#پارت69
🦋پر از خالی🦋
خیره به او ساکت ماندم و او ادامه داد
کی به پلیس زنگ زد؟
همچنان ساکت بودم و او ادامه داد
ایکاش اینکارو نمیکردید.
من زنگ زدم ، اقا رضا به من فحش میداد میلاد عصبی شده بود ، کارشون به زد و خورد کشید ترسیدم میلاد کار دستمون بده.
لبش را گزید و گفت
الکی الکی سر هیچ و پوچ زندگیم بهم خورد.
من کوچکترم از اینکه بخوام تورو نصیحتت کنم. اما ارش جان یه کم به تصمیمت برای ازدواج با رویا بیشتر فکر کن.
خیره به من ماندو من ادامه دادم
من نمیدونم شما سر چی به اختلاف خوردید ولی رویا نزاکت خانوادگی نداره، متاسفانه پدرش هم از خودش بدتره، مگه تو قاتلی، یا دزدی که از دخترش خبر نداره حمله کنه به محل کارت خواهرت و فحش بده، شیشه دفتر دامادشو بشکنه، ابروی تو رو تو محل کارت ببره، خیلی راحت میتونه صبر کنه شب شه اگر از دخترش خبری نشد بیاد از تو بپرسه ببینه تو میدونی کجاست یا نه؟
به خودمم زنگ زدو با یه لحن بدی گفت دختر من کجاست؟ گفتم من نمیدونم گوشی و روی من قطع کرد و بعد هم اومده اینجا
الان چند ماهه شما باهم نامزد کردید مدام تو فکر اینن که رویا عقدت بشه، به جون خودت به خاطر مهریه س، همین الان اگر عقد بود به جای گم و گور شدن دادسرا بود که مهرشو بزاره اجرا
با کاری که کردن چهارده تا سکه بیشتر مهریه نمیکنم ، میخواد بخواد نمیخواد هم به سلامت.
یعنی تو واقعا میخوای دختر کسی و که به خواهرت فحش داده و به محل کارت حمله کرده رو بگیری؟
همچنان به من خیره بود و من گفتم
خودت میدونی اما بهتره یکم بیشتر فکر کنی
ته دلم از حرف ارش لرزید. بازهم به بودن با رویا میاندیشید ، البته گمان نمیکنم مهریه چهارده سکه را رویا قبول کند.
ارش به طرف ماشینش رفت نزدیکش رفتم و گفتم
کجا میری؟
کلانتری
میلاد اتشش تند تر بود و معمولا بیفکر تر عمل میکرد نباید اجازه میدادم ارش به کلانتری برود. هرطور شده باید مانعش میشدم. اگر ارش به کلانتری میرفت قضیه را فیصله میداد اما میلادی که من میشناختم اکنون در حال طرح شکایت نامه است.
دست ارش را گرفتم و گفتم
نه داداش ، تو نری بهتره بعدها شاید با رویا اشتی کردی، الان بری کلانتری بعد نمیتونی تو چشمای پدر زنت نگاه کنی.
ارش متوقف شدو سپس گفت
برو اماده شو بریم پیش امیر حالم خیلی خرابه، دارم داغون میشم.
عسل 🌱
#پارت69 🦋پر از خالی🦋 خیره به او ساکت ماندم و او ادامه داد کی به پلیس زنگ زد؟ همچنان ساکت بودم
#پارت70
🦋پر از خالی🦋
کیف و گوشی م را برداشتم و به دنبال ارش راهی شدم. وارد رستوران امیر که شدیم بغض راه گلویم را بست . یاد عشق پاکی که به سیاوش داشتم افتادم. دلم پرکشید برای ان روزها که با چه اشتیاقی به باغچه می امدم. نیما سینی به دست جلو امد با دیدن من جا خورد نگاهش را جمع کرد و سلام ریزی گفت از کنارم رد شد سلامش را با بغض پاسخ دادم. نگاهم به جایگاه خواننده افتاد انگار سیاوش ان بالا ایستاده بود و با تمام احساس اهای عالیجناب عشق را میخواند هر از چندگاهی هم با چشمانش دل من را میبرد.
راستش دلم نه برای سیاوش بلکه برای ان حالی که ان روزها داشتم تنگ بود. دنیا انگار پیش چشمانم پررنگ تر از الان بود. احساس میکنم ان روزها که حسی به نام عشق در وجودم ریشه داشت گلهای باغ خوشبوتر بودند .
اسمان ابی تر بود و همه چیز درخشش خاصی داشت اما اکنون انگار همه جا تیره و تار است.
امیر جلو امد انگارکه از دیدن من خوشحال نشده باشد رو به ارش گفت
سلام اینو چرا اوردی اینجا
شاکیانه گفتم
منظورت از این منم؟
نیمه نگاهی به منانداخت و گفت
همین چند ماه پیش بود که اون یه لا قبای اسمون جل اومد اینجا و به خاطر ایشون حیثیت منو برد.
احساس کردم در لحن ایشون امیر متلکی نهفته بود. نگاهی به ارش انداختم و رو به امیر گفتم
همین نیم ساعت پیش پدر زن این اقا اومد باشگاه کلی فحش هرزگی به من داد شیشه دفتر و هم زد شکست. چقدر هم فحش به مامان خدابیامرز داد. اونجا هوار میزد و میگفت ناموس ملکی ها رو فلان ........
ارش کلامم را بریدومتعجب گفت
خدا وکیلی اینطوری گفت؟
رو به ارش گفتم
فکر میکنی چرا میلاد زدش؟ اگر بچه های باشگاه نرسیده بودند که کشته بودش.
امیر رو به ارش با تعجب گفت
واقعا؟
رو به امیر شاکیانه گفتم
پس ارش هم دیگه باشگاه نره دیگه، این چه رفتاری بود که تو در بدو ورود من کردی؟ واقعا از ادب و تربیت به دوره
ارش با کلافگی گفت
ول کن دیگه کتایون
بغض ناشی از دلتنگی برای روزهایی که عاشق نامردی همچون سیاش بودم در گلویم ترکید. امیر را بهانه کردم اشک از چشمانم روان شد و گفت
این چه رفتاری بود که تو با من کردی؟ من خواهرتم بی معرفت. اشغال که نیستم.
امیر پشیمان از گفته اش دستم را گرفت و گفت
بیا بریم تو معذرت میخوام.
سر جایم صاف ایستادم و گفتم
نمیام.
رو به ارش ادامه دادم
سوئیچتو بده من تو ماشینت میشینم.
ارش با بی حوصلگی گفت
ول کن دیگه
اژانس میگیرم میرم خونه ها
#پارت191
🦋پر از خالی🦋
امیر دستم را کشید و گفت
غلط کردم بیا بریم تو
کشان کشان مرا به طرف دفترش برد. و گفت
تو که اینقدر نازک نارنجی نبودی حالا من نفهمیدم یه کلمه حرف زدم .
روی کاناپه دفتر نشستم. ارش که انگار حرفهای بابای رویا که بیشترش اب و تاب من بود حسابی به او برخورده باشد. دمق و پکر گوشه ایی نشست و حرفی نزد. نگاهی به امیر انداختم و از اینکه با اتفاق رخ داده به احتمال زیاد مراسم خاستگاری او هم برهم میخورد ته دلم جشنی بز پا شد. راستش این اتفاقات انقدر ارامم کرده بود که دلم میخواست رخت خوابی پهن شود و من یک دل سیر بخوابم
به سفارش امیر برایمان چای و میوه اوردند. ارش حسابی ناراحت و غرق استرس بود. دلم برایش میسوخت. اما این استرس ها برای نجاتش لازم بود. مثل تلخی دارویی که برای بهبود بیماری ت مجبوری تحمل کنی و بنوشی.
صدای زنگ موبایلم بلند شد هردو نگاهشان به طرفم چرخید ارش انگار که دزد گرفته باشدگفت
کیه؟
گوشی را از کیفم در اوردم و نگاهی به صفحه انداختم و گفتم
میلاده
دستش را دراز کردو گفت
بده ببینم چی میگه؟
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
اگر با تو کار داشت خوب به تو زنگ میزد
ارتباط را وصل کردم و گفتم
جانم
بلافاصله و سریع گفت
اب دستتونه بزارید زمین بیایید کلانتری، از اقا رضا شکایت کردم بازداشت شده رویا و اوا اومدن اینجا دارن جیغ و هوار میکنند.
کمی فکر کردم و گفتم
پاشو بیا ما پیش امیریم.
میلاد مکثی کردو گفت
نمی ایید یعنی؟
نه میلاد جان بزار شر این قائله بخوابه، به هر حال یه طرف زندگیه ارشه تو بیا تا فردا ببینیم چی میشه
ارتباط را قطع کردم. ارش بلافاصله گفت
چی میگه؟
میگه رویا و اوا اومدن جلومو گرفتن دارن فحش میدن و جیغ و داد میکنند. منم گفتم ولشون کن بیا
ارش با عصبانیت گفت
کدوم گوری بوده حالا
خیره به او ساکت ماندم و امیر گفت
چشون شد یه دفعه
ارش که انگار حسابی کفری باشد گفت
نمیدونم دیشب من باشگاه بودم گوشیمو نبرده بودم. اومدم دیدم به من پیام داده من جواب ندادم شروع کرده به دری وری گفتن و فحش دادن که بابات اونجور، خواهرت اینجور، برادرت فلان کاره س ، زنگ زدم بهش خاموش بود صبح رفتم سراغش دیدم هرکاری من گفتم نکن و کرده با دوستاش راه افتاده بره نمایشگاه گل. تا من و دید شروع کرد به داد و بیداد الانم که باشگاه و زدن بهم و .........
کلامش را نیمه رها کردو گفت
دارم روانی میشم.
امیر حرف دلم را زدو گفت
بشین یکم روش فکر کن ببین به درد زندگی باهات میخوره؟
ارش نگاه تیزی به امیر انداخت و گفت
دقیقا الان ذهنم درگیر همین موضوعه
#پارت196
🦋پر از خالی🦋
هرچه نفوذ کلام داشتم در صدایم پاشیدم و رو به ارش گفتم
رویا همینه دیگه داداش، یه دختر بی حیای خودسر، تو چون دوسش داری کارهاش و نمیبینی. با رویا تو همیشه همینی فکر نکن میتونی تغییرش بدی، اون هربار که از دست تو عصبی بشه یا ناراحت باشه میخواد همین کارها رو بکنه و متاسفانه پدر مادرش هم دنبالشن.
در باز شدو میلاد وارد دفتر شد. از فرط عصبانیت کبود شده بود. ارش رو به او گفت
چیکار کردی؟
بازداشتش کردم.
ارش هینی کشیدو گفت
چی گفتی میلاد؟
میلاد رو به ارش گفت
شکایت کردم دیگه
تو پدر زن منو انداختی بازداشت؟
میلاد با عصبانیت رو به ارش گفت
اون که کتی و فحش میداد پدر زن شما بود؟ اون که شیشه باشگاه و اورد پایین پدر زنت بود؟
ارش با دندان قروچه به میلاد خیره ماندو سپس گفت
اصلا زندگی من برات مهم نیست میلاد؟ اینکه چهار روز دیگه من چطوری باید تو صورت خانواده زنم نگاه کنم.......
صبر کن ...صبر کن.... چی گفتی؟ برادر بزرگتری احترامت واجب اما حق اینکه پای رویا رو دوباره به زندگیمون باز کنی و نداری؟ بابای بی همه چیزش اومده اونجا خواهر و مادر و مارو کشیده به فحش اونوقت تو دوباره میخوای بری بگیریش؟
امیر رو به میلاد اشاره کرد که ارام باشد ، میلاد شاکیانه گفت
واقعا حرفت زشته ارش، یه جو غیرت و مردونگی داشته باشی این حرف و نمیزنی؟ گیرم امروز منم مثل تو اونجا نبودم. چه اتفاقی واسه کتایون می افتاد؟ رفتم دیدم از ترس مچاله شده زیر میز داره میلرزه زبونش بند اومده نمیتونه حرف بزنه مرتیکه هیچی ندار هم صداشو گذاشته روی سرش و داره اونچه که شایسته کس و کارشه نثار خواهر مادر ما میکنه.
صدای زنگ تلفن ارش بلند شد همه نگاه ها روی میز رفت و نام رویا روی گوشی ارش نمایان شد. ارش گوشی اش را برداشت و با خشم گفت
معلوم هست کدوم قبرستونی هستی و چه گهی داری میخوری؟
صدای مبهم رویا که میگریست در فضا پیچید. ارش گفت
من شکایت نکردم که من رضایت بدم. من باشگاه نبودم اومدم دیدم بابات شیشه هارو اورده پایین.....
ارش مکثی کرد و سپس گفت
باغچه امیرم. باشه بیا
ارتباط را قطع کرد، دوطرف گیج گاهش را مابین دستانش گرفت و گفت
داره میاد اینجا ازتون خواهش میکنم هر حرفی که زد غیر از من کسی جوابشو نده .
میلاد رو به امیر گفت
بگو یه قلیون واسه من بیارن.
امیر تلفنی سفارش میلاد را دادو مدتی بعد قلیان را مقابل میلاد نهادند. همه سرها پایین بود و همه در سکوت مرگباری فرو رفته بودند. فقط صدای قل و قل قلیان میلاد می امد که در بی مهابا باز شد. همه سرها یه طرف در چرخید و رویا وارد دفتر شد موهایش را دور تا دورش ریخته بود. و شال زرد رنگی وسط سرش انداخته بود. نگاهی به مانتوی چین و واچین زرد و سفیدش انداختم . و سپس به ارش نگاه کردم اوهم مشغول برانداز کردنش بود. رویا با گریه رو به ارش گفت
دستت درد نکنه، خیلی ادم نمک نشناس و بیچشم ک رویی هستی که بابای منو انداختی بازداشت .
میلاد رو به رویا گفت
اونوقت شماها خیلی نمک شناسید که .....
ارش رو به میلاد گفت
اجازه بده یه لحظه
سپس برخاست و رو به رویا گفت
بریم بیرون باهم صحبت کنیم.
رویا با گریه و جیغ گفت
چه صحبتی ارش؟ بابای منو انداختید بازداشت.......
ارش میان کلامش امدو گفت
بریم بیرون حرف بزنیم.
میلاد گفت
برو دیگه رویا خانم. برو بگذار مغز ماهم یه نفسی بکشه
رویا نگاهی به میلاد انداخت و رو به او گفت
اقا میلاد میشه دخالت نکنی؟
این دخالت نیست رویا خانم. پدر شما اومده خواهر و مادر خدابیامرز منو فحش داده شیشه باشگاه و شکسته منم شکایت کردم اومدی اینجا میری تو مخ ما که چی بشه؟
رویا نگاهی سرشار از تنفر به میلاد انداخت و گفت
تو چشم نداری زندگی من و ارش ببینی
ارش رویا به طرف در هل دادو گفت
برو بیرون باهم حرف بزنیم.
#پارت197
رویا با جیغ گفت
بزار حرفمو بزنم
حرکت ارش همه مان را شکه کرد. انچنان کشیده ایی به صورت رویا کوباند که محکم بهدر اثابت کرد تمام شیشه ها لرزید . دستش را روی صورتش گذاشت ومتحیر گفت
ارش
زهرمارو ارش از دیشب تاحالا سر هیچ و پوچ اعصاب و روان من و ریختی بهم. از صبحه به خاطر خودخواهی و لجبازیت زندگی خانواده منو تلخ کردی، دارم محترمانه ازت خواهش میکنم با میلاد دهن به دهن نزار میریم بیرون حرف میزنیم تو خفه نمیشی.
رویا در را باز کردو گفت
جواب سیلیتو بهت میدم.
ارش مچ دستش را گرفت و گفت
وایسا ببینم کجا داری میری
امیر مثل قاشق نشسته ها برخاست نزدیک ارش رفت و گفت
داداش ولش کن بزار بره الان هردوتون عصبی هستید یه حرفی میزنید که از این بدتر میشه و خودتونم پشیمون میشید
ارش دست رویا را رها کرد امیر رو به او گفت
اگر ماشین ندارید براتدن اژانس بگیرم.
ممنون
سپس از دفتر خارج شد. کلافه و عصبی شده بودم. امیر کار را خراب کرد. عصبانیت ارش اوج گرفته بود و اگر امیر دخالت نمیکرد کتک مفصل نوش جان میکرد
#پارت199
🦋پر از خالی🦋
آرامش زندگی چهار نفره قشنگ ما ، قطعی میشد.
رویا که از باغچه خارج شد ارش رو به میلاد گفت
مگه نگفتم هیچ کس حرف نزنه؟
میلاد شلنگ قلیانش را انداخت و گفت
باشه ما حرف نمیزنیم. هرچی ضره تو بزن هرچی گنده تو به بار بیار ، ماهم میگیم بزرگتره و اعتراضی نمیکنیم. این سلیته چیه که میخوای بگیریش؟
ارش رو به میلاد با تهدید گفت
حرف دهنتو بفهم ها
صدای میلاد بالا رفت و گفت
تو کارهاتو بفهم ارش، یه نگاه به قیافه و تیپ و ظاهرش انداختی؟ فقط بلد بودی موهای کتی و قیچی کنی بزیزی دور؟ چطور بلدی لباسهای کتی و بریزی وسط و خوب و بدشو جدا کنی حالیت نمیشه یا خودتو به نفهمی زدی که نامزدت هزار رنگ و لعاب راه میفته تو کوچه خیابون. ماها حیثیت و ابرو نداریم ارش خان؟
امیر بازوی ارش را گرفت و گفت
تو بیا بریم بیرون من کارت دارم
میلاد ادامه داد
یکی و بگیر که ادم روش بشه بگه این زن داداش ماست. میومدی تو کلانتری میدیدیش که برای ازادی باباش داشت دست به هرکاری میزد.
ارش امیر را هل داد دوگام به طرف میلاد امد برخاستم سد راهش شدم و گفتم
با میلاد دعوا نکن باور کن ما داره خیرو صلاحتو میگه. رویا از هیچ لحاظی به تو نمیخوره.
تو ساکت شو کتی از اب گل الود ماهی نگیر.
متعجب رو به ارش گفتم
من؟
بله تو، از اون روزی که من رویا رو گرفتم تو باهاش مشکل داشتی
بی معرفت چند بار بیرون رفتن ها تون من برات جور کردم؟ چند بار با اوا هماهنگ شدم بیاد پیشت بخوابه حالا من دارم از اب گل الود ماهی میگیرم؟
میلاد سرجایش نشست و گفت
اره ماهممون بدیم. اون سلیته خانم با اون خواهر هرجاییشو و پدر بی همه چیز و بی ناموسش خوبن.
ارش با صدای بلندتری گفت
میلاد حرف دهنتو بفهم.
امیر دست ارش را گرفت و گفت
بیا بیرون.
سپس رو به میلاد گفت
ادامه نده خواهشا
ارش و امیر که رفتند ، میلاد رو به من گفت
خیلی خاک برسری اگر یکبار دیگه واسه ارش دلسوزی کنی، هرکار دلش بخواد میکنه رو دوش هممون سوار میشه اخرش هم هممون ادم بده میشیم.
سرم را پایین انداختم الان وقت گریه کردن و از حال رفتن با ناراحتی بود. چند قطره اشک از چشمانم چکاندم و سپس به هق هق تبدیلش کردم میلاد گفت
چته کتی؟
از صبحه صد هزار تا فحش خوردم و جونم لرزیده به خاطر کسی که به من گفت از اب گل الود ماهی نگیر
همزمان در باز شد ارش و امیر وارد شدند هق هقم را به حالت تنگی نفس کش دادم با انگشت سبابه به ارش اشاره کردم و خودم را سست و لش کردم و پهن زمین شدم.
#پارت200
🦋پر از خالی🦋
ارش و امیر و میلاد شتابان به طرفم امدند مرا بلند کردند و روی صندلی نشاندند خودم را به بی حالی زدم و سرم را به طرفی کج کردم.
میلاد با غضب رو به ارش گفت
این چه حرفی بود به کتی زدی؟
ارش با بی گناهی گفت
چی گفتم مگه؟
از اب گل الود ماهی نگیر. نبودی ببینی این بدبخت از صبحه چه دلسوزانه داره در حق تو خواهری میکنه اونوقت تو.....
امیر کلامش را بریدو گفت
راست میگه ارش، حرفت خوب نبود
من منظوری نداشتم بخدا
صدای گردش قاشق در لیوان نوید از درست شدن یک لیوان اب قند میداد . میلاد ارام به صورتم زدو گفت
کتی
بی حال لای چشمانم را باز کردم و گفتم
ها
بیا این اب قندو بخور
لیوان را مقابل دهانم گذاشت و گفت
بخور عزیزم.
کمی از اب قندش را نوشیدم و گفتم
بسه
ارش مقابلم نشست و گفت
منو ببخش کتی، من اعصابم خورده یه چرندی میگم. تو به دل نگیر.
صدای تق و تق در توجه ها را به ان سمت جلب کرد.
با دیدن اعظم خانم مادر رویا همه شوکه شدند. امیر در را باز کرد و گفت
بفرمایید داخل
اعظم خانم وارد شد سلام و احوالپرسی سردی با ما کرد و رو به ارش با صدای لرزان گفت
من نمی دونم امروز بین تو و رویا چی گذشته که اینطوری بهم ریختید و خانواده ها رو هم درگیر کردید. فقط اومدم اینجا ازت خواهش کنم رضا رو ازاد کنی، شوهرم مریضه تو بازداشتگاه تلف میشه.
اشک از چشمانش جاری شدو گفت
به خاطر نون و نمکی که باهم خوردیم. یه امشب و رضایت بده. صبح خودم میارمش دادسرا جلو قاضی.
ارش سرش را پایین انداخت. امیر رو به میلاد گفت
میلاد جان سریع برو کلانتری رضایت بده قال قضیه کنده شه.
میلاد کمی به امیر خیره ماندو سپس گفت
پس تکلیف فحش هایی کع.....
امیر تچی کرد و گفت
تمومش کن. اعظم خانم جای مادر ماست. اومده اینجا ، نمیشه روشو زمین انداخت
میلاد سرش را پایین انداخت پوفی کرد و گفت
رضایت میدم اعظم خانم. اما بالا غیرتن دیگه این وصلت و فراموش کن.
اعظم خانم مبهوت ماندو سپس گفت
عسل 🌱
#پارت199 🦋پر از خالی🦋 آرامش زندگی چهار نفره قشنگ ما ، قطعی میشد. رویا که از باغچه خارج شد ارش
پارتی که دیشب جا انداخته بودم🌹🦋
عسل 🌱
#پارت200 🦋پر از خالی🦋 ارش و امیر و میلاد شتابان به طرفم امدند مرا بلند کردند و روی صندلی نشاندند خ
#پارت200
🦋پر از خالی🦋
یعنی چی فراموش کن، مگه احساس دختر من بازیچه بود؟
نه احساس و غیرت و ناموس داداش ما بازیچه س، همین الان دخترتون یه مدلی اومد اینجا که من شرمم شد بگم زن داداش منه
امیر به میلاد اشاره کرد ساکت شو.
میلاد رو به امیر گفت
برو دوربین و بزن برگرده اعظم خانمببینه دخترش با چه سر و رویی اومده بود اینجا
یاد سیلی ایی که ارش به رویا زد افتادم. اعظم خانم باید ان صحنه را میدید تا بر بهم خوردن این ماجرا مهر تاییدی کوبیده شود.
امیر گفت
بس کن میلاد. راه بیفت برو رضایت بده
اعظم خانم گفت
خوب نشونم بده ببینم دخترم چطوری بوده که اقا میلاد اینقدر بهش برخورده
امیر که انگار دلش نمیخواست فیلم را نشان دهد گفت
نه اعظم خانم، ارش و رویا خودشون باید برای ادامه رابطشون تصمیم بگیرن به بقیه ارتباطی نداره
میلاد رو به امیر گفت
به من ربطی نداره نه؟ کتی که خواهرم هست. مادرم که مال من هست، من از اقا رضا به جرم فحش ناموسی و شکستن شیشه باشگاه شکایت کردم. رضایت نمیدم.
نگاهم به ارش افتاد که با بیچارگی به بحث گوش میداد. یاد ان روزها افتادم که مدیریت دعوا کردن من را به عهده گرفته بود. و من چه طور نگاه میکردم تا ببینم برایم چه تصمیمی میگیرد
اعظم خانم با گریه گفت
اقا میلاد شما رضایت بده من این وصلت و بهم میزنم.
سپس نگاهی به ارش انداخت، منتظر بود تا او در دفاع از حفظ رابطه اش حرفی بزند اما او سرش پایین بود. رو به ارش گفت
سیر شدی از دختر من؟
ارش سرش را بالا گرفت و رو به اعظم خانم گفت
ابرو و حیثیت برای من گذاشتید بمونه؟ رویا و اقا رضا دهن منو جلوی خانواده م بستن.
امیر دست میلاد را گرفت و گفت
اعظم خانم با اجازتون ما میریم کلانتری
اعظم خانم به دنبال انها راهی شد.
ساعت یک شب بود. راحت و اسوده روی تختم دراز کشیده بودم واز اینکه برادرم را از شر عفریته ایی همچون رویا راحت کرده بودم میاندیشیدم که نوری در حیاط روشن شد. ارام و اهسته پرده را کنار زدم و ارش را دیدم که چراغ الاچیق را روشن کرده و انجا نشسته . اول دلم برایش سوخت اما بعد از ان یاد شبهایی افتادم که از ناراحتی تا صبح نمیخوابیدم و هر لحظه با زخم زبانش دلم را بیشتر میشکست. یاد سر کوفت ها و کتکهایی که به من میزد افتادم. موهای بلندم که بیرحمانه قیچیشان کرد. لباسهای قشنگم که همه را دور ریخت.
صدای تق و تق در رشته افکارم را برید سرجایم نشستم و گفتم
بله
امیر لای در را باز کرداما داخلرا نگاه نکرد و گفت
کتی
بله داداش بیدارم
پاشو بیا بیرون.
برخاستم از اتاق خارج شدم و گفتم
جانم
ارش حالش خیلی بده. اگر خوابت نمیاد بیا بریم پیشش بشینیم.
اهی کشیدم و گفتم
به نظرم به تنهایی بیشتر احتیاج داره
رویا رو خیلی دوست داره، نمیتونه ازش دل بکنه
خودش باید تصمیم بگیره
#پارت201
🦋پر از خالی🦋
#پارت200
🦋پر از خالی🦋
به نظرم حق با تو ومیلاده رویا به درد ارش نمیخوره.
پوزخندی زدم و گفتم
منحرف بزنم به من میگن تو از اب گل الوده ماهی......
کلامم را بریدو گفت
توهم دست بردار دیگه
سرم را پایین انداختم و امیر گفت
من قرار فردا شب خاستگاریمو کنسل کردم
متعجب به امیر نگاه کردم و امیر ادامه داد
گیتی هم یکی مثل رویاست. حق با تو بود ، گیتی به درد ازدواج با من نمیخوره
خدارو شکر تو اینو فهمیدی لااقل
رویا هم به درد ارش نمیخوره. اما کاش بتونه با خودش کنار بیاد رویا رو فراموش کنه
یه مدته مدام به هر بهانه ایی اقا رضا و رویا میگن عقد کنید .به خدا اینها دنبال مهریه گرفتنن.
من با ارش صحبت میکنم.
اگر الان عقده ارش بود یا حداقل صیغه نامش محضری بود بیچارمون میکرد.
بیا بریم کنارش بشینیم.
من نیام بهتره، اون ذهنیت خوبی نسبت به من نداره، تو برو همین حرفها رو بهش بزن.
اتفاقا بر عکس، سر شب به من میگفت من فکر میکردم کتی یه ادم بیعقل وحسوده اما الان فهمیدم نه، اونطورهام که فکر میکردم نیست. خیلی از من و تو دانا تره
سپس دستم را گرفت و مرا به حیاط برد. ان شب تا صبح هر چهتوانستم ارش را پر کردم وطبق میل خودم ساختم . سپیده صبح که بالا زد به خانه امدیم و خوابیدیم. امیر باغچه را تا بعد از ظهر به نیما سپرد. ارش هم میلاد را راهی باشگاه نمود و هر سه خوابیدیم.
با صدای زنگ ایفن از خواب ناز و شیرین برخاستم شاسی ایفن را زدم با دیدن تصویر رویا متحیر ماندم.
همچنان که فکر میکردم در را باز کنم یا نه صدای ارش دلم را تکاند.
کیه کتی؟
به طرفش چرخیدم و گفتم
رویاست.
کمی به ایفن خیره ماند. من هم به ارش خیره ماندم. مدتی بعد گفت
باز کن درو ببینیم چی میگه
بلافاصله اطاعت امر کردم. رویا وارد خانه شد و تیز به طرف ساختمان امد ارش در را باز کرد و به او خیره ماند. رویا با دیدن ارش اواز گریه را سر دادو گفت
دیشب تا صبح پلک روی هم نزاشتم. من با تو دلی شروع کردم ارش، من اومده بودم که با تو بمونم نیومده بودم که به این زودی ازت جدا شم.
ارش سرش را پایین انداخت و گفت
دیگه راهی هم برای برگشت گذاشتی
اشکهایش بی امان جاری شدو گفت
من از همه جا رونده م ارش. تو منو نمیخوای، خانواده م به چشم یه ادم خرابکار نگام میکنند.بابام دیشب کلی با من دعوا کرده .مامانم چه سرکوفتهایی که به من نمیزنه.از همه بدتر اوا هم واسه من داره ادای عقلا رو در میاره.
ارش اهی کشیدو گفت
الان
#پارت146
🦋پراز خالی🦋
الان با وجود اینهمه گندی که به بار اوردی و خراب کاری هایی که کردی چه انتظاری از من داری؟
انتظار دارم منو ببخشی
ببین رویا جان، دیگه بحث بخشیدن من نیست. پدر شما اومده توی باشگاه و هرچی از دهنش در اومده به خواهر و مادر خدابیامرز من گفته
خود تو با یه سرو وضعی اومدز باشگاه که وقتی رفتی امیر و میلاد به من معترض شدند.الانمن به تنهایی نمیتونم تورو ببخشم. کل خانواده م باازدواج ما مخالف شدند.
رویا با هق و هق گریه گفت
من یه زنم، برای یه زن خیلی سخته که بیاد و عذر خواهی کنه و التماس کنه که ترکش نکنی ، اما من اینقدر دوستت داشتم که اومدم.غرورم و زیر پام گذاشتم و اومدم پیشت. من و تو این حالم ول نکن ارش، من خیلی داغونم.
تو به من بگو من جواب میلاد و چی بدم؟ دیشب به من میگه پدر زنت اومده و خواهر مارو تهدید کرده و فحش داده ،مادر خدابیامرز مارو هم.......
بابام عصبی بود فکر میکرده تو منو دزدیدی.....
مگه من ادم ربا هستم؟ مگه تا حالا خانواده تو از من بی ادبی دیدن که چنین فکری راجع به من کردند؟
به هرحال پدره دیگه، میدونست من و تو شب قبلش با هم دعوامون شده بود و من از سر لج بازی به تو رفتم بیرون وقتی من گفتم بابا ارش اومد خداحافظ گوشیم از بی شارژی خاموش شد و اونم فکر کرده که......
شب قبلش من با تو چه دعواییم شد. تو یه دفعه معلوم نشد فازت چیه و ......
رویا نگاهی به من انداخت و سپس رو به ارش گفت
میشه تنهاصحبت کنیم؟
نه عزیز نمیشه، با کاری که تو کردی تنها من نباید ببخشمت کل خانواده من تورو نمیخوان . و این مدل ازدواجی که خانواده طرف و نخوان بیشتر شبیه جنگه. و بی فایده س.
رویا اشکهایش را پاک کرد و گفت
اینها حرفهای اخرت بود؟
ارش سر تایید تکان دادو سپس گفت
اگر من و میخوای باید کتی و امیر و میلاد و راضی کنی .
نگاهی از گوشه چشم به من انداخت که ارش ادامه داد
البته راضی کردن کتی سخت نیست. چون از اول هم زیاد به برهم زدن نامزدی من و تو مصر نبوده. و از دیروز تاحالا سعی داره صلح برقرار کنه ، اگر میتونی برو میلاد و راضی کن.
رویا خانه ما را ترک کرد. هم دلم برایش میسوخت و هم کاری از من ساخته بود. باید میرفت. اما در عمق چشمانش میدیدم که قصد رفتن ندارد و دوباره باز میگردد.
سه روز گذشت . کم کم این ماجرا هم مثل ماجرای من و سیاوش در حال فراموشی بود و رفته رفته هم بجز ارش یادشان رفته بود که رویایی هم بود. البته ارش هم حق داشت که فراموش نکند به هر حال رابطه عمیقی بین او و رویا بود. داستان از نامزدی گذشته بود و شبیه زن و شوهر عقدی بود.
دم دمای غروب بود و همه دور هم جمع بودیم برای شام قورمه سبزی گداشته بودم و درحال درست کردن سالاد شیرازی بودم. صدای قل و قل قلیان میلاد در خانه میپیچید . زنگ ایفن توجه هر سه مان را جلب کرد.
ماتهران کسی را نداشتیم که به سراغمان بیاید امیر برخاست شاسی ایفن را زد و گفت
بابا اومده.
میلاد تیز برخاست قلیانش را به اشپزخانه اورد زغالها را در سینگ انداخت و گفت
کتی خاموششون کن دوان دوان به اتاق خوابش رفت و قلیانش را انجا نهاد ارش و امیر میخندیدند. پنجره ها را باز کردم و کمی اسپره خوشبو کننده در هوا زدم.
امیر در را گشود هر چهار تایی به استقبال بابا رفتیم. پیر تر و شکسته تر از قبل شده بود.
صورتمان را بوسید و وارد خانه شد.
امیر گفت
چرا میای اینجا مریم و با خودت نمیاری؟
بابا سر تاسفی تکان دادو گفت
ولش کن مریم و ...
کنجکاو شدم. مریم دختری از اهالی روستا بود که پنج شش سالی از من بیشتر سن نداشت. بعد از فوت مادرم هنوز سه ماه نگدشته بود بابا به کمک دوستش با مریم اشنا شد و به شرطی که هوای مادر شدن به سرش نزند زن بابام شد. و همین موضوع باعث شد که منو برادرهایم حسابی ناراحت شویم و به قصد اعتراض خانه بابا و شهرش لاهیجان را ترک کنیم و به خانه مامان و زادگاهش تهران بیاییم. باباهم به پسرهایش سرمایه های کلان داد تا زندگی را بسازند.
رو به بابا گفتم
مگه چی شده مریم؟
فیلش یاد هندستون کرده. تا چند سال قبل از جاده چالوس پایین تر نیونده الاک از من توقع سفر خارجی داره. بهش میگم بیا باهم بریم تهران میگه بچههات من و نمیخوان ، نمیام.
کار خوبی کرد که نیومد چون ما واقعا اونو نمیخواهیم.
بابا خندید و به دنبال او همه خندیدند. میلاد یک سینی چای اورد که بابا گفت
این داستان رویا و به هم خوردن نامزدی ارش چیه؟
هرچهارتایمان از حرف بابا شوکه شدیم.
#پارت147
🦋پر از خالی🦋
همه ساکت شدیم که بابا ادامه داد
دیروز به من زنگ زده و میگه ارش دیگه منو نمیخواد من دارم دق میکنم ، من عاشق ارشم. و از این حرفها
میلاد لب به سخن گشود و هر انچهرا که باید میگفت مو به مو برای بابا توضیح داد.
بابا پوفی کرد و گفت
تو چی میگی ارش؟
ارش دستانش را به علامت سر در گمی بالا اورد و گفت
من نمیدونم باید چیکار کنم.
اگر دلت باهاشه این حرفها رو بریز دور بابا، یکم که بگذره فراموش میشه.
ارش اهی کشیدو گفت
من رویا رو دوست دارم ولی کاری که باباش کرد خیلی بد بود. البته کارهای اونروز خودشم بد بود.
به نظرم بشین باهاش حرف بزن ، براش شرایط بزار، بهش بگو شش ماه دیگه نامزد میمونی ، اگر کارهاتو ترک کرده بودی عقدت میکنم. زیاد هم مهریه ش نکن بابا. بهش بگو با اتفاقاتی که افتاده
میلاد کلام بابا را برید و گفت
یعنی چی این حرفها .اومدند هر کار دلشون خواست کردند و هر چقدر دوست داشتن فحشمون دادند سه روز گذشته یادمون بره؟
تو عقلت نمیرسه میلاد جان ، اون دختره به ارش دلبسته،خدارو خوش نمیاد به خاطر یه اشتباه اینکارو باهاش بکنید. اون به من زنگ زده میگه ارش و دوست دارم. زندگی من و درست کن ، دختر مردم ابرو و حیثیت داره ما مرد بودیم رفتیم خاستگاریش، اینکار خیلی نامردیه که یه انگ بهش بزنیم و بعد یه مدت که اسم ارش روش مونده و دست ارش بهش خورده پسش بزنیم. شماها خودتون خواهر دارید.
از حرفهای بابا عصبی شدم . هرچه رشته بودم پنبه کرد. برای اینکه وجهه م در مقابل خانواده خراب نشود و من زندگی خراب کن معرفی نشوم گفتم