eitaa logo
عسل 🌱
9.8هزار دنبال‌کننده
195 عکس
139 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋پر از خالی🦋 پیش بینی نیستی ، الان ولت کنم به حال خودت یا ببرمت خونه بری گند بزنی تکلیف چیه؟ فرار کنی بری من جواب ارش و امیر و چی بدم ؟ مگه من دختر فراری م ارش میگه بیارش اینجا چشممون بهش باشه شب بابا بیاد تحویلش بدیم و بگیم هرکار صلاحته خودت باهاش بکن هاج و واج گفتم یه جوری دارید در مورد من صحبت میکنید که انگار من چه جنایتی کردم. من فقط گول اون عوضی رو خوردم میلاد به حالت تمسخر گفت دقت کردی سالی یه دفعه گول یه عوضی رو می خوری؟ سرم را پایین انداختم به طرف باشگاه که پیچید گفتم اون وحشیه، منو میزنه ، الان میخوای منو ببری بدی به اون ؟ من هستم نمیزارم اذیتت کنه وارد باشگاه شد و مقابل دفتر متوقف شد. میلاد از ماشین پیاده شد من گفتم من اینجام دیگه، در ماشین و قفل کن که فرار نکنم پیاده شو عصبانیش نکن ، داره نگاهمون میکنه من میترسم برج زهرمار شده ، میزنه از وسط دونیمت میکنه ها، کارگرهارو هم رد کرده رفته الان فقط ما سه تاییم. به ناچار پیاده شدم. ارش پشت میزش نشسته بود. میلاد در باز کرد پشت او وارد دفتر شدم بازویش را گرفتم و خودم را پشت اوپنهان کردم ارش برخاست و گفت میلاد تو خجالت نمیکشی؟ عوضی تو میدونستی و چیزی نمیگفتی؟ میزش را که دور زد میلاد خواست حرکت کند که من او را سفت نگه داشتم. ارش نزدیکمان امد و میلاد گفت منم دیشب فهمیدم همون دیشب عاقلانه ش این نبود که به جای همایون شرفی منو یا امیر و میبردی و ابرومون و نمیبردی؟ ارش بیخیال شو دیگه ارش با فریاد گفت اخه خاک بر اون سرت کنند. بیغیرت هیچی ندار چنین مسئله ایی رو ادم میره به یه غریبه میگه؟ میلاد با لحن معترضی گفت چیه واسه خودت داری تخت گاز میری ، همایون قبل از من میدونسته اوضاع از چه قراره ارش میلاد را دور زد و گفت تو بجای اینکه به یکی از ماها بگی دردت چیه و گندت چیه رفتی به رفیق من گفتی؟ ارش را به موازات میلاد دور زدم تا اصلا با اوچشم تو چشم نشوم. ارش بازوی میلاد را گرفت و گفت برو کنار میلاد سینه اش را صاف کرد و گفت کتی به همایون نگفته، همایون خودش متوجه شده گویا از باغچه که راه میفتند متوجه بیقراری و پریشونی کتی میشه و شک میکنه، از اونجا که اونم میرفته خونه ش ، پشت به پشت کتی حرکت میکنه ، خودش گفت با اون حالیکه خواهرت داشت من ترسم از این بود که نکنه تورا اتفاقی براش بیفته و وقتی دیدم اونوقت شب داره به سمت پایین شهر حرکت میکنه دنبالش رفتم و تعقیبش کردم متوجه شدم. ارش در یک لحظه میلاد را کنار کشید و رو به من با فریاد گفت تو خونت حلاله کتایون. جیغی کشیدم و در خودم مچاله شدم . ارش چنگی به شالم زد سپس تکانی به من دادو گفت چرا اونموقع که داشتن تهدیدت میکردند به من نگفتی؟ خودم را رهانیدم و رو به ارش گفتم یه نگاه به اخلاق و برخوردت کن بعد چنین توقعی از ادم داشته باش من به قول تو سگ اخلاقم به امیر و میلاد میگفتی
🦋پر از خالی🦋 سرم را پایین انداختم ، ترسم را کنار گذاشتم و گفتم نمیخواستم ابروم جلوی شماها بره،تمام تلاشمو کردم که خودم درستش کنم اما نشد. سیل اشک از چشمانم روان شدو گفتم اگر یکم اخلاق و برخوردتون و با من خوب میکردید شاید اینطوری ابروی هممون نمیرفت ارش که انگار کفری شده بود گفت ابروی هممون نمیرفت نه بفرمایید ابروی همتون و نمیبردم. سپس جلوتر امدو گفت ازما انتظار داری باهات همکاری کنیم تا تو دوست پسر بازی کنی؟ تو وقتی قد یه نخود تو کله ت عقل نیست و میری با خواننده باغچه داداشت رفیق میشی چه انتظاری از من داری؟ اشکهایم را پاک کردم و پاسخی نداشتم که به او بدهم. در باز شد. سرم را بالا گرفتم با دیدن امیر لبم را گزیدم و دوباره سرم را پایین انداختم که امیرباعصبانیت گفت ما با تو چیکار باید بکنیم؟ از خجالت در حال اب شدن بودم دلم میخواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد. ارش رو به امیر گفت تو چرا شش ماهه کتی کنارت داره این گه و میخوره و نفهمیدی؟ امیر مکثی کرد و سپس رو به من گفت تو گدای یه سرویس نقره و یه اکواریوم بودی که من جلوی سی تا زیر دست اون حرفها رو از یه اسمون جل یک لاقبا بشنوم؟ ارش رو به من گفت خاک بر اون سرت کنند ، بی ارزش بی مقدار . امیر لیوان را از مشمای در دستش در اورد و گفت تو توی خونه سیاوش چه علطی میکردی؟ میلاد از لب میز پایین پرید و تیز لیوان را از دست امیر گرفت و گفت چی؟ نگاهی به عکس من و سیاوش که کنار یک تابلوی ببر انداخته بودیم انداخت . سپس نگاهی به من انداخت نگاهش تمام وجودم را لرزاند بریده بریده گفتم ببب...خخخخدا مممهمونی بود . فقط من نننبودم زززیاد بودیم. میلاد لیوان را به طرف صورت من پرت کرد دستم را مقابل صورتم گرفتم لیوان چینی با اصابت به ساق دستم خورد شدو ساعد دستم را برید . امیر یورش او به طرفم را کنترل کرد میلاد یقه امیر را گرفت و با عربده گفت چرا جلومو میگیری؟ چرا نمیزاری بکشمش؟ سپس با پیشانی اش توی صورت امیر کوبید و گفت تو باعث شدی . تو کردی امیر صدهزار بار بهت گفتیم اینو نبر تو باغچه ، اونجا جای این نیست. من با هق هق گریه نظاره گرشان بودم ارش انها را از هم سوا کرد و گفت به هم نپرید، بسپریدش به من، مداخله نکنید، من درستش میکنم. سر همون خرس کوفتی که تو ماشینش بود اگر امیر دخالت نکرده بود من ته این ماجرا رو همونجا در می اوردم. سپس رو به میلادبا کنایه گفت اقایی که امروز برداشتی گوشی خواهرتو کلا پاک کردی میدی دست من. اقایی که میگفتی دیروز با پریسا بوده و روز قبلش هم من میدونستم تولد فاطمه قراره بره ، یه نگاه به خواهرت بنداز سپس اشاره ایی به من کرد و گفت ساپورت پوشیده . مچ پاش بیرونه کفش هاشو ببین. یه مانتوی جلو باز تنشه، و یه شال نازک که همه موهاش معلومه . حالا بماند که از سرتاپاش و هزار رنگ کرده . الان رگ غیرتت زده بیرون و داری خودتو جر میدی این خانم و با این سرو وضع کی از خونه اورده بیرون؟ سپس رو به میلاد چرخیدو گفت میمردی یه نگاه بهش می انداختی و میگفتی برگرد برو تو یه چیز مرتب تنت کن؟ در کنار دیوار روی زمین نشستم ، لیوان ساعد دستم را پاره کرده بود و خون از دستم میچکید.
🦋پراز خالی🦋 ارش ان دو را نشاندو گفت خوشبختانه خودش جلو جلو زنگ زده به بابا و شکایت منو کرده، شما دوتا اگر پشت منو خالی نکنید من جواب بابارو میدم و اینو ادمش میکنم. نگاهی به اندو انداختم . امیر سرش را لای دستانش گرفته بود و به زمین نگاه میکرد . میلاد از فرط خشم کبود شده بود و رگهای پیشانی اش قابل رویت بود. با پایین مانتوی سبز رنگم خون دستم را پاک کردم بریدگی عمیق بود و به شدت میسوخت . نگاهی به میز انداختم جعبه دستمال کاغذی روی میز بود با ترس و دلهره برخاستم هر سه تاشان مرا با نگاه دنبال میکردند. چند دستمال برداشتم و روی دستم نهادم امیر گفت چی شده؟ نگاهی به او انداختم و گفتم دستم برید بیا ببینم . امیر کنار میلاد نشسته بود نگاهی به او انداختم و گفتم ولش کن سپس به عقب رفتم امیر برخاست و گفت ببینم دستتو دستم را گرفت دستمالهارا برداشت و رو به میلاد گفت جعبه کمکهای اولیه کجاست؟ اشاره ایی به دیوار کرد من گفتم نمیخوام امیر ممنون ارش که تمام این مدت از پنجره بیرون را مینگریست چرخید نگاهی به او انداختم سرم را پایین انداختم جلوتر امدو گفت اون نگین مسخره رو هم از توی دماغت د میاری دستی بر پرسینگ بینی م کشیدم و گفتم باید برم خود دکتره درش بیاره ارش با اخم به من نگاه کرد و گفت باز کن ببینم دهنتو . لبم را از داخل گزیدم و سرم را پایین انداختم با پشت دستش توی دهانم کوبیدو گفت باز کن دهنتو چشمانم پر از اشک شد نگاهی به چشمانش انداختم و گفتم اونم برمیدارم. باید برم پیش دندون پزشک چسبونده اونجا کنده نمیشه به خدا پوزخندی زد از من فاصله گرفت و گفت معلوم نیست ادمی زاده یا کلاغ ، یه نگین رو دماغشه یه نگین رو دندونشه ، امیر جلو امد بتادین را که در اورد هینی کشیدم و گفتم نمیخواد بی اهمیت به من بتادین را باز کرد و گفت دستتو بیار جلو از سر ناچاری دستم را جلو بردم بتادین را روی زخمم خالی کرد جیغ خفیفی کشیدم و با دست دیگرم اشکهایم را پاک کردم. امیر دستم را باند پیچی کرد و من روی صندلی نشستم که میلاد گفت الان چرا اینجا نشستیم راه بیفتید بریم خونه دیگه هردوپیشنهادش را پذیرفتند . دلم میخواست با امیر هم سفر باشم اما ارش انگار خیال رهایی مرا نداشت. خوشبختانه میلاد قصد نداشت اتومبیلش را به خانه بیاورد. کنار ارش نشست و من هم در صندلی عقب خودم را جاکردم. به خانه بازگشتیم. امیر برایمان املت درست کرد گوشه ایی نشستم ارش گفت بلند شو بیا یه چیزی بخور سرم را به علامت نه بالا دادم. بیشتر اصرار نکرد و نهارشان راخوردند. نگاهم را در خانه چرخاندم هر سه عصبی و خشمگین بودند وبه گوشه ایی خیره شده بودند. باباز شدن در دلم خالی شد. اتومبیل بابا وارد حیاط شد. اشک در چشمانم جمع شدو گفتم من الان خیلی شرمنده م ازتون معذرت میخوام. بخدا قول میدم بشم همونی که شماسه تا میگید. ارش بی اهمیت به من
🦋 پر از خالی🦋 وخواهش هایم خانه را ترک کرد . با میلاد که به هیچ عنوان نمیشد حرف زد، رو به امیر گفتم من الان چند روزه تو استرسم و مدام دارید منو سوال جواب میکنید اینهمه هرکدومتون دستتون رسیده من و زدید هنوز دلتون خنک نشده؟ الان تمام اون سول جوابها رو باید باباهم بکنه خوب من دیگه طاقت ندارم. ابروی منو نبرید. در باز شد بابا وارد خانه شدند. با دیدن او بغضم ترکید و با هق هق گریه برخاستم به اغوش او رفتم بابا مرا بوسید سپس گفت دستت چیشده؟ با انگشت اشاره م میلاد را نشان دادم و گفتم اون زده بابا نگاهی مملو از خشم به میلادی که به جهت عرض ادب برخاسته بود انداخت میلاد گفت سلام. سلامش را هم پاسخ نداد. روسری ام را در اوردم و گفتم موهامم اون قیچی کرده بابا با دیدن من هینی کشیدو گفت کدوماشون؟ اشاره ایی به ارش کردم و بابا رو به او گفت تو غلط کردی موی دختر منو قیچی کردی ارش دندان قروچه ایی رفت و گفت اول بپرس چرا بعد بگو....... بابا با کلافگی گفت هرکاری هم که کرده باشه تو حق نداشتی موهای دختر منو قیچی کنی ارش با ناباوری گفت بابا تو اصلا میدونی کتی چی کار کرده؟ صدای بابا بالا رفت و گفت گفتم هرکاری که کرده تو حق نداشتی اینکارو کنی ارش دستی بر موهایش کشیدو گفت پدر دختر بازی هاتون همینکه نرسیدید شروع شد. ؟ این کار خیلی معنی بدی میده ، بدکاره ها رو موهاشونو قیچی میکنند ارش با فریاد گفت بدکاره س، با خواننده باغچه امیر رفیق شده خونشم رفته بابا مبهوت به من خیره ماند و من با هق هق گریه روی مبل نشستم و گفتم به خدا اینطوری نیست که ارش میگه بابا روی کاناپه نشست و رو به میلاد گفت برو دوتا چای بردار بیار میلاد نگاهش را در جمع گرداندو گفت دختر خونه رو میگن بره چای بیاره یا پسر و؟
🦋پرازخالی🦋 اگر نمیری خودم برم. میلاد یک سینی چای اورد و تعرف کرد بابا رو به من گفت چی شده بابا جریان چیه؟ من به زمین خیره ماندم و ارش ریز به ریز وقایاع را تعریف کرد.و من هر دقیقه بیشتر در خودم فرو میرفتم ، حرفهای ارش که تمام شد بابا ر به امیر گفت ببینم ، تو هرکی از راه برسه استخدامش میکنی؟ امیر متحیر گفت الان من مقصر شدم؟ بابا رو به میلاد گفت برای چی رفتی یه منطقه دور جا اجاره کردی ولسه اسبهات ؟ میلاد هم مانند امیر با تعجب به بابا خیره ماندو بابا رو به ارش گفت اونروز که بهت گفتم من دارم میرم شمال دخترمم میبرم تو گفتی خودم مواظبشم. اینطوری قرار بود به دختر من از برگ گل نازک تر نگی؟ پاشم بزنم اون دستتو قلم کنم تا دیگه روی خواهرت بلند نشه؟ نگاه تو صورتش بنداز ؟ پای چشم بچه من و زدی کبود کردی، اینقدر فشار عصبی بهش اومده رنگ به صورتش نیست. چشماش باد کرده از بس گریه کرده ارش با کلافگی برخاست و گفت بس کن بابا، دخترت بیحیا شده، حیثیت مارو برده اونوقت تو داری طرفداریشم میکنی؟ دختر من خطا کرده، خطاشم فقط به پدرش مربوطه نه شماها . میلاد دست برکمرش زد و رو به بابا گفت پس ما این وسط....... تو خفه شو میلاد که از دستت حسابی شاکی م. لیوان پرت کردی به خواهرت دستش بریده؟ نمیگی اگر میخورد تو صورتش چه بلایی به سرش میومد؟ امیر دستی لای موهایش کشیدو ارام گفت بابا اینطوری نگو تو دوروز دیگه میری و ما جلو دار کتی نمیشیم. حیثیت ما سه تا رو برده دیگه روم نمیشه تو صورت دوست و اشنا نگاه کنم. حیثیت و ابروی شما رو کتی نبرده، خودتون با بی اهمیتی هاتون برده ، شش ماهه که این داره خطا میره شما سه تا گردن کلفت کنارشید و نفهمیدید ؟ خاک بر اون سرتون کنند. سراتون کردید تو خشتکهاتون یه موقع حواستون جمع شده که کار از کار گذشته؟ ارش رو به پنجره ایستادو گفت زیاد به ما نگاه نکن . یکمم به دخترت نگاه کن. یه نگین رو دماعش ، یه نگین رو دندونش، موهاشو من زدم خوب کاری هم کردم دختر مجرد مگه مو شرابی میکنه؟ مگه ابرو بر میداره؟ همش از خوش غیرتیه خودتونه حرف بهش میزنیم شاکی میشی، بعد رو چه حساب از خوش غیرتیه ما شده؟ من میگم همون اول که داره اشتباه میکنه جلوشو بگیر، تو نشستی این هرکار دلش خواسته کرده، حالا میزنیش؟ زدن چه فایده ایی داره؟ شماها در واقع باید خودتون رو بزنید که حواستون به خواهرتون نبوده . بابا این را گفت و بلند شد دست من را گرفت برخاستم مرا به طرف حیاط برد که ارش گفت
🦋پراز خالی🦋 نگاش کن همیشه خدا شلوارش یه وجب بهش کوتاهه به همراه بابا به حیاط رفتیم زیر الاچیق که نشستیم گفت اینکارها چیه که انجام دادی؟ سرم را پایین انداختم و سکوت کردم بابا ادامه داد اینکه من طرفداریتو کردم و بهشون گفتم چرا روت دست بلند کردند یه وقت رو ت و زیاد نکنی ها اتفاقا از حقت کمتر هم بوده. من اگر دعواشون نمیکردم تو دیگه اینجا اسایش نداشتی. مکث کردو سپس ادامه داد من فردا باید برگردم برم شمال. تو هم هرچی که داداشهات گفتن میگی چشم فهمیدی؟ سر تایید تکان دادم و بابا ادامه داد اختیار و اجازه تو کلا دست برادرهاته . این نیست که من شمال کار دارم و بالا سرت نیستم تو هر غلطی دلت بخواد بکنی و هر گوری دوست داشته باشی بری ، دختر باید یکم حیا داشته باشه، چهار روز دیگه هیچ خری نمیاد بگیرتت. این دفعه دومه که داری ابرو ریزی میکنی، اینطوری خودت بدنام میشی . تو به اینده خودت فکر نمیکنی؟ به اینکه با کارهایی که کردی دیگه کی میاد تورو بگیره . همین الان ما اگر بخواهیم واسه امیر و میلاد بریم خاستگاری سراغ کسی مثل تو میریم؟ من همچنان سر افکنده بودم و بابا ادامه داد هیچی نمیخوای بگی؟ قطره اشکی که از چشمم جاری شد را پاک کردم و گفتم من خراب کردم بابا نه؟ بابا خیره به من پاسخی ندادو من گفتم گولم زد عوضی، به من گفت میام خاستگاریت بابا اخمی کرد و گفت مگه هرکس از در این خونه بیاد تو من بهش رختر میدم؟ سیل اشک از چشمانم جاری شدو گفتم منو حبسم کردن تو خونه، گوشیمم ازم گرفتن خیلی کار خوبی کردند. میخوای کجا بری؟ بابا چرا همه کار واسه پسرهات میکنی خوی یه مغازه هم واسه من بزن بابا سرش را به علامت نه بالا دادو گفت قبلا هم بهت گفتم زیر نظر برادرهات و با اونها فقط حق داری بری سرکار خوب اونها منو نمیبرن خوب نبرن. بگیر بشین تو خونه من تو خونه حوصله م سر میره بی خود حوصله ت سر میره، بشین تو خونه تا یه خاستگار درست حسابی برات بیاد ردت کنم بری، تو داری دردسر میشی. سرم را پایین انداختم بابا برخاست و مرا به داخل خانه برد و گفت در مورد این موضوع دیگه کسی حق نداره حرف بزنه. من شمال زیاد کار دارم فردا صبح برمیگردم، وای به حالتون اگر کتی زنگ بزنه و بگه شماها دارید سرکوفتش میدید و .....‌ ارش چرخی در خانه زدکلام بابا را بریدو گفت داری میری کتی و هم با خودت ببر بابا فکری کرد و
🦋پر از خالی🦋 سپس سکوت کرد ارش ادامه داد بمونه اینجا شرایط چیزیه که من میگم. بدون اطلاع من حق نداره یک لیوان اب بخوره. بیرون رفتن و گوشی دیگه تموم شد . کلاس هم حق نداره بره. اگر مخالفی بابا جان با خودت ببر شمال . بابا رو به ارش گفت کتی اینجا میمونه ، قانون و من میگذارم. و تو فقط اجرا میکنی . مثل سابق به زندگی و کارهاش ادامه میده و از این به بعد..... شرمندتم بابا دخترت و بردار ببر ، من نمیتونم قبول کنم که خواهرم اینکارهارو انجام بده و هیچی بهش نگم. بابا سکوت کرد و امیر ادامه داد من خودم این مدت همیشه طرفدارش بودم و حمایتش میکردم اما واقعا دیگه نمیخوام کتی بیاد باغچه سر کار . میلاد هم سکوتش را شکست و گفت ما حرفمون با ارش یکیه بابا یا کتایون و ببر یا اینکه هرچی ارش بگه همونه. بابا کمی جمع را نظاره کرد و گفت کسی دیگه حق نداره رو دختر من دست بلند کنه. قلم میکنم دستی و که بخواد خواهرشو بزنه. ارش سری تکان دادو گفت با این شرایطی که من میگم اگر خودش قبول میکنه بمونه و اگر هم نه بر دار ببرش بابا نشست و گفت چه شرایطی؟ ارایش بی ارایش، ابرو برداشتن تعطیل، لباسهاشو میاره میزاره وسط هرکدوم من تایید کردم و بر میداره و بقیه سطل اشغال، گوشی بی گوشی، ماشین بی ماشین، میتمرگه تو خونه سر کار و کلاس هم نمیره. نگاهی به ارش انداختم و گفتم پس چیکار کنم؟ همه ساکت شدند نگاهی به امیر انداختم رویش را از من برگرداند میلاد هم که کلا با غضب به من نگاه میکرد. رو به بابا گفتم اینها یه خدمتکار واسه خودشون میخوان خوب پاشو راه بیفت باهم بریم شمال. نگاهی به ان سه انداختم و با گریه و دلی شکسته گفتم من برم پیش مریم و چپ و راست تو مخم بره دلتون خنک میشه؟ باشه دیگه من بینتون اضافه م. سپس برخاستم و گفتم من یه اشتباهی کردم ، هرکدومتون جدا جدا منو زدید و استنطاقم کردید. به هرکدومتون هزار بار گفتم غلط کردم و اشتباه کردم. دارید منو از خونتون بیرون میکنید، اگر مامان زنده بود من اینطوری مزاحم همه نبودم که بابا بیرون بهم بگه با برادرات کنار بیا و بمون شماها هم دست به یکی کنید منو بفرستید پیش مریم. باشه میرم من بینتون اضافه م . سپس به اتاق خوابم رفتم . و کیف بزرگی برداشتم لباسهایم را درونش ریختم صدای قریژ در امد ، سرم را برگرداندم نگاهی به او انداختم و به کارم ادامه دادم میلاد گفت یعنی نمیتونی حرفهای آرش و گوش بدی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم من حرفشم که گوش کنم هر دقیقه میخواد ازم ایراد بگیره میلاد با دلسوزی گفت بری اونجا هم مریم اذیتت میکنه لباسم را روی صورتم گرفتم و با های های گریه گفتم چیکار کنم؟ کجا برم؟ برو شرایط ارش و قبول کن بمون همینجا، اون الان عصبیه یکی دوهفته بگذره اروم میشه. نگاهی به میلاد انداختم و او گفت از یکی دوهفته دیگه. من حمایتت میکنم . اب دهانم را قورت دادم و گفتم باشه سپس برخاستم از اتاق خارج شدم. همه نگاهم کردند و من ارام گفتم باشه، هرچی ارش بگه گوش میدم. ارش برخاست وارد اتاقم شد و گفت لباسهاتو بریز وسط گفته اش را اطاعت کردم و او یک به یک لباسهایم را نگاه کرد و از بین انها چند تایی را جدا کرد و بقیه را با خودش برد.
🦋پر از خالی🦋 من ماندم و دودست مانتو و شلواراداری و مقداری لباس خانگی. و ابرویی که دیگر تمامش مقابل خانواده م رفته بود. بابا هم رخت سفر بست و به سوی همسر جدیدش رفت. انقدر از خودم و سه برادرم شرمنده بودم که دلم نمیخواست توی صورتشان نگاه کنم. به خصوص اینکه انها متوجه شده بودند که من احمق به خانه سیاوش هم رفته بودم. ای کاش لابه لای انهمه استنطاقی که شدم لااقل از من میپرسیدند چرا به انجا رفتم تا من توضیح دهم که یک دورهمی دوستانه بود. تا بگویم که خواهر سیاوش به همراه همسر و فرزندانشان هم انجا بودند. بگویم غیر از من چند دوست سیاوش هم با نامزدهایشان امده بودند. روزهارا به تنهایی سر میکردم و شب ها طبق دستور ارش حق اینکه تنها در اتاقم بنشینم را نداشتم و در اشپزخانه روی نهار خوری میشستم. و نظاره گر جمع سه نفره شان که فوتبال میدیدند یا باهم صحبت میکردند و میخندیدند میشدم. شب تولد میلاد بود. امیر برایش یک مهمانی خانوادگی گرفته بود. کیک و میوه را از قبل گرفته بود و مشغول به راه کردن بساط جوجه کباب بود. نگاهی به دو جعبه کادویی روی میز انداختم. بغض راه گلویم را بست خوب بی انصافها مرا در خانه زندانی کردید لااقل از طرف من هم کادویی برای میلاد میگرفتید تا من شرمنده نشوم. به اتاقم رفتم نگاهی به وسایلم انداختم تمامش دخترانه بود. و چیزی برای کادو دادن به او نداشتم . لب تختم نشستم اشک از چشمانم جاری شد. ان را پاک کردم و به چاره کارم می اندیشیدم و هرچه فکر میکردم به بی چارگی خودم بیشتر پی میبردم . در باز شد بدون اینکه به در نگاه کنم میدانستم که ارش است و امده دوباره تذکر دهد که من حق ندارم در اتاقم تنها بنشینم. صدایش زخم بر دلم بود. زخمی که خودم مسببش بودم. باز اومدی یه گوشه تنها نشستی؟ برخاستم به او نگاه نمیکردم تا متوجه گریه م نباشد. به طرف خروجی رفتم. دستی به صورتم کشیدو گفت داری گریه میکنی کتی چانه لرزانم را کنترل کردم و خودم را از نوازشش پس کشیدم و گفتم نه گریه نمیکنم چشمات خیسه از کنارش گذشتم وحرفی نزدم. از اتاق بیرون رفتم بدنبالم راهی شد. اخ که چقدر نفهم بود. دست از سرم بردار دلم نمیخواد راجع به غمم به تو توضیح بدهم. وارد اشپزخانه شدم یک لیوان اب نوشیدم و او گفت خوب چته اعصابمو خورد میکنی؟ نگاهی به او انداختم و گفتم چرا اعصابتو خورد کردم؟ من مگه کاری با تو دارم ؟ مگه حرفی بهت زدم؟ همینکه میری تنهایی گریه میکنی بعد هم نمیگی چته؟ دوست ندارم به تو بگم چمه زوره؟ دلم میخواد تنها بشینم گریه کنم ، اینم به تو مربوطه؟ ادم با برادر بزرگترش اینطوری حرف نمیزنه. خیلی خوب، الان به خاطر اینکه با تو بد حرف زدم ازت معذرت میخوام. حالا تنهام بگذار. سپس روی صندلی نشستم و سرم را لای دستهایم گرفتم و اوکمی عصبی گفت خوب چه مرگته بچه من الان چیکار به تو دارم؟ گفتی تو اتاقت تنها نشین گفتم چشم. اومدم تو اشپزخونه نشستم من کار به کجا نشستن تو ندارم، میگم چرا داری گریه میکنی؟ به تو مربوط نمیشه ارش جان. شما برو دنبال کارهایی که بهت ارتباط داره . نگاهش حالت خشم گرفت. نگاهی به حیاط انداختم و با صدای بلندگفتم
🦋پر از خالی🦋 امیر سرش را به طرف من چرخاند و سپس نزدیک پنجره امدو گفت بله اینو صداش کن ارش همچنان خیره به من ماندو سپس گفت با زبون خوش نمیگی چه مرگته نه؟ کفری شدم و گفتم خیلی دوست داری بدونی من چه مرگمه؟ من دارم پریود میشم اعصابم بهم ریخته س . ارش از حرف من کمی جا خورد سرش را از شرم پایین انداخت و از اشپزخانه خارج شد همینکه میرفت گفت بی حیا برخاستم. سکوت در برابر ارش با سکته کردن از عصبانیت برایم یکی میشد با صدایی بلند در حالیکه کلماتم را روی دور تند زده بودم گفتم بی حیا من نیستم. بی حیا تویی که در نزده وارد اتاق یه خانم میشی، بی حیا تویی که مراعات نمیکنی شاید من دارم لباسمو عوض میکنم. دنبال من راه می افتی چته ؟ چته ؟ چرا گریه میکنی؟ محترمانه گفتم به تو مربوط نیست، دلم میخواد..... کلامم را برید اوهم صدایش را بالا بردو گفت سنگ و چوب نیستیم که کنار هم نشستیم یه گوشه میتمرگی ضر ضر گریه میکنی ادم دلش میسوزه تو لازم نکرده دلت به حال من بسوزه. خاک بر اون سر بی لیاقتت کنند. این دل نگرونی من به خاطر اینه که من دوست دارم لطفا منو دوست نداشته باش . چون این دوست داشتنت فقط اسباب اعصاب خورد کنی من شده امیر وارد خانه شد بازوی ارش را گرفت و گفت ولش کن ارش چیکارش داری ارش با حرص رو به من گفت میبینم رفتی تو خودت و تنها تمرگیدی دلم میلرزه میگم باز داره چه غلطی میکنه و چه جوری میخواد با حیثیت ما بازی کنه اشک از چشمانم جاری شدو گفتم داری به من سرکوفت میزنی؟ نه دارم بهت یاد اوری میکنم که چطوری با بی شرف گری و بی حیا بازی هات حیثیت ما رو بردی . اینقدر که زوم کردی رو من یکمم برگرد خودتو ببین یک گام جلوتر امدو گفت من چمه مگه
🦋پراز خالی🦋 مه مگه؟ من بی حیام یا تو که جلوی دو تا پسر مجرد دست نامزدتو میگیری میبری تو اتاق درو میبندی این را که گفتم ارش انگار که ضامن نارجنکش کشیده شده باشد با طرف من حمله ور شد امیر سد راه او شدو گفت چیکار میکنی دیوونه شدی ؟ ارش با فریاد گفت امیر برو کنار من دهن این سلیته رو پاره کنم هم ترس از اینکه مبادا امیر نتواند جلو دارش بشود را داشتم هم دلم از بابت تمام حرفهایی که به او زده بودم خنک شده بود. امیر گفت ولش کن دیگه چرا اینقدر باهاش کل کل میکنی با حرص از امیری که ورودی اشپزخانه را بسته بود فاصله گرفت و رو به امیر گفت نه شرف داره، نه حیا داره ، نه ...... کلامش را بریدم من هم صدایم را بالا بردم و گفتم هرچی به من میگی زنته. بی شرف زنته، سلیته زنته، بی حیا زنته....... ارش به طرفم یورش اورد با صدای باز شدن در امیر اورا که قصد بالا امدن از سنگ اپن را داشت متوقف کرد و گفت میلاد اومد. اینهمه زحمت کشیدیم سورپرایزش کنیم ، تولدشو خراب نکنید . ارش نگاه عصبی ایی به من انداخت و من رو به او گفتم حیف که امشب تولد میلاده اگر تولد تو بودم کوفت همه میکردم‌. تا یاد بگیری دیگه به من سرکوفت نزنی امیر رو به من گفت تو هم خفه شو دیگه ، ول میکنم جلوشو بزنه لت و پارت کنه ها سکوت کردم ان دو به استقبال میلاد رفتند. امیر اهنگی که از قبل اماده کرده بود را پلی کرد و به همراه برف شادی به استقبال میلاد رفتند از دور نظاره گر تولد مسخره شان بودم. نگاهی به چند بادکنکی که امیر به درو دیوار خانه زده بود انداختم و میلاد را که چه ذوق احمقانه ایی کرده بود را نظاره کردم. سر جایم نشستم . امیر وارد خانه شدو گفت پاشو بیا بیرون دیگه از اون وحشی میترسم خندیدو گفت پاشو بیا اون کاریت نداره برخاستم به حیاط رفتم و رو به میلاد گفتم سلام سپس لبخند زورکی ایی زدم و گفتم تولدت مبارک به گرمی به من لبخند زد و گفت مرسی انگار که متوجه غم من باشد دستی به موهایم کشید ان کج و کوله هایی که ارش کوتاهش کرده بود را کمی به هم ریخت و گفت چرا ناراحتی؟ موهایم را مرتب کردم و گفتم نه ناراحت نیستم دستم را گرفت و گفت بیا کارت دارم. مرا به دنبال خودش کشاندو به اتاقش برد. در را بست و گفت هیچی نگو بهشون. من میدونستم امشب میخوان منو سورپرایز کنند. ناخواسته خندیدم و گفتم از کجا میدونستی؟ شیرینی فروشی سر خیابون واسه کیک به من زنگ زد گفت اماده س. منم دوزاریم افتاد و حالیش کردم قضیه سورپرایزی بوده اونم ازم قول گرفت به کسی نگم. تو هم که نگفتی خندید و گفت
🦋پر از خالی🦋 من از طرف تو رفتم واسه خودم یه چیزی خریدم که تو بهم کادو بدی بعد باهات حساب کنم پول کادو تولدمو ازت بگیرم. متعجب از رفتار او گفتم چی؟ یه تنه قلیون. اینجوری هم من صاحب قلیون میشم...... خندیدم و گفتم هم ارش با من دعوا میکنه که چرا اینو خریدی و اصلا کی خریدی نه دیگه تولدو که کوفت نمیکنه . اگرپرسید از کجا خریدی بگو اینترنتی خریدم اخه دیوونه مگه من اینترنت دارم لپ تابت که هست اینترنت منو قطع کرده. رمز ندارم میلاد فکری کرد و گفت بگو از قبل خریدم قایمش کردم شر نشه واسه من نه، من هستم دیگه خیلی خوب الان کجاست زیر تختته متعجب گفتم مارمولک، من از صبح تا شب خونه م . تو کی اینکارو کردی که من متوجه نشدم؟ این دیگه جزء رموزه. از اتاق خارج شدیم ارش و امیر جوجه ها را کباب کرده بودند پس از صرف شام. کیک را اوردند وسط گذاشتند میلاد شمع هارا فوت کرد و سپس برایش دست زدیم. چند عکس به یادگار هم که گرفتند. نوبت هدایا رسید . میلاد گفت ببینم شما که سه نفرید چرا دوتا کادو دارید؟ امیر و ارش انگار که تازه متوجه کارشان شده بودند کمی به کادو ها نگاه کردند که ارش گفت مال من وجه نقده. اینها کادو های امیر و کتیه نگاهی به ارش انداختم و گفتم نه ، من دوماه پیش کادو میلادو گرفتم و منتظر بودم تولدش بشه بهش بدم. سپس برخاستم و به اتاق خواب رفتم از زیر تخت جعبه بزرگی که کادو شده بود را در اوردم و از اتاق خارج‌شدم. امیر و ارش متعجب به من نگاه میکردند . کادو را روی میز نهادم و میلاد گفت توش چیه؟ چقدر بزرگه خندیدم و گفتم یه چیزی که وقتی ببینیش خیلی خوشحال میشی میلاد دست به جعبه برد که من گفتم اول اون دوتا رو باز کن کادو امیر ادکلن و کادو ارش یک ست کیف و کمربند چرم بود. جعبه من را باز کرد. خودم هم از دیدنش شگفت زده شدم. کیف بزرگ مخمل قرمز رنگی بود قفل ان را باز کرد با دیدن قلیان بسیار زیبای برنجی همه متعجب شدند. نگاه مخفیانه ایی به چهره بر افروخته ارش که قصد داشت تولد را به کام میلاد زهر نکند انداختم . تمام ناراحتی هایم با دیدن عصبانیت او فرو کش میکرد. اخ که چقدر از او بدم می امد. میلاد قلیانش را سرپا کرد ارش ارام گفت قشنگه ولی چیز خوبی براش نگرفتی. حا
🦋پرازخالی🦋 لا از این به بعد هرشب هرشب میخواد اینو روشن کنه و خفمون کنه تو سیصد متر خونه با صدو پنجاه متر بنا میلاد یه قلیون نمیتونه داشته باشه؟ ارش سری تکان دادو گفت نمیدونم. سور و سات تولد را جمع کردم و مرتب نمودم. در اشپزخانه روی صندلی نشستم و از انجا نظاره گر فوتبال دیدنشان بودم. ارش سری گرداند و نگاهی به من انداخت و گفت تو چرا اونجا نشستی ؟ نگاهم را از او گرفتم و پاسخی ندادم. ارش برخاست گام به گام به طرف اشپزخانه امد. با نزدیک شدن او مضطرب شدم و گفتم تو چیکار داری من کجا میشینم. میگی تو اتاقت تنها نشین جلوی چشم من باش، منم اینجا تو اشپزخانه م دیگه. وارد اشپزخانه که شد گفتم امیر ببین اینو باز داره گیر میده به من امیر نگاهی به ما انداخت و همچنان گرم تماشای فوتبال شد. مقابل من نشست و گفت تو چت شده کتایون؟ برخاستم که از کنارش بروم مچ دستم را گرفت و گفت بشین کارت دارم.میخوام باهات صحبت کنم ولم کن نمیخوام باهات حرف بزنم. یه دقیقه بشین. مقابلش نشستم و او گفت چرا اینقدر غمگین و افسرده شدی؟ سرم را پایین انداختم. دلم نمیخواست با او همکلام شوم و او ادامه داد تمام این سختگیریهای من روی تو باعثش خودتی سرم را بالا اوردم و گفتم تمام حرفهاتو میدونم ارش، خودم باعثم، خودم مقصرم، حقمه، ابروی شماهارو بردم. و الان باید همینطوری که تو میگی بمونم و کارهایی هم که تو میگی و انجام بدم. اهی کشید و خیره به من ماند سپس ادامه داد خوب من اعصابم بهم میریزه وقتی میبینم تو اینطوری افسرده و ناراحتی متاسفم من کاری از دستم بر نمیاد که انجام بدم تا اعصاب تو اروم شه. دوست داری همینطوری با من کل کل کنی ، دلت نمیخواد از بحث نتیجه بگیری؟ نه دلم نمیخواد. با تو هیچ نتیجه ایی و دوست ندارم. اخم هایش را در هم کشیدو گفت گند و زدی ابروی مارو بردی الان باید عذرخواهی هم ازت بکنم؟ نه، لازم نیست از من عذر بخوای، نمیخواد هم دلجویی کنی، لطف کن با من کاری نداشته باش، صحبت هم با من نکن. کمی به من خیره ماندو گفت برات خاستگار اومده بغض راه گلویم را بست و گفتم خیلی دلت میخواد یه جورایی من و از سر خودت باز کنی نه؟ نه دیوونه، من به فکر اینده تو و خوشبختیتم ‌کی هست؟ لابد ابراهیم اره؟ خندیدو گفت نه، پسر عمه رویا سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم نمیخوام قرار شده فردا شب بیان...... کلام او را بریدم و گفتم نمیخوام. چرا؟ ندیده و نشناخته نمیخوای؟ میخوای زوری منو شوهر بدی؟ میخوای از شر من راحت شی؟ میلاد وارد اشپزخانه شدو گفت چی شده؟ رو به میلاد با چشمان پر از اشک گفتم من چیکارتون دارم که میخواهید منو زوری شوهر بدید؟ میلاد هاج و واج به من نگاه کرد و من ادامه دادم راست میگن وقتی مادر بمیره بچه یتیم میشه، از وقتی مامان مرده بلا نبوده که سر من نیارید میلاد با بیگناهی گفت ما چیکار به تو داریم کتی؟ ارش ادامه داد بد میگم دوست دارم سرو سامون بگیری؟ به فکر سرو سامون دادن منی؟ چرا به فکر امیر نیستی اون هشت سال از من بزرگتره، چرا به فکر میلاد نیستی . اینها با تو فرق دارن کتی سرم را پایین انداختم ، اشکهای جاری شده م را پاک کردم و گفتم نمیخوام. ارش رو به میلاد گفت من میگم حالا بزار بیان بعد بگو نه میلاد رو به من گفت راست میگه کتی، حالا بزار بیان بعد ....... رو به میلاد گفتم من از رویا بدم میاد ، دلم نمیخوادبا اون فامیل شم ارش گفت چه ربطی به رویا داره؟ مگه قراره تو با رویا ازدواج کنی نه ولی دلم نمیخواد ببینمش میلاد رو به ارش گفت کنسلش کن ، وقتی دوست نداره ازدواج کنه زور که نمیشه‌ ارش رو به میلاد گفت موقعیت خیلی خوبیه، پسره مهندسه تو شرکت کار میکنه خونه
🦋 پر از خالی🦋 زندگی هم داره خانواده هم حمایتش میکنند. سرم را به علامت نه بالا دادم ، امیر هم وارد جمع شدو گفت ول کن دیگه ارش میگه نمیخوام. چهار عدد چای ریخت و سر میز گذاشت.چایم را که خوردم گفتم ساعت دوازده شبه اگر اجازه هست من برم‌بخوابم. بدنبال سکوت انها از اشپزخانه خارج شدم. میدانستم که الان پشت سر من جلسه گرفته اند. میلاد گفت نخواستم جلوی کتی بگم که واست شاخ شه، اخه اون پسره بی عرضه به درد کتی میخوره؟ ارش پاسخش را داد چشه؟ همه ساکت شدند و ارش ادامه داد من میگم حالا اجازه بدیم بیان شاید پسندید. امیر گفت کتایون دختر سرکشیه، اون ادم به دردش نمیخوره یه کار کن بعدا پشیمون نشیم. اگر بره طلاق بگیره و برگرده دیگه جلو دارش نیستیم. ارش نفس پرصدایی کشیدو گفت منم که انگار دشمن خونیشم میلاد گفت من میگم بیشتر ازاین وضعیت و ادامه ندیم. بسشه به اندازه کافی تنبیه شده حدود دوماهه که قرنطینه س ارش گفت چیکارش کنیم؟ هر سه سکوت کردند مدتی بعد امیر گفت من به هیچ عنوان نمیتونم به کار برش گردونم. یه بار ابرومو برده برام کافیه میلاد گفت ببریمش تو دفتر باشگاه اونجا من هستم. ارش خودتم نشستی دیگه . اونجا چیکار کنه؟ این را ارش گفت و میلاد در پاسخش گفت الکی سرشو گرم کنیم دیگه کلامی از کسی در نمی امد . و من بیشتر ترجیح میدادم در خانه باشم تا اینکه هر دقیقه ارش مقابل چشمانم باشد. روی تختم دراز کشیدم، یک ساعتی گذشت صدای تق و تق در امد سرم را بلند کردم و گفتم بله میلاد وارد اتاق شدو گفت خوابیدی؟ نه بیدارم قلیون و چاق کردم پاشو بیا تو حیاط ول کن میلاد بیدار میشه پاچمونو میگیره خوابیده ، بلند شو بیا به دنبال او راهی شدم. زیر درخت دوصندلی گداشته بود روی یکی از انها نشستم که میلاد گفت دوست داری از فردا با من بیای باشگاه؟ سرم را به علامت نه بالا دادم . میلاد متعجب گفت چرا؟ ول کن میلاد خونه نشستم بی دردسر ، کاری هم به کسی ندارم. بیای اونجا حوصله ت سر نمیره، اسب رو هم که دوست داری، سوارکاری هم که بلدی اونجا رو خیلی دوست دارم. خیلی هم خوش میگدره اما ارش و نمیتونم تحمل کنم خندیدو گفت تو چرا اینهمه با اون لج شدی سرم را پایین انداختم و گفتم خودخواه عوضی، قسمش دادم گفتم هرچی تو بگی من گوش میدم ابروی منو جلو بابا نبر...... اولا بحث گذشته رو وسط نیار، دوما خودت از بابا خواستی بیاد. اره همون بحث گذشته رو وسط نکشیم بهتره، باشگاه هم من نمیام. میلاد خیره به من ماندو سپس گفت میخوای با ارش صحبت کنم لااقل کلاستو بری و بیایی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم مثل روز برام روشنه که نمیزاره من مسئولیتتو قبول میکنم با وجود اینکه میدونم نمیزاره ولی باشه باهاش صحبت کن. میلاد مکثی کرد کمی از قلیانش را کشیدو گفت یه چیز بهت میگم به کسی نگو چی شده؟ امیر چند وقته با یه دختری در ارتباطه که گویا روابطشون جدی شده کنجکاو گفتم واقعا؟ سر تایید تکان دادو سپس گفت دیشب داشت به ارش میگفت منم رسیدم به منم گفت کی هست؟ میشناسیش، از دوستای رویاست لابد گیتی و پسندیده اره؟ سر تایید تکان دادو من گفتم رویا داره تیم خودشو قوی میکنه. دوستش و داره می اندازه به امیر، یه خاستگارم برای من اورده
🦋پر از خالی🦋 میلاد خیره به من گفت اصل مشکلت با رویا چیه کتی؟ خودخواهه، مغروره، فکر میکنه چون رابطه من با ارش خوب نیست اون هر علطی دلش بخواد میتونه بکنه . نمیدونه ارش یه ادم گه اخلاقه که الان چون رویا براش تازگی داره باهاش مهربونه والا یه مدت بگذره....... کلامم را برید و گفت تو از اون خواهر شوهرهای کرمو هستی ها زن داداش باید جایگاه خودشو بدونه رویا داره فراتر از جایگاهش اقداماتی میکنه که من دوست ندارم. الان یعنی چی خاستگار میاره واسه من؟ بگو اخه به تو چه مربوطه . این حرفها رو ولش کن تو از فردا با من بیا باشگاه و با من برگرد..... نه ، اصلا حرفشم نزن. من نمیتونم ارش و تحمل کنم دیوونه ایی دیگه، قدرت این خانه و اختیار من و تو چون از امیرو ارش کوچکتریم الان دست ارشه ، هر ادمی هم یه رگ خوابی داره ، تو بگرد رگ خواب ارش و پیدا کن ، اونجاست که حال رویا رو هم میتونی بگیری میدونی چیه میلاد؟ اونشب که من دیر اومدم ارش رو من دست بلند کرد از اون بارت به بعد رویا پررو شد. دلم میخواد یه سیلی از ارش بخوره دل من خنک شه. میلاد خندیدو گفت خیلی کرمو هستی ،اینکار درست نیست. نفس عمیقی کشیدم که میلاد گفت ارش رو احترام حساسه، ارش صداش نکن بهش بگو داداش، یا برای صمیمیت بیشتر بهش بگو داداشی ایشی کردم و گفتم عمرا باهاش صمیمی شو بهش نزدیک شو روی رویا رو کم کن به میلاد خیره ماندم پربیراه نمیگفت . میلاد ادامه داد تا کی میخوای بشینی تو خونه و شام و نهار مارو درست کنی و لباسهامونو بشوری مگه حمالی ؟ بیا بریم بیرون ایندتو بساز اخه میترسم قبول نکنه باز ناراحت شم. خیالت راحت باشه قبول میکنه. من باهاش حرف زدم راصیش کردم. سر تایید تکان دادم. صبح شد برای صبحانه برخاستم سر میز امدم . امیر صبحانه نخورده خانه را ترک کرد و ارش و میلاد سر میز امدند . یک سینی چای اوردم که میلاد رو به من گفت کتی جان از امروز با ما میای باشگاه نگاهی به ارش انداختم و او با حالت تاکیدی گفت این اصرار میلاد بود که تورو ببریم باشگاه تا به اونجا سرو سامون بدی. اما بزار خیالت و راحت کنم کتی دست از پا خطا کنی دوباره برمیگردی خونه و هیچ جا حق نداری بری سرم را پایین انداختم. میلاد گفت نه دیگه کتی قول داده اشتباه نکنه ، ماهم حواسمون بهش هست. ارش ادامه داد رفت و امدت کلا با منه . صبح با من میری غروب هم با من بر میگردی ارام گفتم شما مگه یه روز در میون باشگاه بدن سازی نمیری؟ سر تایید تکان دادو گفت یا میمونی از باشگاه میام دنبالت ، یا قبلش میرسونمت باشه چشم. لباسهای اداری م را پوشیدم نگاهی در اینه به خود انداختم. به درخواست ارش ابروهایم را برنداشته بودم و پرشده بود. البته بماند که کمی زیرو رویش را مرتب کرده بودم. سوار ماشین او شدم . تا باشگاه کلامی سخن نگفت. به انجا که رسیدیم مرا در دفتر برد و دفتر ثبت نامیهایشان را مقابلم نهاد و گفت ترتیبی میدی همه کسایی که ثبت نام کردند بیمه بشن.
🦋پر از خالی🦋 سر تایید تکان دادم و او گفت اسدی ،دامپزشک باشگاهه، بهش زنگ بزن و بگو بیاد تمام اسب هارو معاینه کنه و واکسن بزنه. زونکنی هم مقابلم نهاد و گفت این لیست کساییه که قبلا اومدن اینجا و تو کلاسها شرکت کردند به همشون زنگ میزنی و میگی دوره جدیده کلاسها شروع شده. نگاهی به زونکن انداختم و گفتم اینها خیلی زیادن. سری تکان دادو گفت خوب زیاد باشن. صدای تق تق در امد سرم را که بالا گرفت با دیدن خروس بی محل انگار تمام اشتباهاتم در ماجرای سیاوش مثل فیلم از جلوی چشمم عبور کرد. ارش لبخندی زدو گفت بفرمایید داخل برخاستم و به اقای شرفی سلام کردم پاسخ من را سرد و اما پاسخ ارش را به گرمی داد. روی کاناپه ها نشست . من سرگرم کارم شدم و گوشم تیز حرفهای همایون و ارش بود. ارش گفت خیر باشه اول صبحی خیلی داغونم، دست و دلم به کار نمیره، گفتم بیام پیش تو یکم حال و هوام عوض شه. چی شده؟ برای الهه خاستگار اومده. تو از کجا میدونی؟ دیشب رفتم در خونه خواهرش ، خواهر زادش بهم گفت .‌ ارش اهی کشیدو گفت حالا میخوای چیکار کنی؟ نمیدونم، فقط اینو میدونم که بدون الهه نمیتونم. اونروزی که بهت گفتم طلاقش نده. گفتی اینطوری راحت تره، گفتی خودش اینو خواسته، گفتی یه دوره جدایی رابطمون و ترمیم میکنه چه میدونستم طلاق که بگیره فراموشم میکنه، فکر میکردم ا زمن عصبیه میخواد حرصشو خالی کنه خاستگارش کی هست؟ نمیدونم. اگر میدونستم که تیکه پاره ش میکردم. برو باهاش صحبت کن اصلا تجازه نمیده نزدیکش شم. صد بار خواستم برم جلو و باهاش حرف بزنم اما قبول نمیکنه و میگه تو به خاطر مادرت من و طلاق دادی الانم برو پیش مادرت ارش سکوت کردو همایون ادامه داد مادرمه دیگه، چیکارش باید میکردم؟ اون با الهه مشکل داشت از اول هم مخالف ازدواج ما بود. اما واسه طلاقش بی تقصیر بود. من مجبور بودم واسه عمل قلب مادرم دنبالش از
عسل 🌱
#پارت54 🦋پر از خالی🦋 سر تایید تکان دادم و او گفت اسدی ،دامپزشک باشگاهه، بهش زنگ بزن و بگو بیاد تم
🦋 پر از خالی🦋 ایران برم. کف دستمو بو نکرده بودم که من برم الهه تصادف میکنه و بچه مون سقط میشه. این که اون دیگه نمیتونه مادر شه مقصرش منم؟ الهه میگه نباید زن باردارتو به اسم یک ماه، سه ماه میزاشتی و میرفتی، میگه تو رفتی که من مجبور شدم تنهایی برم دنبال کارهای زایمانم و تصادف کنم و این بلا سرم بیاد. سکوتی طولانی کردو سپس گفت میگه وقتی فهمیدی من تصادف کردمم نیومدی چون مادرت عمل کرده بود. ارش میان کلام او امدو گفت البته یه حدودی هم راست میگه ها. اون بیچاره تو بیمارستان افتاده بود. تو دوهفته بعد از مرخص شدن مادرت برگشتی چی کار باید میکردم؟ من گیر افتاده بودم. چاره ایی نداشتم. نمیتونستم مادرم که حتی یه کلمه انگلیسی هم بلد نست لندن رها کنم و برگردم. هردوساکت شدند. نگاه مخفیانه ایی به همایون انداختم و او گفت بخدا اگر به خاسنگارش بله بگه تهران و بهم میریزم. اصلا میزنم اون پسره رو میکشم. اعدام بهتر از این زندگی اییه که من دارم. چرند نگو هر دو ساکت شدندو ارش گفت میخوای من باهاش حرف بزنم؟ همایون فکری کردو گفت چی بگی؟ بگم همایون دوستت داره ، برگرد سر زندگیت سر تایید تکان دادوگفت زنگ بزن بهش ارش شماره ایی گرفت ان را روی پخش گذاشت لحظاتی بعد صدای ارام و دلنشینی گفت بله سلام. سلام، بفرمایید ارش هستم. خاطرتون هست بله، البته که خاطرم هست. در خدمتتون هستم راستش در مورد همایون....... کلام ارش را بریدوگفت راجع به ۰
🦋پر از خالی🦋 همایون خواهش میکنم با من حرف نزنید. اگر به من اجازه بدید نیم ساعت باهاتون حرف بزنم ممنونم. حرفهای شما تکراریه ارش خان، من میدونم شما الان میخوای چی بگی، برای همین...... ارش کلامش را بریدو گفت این دوست ما داره دیوونه میشه، واقعا شما رو دوست داره. نه، اشتباه نکنید ارش خان، اون منو دوست نداره ، اون مادرشو دوست داره، همایون منو فدای مادرش کرد. اون یه کاری با من کرد که منو برای همیشه از نعمت داشتن فرزند محروم کرد. شما خودتو بگذار جای همایون، اگر مادرت تو یه کشور غریب ....... ببخشید ارش خان ، میشه شما خودتو بزاری جای من؟ وقتی داشت از ایران میرفت التماسش کردم منو با خودت ببر. گفت نه نمیتونم، میدونید چرا نبرد؟ چون مادرش اجازه نداد. مادرش توروی خودم گفت میخوام با پسرم تنها برم لندن. ارش هم به من گفت مادرم مریصه دکترش گفته باید تو ارامش باشه، من اگر تورو ببرم، مادرم ناراحت میشه، بعد هم کارشون طول کشید و گفت باید سه ماه اینجا بمونیم بهش گفتم من بلیط میگیرم و میام اما اون به خاطر مادرش اجازه نداد من برم . شماهم جای برادر منی ،تک و تنها افتادم دنبال کارهای زایمانم. دکترم گفته بود باید استرراحت کنی، من غرق استرس و ناراحتی بودم. بعد هم که تصادف کردم. براش مهم نبود. بهش گفتم بچه سقط شده گفت ایراد نداره بازم بچه دار میشیم. میتونید بفهمید این حرفش چقدر برای من سنگین بود؟ حق کاملا باشماست، اما این حرفها دیگه فایده ایی نداره، شماهم خانمی کن و گذشت کن. من نمیتونم گذشت کنم شرمندتونم. اخه الهه خانم، همایون خیلی شمارو دوست داره. اگر منو دوست داشت لااقل وقتی از لندن برگشت میتونست یکراست بیاد پیش من، اما بازم اینکارو نکرد. ساعت دوشب رسید فرودگاه فرداشبش ساعت نه شب یاد من افتاد.
عسل 🌱
#پارت56 🦋پر از خالی🦋 همایون خواهش میکنم با من حرف نزنید. اگر به من اجازه بدید نیم ساعت باهاتون ح
🦋 پر از خالی🦋 ارش که انگار حرفی برای گفتن نداشته باشد مکث کردو الهه ادامه داد الان میدونم که پیش شما نشسته و تلفنتون روی حالته پخشه، میدونم که صدای منو میشنوه. مکثی کرد و سپس ادامه داد همایون، ازدواج واسه کسی که مادرش هنوز از شیر نگرفتتش خیلی زوده . ناخواسته خنده ریزی کردم و سریع ان را کنترل نمودم ، ارش گفت البته این که همایون پیگیر شماست نشونه دوست داشتنتونه ازش ممنونم که من و دوست داره اما به درد ازدواج نمیخوره. کاری ندارید ارش خان ، من باید برم ببخش وقتتو گرفتم ارتباط قطع شد. ارش خیره به همایون گفت چرا اینکارو کردی؟ گیر افتاده بودم. مامانم مریض بود ، دکتر گفته بود از لحاظ روحی روانی هواشو داشته باش. ارش سرش را پایین انداخت و همایون ادامه داد وقتی رسیدم ایران. الهه یک هفته بود که مرخص شده بود. من خسته بودم خوابیدم ظهر بیدار شدم. بعد رفتم سراغ دکتر مادرم تو ایران شرح حالشو دادم و یه سر به نمایشگاه زدم بعد رفتم سراغ الهه. فکر نمیکردم اینقدر ناراحت بشه و بهش بر بخوره. همون شب دعواتون شد؟ اصلا تو خونه راهم نداد. اومدم با قلدری برم تو اینقدر جیغ و داد کرد حیثیتمو تو همسایه ها برد. الان مادرت چی میگه؟ سر تاسفی تکان داد و گفت میگه ولش کن بره پی کارش خودم برات یه دختر چهارده پونزده ساله افتاب مهتاب ندیده گیر میارم. سپس پوزخندی زد و گفت متوجه حال من نیست، هزار تا دخترو تاحالا به من پیشنهاد کرده فرض رو بر این بگیر که الهه باهات اشتی کرد و برگشت. مادرت با الهه سر ناسازگاری گذاشته، از کارهاشم دست بر نمیداره اونوقت تکلیفت چیه؟ همایون دو طرف گیج گاهش را در دستانش گرفت و گفت نمیدونم بخدا، دارم روانی میشم. تو بشین با مادرت حرف بزن ، بگو من جز الهه کسی و نمیخوام الان تکلیفم چیه؟ چهار روز دیگه که بیارمش تو خونه زندگیم هرشب احساس تنهایی نکنی و من و بخوای ...... کلام ارش را برید و گفت دلت خوشه ها، مادرمن یه عروس میخواد که تو خونه خودش با خودش زندگی کنه، الانم با الهه مخالف صد در صده چون الهه با اون زندگی نمیکنه و یه مشکل دیگه هم داره چه مشکلی؟ مامانم میگه من ارزو دارم بچه تورو ببینم. الهه که دیگه مادر نمیشه. خوب این که ته نامردیه همینه دیگه، من گرفتار شدم . مدتی سکوت کرد و سپس برخاست و گفت من برم تو باشگاه یک کم قدم بزنم حال و هوام عوص شه سرم را در کارم فرو بردم و به چاره کار همایون میاندیشیدم. ارش بالای سرم امدو گفت لیست و در اوردی؟
🦋پر از خالی🦋 بدون اینکه نگاهش کنم گفتم دارم در میارم. لیستم را وارسی کرد و گفت اینهایی که نوشتی دوماهه باشگاه نیومدن اره اول مینویسم بعد میدم بهت که ..... صدایش را کمی بالا برد و گفت خنگی مگه؟ اخرین ورودیشون به باشگاه و چک کن . مگه دیوونه ایی یه بار بنویسی بعد بشینی چک کنی اخه داداش اونطوری قاطی میکنم قاطی میکنی چون احمقی از توهین او کفری شدم و گفتم میشه تو کار من دخالت نکنی؟ از من لیست بیمه میخوای منم تا ظهر بهت میدم. چهره اش را در هم کشیدو گفت الان من علاوه بر اینکه برادر بزرگترتم صاحب کارت هم هستم تو...... کلامش را بریدم و گفتم صاحب کار جان، مگه لیست نمیخوای برو بشین سرجات برات میارم. اینجوری که تو داری مینویسی تا سال دیگه هم تموم نمیشه الان تو ناراحت چی هستی؟ چند وقته بیمه نداشتی تا ظهر نمیتونی صبر کنی؟ یا دوست داری همه از مسیری که تو میگی رد شن صدایش را بالاتر برد و گفت تو اون کاری و میکنی که من میگم . از مسیری رد میشی که من میگم سرم را پایین انداختم و گفتم برو ارش داری اذیتم میکنی کاغذم را از مقابلم مچاله برداشت و گفت جوری لیست مینویسی که من میگم. خودکارم را روی میز نهادم و گفتم اصلا نمینویسم برو هر کار دلت میخواد بکن. دیگه هم اینجا نمیام. خونه موندن بهتر از تحمل کردن ادم عقده ایی مثل تو سپس از میز فاصله گرفتم و روی صندلی نزدیک در نشستم. عصبی و جدی گفت بلند شو گمشو برو سر جات بشین الان همایون میاد ابروم میره، هرچند تو جلوی اون واسه من ابرو نگذاشتی از لحن او دلم لرزید خودم را به پر رویی زدم و گفتم نمیرم تهدید چهره اش را پر کرد و گفت کتی داری یه کار میکنی یه لگد بزنم پرتت کنم پشت میزها اینقدر با اسب نشست و برخاست کردی ، رفتارت داره مثل اسب ها میشه میخوای جفتک پرت کنی ؟ جلوتر امدو با خونسردی از بازویم گرفت ، در حالیکه گوشت بازویم را میفشرد با دهان قفل شده گفت کتک نخورده حرف گوش بده والا ..... با صدای باز شدن در فشارش را کم کرد چرخیدم و با دیدن میلاد شاکیانه گفتم من نمیخوام اینجا باشم. منو ببر خونه چی شده مگه؟ من نمیتونم با ارش یه جا باشم.
عسل 🌱
#پارت58 🦋پر از خالی🦋 بدون اینکه نگاهش کنم گفتم دارم در میارم. لیستم را وارسی کرد و گفت اینهایی
🦋 پر از خالی🦋 خودم را از او رهانیدم صدایم را لرزاندم و گفتم از ازار من لذت میبره، تنها باشم اعصابم اروم تره تا با ارش باشم. میلاد جلو امد دستم را گرفت همچنانکه کشان کشان مرا به طرف میزم میبرد وم گوشم میگفت چرا لج کردی دیوونه، برو بشین کارتو انجام بده اشکهایم رولن شدو گفتم بخدا من کاریش ندارم ارش تچی کردو گفت گریه نکن الان همایون بر میگرده زشته با این قیافه ببینت پشت میزم نشستم ، میلاد سرش را در گوشم خم کردو گفت باهاش کل کل نکن ، بچسب به کارت به حرفها و حرکاتش اهمیت نده ارش از اتاق خارج شد و تا ظهر نیامد ، من هم از فرصت پیش امده استفاده کردم و لیست بیمه را تهیه کردم ، روی میزش نهادم. تمام فکر و ذکرم به همایون و حرفهایش بود. به اگر چه حق با الهه بود اما همایون هم بد جایی گیر کرده بود. ارش وارد اتاق شد . نگاهی به من انداخت و گفت لیست و در اوردی؟ سر تایید تکان دادم ، نگاهی به لیست انداخت و همچنانکه به ان نگاه میکردگفت الان رویا بهم زنگ زد، میخواد به عمه ش خبر بده ، چی بهش بگم؟ بلافاصله گفتم بگو نه نفس پرصدایی کشیدو گفت هرجور صلاحته . پس فردا بابا میاد ، میخواهیم بریم خاستگاری برای امیر. فکرهاتو بکن تا بابا اینجاست..... کلامش را بریدم و گفتم فکرهامو کردم. جوابم منفیه سرجایش نشست و گفت به کسایی که گفتم زنگ زدی؟ لیستشو نوشتم میخوام بهشون اس ام اس بدم. با چه خطی اونوقت؟ با خط خودت. پیام دادن بهتر از زنگ زدنه . امشب گوشیتو بده به من براشون میفرستم در باز شد و میلاد با چند ظرف غذا وارد شدو گفت همایون کو؟ خداحافطی کرد و رفت براش غذا گرفته بودم. سپس میز را چید ، نهارمان را که خوردیم به خانه بازگشتیم. شام را اماده نمودم غذایشان را که خوردند هرکس پی کار خودش رفت. فکری به سرم خظور کرد باید امیر را از ازدواج با گیتی منصرف میکردم. در زدم و او که میدانست فقط من در ان خانه به لحاظ تفاوت جنسیتی هنگام ورودم به جایی در میزدم گفت چیه کتی؟ وارد اتاقش شدم و گفتم میخوام باهات حرف بزنم امیر که هنوز بابت ماجرای سیاوش از من دلخور بود لبش را با بی تفاوتی حرکت داد مقابلش نشستم و گفتم امروز ارش بهم گفت قراره پس فردا شب برید خاستگاری گیتی همچنانکه به من خیره بود سرتایید تکان دادو من ادامه دادم اینکارو نکن امیر، من گیتی و خوب میشناسم اون به درد تو نمیخوره از چه لحاظ از همه لحاظ، تو ارومی ، ساکتی ، دنبال یه زندگی بی دردسر میگردی گیتی شر و شیطونه ، گیتی هرکاری دل خودش بخواد میکنه، اون اوایل هم که رویا و ارش نامزد کرده بودند یه بار تو تولد رویا داشت از دوست پسرش تعریف میکرد امیر نگاهش را از من گرفت و گفت اون موضوع و به خودم گفته، با یه اقایی اشنا میشه قصد ازدواج با هم داشتند که بعد از یه مدت دوستی میفهمن به درد هم نمیخورن . این که ایرادی نداره
🦋پر از خالی🦋 امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما باید بری اونو بگیری مگه چه ایرادی داره اخه برات مهم نیست یکسال دوست پسر داشته؟ امیر نفس پرصدایی کشیدو گفت اگر بنا باشه کسی و به خاطر اشتباه گذشته ش محکوم کنند تو خودت از همه بدتری کتی جان. تو خودتو همین الان اگر ما رها کنیم با هر اسمون جل و بی سر و پایی ....... زهر کلام امیر دلم را شکست بغض راه گلویم را بست و گفتم مگه من به جز شما سه تا کی و دارم؟ امیر لبخندی عمیق زد و با مهربانی گفت عزیز دلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام که تو رو از زندگیم حذف کنم. ارش رفته یکی و گرفته که نه اون از من خوشش میاد نه من از اون ، این موصوع باعث کدورت بین من و ارش شده. یادته قبل از اینکه اون دختره نکبت و نامزد کنه چقدر من و دوست داشت؟ اصلا اینکارها رو با من میکرد؟ به من از گل نازک تر نمیگفت چه برسه به اینکه بخواد منو بزنه، الان همش دنبال بهانه س من یه کاری کنم منو کتک بزنه. همه اینها بعد از اومدن رویا شد. تو هم بری یکی و بگیری که من دوسش نداشته باشم . خود به خود تو هم از من فاصله میگیری. بعدشم هیچی دیگه لابد نوبته میلاده که بره به سلیقه رویا خانم زن بگیره و سه تاتون منو بندازید دور. اشک از چشمانم روان شدو گفتم من مادر ندارم. شماها باید منو بندازید دور؟ دستی به صورتم کشیدو گفت کتی جان. تمام اینها که گفتی به خودت بر میگرده. رویا از اول با تو مشکلی نداشت اینقدر تو توی زندگیشون موش دووندی تا دستت براش رو شد. یادته توطئه میکردی رویا و ارش و می انداختی به جون هم ؟ امیر میفهمی اون ارش و از من گرفته بود یعنی چی؟ ارش اونهمه به من محبت میکرد منو بیرون میبرد . اگر یه اخم به ابروم میومد دیوونه میشد یه دفعه با ورود اون سلیته بی شرف منو بوسید گذاشت کنار. امیر اشاره ایی کرد و گفت هیس، میشنوه ناراحت میشه . مکثی کرد و گفت تو اگر گیتی و اذیت نکنی و کارهایی که با رویا کردی با اون نکنی این اتفاقات
عسل 🌱
#پارت60 🦋پر از خالی🦋 امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما
🦋پر از خالی🦋 نمیفته نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن شده و گیتی از جبهه رویا داره وارد خانه ما میشه ، معلومه که اونها دوتایی بر علیه منن. امیر خندیدو گفت مگه جنگه دیوونه؟ این چه حرفیه که میزنی اینهمه دختر تو شهره، تو حتما باید بری اونو بگیری؟ امیر پوفی کرد و به من خیره ماند صدای ارش امد که مرا صدا میزد امیر که بی اهمیتی م را دید گفت جوابشو بده دیگه ولش کن بزار دنبالم بگرده امیر لپم را محکم کشیدو گفت دست خودت نیست جنست خرابه سپس بلند گفت اینجاست، پیش منه ارش وارد اتاق شدو گفت چرا جواب نمیدی؟ به طرف او چرخیدم و گفتم بله کمی به چشمانم نگاه کرد و گفت با تو ام ها میگم چرا جواب نمیدی؟ خوب الان دارم جواب میدم کارتو بگو جلوتر امدو گفت چرا گریه کردی؟ با کلافگی گفتم کارتو بگو، چیکار به گریه من داری ؟ این چه طرز صحبت کردنه، تازگی ها داری از خودت در میای ها کتی؟
عسل 🌱
#پارت61 🦋پر از خالی🦋 نمیفته نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن
🦋پر از خالی🦋 با کلافگی از او رو برگرداندم و گفتم چی میگی ارش؟ من دارم میرم باشگاه . گوشی من دستت باشه برو اون پیام هایی که قرار بود بفرستی رو بفرست. به چشمان اوخیره ماندم و گفتم الان ساعت کاری منه؟ خنده اش را کنترل کرد و گفت دیوونه، ما خواهر برادریم. تو به فکر ساعت کاری هستی؟ دستم را برکمرم زدم و گفتم موقع تعیین حقوق ما خواهر برادر نیستیم؟ به منشی قبلیت پونصد بیشتر از من میدادی. ارش گوشه لبش را گزید و گفت من شاهرگمو به خاطر تو میدم. این چه حرفیه؟ حقوق هرچقدر دلت بخواد بهت میدم. شاهرگت به درد من نمیخوره، اگر راست میگی به زنت بگو واسه من جبهه نگیره. گوشی را در دستم نهادو گفت تا از باشگاه اومدم انجامش داده باشی. به ناچار گوشی را گرفتم ارش اتاق را ترک کرد ، امیر گفت اگر خسته ایی بده من انجام بدم. سرم را به علامت نه بالا دادم و برخاستم. به اتاقم رفتم دراز کشیدم و سرگرم فرستادن پیام شدم کارم که تمام شد . گوشی در دستم لرزید. صدای پیامک ارش بلند شد. پیامش را باز کردم ، رویا بود . همسر جان، فردا با دوستام قراره بریم نمایشگاه گل شیطنتم گل کرد و برایش نوشتم نخیر، هیچ جا نمیری مدتی بعد نوشت وا..... واسه چی؟ همینکه شنیدی، دوست بازی و رفیق بازی هات و جمع کن بشین سر زندگیت. یعنی که چی هرروز هر روز با دوستات بیرونی؟ ارش جان من کی هر روز با دوستام بیرون بودم؟ پاسخش را ندادم. کمی گذشت دوباره پیام داد تازگی ها خیلی عوض شدی، اون از برخورد اونروزت جلوی رها با من. اینم از حرفهای الانت. باید یه فکر اساسی راجع به تو و زندگیمون بکنم. ته دلم نور امیدی روشن شدو گفتم حتما همینکارو بکن. چون منم میخوام یه فکر اساسی راجع بهت بکنم. نه از پوششت راضیم. نه از رفت و امدت. پوشش من چه اشکالی داره؟ سر تاپاش ایراده. پیامی نیامد صفحه را بالاتر کشیدم پیامهایشان را خواندم. چند روز پیش رویا به او پیام داده بود وای ارش بدبخت شدیم. دیشب داشتم بهت پیام میدادم خوابم برده بابام اومده تمام چت هامونو خونده. رفته به مامانم گفته رویا هنوز با ارش صیغه س. اما انگار زیادی باهم راحتن. ابرومون رفت
🦋پر از خالی🦋 ارش برایش نوشته بود چی ها رو خونده؟ اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماهنگ کردم اومدی خونمون و فهمیده. دارم از خجالت میمیرم ارش نوشته بود. خنگی دیگه، صدبار بهت گفتم پیامها رو پاک کن. فکری به ذهنم خطور کرد و برایش نوشتم پیام ها رو پاک کن دوباره صبح پا نشی بگی بابای فضولم سرک کشیده تو گوشیم. بعد نگی باید عقد بشیم بابام پیا مها مونو دیده. تاتقی به توقی میخوره میگی عقد بشیم. بگذار ته حرفمو بهت بزنم. من تا مطمئن نشم تو اونی شدی که میخوام عقد بی عقد.‌ بلافاصله نوشت بله نیازی به گفتن تو نبود. خودم همه رو پاک کردم. من هم پیامهایم را پاک کردم که رویا نوشت ارش پیش نمایش پیامش را در نوار وضعیت خواندم و ان را باز نکردم. چرا جواب نمیدی؟ ان راهم باز نکردم رویا دوباره نوشت الان مثلا خوابیدی که جواب نمیدی؟ خندیدم و از اینکه میدیدم منتظر است و ناراحت دلم قنج میرفت. نوشت به جهنم که جواب نمیدی، بیشخصیت. الان گوشیمو خاموش میکنم. به کوری چشم تو فردا با دوستام میرم هرجا دلم بخواد ارایش هم میکنم هرچی هم دوست دارم میپوشم. تو هم اینقدر دنبالم بگرد تا جواب ندادنت حالیت شه. تقصیر منه به توی بد اخلاق زیادی بها دادم کارت به جایی برسه جواب من و ندی با اون خانواده ترکیده ت اون از بابای خانم بازه دو زنت اون از داداش دوست دختر بازت. اونم از ابجی خرابت حالا جواب نده، بای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عسل 🌱
#پارت63 🦋پر از خالی🦋 ارش برایش نوشته بود چی ها رو خونده؟ اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماه
🦋پر از خالی🦋 گوشی ارش را روی اپن نهادم و چراغ اتاقم را خاموش کردم. روی تختم ریلکس شدم. و به اسودگی دراز کشیدم. بعد از مدتها اینهمه ارامش باعث شده بود لبخند بزنم و چشمانم را خواب عمیقی بگیرد. صدای تق و تق در اتاقم خوابم را پراند.ارش لای در گاه در ایستادو ارام گفت کتی چشمم را گشودم و گفتم بله گوشی من و میدی؟ گذاشتمش روی اپن نگران بودم یه وقت بد موقع اس ام اس ندی؟ نه، من پیامهارو فکر کنم ساعت نه و نیم فرستادم. ممنون ، شبت بخیر. در اتاق را بست.کرمی به جانم افتاده بود که دلم میخواست بدانم ارش سرگرم چه کاری است. و واکنشش چیست. برخاستم به بهانه سرویس رفتن از اتاق خارج شدم. ارش گوشی را کنار گوشش نگه داشته بود. چشمانش پر از عصبانیت بود. وار سرویس شدم. کمی بعد از انجا خارج شدم، نیمه نگاهی به ارش انداختم. نگاهش در من گره خورد بلافاصله گفتم چیزی شده داداش؟ همچنان خیره به من ماندو گفت نه چیزی نیست به اتاق خوابم رفتم. و دراز کشیدم. اینقدر دلم خنک شده بود و غرق ارامش بودم که بلافاصله خوابم برد راس ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم. در اتاقم را که باز کردم ارش هنوز همانجا نشسته بود و به گوشی اش خیره بود. دلم خواست که برایش بسوزد اما بلافاصله یاد کارهایش افتادم و دلم را قرص کردم. سلام و صبح بخیرم را ارام و سرد پاسخ داد. چای گذاشتم . میلاد و امیر هم بیدار شدند. صبحانه مان را که خوردیم. ارش رو به میلاد گفت تو وکتی امروز برید باشگاه من کار دارم نمیام. میلاد متعجب گفت داداش امروز قراره دکتر بیاد ها میلاد من یه خورده اعصابم بهم ریخته س، برو خودت کارهارو راست و ریس کن. به من کار نداشته باش. با دلسوزی ساختگی رو به ارش گفتم چی شده داداش؟ تو باشگاه با کسی حرفت شده؟ دیشب دیدم حالت خوش نیست. تو اصلا دیشب خوابیدی؟ به گوشه ایی خیره شدو گفت نه، من خوبم. شما برید سر کار منم شاید اومدم. به دنبال میلاد راهی شدم و با او به باشگاه رفتم. وارد دفتر کارمان شدم و پشت میزم نشستم. میلاد هم به کمک دامپزشکی که امده بود رفت. صدای تق و تق در امد و در باز شد. سرم را بالا گرفتم و با خانمی لاغر اندام با چشمان درشت عسلی که موهای فرفری داشت رو به رو شدم. لبخندی زدم و گفتم سلام، خوش امدید. سلام ببخشید عذر خواهی میکنم اقا ارش هستند؟ نخیر تشریف ندارند. میتونم اسم شریف شما رو بدونم؟ بنده الهه هستم. ابرویی بالا دادم و به گرمی گفتم همسر سابق اقای شرفی درسته؟ لبخندم را به گرمی پاسخ دادو گفت شما منو میشناسید؟ من کتایون، خواهر ارش هستم. دیروز اقای شرفی اینجا بود. راستش اینقدر از تیپ و ظاهر و اخلاق شما به خوبی یاد کرد که من فکر میکردم حتما داره اغراق میکنه اما الان که دیدمتون میگم اقای شرفی چقدر کم لطفه که اینقدر کم در مورد خوبیهاتون گفته لبخندش عمیق شدو گفت ممنونم قد و هیکل و چهرتون که خیلی عالی و جذابه، از اخلاق و رفتار خوبتون هم که دیگه نگم بهتره. لبخندش عمیق تر شدو گفت ممنون عزیزم. میشه خواهش کنم بنشینید؟ راستش من به قصد دعوا امدم
🦋پر از خالی🦋 لبهایم جمع شدو با حالت لوسی گفتم با من؟ دلت میاد؟ خندید مقابلم نشست و گفت نه با ارش خان . چرا؟ دیروز زنگ زده به من کلی در مورد زندگیم باهاش حرف زدم امروز دوباره همایون اومده جلو ور خونمون بهش میگم چرا اینجا اومدی میگه ارش دیروز به من گفته همه چیز درست شده که من اومدم. من میخوام به ارش خان بگم من کی به شما گفتم همه چیز درست شد؟ لبخندی زدم و رو به الهه گفتم نمیخوای با اون مجنون بی لیلا اشتی کنی؟ به خدا داره دق میکنه. چهره اش حرصی شدو گفت حقشه، میدونی من چقدر عذاب کشیدم ولی اون به فکر مادرش بود؟ خوب مادرشو چی کار کنه بندازه دور؟ نه، دورنندازش، بهش احترام بگذاره اما جایگاه زنشو تو زندگیش حفظ کنه. یعنی چی؟ یعنی اینکه به مادرش حالی کنه من زن دارم. زنم و دوست دارم و تو باید من و الهه رو باهم بخوای اگر این جمله ها رو جلوی روت به مادرش بگه حاضری برگردی الهه خیره به من ساکت ماندو من ادامه دادم اگر با مادرش گل بگیرن بیان خونتون و اونجا با تو حرف بزنه و در حضور مادرش بگه من عاشق الهه هستم. مادرمم دوست دارم. اولویت زندگی من با الهه ست همچنانکه خدمتگذار مادرمم هستم. قبول میکنی؟ الهه فکری شدو من سکوت را ترجیح دادم. مدتی بعد گفتم راست میگی که دیگه بچه دار نمیشی؟ اطرافش را نگاه کرد ابرویی به علامت نه بالا دادو گفت میخوام حرصش بدم. دکترم دوستم بود یه پرونده الکی برام ساخت. سر تایید تکان دادم و گفتم کار خوبی کردی. با حالت مرموزی گفتم ساده نشی تا اشتی کردی زود باهاش عقد کنی ها. اول بگو چند ماه باید بدون محرمیت بری و بیای تا من ببینم رفتارت درست شده یا نه. بعد هم بگو تو شرایط ضمن عقد باید حق طلاق و به من بدی الهه لبخندی زدو گفت باید به حرفهات فکر کنم. فکر کردن احتیاج نیست باور کن، من میگم الان تا نیست من باهاش صحبت کنم تلفن رو ایفن باشه خودت هم بشنوی الهه دستانش را به هم سایید و گفت والا چی بگم کتایون جان. شما خودت بریدی و دوختی و من و اشتی دادی تلفن را روی حالت پخش گذاشتم و گفت شمارشو بگو الهه گفت و من گرفتم لحظاتی بعد گفت جانم داداش سلام. من کتایون هستم سلام ، خوب هستید شما؟ ممنونم. راستش اقا همایون الان الهه خانم اینجا بود تازه رفته متعجب گفت الهه؟ بله، من دیروز ناخواسته حرفهاتون رو با ارش شنیدم و تا حدودی در جریان بود. امروز اومده بود از ارش گلایه کنه که من از نبود داداشم استفاده کردم و خودم باهاش حرف زدم. تا حدودی هم راضی شد. همایون مثل بچه ها ذوق کرد و گفت راضیش کردی واقعا؟ یعنی یه کادوی سنگین پیش من داری ممنون. یه سری شرط و شروط براتون گداشت. چه شرطی ؟ مثلا یکیش حق طلاق همایون سکوت کرد و من ادامه دادم میگه شما باید در حضور من و مادرت به مادرت بگی من زن دارم اولویت اول زندگیم با زنمه همچنان در خدمت مادرمم هستم و با جون و دل مراقبشم. من اگر این و به مادرم بگم که سکته میکنه سکته که خدا نکنه، اما بالاخره باید یه تصمیم بگیرید دیگه، میتونید خودتون فکر کنید و یه جمله بسازید که مادرتون ناراحت نشه مضمون جملتون هم این باه که زنم در اولویت اول زندگیمه مردد شدو گفت نمیدونم چی بگم؟ من برای الهه میمیرم. حاضر نیستم هیچ جوره به نبودنش فکر کنم، مادرم واقعا داره من و اذیت میکنه. من نمیدونم این چه مدل دوست داشتنشه که زجر من و داره با چشمش میبینه و بازم به این شرایط راضیه ، اما الهه راست میگه من اگر مادرمو مجبور کنم ببرم دنبال الهه اون میفهمه نباید زنمو اذیت کنه. مکث کرد و سپس ادامه داد کتایون خانم. یه لطفی کن به الهه زنگ بزن و بگو که چند روز مهلت بده با مادرم میام خونتون هرکار بگی انجام میدم فقط تورو خدا برگرد.
🦋پر از خالی🦋 نگاهی به الهه انداختم و گفتم باشه باهاشون صحبت میکنم خبرشو به شما میدم. ارتباط را قطع کردم الهه گفت راستش من اصلا قصد برگشت ندارم کتی جون ولی شما داری منو زوری برمیگردونی چرا نمیخوای برگردی؟ اقای شرفی خیلی دوستت داره، مشکل وابستگی به مادرشه اونم میخواد حل کنه دیگه. اون موضوع حل نمیشه، مادرش از ازار من لذت میبره من که نگفتم دوباره عقد شو ، یه اشنایی ساده، یه مدت باهم دوست باشید ببین تغییری در ش دیدی بعد باهاش عقد شو. سر تتیید تکان دادو گفت باشه ، ببخش مزاحمتون شدم. من باید برم. الهه که از دفتر خارج شد، دلم میخواست از ارش خبری بگیرم. ترس از اینکه مبادا خبر گرفتنم از او باعث شود به من شک کند مانع از این شد که با او تماس بگیرم. سرگرم سرو سامان دادن به اوضاع نابسمان دفتر بودم . که در شتابان باز شد سرم را بالا گرفتم و با دیدن اقا رضا پدر رویا مبهوت ماندم. عصبی و بی اختیار بود. اخم هایش را در هم کشیدو با صدای بلند گفت اون داداش بی همه چیزت کجاست؟ کمی به او خیره ماندم. این بهترین موقعیت بود که دست و پای رویا را برای همیشه از زندگی ارش جمع کنم. چشمانم راریز کردم . نگاهم به دوربین افتادو لبخندی زدم و گفتم این چه طرز صحبت کردنه ، بی ادب ، بی همه چیز خودتی؟ اقا رضا لگدی به صندلی زد و گفت اون بی ناموس کجاست؟ بی ناموس شمایی که دخترتو صیغه داداش من کردی و هر دقیقه تا خونمون و خلوت میبینی میفرستی تو بغل داداش من بلکه م یه تخم مول تو شکمش بکاره که جا پای دختر گدا گشنتو تو زندگی اعیونی ما سفت و محکم کنی. اقا رضا که انگار از حرف من حسابی عصبی شده بود صندلی را برداشت و محکم توی شیشه کوباند با صدای مهیب شکستن شیشه واقعا ترسیدم جیغ کشیدم و گفتم میلاد. میلاد را از دور دیدم که به همراه دونفر دیگر دوان دوان به سمت ما می امدند. فرصت را غنیمت دانستم زیر میز پنهان شدم شکل ترسیده ها را به خودم گرفتم و از شدت جوی که به خودم داده بودم اشکهایم را هم روی صورتم روان کردم. میلاد وارد دفتر شدو گفت چی کار داری میکنی اقا رضا اون داداش بی ناموست کجاست؟ این چه کاریه؟ من نمیفهمم شما چتونه؟ زنگ بزن به ارش بگو دختر من و برداره بیاره سرم را از زیر میز بیرون اودم و با صدای لرزان گفتم میلاد کمکم کن . هراسان سراغم امدو گفت تو چته کتی؟ صدای هق و هق از خودم در اوردم ، صدایم را لرزاندم و گفتم می.....لاد اقا رضا میخو......است ....... سپس سرم را به بازوی او تکیه دادم و گفتم من میترسم..... میلاد به طرف اقا رضا چزخید و با عربده گفت مرتیکه هیچی ندار به خواهر من چی گفتی؟ مابین حرفهای رکیک انها هیچ چیز نمیشنیدم جز صدای قدم های رویا که انگار زندگی چهار نفره من و برادرهایم را ترک میکرد. میلاد و اقا رَضا گلاویز هم بودند میلاد جوان تر و درشت تر بود و تا انجا که دوستانش با میانجی گری بی خودشان دخالت نکردند اقا رضا را کتک زد و کوبید. از این فرصت استفاده کردم و با پلیس تماس گرفتم. دوستان ارش میلاد را نگه داشته بودند و اقا رضا با تکیه بر دیوار خون دهان و بینی اش را پاک میکرد. میلاد رو به او گفت به ما چه که رویا کجاست؟ مگه ارش باید پاسخگو باشه؟ اقا رضا صاف ایستادو گفت . ازتون شکایت میکنم. از اون داداش بی غیرتت به جرم ادم ربایی شکایت میکنم. دختر من تا یک ساعت پیش داشت با من حرف میزد یکدفعه گفت بابا ارش اومده بعد باهات حرف میزنم. و گوشیش خاموش شد. دیشب دخترم ازش ناراحت بود . امروز بچه من و دزدیده برده میلاد رو به من گفت زنگ بزن به ارش بپرس ببین کجاست؟ تلفن را روی حالت پخش ءداشتم‌شماره ارش را گرفتم لحظاتی بعد گفت بله صدایم را صاف کردم و گفتم سلام داداش سلام کتی چی شده؟ هیچی، شما کجایی؟ من الان اومدم باشگاه اسب سواری دوستم کا دارم. چطور مگه؟
🦋پر از خالی🦋 نگاهم را روی میلاد قفل کردم وارام گفتم اقا رضا اومده اینجا سراغ رویارو ازما میگیره میلاد خودش را رهانید به طرف گوشی امدو گفت چرا بهش نمیگی؟ سپس گوشی را از حالت پخش در اورد و گفت بابای رویا اومده اینجا هرچی از دهنش در اومده به تو و من و کتی میگه ، زده شیشه دفترو شکسته الانم میگه ارش باید بیاد اینجا بگه رویا کجاست. طوریکه صدایم به گوش ارش برسد و خودم را بی گناه جلوه دهم گفتم اونطوری نگو زندگیشون میپاشه میلاد رو به من گفت به جهنم که میپاشه اقا رضا از ان گوشه گفت من کیسه زباله م را هم نمیدم به داداشت بزاره سر کوچه چه برسه به دخترم. ادای خواهرهایی که به برادرشان توهین شده را در اوردم اخم کردم و گفتم این چه طرز صحبت کردنه؟ همین الانم مثل اینکه برادر ما رو با مامور شهرداری اشتباه گرفتی که اون اشغالها رو بستی بهش، اصلا ببینم پیش ارش که نیست معلومه دخترت کدوم قبرستونیه؟ میلاد ارتباط را قطع کرد صدای اژیر پلیس امد. نگاه ها به ان طرف چرخید . گام به گام جلو رفتم و از دفتر خارج شدم و رو به پلیس گفتم اون اقا اومده اینجا زده شیشه های مارو شکسته ابروی مارو هم در محل کارمون برده، به منم کلی فحش رکیک داده میلاد جلو امدو گفت
🦋پر از خالی🦋 سلام، من به عنوان صاحب این باشگاه از ایشون شکایت دارم، اومده اینجا حیثیت مارو برده به خواهرم بی احترامی کرده و به ما خسارت هم زده پلیس نگاهی به اقا رضا انداخت و گفت چرا اینکارو کردی ؟ دختر من نامزد برادر بزرگتر اینهاست. دیشب باهم دعواشون شد صبح دخترم با دوستاش رفت نمایشگاه گل. داشتم باهاش حرف میزده یه دفعه گفت بابا ارش اومد بعد هم گوشیش خاموش شد. من اومده بودم دنبال دامادم ببینم دخترم کجاست؟ رو به اقا رضا گفتم با فحش دادن به من و شیشه شکستن ارش پیدا میشد؟ من چه فحشی به تو دادم دختر؟ چشمانم را گرد کردم و گفتم تو فحش ندادی؟ دخترمن معلوم نیست کجاست اونوقت تو داری....... یه جور دخترم دخترم میکنی انگار خیلی با غیرتی؟ یادته بهت گفتم تو اون خونه بجز ارش دوتا پسر مجرد بزرگ هم هست اینقدر دخترت و نفرست خونه ما ، ارش و رویا میرن تو اتاق درو میبندن، این درست نیست ذهن بقیه منحرف میشه، دختر شما صیغه برادر منه اگر نظر داداشم برگشت و نگرفتش میخوای چیکار کنی؟ شما حرفهای منو صاف گذاشتی کف دست ارش پلیس رو به اقا رضا گفت شما باید با من تشریف بیارید سپس رو به میلاد گفت شماهم با ماشین خودت بیا کلانتری سپس اقا رضا را سوار ماشین کردند و حرکت کردند میلاد هم به تنهایی به دنبال پلیس راهی شد. نظافتچی امده بود و شیشه شکسته هارا جارو میزد که اتومبیل ارش وارد باشگاه شد . جلو رفتم و او هاج و واج نگاهی به شیشه انداخت و گفت چی شده؟ هرچه بلد بودم پیاز داغش را زیاد کردم و ماجرا را گفتم ارش مبهوت مانده بود . سپس گفت نمیدونم رویا چرا اینطوری شده؟ صبح رفتم سراغش داشت با دوستاش میرفت نمایشگاه گل، یه وضعی لباس پوشیده بود که اصلا خوشم نیومد غرق ازایش بود بهش گفتم این چه وضعیه جیغ و داد و هوار راه انداخت که الان زنگ میزنم به پلیس منم ازش فاصله گرفتم سوار ماشینش شد بهش زنگ زدم ببینم حرف حسابش چیه گوشیشم خاموش کرد. رو به ارش گفتم الان باباش میگه دخترم گم شده ارش دزدیده ش، رفت کلانتری به جرم ادم ربایی ازت شکایت کنه