eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
212 عکس
142 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋پراز خالی🦋 نگاش کن همیشه خدا شلوارش یه وجب بهش کوتاهه به همراه بابا به حیاط رفتیم زیر الاچیق که نشستیم گفت اینکارها چیه که انجام دادی؟ سرم را پایین انداختم و سکوت کردم بابا ادامه داد اینکه من طرفداریتو کردم و بهشون گفتم چرا روت دست بلند کردند یه وقت رو ت و زیاد نکنی ها اتفاقا از حقت کمتر هم بوده. من اگر دعواشون نمیکردم تو دیگه اینجا اسایش نداشتی. مکث کردو سپس ادامه داد من فردا باید برگردم برم شمال. تو هم هرچی که داداشهات گفتن میگی چشم فهمیدی؟ سر تایید تکان دادم و بابا ادامه داد اختیار و اجازه تو کلا دست برادرهاته . این نیست که من شمال کار دارم و بالا سرت نیستم تو هر غلطی دلت بخواد بکنی و هر گوری دوست داشته باشی بری ، دختر باید یکم حیا داشته باشه، چهار روز دیگه هیچ خری نمیاد بگیرتت. این دفعه دومه که داری ابرو ریزی میکنی، اینطوری خودت بدنام میشی . تو به اینده خودت فکر نمیکنی؟ به اینکه با کارهایی که کردی دیگه کی میاد تورو بگیره . همین الان ما اگر بخواهیم واسه امیر و میلاد بریم خاستگاری سراغ کسی مثل تو میریم؟ من همچنان سر افکنده بودم و بابا ادامه داد هیچی نمیخوای بگی؟ قطره اشکی که از چشمم جاری شد را پاک کردم و گفتم من خراب کردم بابا نه؟ بابا خیره به من پاسخی ندادو من گفتم گولم زد عوضی، به من گفت میام خاستگاریت بابا اخمی کرد و گفت مگه هرکس از در این خونه بیاد تو من بهش رختر میدم؟ سیل اشک از چشمانم جاری شدو گفتم منو حبسم کردن تو خونه، گوشیمم ازم گرفتن خیلی کار خوبی کردند. میخوای کجا بری؟ بابا چرا همه کار واسه پسرهات میکنی خوی یه مغازه هم واسه من بزن بابا سرش را به علامت نه بالا دادو گفت قبلا هم بهت گفتم زیر نظر برادرهات و با اونها فقط حق داری بری سرکار خوب اونها منو نمیبرن خوب نبرن. بگیر بشین تو خونه من تو خونه حوصله م سر میره بی خود حوصله ت سر میره، بشین تو خونه تا یه خاستگار درست حسابی برات بیاد ردت کنم بری، تو داری دردسر میشی. سرم را پایین انداختم بابا برخاست و مرا به داخل خانه برد و گفت در مورد این موضوع دیگه کسی حق نداره حرف بزنه. من شمال زیاد کار دارم فردا صبح برمیگردم، وای به حالتون اگر کتی زنگ بزنه و بگه شماها دارید سرکوفتش میدید و .....‌ ارش چرخی در خانه زدکلام بابا را بریدو گفت داری میری کتی و هم با خودت ببر بابا فکری کرد و
🦋پر از خالی🦋 سپس سکوت کرد ارش ادامه داد بمونه اینجا شرایط چیزیه که من میگم. بدون اطلاع من حق نداره یک لیوان اب بخوره. بیرون رفتن و گوشی دیگه تموم شد . کلاس هم حق نداره بره. اگر مخالفی بابا جان با خودت ببر شمال . بابا رو به ارش گفت کتی اینجا میمونه ، قانون و من میگذارم. و تو فقط اجرا میکنی . مثل سابق به زندگی و کارهاش ادامه میده و از این به بعد..... شرمندتم بابا دخترت و بردار ببر ، من نمیتونم قبول کنم که خواهرم اینکارهارو انجام بده و هیچی بهش نگم. بابا سکوت کرد و امیر ادامه داد من خودم این مدت همیشه طرفدارش بودم و حمایتش میکردم اما واقعا دیگه نمیخوام کتی بیاد باغچه سر کار . میلاد هم سکوتش را شکست و گفت ما حرفمون با ارش یکیه بابا یا کتایون و ببر یا اینکه هرچی ارش بگه همونه. بابا کمی جمع را نظاره کرد و گفت کسی دیگه حق نداره رو دختر من دست بلند کنه. قلم میکنم دستی و که بخواد خواهرشو بزنه. ارش سری تکان دادو گفت با این شرایطی که من میگم اگر خودش قبول میکنه بمونه و اگر هم نه بر دار ببرش بابا نشست و گفت چه شرایطی؟ ارایش بی ارایش، ابرو برداشتن تعطیل، لباسهاشو میاره میزاره وسط هرکدوم من تایید کردم و بر میداره و بقیه سطل اشغال، گوشی بی گوشی، ماشین بی ماشین، میتمرگه تو خونه سر کار و کلاس هم نمیره. نگاهی به ارش انداختم و گفتم پس چیکار کنم؟ همه ساکت شدند نگاهی به امیر انداختم رویش را از من برگرداند میلاد هم که کلا با غضب به من نگاه میکرد. رو به بابا گفتم اینها یه خدمتکار واسه خودشون میخوان خوب پاشو راه بیفت باهم بریم شمال. نگاهی به ان سه انداختم و با گریه و دلی شکسته گفتم من برم پیش مریم و چپ و راست تو مخم بره دلتون خنک میشه؟ باشه دیگه من بینتون اضافه م. سپس برخاستم و گفتم من یه اشتباهی کردم ، هرکدومتون جدا جدا منو زدید و استنطاقم کردید. به هرکدومتون هزار بار گفتم غلط کردم و اشتباه کردم. دارید منو از خونتون بیرون میکنید، اگر مامان زنده بود من اینطوری مزاحم همه نبودم که بابا بیرون بهم بگه با برادرات کنار بیا و بمون شماها هم دست به یکی کنید منو بفرستید پیش مریم. باشه میرم من بینتون اضافه م . سپس به اتاق خوابم رفتم . و کیف بزرگی برداشتم لباسهایم را درونش ریختم صدای قریژ در امد ، سرم را برگرداندم نگاهی به او انداختم و به کارم ادامه دادم میلاد گفت یعنی نمیتونی حرفهای آرش و گوش بدی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم من حرفشم که گوش کنم هر دقیقه میخواد ازم ایراد بگیره میلاد با دلسوزی گفت بری اونجا هم مریم اذیتت میکنه لباسم را روی صورتم گرفتم و با های های گریه گفتم چیکار کنم؟ کجا برم؟ برو شرایط ارش و قبول کن بمون همینجا، اون الان عصبیه یکی دوهفته بگذره اروم میشه. نگاهی به میلاد انداختم و او گفت از یکی دوهفته دیگه. من حمایتت میکنم . اب دهانم را قورت دادم و گفتم باشه سپس برخاستم از اتاق خارج شدم. همه نگاهم کردند و من ارام گفتم باشه، هرچی ارش بگه گوش میدم. ارش برخاست وارد اتاقم شد و گفت لباسهاتو بریز وسط گفته اش را اطاعت کردم و او یک به یک لباسهایم را نگاه کرد و از بین انها چند تایی را جدا کرد و بقیه را با خودش برد.
🦋پر از خالی🦋 من ماندم و دودست مانتو و شلواراداری و مقداری لباس خانگی. و ابرویی که دیگر تمامش مقابل خانواده م رفته بود. بابا هم رخت سفر بست و به سوی همسر جدیدش رفت. انقدر از خودم و سه برادرم شرمنده بودم که دلم نمیخواست توی صورتشان نگاه کنم. به خصوص اینکه انها متوجه شده بودند که من احمق به خانه سیاوش هم رفته بودم. ای کاش لابه لای انهمه استنطاقی که شدم لااقل از من میپرسیدند چرا به انجا رفتم تا من توضیح دهم که یک دورهمی دوستانه بود. تا بگویم که خواهر سیاوش به همراه همسر و فرزندانشان هم انجا بودند. بگویم غیر از من چند دوست سیاوش هم با نامزدهایشان امده بودند. روزهارا به تنهایی سر میکردم و شب ها طبق دستور ارش حق اینکه تنها در اتاقم بنشینم را نداشتم و در اشپزخانه روی نهار خوری میشستم. و نظاره گر جمع سه نفره شان که فوتبال میدیدند یا باهم صحبت میکردند و میخندیدند میشدم. شب تولد میلاد بود. امیر برایش یک مهمانی خانوادگی گرفته بود. کیک و میوه را از قبل گرفته بود و مشغول به راه کردن بساط جوجه کباب بود. نگاهی به دو جعبه کادویی روی میز انداختم. بغض راه گلویم را بست خوب بی انصافها مرا در خانه زندانی کردید لااقل از طرف من هم کادویی برای میلاد میگرفتید تا من شرمنده نشوم. به اتاقم رفتم نگاهی به وسایلم انداختم تمامش دخترانه بود. و چیزی برای کادو دادن به او نداشتم . لب تختم نشستم اشک از چشمانم جاری شد. ان را پاک کردم و به چاره کارم می اندیشیدم و هرچه فکر میکردم به بی چارگی خودم بیشتر پی میبردم . در باز شد بدون اینکه به در نگاه کنم میدانستم که ارش است و امده دوباره تذکر دهد که من حق ندارم در اتاقم تنها بنشینم. صدایش زخم بر دلم بود. زخمی که خودم مسببش بودم. باز اومدی یه گوشه تنها نشستی؟ برخاستم به او نگاه نمیکردم تا متوجه گریه م نباشد. به طرف خروجی رفتم. دستی به صورتم کشیدو گفت داری گریه میکنی کتی چانه لرزانم را کنترل کردم و خودم را از نوازشش پس کشیدم و گفتم نه گریه نمیکنم چشمات خیسه از کنارش گذشتم وحرفی نزدم. از اتاق بیرون رفتم بدنبالم راهی شد. اخ که چقدر نفهم بود. دست از سرم بردار دلم نمیخواد راجع به غمم به تو توضیح بدهم. وارد اشپزخانه شدم یک لیوان اب نوشیدم و او گفت خوب چته اعصابمو خورد میکنی؟ نگاهی به او انداختم و گفتم چرا اعصابتو خورد کردم؟ من مگه کاری با تو دارم ؟ مگه حرفی بهت زدم؟ همینکه میری تنهایی گریه میکنی بعد هم نمیگی چته؟ دوست ندارم به تو بگم چمه زوره؟ دلم میخواد تنها بشینم گریه کنم ، اینم به تو مربوطه؟ ادم با برادر بزرگترش اینطوری حرف نمیزنه. خیلی خوب، الان به خاطر اینکه با تو بد حرف زدم ازت معذرت میخوام. حالا تنهام بگذار. سپس روی صندلی نشستم و سرم را لای دستهایم گرفتم و اوکمی عصبی گفت خوب چه مرگته بچه من الان چیکار به تو دارم؟ گفتی تو اتاقت تنها نشین گفتم چشم. اومدم تو اشپزخونه نشستم من کار به کجا نشستن تو ندارم، میگم چرا داری گریه میکنی؟ به تو مربوط نمیشه ارش جان. شما برو دنبال کارهایی که بهت ارتباط داره . نگاهش حالت خشم گرفت. نگاهی به حیاط انداختم و با صدای بلندگفتم
🦋پر از خالی🦋 امیر سرش را به طرف من چرخاند و سپس نزدیک پنجره امدو گفت بله اینو صداش کن ارش همچنان خیره به من ماندو سپس گفت با زبون خوش نمیگی چه مرگته نه؟ کفری شدم و گفتم خیلی دوست داری بدونی من چه مرگمه؟ من دارم پریود میشم اعصابم بهم ریخته س . ارش از حرف من کمی جا خورد سرش را از شرم پایین انداخت و از اشپزخانه خارج شد همینکه میرفت گفت بی حیا برخاستم. سکوت در برابر ارش با سکته کردن از عصبانیت برایم یکی میشد با صدایی بلند در حالیکه کلماتم را روی دور تند زده بودم گفتم بی حیا من نیستم. بی حیا تویی که در نزده وارد اتاق یه خانم میشی، بی حیا تویی که مراعات نمیکنی شاید من دارم لباسمو عوض میکنم. دنبال من راه می افتی چته ؟ چته ؟ چرا گریه میکنی؟ محترمانه گفتم به تو مربوط نیست، دلم میخواد..... کلامم را برید اوهم صدایش را بالا بردو گفت سنگ و چوب نیستیم که کنار هم نشستیم یه گوشه میتمرگی ضر ضر گریه میکنی ادم دلش میسوزه تو لازم نکرده دلت به حال من بسوزه. خاک بر اون سر بی لیاقتت کنند. این دل نگرونی من به خاطر اینه که من دوست دارم لطفا منو دوست نداشته باش . چون این دوست داشتنت فقط اسباب اعصاب خورد کنی من شده امیر وارد خانه شد بازوی ارش را گرفت و گفت ولش کن ارش چیکارش داری ارش با حرص رو به من گفت میبینم رفتی تو خودت و تنها تمرگیدی دلم میلرزه میگم باز داره چه غلطی میکنه و چه جوری میخواد با حیثیت ما بازی کنه اشک از چشمانم جاری شدو گفتم داری به من سرکوفت میزنی؟ نه دارم بهت یاد اوری میکنم که چطوری با بی شرف گری و بی حیا بازی هات حیثیت ما رو بردی . اینقدر که زوم کردی رو من یکمم برگرد خودتو ببین یک گام جلوتر امدو گفت من چمه مگه
🦋پراز خالی🦋 مه مگه؟ من بی حیام یا تو که جلوی دو تا پسر مجرد دست نامزدتو میگیری میبری تو اتاق درو میبندی این را که گفتم ارش انگار که ضامن نارجنکش کشیده شده باشد با طرف من حمله ور شد امیر سد راه او شدو گفت چیکار میکنی دیوونه شدی ؟ ارش با فریاد گفت امیر برو کنار من دهن این سلیته رو پاره کنم هم ترس از اینکه مبادا امیر نتواند جلو دارش بشود را داشتم هم دلم از بابت تمام حرفهایی که به او زده بودم خنک شده بود. امیر گفت ولش کن دیگه چرا اینقدر باهاش کل کل میکنی با حرص از امیری که ورودی اشپزخانه را بسته بود فاصله گرفت و رو به امیر گفت نه شرف داره، نه حیا داره ، نه ...... کلامش را بریدم من هم صدایم را بالا بردم و گفتم هرچی به من میگی زنته. بی شرف زنته، سلیته زنته، بی حیا زنته....... ارش به طرفم یورش اورد با صدای باز شدن در امیر اورا که قصد بالا امدن از سنگ اپن را داشت متوقف کرد و گفت میلاد اومد. اینهمه زحمت کشیدیم سورپرایزش کنیم ، تولدشو خراب نکنید . ارش نگاه عصبی ایی به من انداخت و من رو به او گفتم حیف که امشب تولد میلاده اگر تولد تو بودم کوفت همه میکردم‌. تا یاد بگیری دیگه به من سرکوفت نزنی امیر رو به من گفت تو هم خفه شو دیگه ، ول میکنم جلوشو بزنه لت و پارت کنه ها سکوت کردم ان دو به استقبال میلاد رفتند. امیر اهنگی که از قبل اماده کرده بود را پلی کرد و به همراه برف شادی به استقبال میلاد رفتند از دور نظاره گر تولد مسخره شان بودم. نگاهی به چند بادکنکی که امیر به درو دیوار خانه زده بود انداختم و میلاد را که چه ذوق احمقانه ایی کرده بود را نظاره کردم. سر جایم نشستم . امیر وارد خانه شدو گفت پاشو بیا بیرون دیگه از اون وحشی میترسم خندیدو گفت پاشو بیا اون کاریت نداره برخاستم به حیاط رفتم و رو به میلاد گفتم سلام سپس لبخند زورکی ایی زدم و گفتم تولدت مبارک به گرمی به من لبخند زد و گفت مرسی انگار که متوجه غم من باشد دستی به موهایم کشید ان کج و کوله هایی که ارش کوتاهش کرده بود را کمی به هم ریخت و گفت چرا ناراحتی؟ موهایم را مرتب کردم و گفتم نه ناراحت نیستم دستم را گرفت و گفت بیا کارت دارم. مرا به دنبال خودش کشاندو به اتاقش برد. در را بست و گفت هیچی نگو بهشون. من میدونستم امشب میخوان منو سورپرایز کنند. ناخواسته خندیدم و گفتم از کجا میدونستی؟ شیرینی فروشی سر خیابون واسه کیک به من زنگ زد گفت اماده س. منم دوزاریم افتاد و حالیش کردم قضیه سورپرایزی بوده اونم ازم قول گرفت به کسی نگم. تو هم که نگفتی خندید و گفت
🦋پر از خالی🦋 من از طرف تو رفتم واسه خودم یه چیزی خریدم که تو بهم کادو بدی بعد باهات حساب کنم پول کادو تولدمو ازت بگیرم. متعجب از رفتار او گفتم چی؟ یه تنه قلیون. اینجوری هم من صاحب قلیون میشم...... خندیدم و گفتم هم ارش با من دعوا میکنه که چرا اینو خریدی و اصلا کی خریدی نه دیگه تولدو که کوفت نمیکنه . اگرپرسید از کجا خریدی بگو اینترنتی خریدم اخه دیوونه مگه من اینترنت دارم لپ تابت که هست اینترنت منو قطع کرده. رمز ندارم میلاد فکری کرد و گفت بگو از قبل خریدم قایمش کردم شر نشه واسه من نه، من هستم دیگه خیلی خوب الان کجاست زیر تختته متعجب گفتم مارمولک، من از صبح تا شب خونه م . تو کی اینکارو کردی که من متوجه نشدم؟ این دیگه جزء رموزه. از اتاق خارج شدیم ارش و امیر جوجه ها را کباب کرده بودند پس از صرف شام. کیک را اوردند وسط گذاشتند میلاد شمع هارا فوت کرد و سپس برایش دست زدیم. چند عکس به یادگار هم که گرفتند. نوبت هدایا رسید . میلاد گفت ببینم شما که سه نفرید چرا دوتا کادو دارید؟ امیر و ارش انگار که تازه متوجه کارشان شده بودند کمی به کادو ها نگاه کردند که ارش گفت مال من وجه نقده. اینها کادو های امیر و کتیه نگاهی به ارش انداختم و گفتم نه ، من دوماه پیش کادو میلادو گرفتم و منتظر بودم تولدش بشه بهش بدم. سپس برخاستم و به اتاق خواب رفتم از زیر تخت جعبه بزرگی که کادو شده بود را در اوردم و از اتاق خارج‌شدم. امیر و ارش متعجب به من نگاه میکردند . کادو را روی میز نهادم و میلاد گفت توش چیه؟ چقدر بزرگه خندیدم و گفتم یه چیزی که وقتی ببینیش خیلی خوشحال میشی میلاد دست به جعبه برد که من گفتم اول اون دوتا رو باز کن کادو امیر ادکلن و کادو ارش یک ست کیف و کمربند چرم بود. جعبه من را باز کرد. خودم هم از دیدنش شگفت زده شدم. کیف بزرگ مخمل قرمز رنگی بود قفل ان را باز کرد با دیدن قلیان بسیار زیبای برنجی همه متعجب شدند. نگاه مخفیانه ایی به چهره بر افروخته ارش که قصد داشت تولد را به کام میلاد زهر نکند انداختم . تمام ناراحتی هایم با دیدن عصبانیت او فرو کش میکرد. اخ که چقدر از او بدم می امد. میلاد قلیانش را سرپا کرد ارش ارام گفت قشنگه ولی چیز خوبی براش نگرفتی. حا
🦋پرازخالی🦋 لا از این به بعد هرشب هرشب میخواد اینو روشن کنه و خفمون کنه تو سیصد متر خونه با صدو پنجاه متر بنا میلاد یه قلیون نمیتونه داشته باشه؟ ارش سری تکان دادو گفت نمیدونم. سور و سات تولد را جمع کردم و مرتب نمودم. در اشپزخانه روی صندلی نشستم و از انجا نظاره گر فوتبال دیدنشان بودم. ارش سری گرداند و نگاهی به من انداخت و گفت تو چرا اونجا نشستی ؟ نگاهم را از او گرفتم و پاسخی ندادم. ارش برخاست گام به گام به طرف اشپزخانه امد. با نزدیک شدن او مضطرب شدم و گفتم تو چیکار داری من کجا میشینم. میگی تو اتاقت تنها نشین جلوی چشم من باش، منم اینجا تو اشپزخانه م دیگه. وارد اشپزخانه که شد گفتم امیر ببین اینو باز داره گیر میده به من امیر نگاهی به ما انداخت و همچنان گرم تماشای فوتبال شد. مقابل من نشست و گفت تو چت شده کتایون؟ برخاستم که از کنارش بروم مچ دستم را گرفت و گفت بشین کارت دارم.میخوام باهات صحبت کنم ولم کن نمیخوام باهات حرف بزنم. یه دقیقه بشین. مقابلش نشستم و او گفت چرا اینقدر غمگین و افسرده شدی؟ سرم را پایین انداختم. دلم نمیخواست با او همکلام شوم و او ادامه داد تمام این سختگیریهای من روی تو باعثش خودتی سرم را بالا اوردم و گفتم تمام حرفهاتو میدونم ارش، خودم باعثم، خودم مقصرم، حقمه، ابروی شماهارو بردم. و الان باید همینطوری که تو میگی بمونم و کارهایی هم که تو میگی و انجام بدم. اهی کشید و خیره به من ماند سپس ادامه داد خوب من اعصابم بهم میریزه وقتی میبینم تو اینطوری افسرده و ناراحتی متاسفم من کاری از دستم بر نمیاد که انجام بدم تا اعصاب تو اروم شه. دوست داری همینطوری با من کل کل کنی ، دلت نمیخواد از بحث نتیجه بگیری؟ نه دلم نمیخواد. با تو هیچ نتیجه ایی و دوست ندارم. اخم هایش را در هم کشیدو گفت گند و زدی ابروی مارو بردی الان باید عذرخواهی هم ازت بکنم؟ نه، لازم نیست از من عذر بخوای، نمیخواد هم دلجویی کنی، لطف کن با من کاری نداشته باش، صحبت هم با من نکن. کمی به من خیره ماندو گفت برات خاستگار اومده بغض راه گلویم را بست و گفتم خیلی دلت میخواد یه جورایی من و از سر خودت باز کنی نه؟ نه دیوونه، من به فکر اینده تو و خوشبختیتم ‌کی هست؟ لابد ابراهیم اره؟ خندیدو گفت نه، پسر عمه رویا سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم نمیخوام قرار شده فردا شب بیان...... کلام او را بریدم و گفتم نمیخوام. چرا؟ ندیده و نشناخته نمیخوای؟ میخوای زوری منو شوهر بدی؟ میخوای از شر من راحت شی؟ میلاد وارد اشپزخانه شدو گفت چی شده؟ رو به میلاد با چشمان پر از اشک گفتم من چیکارتون دارم که میخواهید منو زوری شوهر بدید؟ میلاد هاج و واج به من نگاه کرد و من ادامه دادم راست میگن وقتی مادر بمیره بچه یتیم میشه، از وقتی مامان مرده بلا نبوده که سر من نیارید میلاد با بیگناهی گفت ما چیکار به تو داریم کتی؟ ارش ادامه داد بد میگم دوست دارم سرو سامون بگیری؟ به فکر سرو سامون دادن منی؟ چرا به فکر امیر نیستی اون هشت سال از من بزرگتره، چرا به فکر میلاد نیستی . اینها با تو فرق دارن کتی سرم را پایین انداختم ، اشکهای جاری شده م را پاک کردم و گفتم نمیخوام. ارش رو به میلاد گفت من میگم حالا بزار بیان بعد بگو نه میلاد رو به من گفت راست میگه کتی، حالا بزار بیان بعد ....... رو به میلاد گفتم من از رویا بدم میاد ، دلم نمیخوادبا اون فامیل شم ارش گفت چه ربطی به رویا داره؟ مگه قراره تو با رویا ازدواج کنی نه ولی دلم نمیخواد ببینمش میلاد رو به ارش گفت کنسلش کن ، وقتی دوست نداره ازدواج کنه زور که نمیشه‌ ارش رو به میلاد گفت موقعیت خیلی خوبیه، پسره مهندسه تو شرکت کار میکنه خونه
🦋 پر از خالی🦋 زندگی هم داره خانواده هم حمایتش میکنند. سرم را به علامت نه بالا دادم ، امیر هم وارد جمع شدو گفت ول کن دیگه ارش میگه نمیخوام. چهار عدد چای ریخت و سر میز گذاشت.چایم را که خوردم گفتم ساعت دوازده شبه اگر اجازه هست من برم‌بخوابم. بدنبال سکوت انها از اشپزخانه خارج شدم. میدانستم که الان پشت سر من جلسه گرفته اند. میلاد گفت نخواستم جلوی کتی بگم که واست شاخ شه، اخه اون پسره بی عرضه به درد کتی میخوره؟ ارش پاسخش را داد چشه؟ همه ساکت شدند و ارش ادامه داد من میگم حالا اجازه بدیم بیان شاید پسندید. امیر گفت کتایون دختر سرکشیه، اون ادم به دردش نمیخوره یه کار کن بعدا پشیمون نشیم. اگر بره طلاق بگیره و برگرده دیگه جلو دارش نیستیم. ارش نفس پرصدایی کشیدو گفت منم که انگار دشمن خونیشم میلاد گفت من میگم بیشتر ازاین وضعیت و ادامه ندیم. بسشه به اندازه کافی تنبیه شده حدود دوماهه که قرنطینه س ارش گفت چیکارش کنیم؟ هر سه سکوت کردند مدتی بعد امیر گفت من به هیچ عنوان نمیتونم به کار برش گردونم. یه بار ابرومو برده برام کافیه میلاد گفت ببریمش تو دفتر باشگاه اونجا من هستم. ارش خودتم نشستی دیگه . اونجا چیکار کنه؟ این را ارش گفت و میلاد در پاسخش گفت الکی سرشو گرم کنیم دیگه کلامی از کسی در نمی امد . و من بیشتر ترجیح میدادم در خانه باشم تا اینکه هر دقیقه ارش مقابل چشمانم باشد. روی تختم دراز کشیدم، یک ساعتی گذشت صدای تق و تق در امد سرم را بلند کردم و گفتم بله میلاد وارد اتاق شدو گفت خوابیدی؟ نه بیدارم قلیون و چاق کردم پاشو بیا تو حیاط ول کن میلاد بیدار میشه پاچمونو میگیره خوابیده ، بلند شو بیا به دنبال او راهی شدم. زیر درخت دوصندلی گداشته بود روی یکی از انها نشستم که میلاد گفت دوست داری از فردا با من بیای باشگاه؟ سرم را به علامت نه بالا دادم . میلاد متعجب گفت چرا؟ ول کن میلاد خونه نشستم بی دردسر ، کاری هم به کسی ندارم. بیای اونجا حوصله ت سر نمیره، اسب رو هم که دوست داری، سوارکاری هم که بلدی اونجا رو خیلی دوست دارم. خیلی هم خوش میگدره اما ارش و نمیتونم تحمل کنم خندیدو گفت تو چرا اینهمه با اون لج شدی سرم را پایین انداختم و گفتم خودخواه عوضی، قسمش دادم گفتم هرچی تو بگی من گوش میدم ابروی منو جلو بابا نبر...... اولا بحث گذشته رو وسط نیار، دوما خودت از بابا خواستی بیاد. اره همون بحث گذشته رو وسط نکشیم بهتره، باشگاه هم من نمیام. میلاد خیره به من ماندو سپس گفت میخوای با ارش صحبت کنم لااقل کلاستو بری و بیایی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم مثل روز برام روشنه که نمیزاره من مسئولیتتو قبول میکنم با وجود اینکه میدونم نمیزاره ولی باشه باهاش صحبت کن. میلاد مکثی کرد کمی از قلیانش را کشیدو گفت یه چیز بهت میگم به کسی نگو چی شده؟ امیر چند وقته با یه دختری در ارتباطه که گویا روابطشون جدی شده کنجکاو گفتم واقعا؟ سر تایید تکان دادو سپس گفت دیشب داشت به ارش میگفت منم رسیدم به منم گفت کی هست؟ میشناسیش، از دوستای رویاست لابد گیتی و پسندیده اره؟ سر تایید تکان دادو من گفتم رویا داره تیم خودشو قوی میکنه. دوستش و داره می اندازه به امیر، یه خاستگارم برای من اورده
🦋پر از خالی🦋 میلاد خیره به من گفت اصل مشکلت با رویا چیه کتی؟ خودخواهه، مغروره، فکر میکنه چون رابطه من با ارش خوب نیست اون هر علطی دلش بخواد میتونه بکنه . نمیدونه ارش یه ادم گه اخلاقه که الان چون رویا براش تازگی داره باهاش مهربونه والا یه مدت بگذره....... کلامم را برید و گفت تو از اون خواهر شوهرهای کرمو هستی ها زن داداش باید جایگاه خودشو بدونه رویا داره فراتر از جایگاهش اقداماتی میکنه که من دوست ندارم. الان یعنی چی خاستگار میاره واسه من؟ بگو اخه به تو چه مربوطه . این حرفها رو ولش کن تو از فردا با من بیا باشگاه و با من برگرد..... نه ، اصلا حرفشم نزن. من نمیتونم ارش و تحمل کنم دیوونه ایی دیگه، قدرت این خانه و اختیار من و تو چون از امیرو ارش کوچکتریم الان دست ارشه ، هر ادمی هم یه رگ خوابی داره ، تو بگرد رگ خواب ارش و پیدا کن ، اونجاست که حال رویا رو هم میتونی بگیری میدونی چیه میلاد؟ اونشب که من دیر اومدم ارش رو من دست بلند کرد از اون بارت به بعد رویا پررو شد. دلم میخواد یه سیلی از ارش بخوره دل من خنک شه. میلاد خندیدو گفت خیلی کرمو هستی ،اینکار درست نیست. نفس عمیقی کشیدم که میلاد گفت ارش رو احترام حساسه، ارش صداش نکن بهش بگو داداش، یا برای صمیمیت بیشتر بهش بگو داداشی ایشی کردم و گفتم عمرا باهاش صمیمی شو بهش نزدیک شو روی رویا رو کم کن به میلاد خیره ماندم پربیراه نمیگفت . میلاد ادامه داد تا کی میخوای بشینی تو خونه و شام و نهار مارو درست کنی و لباسهامونو بشوری مگه حمالی ؟ بیا بریم بیرون ایندتو بساز اخه میترسم قبول نکنه باز ناراحت شم. خیالت راحت باشه قبول میکنه. من باهاش حرف زدم راصیش کردم. سر تایید تکان دادم. صبح شد برای صبحانه برخاستم سر میز امدم . امیر صبحانه نخورده خانه را ترک کرد و ارش و میلاد سر میز امدند . یک سینی چای اوردم که میلاد رو به من گفت کتی جان از امروز با ما میای باشگاه نگاهی به ارش انداختم و او با حالت تاکیدی گفت این اصرار میلاد بود که تورو ببریم باشگاه تا به اونجا سرو سامون بدی. اما بزار خیالت و راحت کنم کتی دست از پا خطا کنی دوباره برمیگردی خونه و هیچ جا حق نداری بری سرم را پایین انداختم. میلاد گفت نه دیگه کتی قول داده اشتباه نکنه ، ماهم حواسمون بهش هست. ارش ادامه داد رفت و امدت کلا با منه . صبح با من میری غروب هم با من بر میگردی ارام گفتم شما مگه یه روز در میون باشگاه بدن سازی نمیری؟ سر تایید تکان دادو گفت یا میمونی از باشگاه میام دنبالت ، یا قبلش میرسونمت باشه چشم. لباسهای اداری م را پوشیدم نگاهی در اینه به خود انداختم. به درخواست ارش ابروهایم را برنداشته بودم و پرشده بود. البته بماند که کمی زیرو رویش را مرتب کرده بودم. سوار ماشین او شدم . تا باشگاه کلامی سخن نگفت. به انجا که رسیدیم مرا در دفتر برد و دفتر ثبت نامیهایشان را مقابلم نهاد و گفت ترتیبی میدی همه کسایی که ثبت نام کردند بیمه بشن.
🦋پر از خالی🦋 سر تایید تکان دادم و او گفت اسدی ،دامپزشک باشگاهه، بهش زنگ بزن و بگو بیاد تمام اسب هارو معاینه کنه و واکسن بزنه. زونکنی هم مقابلم نهاد و گفت این لیست کساییه که قبلا اومدن اینجا و تو کلاسها شرکت کردند به همشون زنگ میزنی و میگی دوره جدیده کلاسها شروع شده. نگاهی به زونکن انداختم و گفتم اینها خیلی زیادن. سری تکان دادو گفت خوب زیاد باشن. صدای تق تق در امد سرم را که بالا گرفت با دیدن خروس بی محل انگار تمام اشتباهاتم در ماجرای سیاوش مثل فیلم از جلوی چشمم عبور کرد. ارش لبخندی زدو گفت بفرمایید داخل برخاستم و به اقای شرفی سلام کردم پاسخ من را سرد و اما پاسخ ارش را به گرمی داد. روی کاناپه ها نشست . من سرگرم کارم شدم و گوشم تیز حرفهای همایون و ارش بود. ارش گفت خیر باشه اول صبحی خیلی داغونم، دست و دلم به کار نمیره، گفتم بیام پیش تو یکم حال و هوام عوض شه. چی شده؟ برای الهه خاستگار اومده. تو از کجا میدونی؟ دیشب رفتم در خونه خواهرش ، خواهر زادش بهم گفت .‌ ارش اهی کشیدو گفت حالا میخوای چیکار کنی؟ نمیدونم، فقط اینو میدونم که بدون الهه نمیتونم. اونروزی که بهت گفتم طلاقش نده. گفتی اینطوری راحت تره، گفتی خودش اینو خواسته، گفتی یه دوره جدایی رابطمون و ترمیم میکنه چه میدونستم طلاق که بگیره فراموشم میکنه، فکر میکردم ا زمن عصبیه میخواد حرصشو خالی کنه خاستگارش کی هست؟ نمیدونم. اگر میدونستم که تیکه پاره ش میکردم. برو باهاش صحبت کن اصلا تجازه نمیده نزدیکش شم. صد بار خواستم برم جلو و باهاش حرف بزنم اما قبول نمیکنه و میگه تو به خاطر مادرت من و طلاق دادی الانم برو پیش مادرت ارش سکوت کردو همایون ادامه داد مادرمه دیگه، چیکارش باید میکردم؟ اون با الهه مشکل داشت از اول هم مخالف ازدواج ما بود. اما واسه طلاقش بی تقصیر بود. من مجبور بودم واسه عمل قلب مادرم دنبالش از
عسل 🌱
#پارت54 🦋پر از خالی🦋 سر تایید تکان دادم و او گفت اسدی ،دامپزشک باشگاهه، بهش زنگ بزن و بگو بیاد تم
🦋 پر از خالی🦋 ایران برم. کف دستمو بو نکرده بودم که من برم الهه تصادف میکنه و بچه مون سقط میشه. این که اون دیگه نمیتونه مادر شه مقصرش منم؟ الهه میگه نباید زن باردارتو به اسم یک ماه، سه ماه میزاشتی و میرفتی، میگه تو رفتی که من مجبور شدم تنهایی برم دنبال کارهای زایمانم و تصادف کنم و این بلا سرم بیاد. سکوتی طولانی کردو سپس گفت میگه وقتی فهمیدی من تصادف کردمم نیومدی چون مادرت عمل کرده بود. ارش میان کلام او امدو گفت البته یه حدودی هم راست میگه ها. اون بیچاره تو بیمارستان افتاده بود. تو دوهفته بعد از مرخص شدن مادرت برگشتی چی کار باید میکردم؟ من گیر افتاده بودم. چاره ایی نداشتم. نمیتونستم مادرم که حتی یه کلمه انگلیسی هم بلد نست لندن رها کنم و برگردم. هردوساکت شدند. نگاه مخفیانه ایی به همایون انداختم و او گفت بخدا اگر به خاسنگارش بله بگه تهران و بهم میریزم. اصلا میزنم اون پسره رو میکشم. اعدام بهتر از این زندگی اییه که من دارم. چرند نگو هر دو ساکت شدندو ارش گفت میخوای من باهاش حرف بزنم؟ همایون فکری کردو گفت چی بگی؟ بگم همایون دوستت داره ، برگرد سر زندگیت سر تایید تکان دادوگفت زنگ بزن بهش ارش شماره ایی گرفت ان را روی پخش گذاشت لحظاتی بعد صدای ارام و دلنشینی گفت بله سلام. سلام، بفرمایید ارش هستم. خاطرتون هست بله، البته که خاطرم هست. در خدمتتون هستم راستش در مورد همایون....... کلام ارش را بریدوگفت راجع به ۰
🦋پر از خالی🦋 همایون خواهش میکنم با من حرف نزنید. اگر به من اجازه بدید نیم ساعت باهاتون حرف بزنم ممنونم. حرفهای شما تکراریه ارش خان، من میدونم شما الان میخوای چی بگی، برای همین...... ارش کلامش را بریدو گفت این دوست ما داره دیوونه میشه، واقعا شما رو دوست داره. نه، اشتباه نکنید ارش خان، اون منو دوست نداره ، اون مادرشو دوست داره، همایون منو فدای مادرش کرد. اون یه کاری با من کرد که منو برای همیشه از نعمت داشتن فرزند محروم کرد. شما خودتو بگذار جای همایون، اگر مادرت تو یه کشور غریب ....... ببخشید ارش خان ، میشه شما خودتو بزاری جای من؟ وقتی داشت از ایران میرفت التماسش کردم منو با خودت ببر. گفت نه نمیتونم، میدونید چرا نبرد؟ چون مادرش اجازه نداد. مادرش توروی خودم گفت میخوام با پسرم تنها برم لندن. ارش هم به من گفت مادرم مریصه دکترش گفته باید تو ارامش باشه، من اگر تورو ببرم، مادرم ناراحت میشه، بعد هم کارشون طول کشید و گفت باید سه ماه اینجا بمونیم بهش گفتم من بلیط میگیرم و میام اما اون به خاطر مادرش اجازه نداد من برم . شماهم جای برادر منی ،تک و تنها افتادم دنبال کارهای زایمانم. دکترم گفته بود باید استرراحت کنی، من غرق استرس و ناراحتی بودم. بعد هم که تصادف کردم. براش مهم نبود. بهش گفتم بچه سقط شده گفت ایراد نداره بازم بچه دار میشیم. میتونید بفهمید این حرفش چقدر برای من سنگین بود؟ حق کاملا باشماست، اما این حرفها دیگه فایده ایی نداره، شماهم خانمی کن و گذشت کن. من نمیتونم گذشت کنم شرمندتونم. اخه الهه خانم، همایون خیلی شمارو دوست داره. اگر منو دوست داشت لااقل وقتی از لندن برگشت میتونست یکراست بیاد پیش من، اما بازم اینکارو نکرد. ساعت دوشب رسید فرودگاه فرداشبش ساعت نه شب یاد من افتاد.