارش ادامه دادم سوئیچتو بده من تو ماشینت میشینم. ارش با بی حوصلگی گفت ول کن دیگه اژانس میگیرم میرم خونه ها
🦋پر از خالی🦋 امیر دستم را کشید و گفت غلط کردم بیا بریم تو کشان کشان مرا به طرف دفترش برد. و گفت تو که اینقدر نازک نارنجی نبودی حالا من نفهمیدم یه کلمه حرف زدم . روی کاناپه دفتر نشستم. ارش که انگار حرفهای بابای رویا که بیشترش اب و تاب من بود حسابی به او برخورده باشد. دمق و پکر گوشه ایی نشست و حرفی نزد. نگاهی به امیر انداختم و از اینکه با اتفاق رخ داده به احتمال زیاد مراسم خاستگاری او هم برهم میخورد ته دلم جشنی بز پا شد. راستش این اتفاقات انقدر ارامم کرده بود که دلم میخواست رخت خوابی پهن شود و من یک دل سیر بخوابم به سفارش امیر برایمان چای و میوه اوردند. ارش حسابی ناراحت و غرق استرس بود. دلم برایش میسوخت. اما این استرس ها برای نجاتش لازم بود. مثل تلخی دارویی که برای بهبود بیماری ت مجبوری تحمل کنی و بنوشی. صدای زنگ موبایلم بلند شد هردو نگاهشان به طرفم چرخید ارش انگار که دزد گرفته باشدگفت کیه؟ گوشی را از کیفم در اوردم و نگاهی به صفحه انداختم و گفتم میلاده دستش را دراز کردو گفت بده ببینم چی میگه؟ اب دهانم را قورت دادم و گفتم اگر با تو کار داشت خوب به تو زنگ میزد ارتباط را وصل کردم و گفتم جانم بلافاصله و سریع گفت اب دستتونه بزارید زمین بیایید کلانتری، از اقا رضا شکایت کردم بازداشت شده رویا و اوا اومدن اینجا دارن جیغ و هوار میکنند. کمی فکر کردم و گفتم پاشو بیا ما پیش امیریم. میلاد مکثی کردو گفت نمی ایید یعنی؟ نه میلاد جان بزار شر این قائله بخوابه، به هر حال یه طرف زندگیه ارشه تو بیا تا فردا ببینیم چی میشه ارتباط را قطع کردم. ارش بلافاصله گفت چی میگه؟ میگه رویا و اوا اومدن جلومو گرفتن دارن فحش میدن و جیغ و داد میکنند. منم گفتم ولشون کن بیا ارش با عصبانیت گفت کدوم گوری بوده حالا خیره به او ساکت ماندم و امیر گفت چشون شد یه دفعه ارش که انگار حسابی کفری باشد گفت نمیدونم دیشب من باشگاه بودم گوشیمو نبرده بودم. اومدم دیدم به من پیام داده من جواب ندادم شروع کرده به دری وری گفتن و فحش دادن که بابات اونجور، خواهرت اینجور، برادرت فلان کاره س ، زنگ زدم بهش خاموش بود صبح رفتم سراغش دیدم هرکاری من گفتم نکن و کرده با دوستاش راه افتاده بره نمایشگاه گل. تا من و دید شروع کرد به داد و بیداد الانم که باشگاه و زدن بهم و ......... کلامش را نیمه رها کردو گفت دارم روانی میشم. امیر حرف دلم را زدو گفت بشین یکم روش فکر کن ببین به درد زندگی باهات میخوره؟ ارش نگاه تیزی به امیر انداخت و گفت دقیقا الان ذهنم درگیر همین موضوعه